ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

انقلاب ۵۷ از نظرگاه اکنون

مریم پالیزبان، سوزان کریمی، نینا وباب، هاله میرمیری، سوران منصورنیا، آیدین ترکمه، ژیلوان کمانگر و... به پرسش «زمانه» درباره آموزه‌های انقلاب ۵۷ پاسخ داده اند.

سوزان کریمی؛ نویسنده و مترجم و کنش‌گر فمینیست

تاریخ هرگز به غایت خود نمی‌رسد. اما سوژه‌ای که موفق به برانداختن آنچه او را سوژه و رعیت خود نگه می‌داشت می‌شود، سوژه‌ای که در پرشمار همچون خود تکثیر می‌شود و هسته‌ی سخت قدرت را می‌شکافد، به نوعی کیف حاصل از برون-خود-ایستادن (ec-stasy) می‌رسد و بعضن اکنونیت منحصر بفرد خود را مجزا از گذشته‌ای که به آن انجامیده و و آینده‌ای که در دل آن نهفته است در نظر می‌گیرد. چنان که غایت را، صد را، دیده باشد و از گزند آنچه «نود» تلقی می‌کند باکی نداشته باشد. چنین کیف گمراه‌کننده‌ای در بسیاری از ویدیوهای باقی مانده از انقلابیون ۵۷ دیده می‌شود. مشخص‌تر از همه زنی را پیش چشم دارم که در پاسخ به این که آیا از سلطه یافتن خمینی و اسلامش نمی‌هراسد، می‌خندد که آن‌ها شاه را بیرون انداخته‌اند و اگر خمینی هم دست از پا خطا کند همین کار را خواهند کرد.

اما انقلاب جبهه‌ای از نیروهای خود‌آگاه نبوده و نیست که بتوان بر اساس آن، مصونیت دستاوردها و نیز امنیت لازم برای تاسیس ساختاری را که دنباله‌ی بلاانقطاع اکنونیت انقلابی باشد تضمین کرد. کیف انقلابی به سادگی به افسردگی اغراق‌آمیزی تغییر ماهیت داد که به صورت یک عارضه‌ی روانی جمعی، افسرده‌-شیدایی همگانی، ساکنان جغرافیای ایران را دچار رخوت فلج‌کننده‌ای کرد که همسو با دستگاه پیچیده‌ی سرکوب حکومت اسلامی، کمتر امکان مقاومت و تغییر را از طریق تشکل‌یابی، از طریق وضع و پیروی از دستگاه‌های اخلاقی آلترناتیو و مبارزه‌ی مستمر در دل بازه‌های طولانی‌تری از زمان ببینند (و اگر می‌دیدند هم سرنوشت سازمان‌ها و تشکل‌ها در تمام این چهار-پنج دهه پیش چشمشان بود). سمت دیگر این رخوت و خود-ناتوان-بینی اغراق‌آمیز هم البته جرقه‌های شیدایی بود و حکم به «دیگر تمام شد و رفت؛ به غایت جهد و آروزیمان رسیدیم»... خواه در خیزش‌های شگفت‌انگیز اجتماعی، خواه در هر آن مهلت اندک برای تجربه‌ی حضور و آگاهی جمعی -می‌خواست بردن مسابقه‌ی فوتبال باشد یا کارناوال‌های مبتذل پیروزی‌های انتخاباتی. خواندن این روانشناسی جمعی بیرون از تاریخ برآمدن آن ناممکن است، و انقلاب ۵۷ شاید کاری‌ترین و بازترین زخم موثر در افسرده-شیدا شدن سوژه‌های سیاسی در ایران باشد.

در طول این انقلاب، اکنونیت، دستکاری، و به صورت مبهم و یقینا ناعادلانه‌ای بین معاصران تقسیم شد. اصطلاح تخت پروکروستسی که معمولا برای یک قالب واحد تحلیلی برای امور متعدد به کار می‌رود، در مورد تاریخ پسا ۵۷ ایران، به ماهیت اسطوره‌ای خود بازمی‌گردد و وضعیت را عمیق‌تر از کابرد اصطلاحی‌اش توضیح می‌دهد. پروکروستس، راهزن قلدری بود که هر آن که را می‌خواست وارد آتن شود در تخت مشهورش می‌خواباند و اگر بلند بود، دست و پاهایش را می‌برید، و اگر کوتاهتر بود آنقدر می‌کشیدش تا اندازه‌ی تخت شود. در موقعیت گذار از تعلیق وضعیت انقلابی به سامان جدید اجتماعی در ایران، تمام سوژه‌ها یا صغیر (کوتاه) در نظر گرفته می‌شدند، به گونه‌ای که باید ذیل سوژه‌ی استاندارد (عمدتا به صورت مرد خانواده، فرماندار یا مدیر بخش) تعریف می‌شدند، و یا خطرناک و آماده‌ی جنگ با قدرت مرکزی (بلند) و می‌بایست بی تعلل اجزای قدرتشان را کوتاه کرد. اما در این حین، خود مسئله‌ی خواباندن هم مطرح بود. دستگاه قدرت اجازه داشت «بخواباند»، اجازه داشت وضعیت را برای شناسایی سوژه‌ها به تعلیق درآورد. همزمان که کیف انقلابی باعث می‌شد گذشته‌ی پرپیچ و خم در پس ۵۷ یکجا در نظر گرفته نشود، آینده نیز به صورت نقطه‌ای مجزا از اکنون می‌توانست محل احاله‌ی همه‌ی آنچه در آن «اکنون اضطراری» نمی‌گنجید تلقی شود. عدم وقوف مشارکان انقلاب، بر این موضوع که خود گفتمان تحول نیز در ساز و کاری که علیه آن است شکل گرفته است، منجر به همدستی خودآزارانه‌ی گروه‌های ممتاز آن در خشکاندن سرچشمه‌های قوت انقلابشان شد.

شاخص عکس‌های انقلاب ۱۳۵۷، انبوه جمعیت از گروه‌ها و تیپ‌های مختلف و ناهمگون
شاخص عکس‌های انقلاب ۱۳۵۷؛ انبوه جمعیت از گروه‌ها و تیپ‌های مختلف و ناهمگون

اما نحوه‌ی برافتادن پروکروستس هم در خواندن وضعیت معاصر ایران گویاست. تزیوس پروکروستس را بر تخت خودش خواباند و همان‌جا و به همان طریق نابودش کرد. کارکرد ۵۷ هم برای سوژه‌های انقلاب ژینا چنین است: باید به یاد بیاوریم که آن تخت کشنده آنجاست و هرگز جایی نرفته است. باید بدانیم که نظم حاکم جز از طریق واکاوی و خرد شدن در همان جزئیات شکل‌گیری‌اش برنخواهد افتاد. این بار دست‌کم می‌توانیم مطمئن باشیم که کلید حکمرانی بر زمان انقلابی را دست یکی به نمایندگی از همگان نخواهیم داد، همان‌گونه که می‌دانیم هیچ تک گفتمانی برای رهایی «همگان» وجود ندارد و حتی پیشروترین، شورانگیزترین و گویاترین آن‌‌ها، در بستر استبدادزده و آلوده‌ای که فارسی نشان‌دارش می‌کند شکل گرفته‌اند. این بار می‌دانیم که هیچ یک از ما نباید در برابر پروکروستس و تختش تنها بماند.

مریم پالیزبان؛ کنش‌گر فمینیست، بازیگر سینما ــ مدرس و دکترای مطالعات تئاتر از برلین

مریم پالیزبان

انقلاب همیشگی سالگردها و سالمرگ‌هاست، برای فراموشی و به‌خاطر آوردن! تضاد و تناقضی در درون این روز و سالگرد نهفته است، که هر بار می‌خواهد متولد شود و هزار بار بمیرد! انقلاب، فریاد سرمست و متوهم فراموشی‌ست. از بهار‌های تهی از آزادی و پر از خلأ؛ خالی از تمام آنچه در مسیر این روز و لحظه‌ی انقلابی بوده و کسی یا کسانی که نیستند و هرگز باز نخواهند گشت، حتی در خیال پیروزی. برای خون، برای زندگی، لحظه‌ی کوتاه این تلاقی در انقلاب امروز «زن، زندگی، آزادی»، شادی وصال ماست با امیدها و ناامیدی‌ها؛ و انقلاب همیشه سالگرد وصل شکست‌ها و پیروزی‌هاست. مسیر انقلاب همچنان در جریان است حتی در لحظاتی که شلاق خورده و بر سر دار نشسته.

انقلاب امتداد شکست‌هاست! سرمستی از شکست است! خنده خونین و تب‌دار! تصویر چشمانی به افق خیره، در مقابل پرتگاه. می‌شود پرواز کرد و این یعنی انقلاب!

نینا وباب؛ کنش‌گر و پژوهشگر فمینیست ــ دانشجوی دکترای مطالعات فرهنگی در اوترخت

گذشتهْ مستقل از اکنون وجود ندارد؛ موقعیتی است برساخته از روایت‌ها. بنابراین‌ آنچه اهمیت می‌یابد، روش و شرایط تولید روایت(‌ها) است. به این معنا که با تمرکز بر سلسله‌ دگرگونی‌ها، درهم‌تنیدگیِ روایت‌ها پدیدار شود. چنین فرایندی در نهایتْ قدرت را از پسِ روایت‌ها آشکار خواهد کرد. بنابراین، انقلاب ۱۳۵۷ را نمی‌توان فارغ از نسبت آن با اکنون و روایت‌های شکل گرفته از پسِ چهار دهه واکاوید. انقلاب ۱۳۵۷ عموماً یکپارچه، ایستا و خالی از تحولات لحظه به لحظه روایت شده‌ است و تقابل‌های کاذبْ جایگزینِ تفاوت‌ها شده‌اند.

انقلاب اما لحظه‌‌هایی را در برمی‌گیرد که چیزها در ظرف‌های از پیش تعیین‌شده نگنجند؛ لحظه‌هایی ناگزیر که بر زمین فرسوده‌ی سیاست برمی‌آشوبد. انقلاب ۱۳۵۷ را نمی‌توان از پنج دهه سرکوب خونین ِ جنبش‌ها و ملت‌های گوناگون در جغرافیای ایران، سرکوب گروه‌های مستقل زنان، گروه‌های دانشجویی و فقر گسترده در جغرافیای ایران جدا کرد و چند دلیل را در نفی یا اثبات آن برشمرد. انقلاب، ضرورتی تردید‌ناپذیر است و انقلاب ۱۳۵۷ نیز از این قاعده مستثنی نبود.

نینا وباب

ضرورتِ انقلاب اما آن را از نقد مبرا نمی‌کند. نقد انقلاب البته ناگهان نفی آن را به خاطر می‌‌آورد وانقلابْ بی‌درنگْ در تقابل با حکومت پیشین قرار می‌گیرد. شکست یک انقلاب آیا قرار است که حکومتی را روسفیدِ تاریخ سازد؟ قطعاً نه، انقلاب از همان نخستین شراره‌ها به عرصه‌ی جنگی میان حکومت و مدعیان‌اش بدل می‌شود و درنهایت، واقعیت انقلابی، در تقابلی به ظاهر متضاد، در زبان تحلیل می‌رود و تسلیمِ گفتار مدعیان و حکومت‌ها می‌شود. اما چگونه می‌توان لحظه‌ی تکین انقلابی را که بر نظم مسلط می‌آشوبد، رستگار کرد؟

روایت‌های انقلاب ۱۳۵۷ از پرشمار تقابل‌های متضاد شکل گرفته است: تقابل مذهبی/چپ، تقابل مذهبی/شاه، تقابل چپ/شاه، تقابل نوگرایی/سنت‌گرایی، تقابل شرق/غرب، تقابل شهر/روستا، تقابل بختیار/انقلاب، تقابل انقلاب/پهلوی، تقابل زن/مرد، تقابل انقلاب واقعی/انقلاب دزدیده شده، تقابل انقلاب مترقی/انقلاب ارتجاعی و… هما ناطق، پژوهشگر تاریخ در مصاحبه‌ با پروژه‌ی تاریخ شفاهی هاروارد اشاره می‌کند که «یکی از زیباترین اعلامیه‌‌های دانشجویی در طی تاریخ، اعلامیه‌ای است که علیه خمینی در سال ۱۳۴۲ در دانشگاه داده شد». چه شد که در سال‌های منتهی به انقلاب، رخدادهایی از این گونه در بستر انقلابی ایران کمرنگ شد؟

لحظه‌های تکین انقلاب از پسِ پرشمار تقابل‌های عموماً کاذب ـ چه در زمان رخداد انقلاب و چه پس از آن ـ در مالکیت نظم کهنه قرار گرفت، چراکه تضادها همیشه به یک معنا کاذب‌‌ و حاصلِ کلی‌سازی‌های بازنمایانه هستند. در چنین رویکردی است که پیچیدگی‌ها، تکینگی و صیرورت رخداد به تقابل‌های از پیش ساخته تقلیل می‌یابد و از پسِ آن، انقلاب تفسیر می‌شود. از این لحاظ، انقلاب‌ها از همان لحظه که سر برمی‌آورند، دزدیده می‌شوند؛ انقلاب لحظه(ها)یی است فراتراز این تقابل، اما به زودی از هر طرف، مالکان انقلاب سربرمی‌آورند و آن را آنگونه که می‌خواهند شکل می‌دهند. انقلاب پیش از پیروزی، پیشاپیش تصرف می‌شود. انقلاب ۱۳۵۷ نیز چنین بود. در فرآیند انقلاب، در نیروهای انقلاب، در روابط بین‌الملل و جنگ سرد، در هر گوشه‌ی این انقلاب که دست بگذاریم، از آنِ خودسازی موج می‌زند؛ انقلابی چنینْ خود نتیجه است.

هر انقلابی، ضرورتی تاریخی است، اما هر انقلابی به روشنایی نمی‌انجامد، چراکه این حقانیت تاریخی، این بیرون‌زدگی از زبان، از تقابل‌ها، از دال‌های تحلیل‌برنده، به سرعت در چارچوب تحلیل‌برنده‌ی جهان، از ماهیت اولیه تهی می‌شود.

انقلاب ۵۷ در روش خود، در نتیجه‌ی خود، پدرسالار و خشن بود. از چه روی پدرسالار؟ زبانِ انقلاب ۱۳۵۷، زبانی پدرسالار و سلسله‌مراتبی است. سیاستْ مردانه است و در گریزگاه‌های آن اگر زنی و حق‌خواهیِ زن* مطرح می‌شود، انقلابِ پدرسالار بی‌درنگ آن را خفه می‌کند، مبادا که انقلاب منحرف شود. در انقلاب ۱۳۵۷، همه چیز گِردِ فالوس می‌گردد: ایدئولوژی خشن مردسالار و اقتدار مردانگی شکننده. انقلابی خالی از بدن و تماماً سر، آن‌چنان که پدرسالاری می‌خواهد.

از چه روی خشن؟ انقلاب ۱۳۵۷ بر مدار حذف می‌چرخد؛ در قامت سیاسی و در قامت فیزیکی. مصادیق‌اش بسیار و مجال کوتاه است. بارزترین مصداق‌اش اما منطق اتحاد (حذف ادغامی)/تخاصم (حذف) است. فرآیند انقلاب، به گواهِ روایت‌ها و شاهدان، (نقش روایت و شاهد هرگز خنثی نیست)، بارها شاهد تقابل اتحاد و تخاصم بوده است. مشهورترین‌اش همان اتحاد ۱۳۵۷ است: اتحاد و پشت سر خمینی ایستادن مساوی با انقلاب تلقی می‌شود و در مقابلِ آن، تخاصم و انزوا قرار می‌گیرد. منطق هر دو اما یکسان است: حذف، انکار و نفی. چنین رویکری بر نظم پدرسالارانه‌ و کهنه‌ی «یا با من، یا بر من» گردن می‌نهد و حاصل‌اش خشونت می‌شود.

اتحاد، بر یکسان‌انگاری بنا شده است، تفاوت را نفی می‌کند و بواسطه‌ی حذف تفاوت‌ها، گروه‌های دیگر را در هم ادغام می‌سازد. اگر در اتحاد، مردمان بواسطه‌ی حذف در گروهی بزرگتر ادغام می‌شوند ـ ادغامی که می‌تواند به حذف فیزکی همان‌ها بیانجامد، چنان‌که پس از انقلاب ـ در تخاصم، حذف از همان ابتدا پدیدار می‌شود؛ کین‌توزی، دشمنی، تضاد و درنهایت نفی دیگری.

هر دو جهان‌بینیْ جایی برای تفاوت‌ها و اشتراکات باقی نمی‌گذارند. حال آنکه یگانگی نه در حذف دیگری که در سوژگی و شدن‌ها پدید می‌‌آید. تکرار و تفاوت و ایجابیتی که مقابل هرگونه سلطه بایستد، جایی در این سیاستِ پدرسالار کهنه‌پرست ندارد.

بگذارید از اینجا نقبی بزنم به انقلاب ژینا: از پس چهار دهه، بار دیگر در چنین وضعیتی قرار گرفته‌ایم. بار دیگر‌، گزینه‌های پیش روی انقلاب به دو مورد اتحاد یا تخاصم محدود می‌شود. آن همه ایجابیت، سوژگی، زن ‌شدن، مردم متکثر، آزادی و برابری در روزهای نخستینِ خیزش نادیده انگاشته می‌شود و دوباره تقابل‌های کاذب سر برمی‌آورند و انکار دیگری، خشونت و کینْ جای پذیرش، انتقاد و تکثر را می‌گیرد. گسست در انقلاب، امری پیشین است؛ گسست از نظم کهنه، گسست از سلطه و سلطه‌گر و گسست از کلی‌نگری‌های تقلیل‌دهنده. این گسست اما همزمانْ نیازمند پیوستگی و ارتباط است تا نظم جدید را تزریق کند. چگونه می‌توان اتصالِ انقلابی را فارغ از تقابل اتحاد/تخاصم پدیدار کرد؟ یک انقلاب چگونه پیروز خواهد شد اگر اتصال پدیدار نشود؟ و چگونه یک انقلاب می‌تواند پیروز شود و از خشونتِ بی‌امان، حذف و کشتار در امان بماند؟

به گمان‌ام، چاره در فرآیند انقلاب است، چراکه فرآیند، خود، نتیجه است. آنجا که تفاوت‌ها، تکثرها و تکینگی‌ها به نام «تضاد» سرکوب نشوند، آنجا که برابری و دادپذیری همگان در دامن ایدئولوژی‌های گوناگون قربانی نگردد. تفاوت و تکثرِ سوژه‌های انقلابی پذیرفته شود و همبستگی گرد مفاهیم شکل بگیرد. حداقل‌های این همبستگی اگر درمقابل هرگونه سلطه سر خم نکند، اگر پدرسالار و سلسله‌مراتبی نشود، اگر در عین حفظ فاصله‌ی انتقادی رخ دهد، اگر چندصدایی، آزادی، برابری و حقوق متکثرِ ملت‌های گوناگون در جغرافیای ایران (ازجمله حق تعیین سرنوشت) به رسمیت شناخته شود، مسیری دیگر خلق خواهد شد، مسیری آفرینشگر و آکنده از مردمانِ متکثر، آزادی و برابری.

لیلا نقاش‌باشی؛ پژوهشگر و کنش‌گر ــ دانشجوی مطالعات سیاسی و فرهنگی در آمستردام

در این روزهای انقلابی، بسیاری انقلاب کنونی را با انقلاب ۵۷ مقایسه می‌کنند‌. و اساساً ایرانیان، حتی در شرایط غیرانقلابی هم تمایل به ربط دادن نه فقط وقایع سیاسی بلکه زندگی شخصی‌شان به این انقلاب را دارند که زندگی همه ما را به شکل‌های گوناگون متحول کرد.

مقایسه بین دو انقلاب امر عجیبی نیست. هر چند بسیاری از افرادی که این سوال را مطرح می‌کنند، به انقلاب کنونی به عنوان جنبش می‌پردازند و در مقایسه با ۵۷، آن را شورشی جوانانه بیش نمی‌دانند. تعاریف از مفهوم انقلاب بسیارند، هر چند از نظر من و با توجه به بحث‌هایی که در ماه‌های اخیر در مبحث مقایسه دو انقلاب شنیده ام، این سوال نقطه آغاز مناسبی برای پرداختن به انقلاب ژینا نیست. چرا که این سوال، ما را وادار می‌کند انقلاب ژینا را بر اساس معیارهایی که در بستر تاریخی بسیار متفاوتی به‌وجود آمده اند، ارزیابی کنیم و در نتیجه، انقلاب کنونی را تقلیل دهیم به چیزی که نیست. تقلیل دادن این انقلاب به چیزی که‌ از لحاظ سیاسی، تاریخی و اجتماعی با آن تفاوت دارد، قدرت پیش‌روی انقلاب را از آن میگیرد.

قدرت انقلاب ژینا در محور قرار دادن تقاطع‌های بین طبقه، جنسیت، سکسوالیته و ملیت/قومیت است. قدرت این انقلاب، در تمرکزش بر کارگران، زنان، کردها، بلوچ‌ها و افعانستانی‌هاست، در به‌وجود آوردن فضایی‌ست که در آن این هویت‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده ــ نه تنها توسط جمهوری اسلامی بلکه توسط نظام‌های پادشاهی پیشین هم ــ خودشان بتوانند صدا و خواسته‌هایشان را به گوش برسانند. و تفاوت انقلاب ژینا با انقلاب ۵۷ نیز در همین جاست. 

گرچه دولتی که از دل انقلاب  ۵۷ پدید آمد‌ از آغاز فعالیتش مرگ‌ و نفرت و درد برای مردمان ایران آورده است، تاثیر انقلاب ۵۷ در ایران و منطقه به عنوان جنبشی که در آغاز مردمی بود، غیر قابل انکار است و  از نگاه من، هنوز هم، براندازی نظام شاهنشاهی پهلوی به دست مردم شگفت‌انگیز است. گرچه، مردمحور و فارس‌محور شدن انقلاب ۵۷ بزرگ‌ترین ضعف آن بود.

در صورتی که انقلاب ۵۷ مسئله جنسیت و ملیت/قومیت را در راستای اتحاد دروغین و به بهانه براندازی نظام پادشاهی حذف کرد تا نظام مردسالارانه و مرکز محور جدیدی پدید آورد، انقلاب ژینا جنسیت و ملیت/قومیت را به عرصه سیاسی داخلی و خارجی بازگرداند. این انقلاب نه خود می‌گذارد با ۵۷ مقایسه شود و نه می‌‌گذارد مسیرش به سمت و سوی مردسالاری فارس‌محور منحرف شود.

سوران منصورنیا؛ فعال حقوق بشر و دادخواه آبان ــ دانشجوی دکترای طراحی شهری در دانشگاه خرونینگن/هلند

سوران منصورنیا

نفس انقلاب ۵۷ بعنوان یک دگرگونی در فرم سیاسی به نظر ضرورتی بود که باید به سرانجام می‌رسید. شکاف‌های اجتماعی و سیاسی عمیق در رژیم پهلوی نیروهای اجتماعی را به آستانه‌ای سوق داده بود که جز از مجرای تحول در ساخت سیاسی افقی برای آن نمی‌شد تصور کرد. اما این نفی فرم سیاسی یا به عبارتی نفی انتزاعی موجب نفی دوم یا نفی انضمامی نگردید. نفی فرم و قَبای سیاسی موجب نفی فرم‌های پنهان و عمیق الگوهای ساخت‌دهنده اقتصادی، حقوقی و سیاسی در کشور نشد. با قبضه شدن قدرت از جانب نیروهای مرتجع مذهبی که اراده‌ای معطوف به حکمرانی دینی داشتند (چنین اراده‌ای را پس از کسب هژمونی نظامی و سیاسی علنی‌تر کردند) دیگر نیروهای تحول‌خواه به حاشیه رانده شدند. با سیطره جمهوری اسلامی بر رخداد انقلابی ۵۷ کثرت درونی انقلابی به مرور به محاق رفت، افق دموکراتیزاسیون نیز در پهنه نظام فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی بالکل محو گردید.

آنچه که می‌توان بعنوان "درسی" از انقلاب ۵۷ برداشت کرد، وفادار ماندن به منطقِ بیشینه‌ساز و هستی دموکراتیک انقلاب است. تغییر رژیم‌ها اگر موجب تغییر در ساختارهای عمیق اقتصادی و اجتماعی نشود چیزی جز تکرار تراژیک تاریخ نخواهد بود. پهلوی و جمهوری اسلامی گرچه دو لباس متفاوت بودند اما منطق درونی عمیقا مشابهِ مبتنی بر حاکمیت شخص (ولی/شاه) داشته و دارند، لذا تغییر انقلابی باید کلیت ساخت پدرسالار و غیردموکراتیک را آماج خود قرار دهد و به استحاله‌ی دموکراتیک کلیت نظام منجر شود.

هاله میرمیری؛ پژوهشگر مطالعات جنسیت و فعال حقوق زنان ــ کانادا

 اگرچه انقلاب ۵۷ در سطح انضمامی تجربه­­‌ی عینی تغییر بنیادین نظام سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کشور و به معنای دقیق کلمه انقلاب بود، در سطح ایده­ و انتزاع در جرگه یک ضدانقلاب، قسمی عقب­گرد و «محقق شدن» کامل ایده‌­ی شکست در طول تاریخ صد‌و‌اندی ساله‌ی مبارزه برای آزادی‌خواهی و دموکراسی در ایران به شمار می­‌آید. ضد انقلاب از آن رو که اگرچه این تحول اجتماعی در سطح عواملی چون بسیج منابع، نیروهای آنتاگونیستی، آگاهی طبقاتی و اهداف جمعی نیروها را حول ایده «براندازی» تجمیع کرد، در سطح دستاوردها عملا بازی کردن با نتیجه‌­ی صفر از پیش بود. با محقق شدن این انقلاب تنها یک فرم معیوب سیاسی (شاهنشاهی-استبداد) جای خود را به فرم معوج و فکاهی دیگری (تئوکراسی-استبداد) داد. این اسلام سیاسی (اگر اصلا تمایزی میان اسلام سیاسی و فرهنگی قائل باشیم) با اتکا به پروژه­‌ی کلان اسلامی­‌کردن جامعه و تحت لوای «مبارزه با امپریالیسیم»  جملگی در برابر تمام ایده‌­های آلترناتیو و سکولار ایستاد و با سبعیت تمام به سرکوب مطلق نیروهای مترقی سیاسی دیگر از جمله نیروی چنددسته‌­ی چپ پرداخت.

هاله میرمیری
هاله میرمیری

 اما چرا محقق شدن کامل ایده­‌ی شکست؟ چون جنبش‌های مقاومت در ایران پیش از این انقلاب تا اندازه‌ای سویه­‌های پیروزی را از حیث دسترسی به مطالبات خود تجربه کرده بودند. از مشروطه به بعد، خواست آزادی، فایق شدن بر سایه‌ی گسترده‌ی استبداد و نهادینه کردن دموکراسی بخش بزرگی از جنبش‌های مقاومت مردمی بوده است. با این وجود ۵۷، تجربه‌ی عینی شکست برای آن نیروی اجتماعی بود که تمام قد در راستای ارزش‌هایی چون برابری و آزادی در معنای غیرمذهبی و ایدیولوژیک‌اش می‌جنگید. عواملی چند در شکل­‌دهی این تجربه­‌ی شکست دست داشتند؛ از یک سو می­‌توان به ولع دستگاه حاکمه (سلطنت در معنای تاریخی خودش) برای ارتزاق از نفوذ نیروهای مذهبی، همراه­‌کردن توده­‌ها با ایده­‌های غیردموکراتیک و در نهایت ماندگاری نهاد سلطنت اشاره کرد. توسل به عنوان کلی «شرع» و جایگزینی مشروعه با مشروطه در سال­های اولیه­‌ی انقلاب مشروطه تنها بخش کوچکی از این طمع برای نگه داشتن استبداد سلطنتی است. همین تلمذ، استفاده­‌ی تلویحی و در حاشیه از مذهب برای نگه داشتن قدرت مطلقه و امتیاز دادن­‌های تدریجی به روحانیت امکان استقرار و نهادمند کردن مذهب به عنوان بخش جدایی­‌ناپذیر حکومت را فراهم آورد و امکان آن را داد که ضمن حضور دائمی در بدنه­‌ی قدرت، بعضاً نیروی آلترناتیو و ناقد آن به حساب بیایند.

این استقرار و جایگیری در بدنه­‌ی قدرت نهایتاً کار را در ۵۷ یکسره کرد و به این اعتبار شکاف میان مذهب شیعی/سلطنت از میان رفت و حکومت یکپارچه­‌ی تئوکراتیکی شکل گرفت که اگرچه در درون خود شکاف­‌هایی داشت اما در تحلیل نهایی قدرت را به­‌صورت بی­‌شائبه در دستان شیعه و شرع باقی می­‌گذاشت. در ۵۷ ما با انقلابی تحت لوا و رهبری یک روحانی روبه­‌رو نیستیم، بلکه با مذهب به عنوان یگانه نهاد ساخته­‌شده­‌ای مواجه‌ایم که توانست بر جایگاه شاهنشاهی تکیه زده و البته از سوی بسیاری از نیروهای سیاسی مورد استقبال قرار بگیرد.

از سوی دیگر اما می­‌توان به تجربه‌ی کژدیسه نیروهای سیاسی دگراندیش در «یارگیری» و ساخت شبکه (یا به عبارتی بسیج منابع و افراد) اشاره کرد که با الگوی «سر بزنگاهی» خود دست یاری به روحانیت داد با امید آنکه پس از به سرانجام رسیدن انقلاب قدرت را پس خواهد گرفت. غافل از آنکه مسند قدرت اشکال اجرایی خود را دارد. چه، فرد تکیه‌زده بر این مسند هرگز به راحتی تن به اجرای دیگری نخواهد داد. ۵۷ حاصل برهم کنش این دو بردار بر یکدیگر است. حاصل تقاطع، استیلا و لمیدگی دو نهاد فرصت طلب سلطنت در معنای احیای گذشته­‌ی فاخر، ستودن ناسیونالیسم و مذهب شیعی بر زندگی ایرانیان و ملت‌هایی است بسیار متفاوت اما مشترک در منافع با یکدیگر.   

مهم‌­ترین آموزه‌­ی ۵۷ در تجربه­‌ی گذر از الگوی «سر بزنگاهی» است. به این معنا که هرگز نمی­‌توان در نقاط عطف تاریخی بر الگوی اتحاد به شمايل کشکولی تکیه زد و سپس انتظار داشت که در فردای روز آزادی و محقق شدن انقلاب امور به شکل خلق الساعه­‌ای به دوران پیش از انقلاب بازگردند. از ۵۷ باید آموخت که براندازی نمی­‌تواند برنامه­‌ی عمل و فهرستی برای سامان بخشیدن به یک نظم سیاسی پیشرو باشد. افق سیاسی و به ثمر نشستن یک جنبش هرگز محدود به برنامه‌­ای از پیش نیست. آرایش نیروها، خلاقیت و روش­‌های نوینی که به­ شکل ایجابی در ساختن نظم جدید دست دارند جملگی مهم اند. با این وجود کماکان ارزش­‌ها و پویش برای هرچه روشن‌­تر کردن حدود این ارزش­‌ها است که اهمیتی دو چندان دارد.

آنچه ۵۷ به ما می‌­آموزد آن است که نمی‌­توان به شکل سلبی تنها به یک نظام سیاسی معیوب پشت کرد، به عوض باید راه­‌هایی برای «تمرین کردن» ارزش‌­ها جست. برای هر چی بیشتر و بیشتر مشق­‌کردن آنچه برای سالیان طولانی به شکلی طوطی‌وار تکرار شده اما هرگز از مجرای عمل گذر نکرده است.

آیدین ترکمه؛ نویسنده و دانشجوی دکتری مطالعات محیط زیست در تورنتو

آیدین ترکمه

انقلاب ۵۷ و بعضی انقلاب‌های دیگر در قرن بیستم، امیدهای بسیاری را پروراندند. با این حال این انقلاب‌ها بیش از هر چیز نشان داده‌اند که باید خود مفهوم انقلاب را بازتعریف کرد. در شرایطی که می‌دانیم طبقات مسلط در مقابل هر تغییر بنیادینی در مقیاس جهانی متحد می‌شوند، انقلابی که فضای ملی، شکل دولت و نظم بین‌المللی را دست‌نخورده بگذارد در بهترین حالت چیزی نیست جز بازتولید نظم طبقاتی مستقر در لباسی متفاوت.

اکثر انقلاب‌ها تا به امروز نسبت به شکل سلسله‌مراتبی تولید فضا بی‌تفاوت بوده‌اند. انقلاب ۵۷ نیز از این قاعده مستثنا نیست. دست کم یک سده است که ایران همچون فضای ملی به اتکای استعمار داخلی تولید و بازتولید شده است. انقلاب ۵۷ افزون بر تحمیل آپارتاید جنسیتی، گامی بود در راستای هر چه سیستماتیک‌ترکردن این استعمار داخلی و به طور کلی، تولید بدن‌های رام و دست‌آموز.

اکثر نیروهای سیاسی چه در سال ۵۷ و چه امروز هیچ تصور انقلابی‌ای ورای شکل دولت ملی ندارند. در نتیجه این نیروهای به اصطلاح انقلابی خود به عاملانی کلیدی در بازتولید نظم طبقاتی موجود و فلاکت‌هایش تبدیل شده‌اند. این ائتلاف طبقاتی بیش از هر چیز در پشتیبانی همه‌جانبه از «تمامیت ارضی» و تقسیم کار جهانی همبسته با این تقسیم ملی فضای جهانی آشکار می‌شود. در این بستر طبقاتی بین‌المللی، تولید دانش و فرهنگ دولت‌محور ظرف صد سال گذشته حدود و گستره‌ی تخیل جمعی را تا حد زیادی شکل داده و مسدود کرده است. این جهان‌بینی که توامان فارسیستی و شیعیستی است توانسته است حد نظریه و استراتژی سیاسی را در قالب تنگ و کوته‌نگرانه‌ای طبیعی‌سازی کند. طرح ایده‌ی ارتجاعی پادشاهی این روزها مهر تاییدی است بر این وضعیت. در نتیجه انقلاب ۵۷ بیش از هر چیز به من می‌آموزد که دگرگونی انقلابی نمی‌تواند شکل دولت، قلمروی ملی، و وجوه همبسته‌اش از جمله شکل خانواده‌ی هسته‌ای و استعمار داخلی را نادیده بگیرد. انقلاب نمی‌تواند بازتولید همین شکل کنونی و شدیدن جنسیتی و طردکننده‌ی سازماندهی فضای سیاسی باشد. انقلاب نمی‌تواند با رفتن بخشی از طبقه‌ی مسلط (روحانیون و سپاهی‌ها) و آمدن بخشی دیگر از همان طبقه (پهلویست‌ها یا ملی‌گرایان و …) تعریف شود. انقلاب نمی‌تواند نسبت به مساله‌ی خودگردانی در مقیاس‌های مختلف، از بدن فردی تا بدن‌های جمعی بی‌تفاوت باشد.

ژیلوان کمانگر؛ کنش‌گر سیاسی

انقلاب ۵۷ جدای از نتایج و رهاوردهای شومی که برای جامعه ایران به ارمغان آورد پاسخی بود به خفقان حاکم در جامعه‌ی آن روزهای ایران و شدت سرکوبی که در دستگاه امنیتی ساواک انجام می‌گرفت و نشان داد که علی‌رغم جهش اقتصادی و پیشرفت‌ها در بخش‌های مختلف کشور همچنان آزادی در اولویت خواست‌های حقیقی خلق‌ها قرار دارد؛ چیزی که شاه خیلی دیر متوجه آن شد. هر چند که نتیجه مصادره شد و ارتجاع تاج جای خود را به ارتجاع عمامه داد و اثراتی به غایت تلخ‌تر برای واحد جغرافیایی ایران چه از نظر موقعیت جهانی و چه از نظر وضعیت اقتصادی اجتماعی زیست‌محیطی ایجاد کرد.

انقلاب ۵۷ اگرچه انقلابی از نوع کلاسیک بود و طبیعتا قابل مقایسه با انقلاب زن زندگی آزادی نیست چون انقلاب حال حاضر با ترم‌های کلاسیک و‌ شناخت ما از انقلاب‌ها تفاوت‌های بسیار اساسی دارد، چرا این انقلابی بود از پیرامون به مرکز ایران و رهبر آن ژینا دختر کوردی بود که با مرگ خود آن را آغاز کرد؛ جنبش از سقز به سنندج و بعدها به تمام ایران تسری پیدا کرد و درس عظیمی که در حال حاضر این جنبش از انقلاب ۵۷ دریافت کرده است مقابله با ایجاد کیش شخصیتی و القای باور به یک دیکتاتوری مصلح است.

از طرفی مردم ایران به این حقیقت باور پیدا کرده اند که در انقلاب ۵۷ به تدریج نیروهای هم‌آورد روحانیت حذف شدند و روحانیون یکه تاز صحنه سیاسی ایران گشتند و به همین خاطر در جنبش حاضر قبول تکثر جامعه سیاسی ایران در اولویت قرار دارد. کما اینکه در بلوچستان مسجد و نماز جمعه عامل وحدت‌بخش است و در همین حال در کردستان و دیگر بخش‌های فعال ایران خیابان و تظاهرات با دیدگاهی سکولار به عامل متحدکننده تبدیل شده است. این خود نشان از رواداری ، قبول دیگری با دیدگاه ولو مخالف در جهت نیل به کشوری آزاد دموکراتیک و سکولار در کنار احترام به حقوق اتنیک‌ها، جوامع مذهبی و غیره است.

لارا؛ کنش‌گر سیاسی و مدافع حقوق کولبران

در ابتدا باید به این نکته اشاره کرد که چرا گذار از سیستم مطلقا نابرابر شاهنشاهی لازم بود، چون زمانی‌که به تشریح پدیده انقلاب می‌رسیم با تصویر نصفه و نیمه و تحریف‌شده از حکومت شاه، نمی‌توانیم ریشه‌های واقعی انقلاب ۵۷ را تحلیل کنیم. این تصویر از حکومت شاه و پدرش پیش از آن، با دستکاری تاریخ و تنها با نشان دادن جلوه‌هایی از مدرنیزاسیون و یا روابط خارجی آن زمان، تمام جلوه‌های استبداد و خودکامگی، سرکوب و بازداشت و شکنجه و فقر گسترده، فساد ساختاری و تبعیض و فاصله روزافزون طبقاتی را پنهان می‌کند. در نتیجه این تحریف، دست به دامان تئوری‌های بی‌بنیاد و توطئه محور می‌شویم و انقلاب را به گردن بلاهت مردمانی سنتی و عقب‌مانده می‌اندازیم که قدر شاه را نمی‌دانستند.

اما با خواندن درست تاریخ و روند اتفاقات آن زمان و کنار هم گذاشتن آنها می‌توان دریافت انقلاب مردمی سال ۵۷ که طیف عظیمی از روشنفکران و آزادی‌خواهان و دموکراسی‌طلبان در آن مشارکت داشتند به “انحصار” روحانیون با سردمداری خمینی و با سلاح ولایت فقیه درآمد و عمده مردم از آزادی‌های پس از انقلاب بی‌بهره ماندند و همان‌طور که می‌دانیم چند سال بعد از انقلاب ۵۷ نارضایتی‌ها از جمهوری اسلامی شروع شد.

به همین دلیل تفکیک “انقلاب” از “جمهوری اسلامی” شرط مهم تحلیل منصفانه و درست انقلاب ۵۷ مردم ایران است. به‌طور کلی باید گفت اگر سایه شوم گروهی بر انقلاب ۵۷ نمی‌افتاد ما هم از سیستم شاهنشاهی عبور کرده بودیم و هم چهل سال دیگر تا این درجه از سرکوب را تجربه نمی‌کردیم. برای همین است که الان انقلاب ژینا در حساس‌ترین نقطه خود قرار دارد و باید به شکل جدی از به انحصار درآمدن دوباره انقلاب به دست خارج‌نشینان سلطنت‌طلب (که نقش روحانیون انقلاب ۵۷ را دارند) و عقبگرد و ایجاد احساس نوستالوژیک به گذشته جلوگیری شود که برخی رسانه های مروج سلطنت به‌صورتی هنرمندانه و با تحریف تاریخ به این احساس بیش از پیش دامن می‌زنند.

انقلاب ژینا به معنای واقعی انقلابی ست در حال طی کردن روند طبیعی خود؛ البته اگر کفتارها و ذی‌نفعانی به جز مردم عادی و سرکوب‌شده طی چندین دوره حکومتداری در ایران، یعنی به جز خود صاحبان اصلی انقلاب، بگذارند و با آگاهی دادن به شکل گسترده از سوء استفاده از ناآگاهی مردم مرکزنشین و فارس‌زبان نسبت به حق اقلیت‌ها و فرودستان جلوگیری شود. و همچنین یکبار برای همیشه باید بر این داستان تحمیل تصمیم فرد بر جمع و حکومت مرکز بر حاشیه و به غارت بردن منابع به نفع مرکز مهر پایان زد و حق تعیین سرنوشت را به رسمیت شناخت.

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • جوادی

    آیا می توان فی نفسه انقلاب ها را ستود؟ این اندیشه که فرایند انقلاب را از محصول ِآن باید تفکیک کرد، یک نوع تقدس قائل شدن برای ذات انقلاب و تلاش برای تطهیر آن است. زیرا محصول آن چنان کم ارزش است که باعث شرمساری انقلابیون می شود. مگر می شود وعده ها یا اهداف انقلاب را از فرآیند یا رخداد انقلاب جدا کرد و ادعا کرد انقلاب فی نفسه چیز خوبی است ولی ناکامی اش در تحقق اهداف را با توسل به فرضیه به بیراهه رفتن توجیه کرد.‌ انقلاب یک روند یا فرآیند محض نیست که عاملیت انسانها در ِآن دخالتی نداشته باشد، بنابراین انقلاب هیچ گاه مثل زلزله ضرورت محض نیست زیرا انقلاب یک نیم فرآیند یا نیم پروژه است.‌ اینکه عمل جراحی یک روش درمان است، نمی توان بدون توجه به نتیجه ادعا کرد که فلان عمل جراحی خوب بوده است. جامعه را می توان همچون ار گانیسم بیمار و انقلاب را می توان به مثابه فرایند جراحی در نظر گرفت که هدف اش فقط بهبود است. اگر بهبود حاصل نشود یا برعکس وضعیت سابق بدتر شود، آیا نباید عمل جراحی را زیر سوال برد؟ انقلابی را که بر خلاف وعده هایش عمل کرده است و باعث بدتر شدن اوضاع شد، نمی توان عزیز دانست.‌ برعکس باید گفتمان های چنین انقلاب و عملکرد انقلابیون را زیر تیغ تیز انتقاد قرار داد.‌ یک جراح نمی تواند خطاهای فنی در عمل جراحی را با این ادعا که جراحی ضروری بود، توجیه کند. به طور مشابه انقلابیون نمی توانند خطای محاسباتی شون و یا ناآگاهی شان از ماهیت استبداد و تاریخ را متوجه عوامل دیگر کنند. در نوشته ی بالا خانم سوزان کریمی می گوید: مشخص تر از همه زنی را پیش چشم دارم که در پاسخ به این که آیا از سلطه یافتن خمینی و اسلام اش نمی هراسد، می خندد که ِآنها شاه را بیرون رانده اند و اگر خمینی هم دست از پا خطا کند، همین کار را خواهند کرد. این خطا ی محاسباتی از بسیاری از نخبگان انقلابی آن دوره سر زده است، آیا این خطا هم ضروری بوده است؟ مگر می شود بین گفتمان های یک انقلاب و محصول آن هیچ ارتباطی نباشد و محصول را ناشی از بیراه رفتن یا دزدیده شدن انقلاب دانست. مگر دکتر مصطفی رحیمی در آستانه پیروزی انقلاب ۵۷، در نامه ی سرگشاده ای تحت عنوان چرا با جمهوری اسلامی مخالفم، این محصول را پیش بینی نکرد؟ اگر محصول انقلاب ۵۷ یعنی جمهوری اسلامی را ناشی از بیراهه رفتن انقلاب بدانیم و این بیراهه رفتن پیش از پیروزی انقلاب رخ داده باشد، پس چرا کسی به هشدارهای امثال دکتر رحیمی اعتنایی نکرد؟ همانطور که انقلاب را نمی توان از زمینه اش جدا کرد و آن را مورد بررسی و ارزیابی قرار داد، انقلاب را نمی توان از محصول اش جدا نمود و فی نفسه آن را ستود.‌ نقد یک انقلاب به معنی تایید اوضاع پیش از آن نیست، گرچه مخالفان اولیه یک انقلاب می توانند از این موضوع بهره برداری کنند. بنابراین می توان با دیدگاه انتقادی هم به اوضاع پیش از انقلاب نگریست و هم به فرآیند انقلاب و نتایج آن.‌ دکتر بختیار یکی از مخالفان سرسخت شاه بوده است اما خطر قدرت گرفتن شبه فاشیست ها را به خوبی احساس کرده بود و سخت تلاش کرد تا جلوی ِآن را بگیرد اما به خاطر جاه طلبی و تعصب همکارانش در جبهه ملی شکست خورد و نهایتا جانش را در راه آرمانهایش فدا کرد .‌ اکنون که ما به انقلاب ۵۷ نگاه می کنیم، بابد کدام سمت بایستیم؟ نمی توان همه اشتباهات جبهه ملی و چپ ها را توجیه کرد و تقصیر را گردن شاه، بیگانگان و یا روحانیون انداخت.‌

  • محمد

    سلام، نظر خانم ‌ یا آقای جوادی کامل بی نقص و خیلی محترمانه بیان شده است، و این نظر از نظر من کاملا درست می‌باشد .