کارگران فرهنگ - ناشران و دستفروشان؛ تابعان و کاسبان سانسور
نیما آزادیور - قاچاقچیان کتاب، مافیاییاند که بدون اجازه ناشران (و مترجمان و مولفان)، کتابهای پرفروش را در سطح گسترده و به شکل زیرزمینی چاپ و از طریق دستفروشان در سراسر ایران توزیع میکنند. با برخی ناشران، نویسندگان و دستفروشان در گفتوگو قرار گرفتیم.
خیابان انقلاب با خطِ مرزیِ پیادهرویش به دو بخش تقسیم میشود: یک قسمت کتابفروشیها قرار دارند و سمت دیگر دستفروشها. کتابفروشها کتابهای مجوزدار میفروشند و دستفروشها هم کتابهای نایاب، کمیاب، زیرزمینی، و بدون سانسور. این دو بیش از نیمقرن است که در کنار هم زیست مسالمتآمیز دارند. اما از سالهای دهه ۱۳۹۰ صحنه به تدریج تغییر کرده و اکنون با پدیده قاچاق کتاب و عرضه آن از طریق دستفروشان مواجهایم.
اگر به عقب برگردیم، میرسیم به سالهای ابتدایی قرن چهاردهم، زمانی که «بوف کور» اجازه نشر در ایران نداشت و به صورت پلیکپی در بمبئیِ هندوستان چاپ شد و سپس به صورت زیرزمینی وارد بازار کتاب ایران شد و پس از آن کتابهای دیگری به شبکه زیرزمینی وارد شدند، از جمله «همسایهها»ی احمد محمود، و بسیاری از کتابهای چپ، حتا کتاب نظریه ولایت فقیه خمینی که در سالهای دهه ۱۳۴۰ جلوی انتشار آن گرفته شد. پس از انقلاب بهویژه در سالهای دهه ۱۳۶۰، با تشکیل وزارت ارشاد، انتشار بسیاری از کتابهای پیش از انقلاب ممنوع شد و همین موجب رشدِ دستفروشیِ کتاب در پیادهروی انقلاب شد، از جمله فروش کتابهای معروف به «جلدسفید» روبهروی دانشگاه تهران. از اینجا به بعد تا ابتدای دهه ۱۳۹۰، دستفروشانِ پیادهروی انقلاب (در کنار پاساژهای نایاب، کمیاب، و دستدومفروش)، به شکل عجیبی دو دنیای متفاوت را در مهمترین خیابان تهران و ایران به نمایش میگذاشتند؛ نبردِ سانسور و ضدسانسور.
شاید بتوان ردِ اولین کتابهای نویسندههای جعلی در ایران را در فاصله بین سالهای دهه ۱۳۷۰ و ۱۳۸۰ جستوجو کرد؛ زمانیکه مترجمی ناشناس جلد دوم «کیمیاگر» اثر پائولو کوییلو و مترجم دیگری بهنام محمدرضا راهور جلد دوم «صدسال تنهایی» شاهکار گابریل گارسیا مارکز را منتشر کرد و پس از آن یک ناشر دیگر بهنام «بهآفرین» دو کتابِ «دخترم فرح» (خاطرات فریده دیبا) و «دختر یتیم» (خاطرات فرح دیبا) را منتشر کرد و بلافاصله به یکی از پرفروشترین کتابهای سالهای دهه ۱۳۸۰ تبدیل شد. ناشر ادعا کرده بود که این دو کتاب را از انگلیسی ترجمه کرده، حال آنکه چنین کتابهایی به انگلیسی هرگز چاپ نشده بود؛ تاجاییکه فرح دیبا اعلام کرد که نه خودش و نه مادرش چنین کتابهایی ننوشتهاند. پس از این ماجرا، این دو کتاب به دستفروشها راه یافت و مسیرِ تازهای برای زیستِ کتاب در خیابان انقلاب باز کرد: در ابتدا ناشران زیرزمینی وارد صحنه شدند که اقدام به چاپ غیرقانونیِ کتابهای ناشران مجاز میکردند و چند سال متوالی، پیادهروی انقلاب را در قبضه خود داشتند و از دو سه سال اخیر، طیف جدیدی از ناشران که تحتعنوان «پُختهخوار» معروف شدهاند، پیادهرو را تسخیر کردهاند: ناشرانِ قانونی با مترجمانِ کپیکاری که وجود خارجی ندارند.
ناشران زیرزمینی
بخشِ بزرگی از کتابهای دستفروشان خیابان انقلاب در سالهای دهه ۱۳۹۰ از طریق ناشران زیرزمینی تامین میشد. همین امر در پاساژهای نایاب، کمیاب و دستدومفروشها نیز به تازگی نفوذ کرده و بسیاری از کتابهای این پاساژها نیز اختصاص یافته به کتابهای قانونیِ ناشران که به صورت زیراکس بازنشر شدهاند و عملا ناشر و مترجم و مولف را از حقوق خود محروم کردهاند.
پس از ورود نسخه زیرزمینی کتابِ «کلنلِ» محمود دولتآبادی به بساط دستفروشها، بحثِ قاچاق کتاب بالا گرفت؛ رمانی که نویسنده در مقابل آن واکنش نشان داد و نسخه پخششده در بازار زیرزمینی کتاب ایران را جعلی دانست. اما این هم نتوانست کتاب را از بساط دستفروشها جمع کند و هنوز هم در بساط دستفروشها میتوان آن را دید. وقتی از یکی از دستفروشها همین را میپرسی که نویسنده فروش آن را غیرقانونی اعلام کرده است، میگوید: «بله، شما درست میگویید، اما من هم کار دیگری نمیتوانم بکنم.»
عباس که از سال ۵۶ در خیابان انقلاب دستفروشی میکند، میگوید:
اکثر دستفروشها از شغلهای دیگری وارد این کار شدهاند، آدمهایی ورشکسته که کتابخوان هم نیستند؛ یعنی کتاب را هم نمیشناسند، بلکه مافیایی کتابها را در اختیار آنها میگذارد و آنها فقط میفروشند: کارگرانی که چیزی از محتوای کتابها نمیدانند و تنها آن را به عنوان یک کالای مصرفی میفروشند.
داستانِ «زوالِ کلنل»، همه نگاهها را به سمتِ پیادهروی خیابان انقلاب کشاند و همگان دیدند که دو سمتِ پیادهرو پر شده از کتابهای کپی که تحتعنوان «زیراکسی» شناخته میشوند؛ کتابهایی که مجوز داشتند و در کتابفروشیها موجود بودند! ماجرا برمیگردد به سالهای ابتدایی دولت روحانی. در این نقطه از تاریخِ خیابان انقلاب است که «قاچاق کتاب» پا به این خیابان گذاشت و در کنار کتابهای زیرزمینی، نایاب، کمیاب و دستدوم قرار گرفت. قاچاقچیان کتاب، مافیایی بودند که بدون اجازه ناشران (و مترجمان و مولفان)، کتابهای پرفروش را در سطح گسترده و به شکل زیرزمینی چاپ میکردند و ابتدا به دستفروشان انقلاب میدادند و پس از اینکه برخوردی صورت نگرفت، عملا پا را فراتر گذاشتند و به سراسر تهران و سپس ایران فرستادند. بساط دستفروشهای کتاب را در پیادهروهای جمهوری، کریمخان، مطهری، میدان ونک، تجریش و جایجای تهران و حتی ایران تصویری کوچک اما بزرگ از این بازار مکاره است؛ چیزی شبیه دستفروشهای راسته سهراه جمهوری- ولیعصر که به صورت تیمی کار میکنند یا چیزی شبیه کودکان کار پشت چراغ قرمز در سر چهارراهها.
در اینجا بود که فساد به شکلی گسترده به خیابان انقلاب وارد شد و کتاب به عنوان راهی برای کاسبیِ رانتی شناخته شد؛ گویی خیابان انقلاب تصویری از «در بارانداز» ِ الیا کازان شده بود: جایی که الیا کازان همراه با مارلون براندو، «همه سیاستمداران دنیا» را به «مهمانی قدرت» در «بارانداز» دعوت کرد: فساد در اتحادیهِ کارگرانِ بارانداز هوبوکن نیوجرسی ایالت متحده آمریکا؛ بیش از نیم قرن از شاهکار کازان میگذرد و حالا پیادهروهای انقلاب، تصویر دیگری از «در بارانداز» را بازنمایی میکند.
کتابهای «بار هستی»، «حکایت دولت و فرزانگی»، آثار جوجو مویز، داستایفسکی، تولستوی، آثار محمود دولتآبادی، عباس معروفی، سیمین دانشور، ترجمههای مهدی غبرایی، سروش حبیبی، پیمان خاکسار، مهری آهی، و بسیاری دیگر که همگی مجوز نشر داشتند و در بازار کتاب موجود بودند، وارد بساط دستفروشها شد؛ تاجاییکه صدای همه درآمد. بهاینترتیب وقتی اعتراض برخی ناشران و نویسندگان و مترجمان نسبت به این اقدام غیرقانونی شدت گرفت، رسانههای مختلف هم روی موضوع متمرکز شدند و بهتدریج پای برخوردهای قضایی به میان آمد.
در طول این سالها ناشران نامههای مختلفی را که به امضای بیش از ۵۰۰ ناشر و کتابفروش رسیده، به وزیران ارشاد دولتهای مختلف نوشتهاند، تاکنون هم هیچ اتفاق مهم و تاثیرگذاری نیفتاده است.
بسیاری از کتابهای نشر خورازمی از جمله دوره چهار جلدی آثار افلاطون، «سووشونِ» سیمین دانشور و بسیاری دیگر به شکل زیرزمینی فروش میرود. مجید طالقانی مدیر نشر نقش جهان که بیش از چهل سال در این خیابان مدیریت کتابفروشی خوارزمی را نیز به عهده داشته میگوید:
این کار اسمش قاچاق است. این درست نیست که با این کار غیرقانونی و غیراخلاقی، به ما ناشران و کتابفروشان لطمه بزنند که زندگی این دستفروشان بگذرد. مولف و مترجم چه گناهی کرده؟
او با تاکید بر اینکه کسی نمیخواهد نان دیگری را آجر کند، میافزاید:
وضعشان از همه ما بهتر است و از ما هم بیشتر میفروشند.
برخی از کتابهای نشر ققنوس از جمله آثار عباس معروفی و رمان «ملت عشق» ِ الیف شافاک، نیز به صورت غیرقانونی در بساط دستفروشان پیدا میشود. امیر حسینزادگان مدیر پخش ققنوس میگوید:
از هر راهی وارد میشویم آنها راه دیگری پیدا میکنند. مشکل بزرگ اینجا است که برخی از پخشیهای کتاب و کتابفروشیها هم در این کار دست دارند و این کار را پیچیده کرده است.
به گفته حسینزادگان، برخی از پخشیها کتاب، که امکان پخش کتاب به سراسر ایران را دارند، وارد این فساد شدهاند. آنها کتابهای پرفروش ناشران را بدون اطلاع آنها چاپ میکنند و بدون اینکه به ناشر کتاب پولی بدهند، خود کتاب را پخش میکنند و سودش را به جیب میزنند؛ برخی از پخشیهای دیگر نیز هستند که شکل دیگری از قاچاق کتاب را پیش میبرند، که زیرعنوان «ناشران پختهخوار» تعریف میشوند.
ناصر بخشی که از سالهای دهه ۱۳۵۰ وارد بازار کتاب شده، از نشر آگاه شروع کرده و اکنون مدیر فروش گروه انتشاراتی دیدآور است، میگوید:
فروش اینها شبکهای است. افرادی هستند که کتابهای پرفروش ناشران را چاپ میکنند.
او که خود عضو گروه صیانت اتحادیه ناشر نیز هست، این نوع کتابها را به دو بخش تقسیمبندی میکند و میافزاید:
یکی مثل "ملت عشق" ترجمه ارصلان فصیحی، نشر ققنوس. آنها همین کتاب را بیهیچ دخل وتصرفی با کیفیت نازل چاپ و پخش میکنند. یک نوع دیگری است که همین کتاب را با مجوز یک نشر و نام یک مترجم که وجود خارجی ندارد، چاپ و سپس پخش میکنند. چندتا از کتابهای نشر ما را هم چاپ میکردند. من خودم به یکی از چاپخانههای آنها در خیابان منوچهری، نزدیک سفارت روسیه، رفتم و دیدم که چطور کتابها را چاپ میکردند.
تقریبا یک دهه است که بخش بزرگی از بازار کتاب را این ناشران به شکل غیرقانونی تسخیر کردهاند. در گام نخست نیروی انتظامی با کمک اتحادیه ناشران، به مدت چند ماه بساط دستفروشها را جمع کرد، اما پس از مدتی مجددا با برخورداری از فساد رانتی به کارشان ادامه دادند. بخشی میگوید:
در اتحادیه ناشران، گروهی تشکیل شد به نام صیانت. آنها که به صورت زیرزمینی و غیرقانونی کتاب چاپ کرده بودند با همکاری گروه صیانت و نیروی انتظامی و شهرداری جمع شدند. یک انبار بزرگ در شریفآباد، سولهای هزارمتری پر از کتاب که حدود هشت تریلی کتاب میشد، از آنها پیدا شد که همگی برای مقواسازی استفاده شد.
بخشی، روند کاری آنها را اینگونه شرح میدهد:
یک تیم، هر روز صبح اینها را در خیابان انقلاب پیاده میکند و به آنها حقوق میدهد.
در همان زمان خبر آمد که رییس این تیم و پسرش بود دستگیر شدهاند. بخشی یکی از دلایل مهم قاچاق کتاب را، نداشتن «قانون شفاف» میداند:
ما به معاهده کپیرایت نپیوستهایم، و همین موجب میشود که اینها راحت کارشان را پیش ببرند. و از سوی دیگر عدم قانون شفاف، موجب میشود قاضی هم سردرنیاورد که چه اتفاقی افتاده است. هم اینکه برایشان اهمیتی ندارد؛ چون در این زمینه، چیزی به عنوان دزدی تعریف نمیشود.
بخشی با آوردن مثالی از این همین اتفاقات نشان میدهد که خلا قانونی چگونه میتواند قاچاقچیان کتاب را دوباره به بازار کتاب برگرداند:
یکی از ناشران زیرزمینی یک کتاب از نشر طهوری چاپ کرده بود. آقای طهوری به من گفت که رفته شکایت کرده و درنهایت قاضی به او گفته: شما چقدر خرج کردهاید؟ آقای طهوری گفته بود هشت میلیون تومان. قاضی هم میگوید شما ۸ میلیون به این آقا که کتاب را به صورت غیرقانونی چاپ کرده بدهید و ناشر هم کتابها را بگیرد. یعنی تا این حد مسخره. یکی از مشکلات ما، همین نداشتنِ قانون شفاف است.
ناشران پُختهخوار
پس از اینکه ناشران زیرزمینی یکییکی شناسایی و تا حدودی از بازار کتاب جمع شدند، قاچاق کتاب وارد مرحله تازهای شد که شاید در تاریخ نشر جهان بیسابقه باشد؛ عدهای با کسب مجوز قانونی نشر از وزارت ارشاد، وارد عمل شدند و شروع به چاپ کتابهایی کردند که در وهله اول قانونی به چشم میآمد، اما با کمی دقت متوجه میشدید جعلِ بزرگی پشت آن است. ماجرا به این شکل بود که عدهای ناشرانِ قانونی سراغ کتابهای پرفروش بازار رفتند و شروع کردند به انتشار گسترده آنها با اسامی مترجمانی که وجود خارجی نداشتند. ابتدا یکیدوتا از پخشیهای کتاب که امکان پخش آسان کتاب داشتند نیز به شکل چراخ خاموش وارد این کار شدند. آنها کتابهایی مثل «صدسال تنهایی»، «بیشعوری» و «کوری» را که در بازار کتاب موجود بودند با کمی تغییرات جزیی در ترجمه فارسی، آن هم با یک نام جعلی به نام نشر خود منتشر میکردند و از طریق پخش خود اقدام به پخش آن به سراسر کشور میکردند.
پس از مدتی، این عمل به شکل گستردهای وارد بازار کتاب شد و دستفروشهایی در پیادهروی خیابان انقلاب به وجود آمد که کارشان فروش همین کتابها بود که تحتعنوان کتابهای پنجاه درصدی به فروش میرود.
پس از اینکه رمان «ملت عشق» الیف شافاک با ترجمه ارسلان فصیحی در نشر ققنوس به چاپ پنجاهم رسید و آثار جوجو مویز با ترجمه مریم مفتاحی در نشر آموت و رمان «جز از کل» استیو تولتز با ترجمه پیمان خاکسار در نشر چشمه به چاپ دورقمی رسیدند، ابتدا ناشران زیرزمینی وارد عمل شدند و پس از فروپاشی آنها، ناشران پُختهخوار با همین دو کتاب، تاریخِ نشرِ پختهخوار را در ایران آغاز کردند و به مرور تمامی آثار پرفروشِ بازار کتاب ایران را که اکثرا هم ترجمه بودند، چاپ کردند. از جمله این مترجمان، ارسلان فصیحی، مترجم کتاب «ملت عشق» بود که عنوان کرد بعضی ناشرنماها عینا کتابش را کپی کردهاند! مریم مفتاحی، مترجم آثار جوجو مویز در ایران هم به این موضوع اشاره کرد. همچنین پیمان خاکسار هم نسبت به این جریان اعتراض کرد و در صفحه اینستاگرامش از ترفند بازنویسی کتابش توسط این گروه «ناشران پختهخوار» خبر داد. بهاینترتیب پختهخواری (استفاده از لقمه آماده دیگران) وارد فرهنگِ لغتِ فساد در ایران شد.
برای نمونه، دو رمان معروف جورج اورول را بررسی میکنیم: «مزرعه حیوانات» با ۱۶۴ ترجمه که رکوردی در دنیای ترجمه نهتنها در ایران که در جهان بهشمار میرود، یکی از نمونههای شاخص در این فساد رانتی است. از مجموع ۱۶۴ ترجمه، ۱۰۲ ترجمه در تهران صورت گرفته، ۳۰ ترجمه در قم، ۷ ترجمه در مشهد و تبریز، ۳ ترجمه در ساری، ۲ ترجمه در اصفهان و کرج، و یک ترجمه در آمل، گرگان، قزوین، شیراز، ساوه، کرمان، بجنورد، کاشان، دزفول، و کرمانشاه. همین تصویر کوچک از ترجمه «مزرعه حیوانات» نشان میدهد که وضعیت ترجمه و نشر در ایران و بهتبع آن فساد در بازار کتاب، به چه ابتذالی کشیده شده است؛ این ابتذال بیشتر از سوی ناشران و مترجمانی که ادعا میشود از قم هستند، صورت میگیرد؛ به نظر میرسد مافیایی از «برادران قاچاقچی» پشت این کار باشد که چنین افسارگسیخته تیشه به ریشه کتاب و نشر میزنند.
رمان «۱۹۸۴» دیگر شاهکار جورج اورول نیز سرنوشتی مشابه «مزرعه حیوانات دارد؛ کتابهایی که هر دو بازنمای تاریخِ سیاسیِ جمهوری اسلامی نیز هستند. تا امروز ۷۹ ترجمه از این رمان انجام شده، که ۵۵ ترجمه در تهران منتشر شده، ۹ ترجمه در قم، ۴ ترجمه در مشهد، ۲ ترجمه در قزوین و ساری، و یک ترجمه در اصفهان، تبریز، بجنورد، دزفول، کاشان، کرمان و کرج. سهمِ شهر قم بیشترین ترجمه از این کتاب است.
از همین دو ترجمه و بسیاری از آثار کلاسیک و مدرن و جدیدی که وقتی ردِ ناشرانش را پی میگیری به شهر مقدس قم میرسی، میتوان دریافت که ناشران پختهخوار از شهر قم، شهر روحانیون سربرآوردهاند. مافیایی که ابتدا از پیادهروی خیابان انقلاب شروع شد، و تقریبا تمام پیادهرو به تصرف همین کتابهای پختهخوار درآوردهاند و سپس از پیادهروی انقلاب به سراسر پیادهروهای خیابانهای تهران و پس از آن به هایپراستارها، متروها، پایانههای مسافربری، فرودگاهها و فروشگاههای بزرگ اینترنتی از جمله دیجیکالا را اشغالِ خود درآوردند و اکنون در سراسر ایران، میتوان کتابهای قانونیِ این ناشرانِ پختهخوار را ببینید که با مجوزهای قانونی، کتابهای ناشرانی دیگر را با نام مترجمهای جعلی منتشر میکنند، و با پنجاه تا شصت درصد تخفیف میفروشند.
محمود دولتآبادی که خود یکی از قربانیان همین ناشران است، با اظهار «تاسف و ناراحتی از کپیکاری آثار دیگران» میگوید:
حالا این «دزدی»، «قانون» شده است. سرقت، رانت و کلاهبرداری دارد نقلِ اجتماعی میشود. اما چه باید بکنیم؟ باید با ناشران و کسانی که در این زمینه کار کردهاند و کتابهایی را منتشر کردهاند، همراه شد. آنها باید بیانیه بدهند چراکه متاسفانه این کار دارد به شکل قانونی انجام میشود. این اتفاق درباره آثار تألیفی و کتابهای چاپی ما هم اتفاق افتاده بود. حتی ناشری از من خواست که ویدئو پر کردم تا در این زمینه اطلاعرسانی کنیم. چون آثار مرا هم به نحو تأسفباری، قاچاق کرده بودند. این کار متاسفانه تبدیل به هنجار شده است.
محمد قاسمزاده داستاننویس و برنده جایزه مهرگان ادب با اشاره به اینکه پدیده تقلب در نشر ایران صورتهای گوناگونی به خود گرفته و تا آنجا پیش رفته که میتوان آن را با پخشِ مواد مخدر در حلبیآبادها و نواحی جرمخیز در حومههای شهرهای بزرگ- جاییکه پلیس هم بهسختی میتواند وارد آن بشود- مقایسه کرد، به زمانه میگوید:
از این نظر چنین مقایسهای میکنم که همه، مجرم و جرم را میشناسند. از وزارت ارشاد گرفته تا اتحادیه ناشران و مراکز پخش کتاب. اما همه چشمشان را به این پدیده نفرتانگیز بستهاند. همه میدانند که چند ناشر که همه یک آدرس دارند و ظاهرا جدا اما متعلق به یک خانواده است، تیمی انتخاب کردهاند که متأسفانه عنوان «استاد دانشگاه» را نیز یدک میکشند. این تیم شبانهروز مشغول تغییر متون ترجمه شدهاند و گاه چنان متن را تغییر میدهند که هیچ معنایی ندارند.
قاسمزاده که خود زمانی در آموزشوپروش و فرهنگستان ادب فارسی مشغول به کار بوده، میافزاید:
اتحادیه ناشران اگر در این کار دخالت نکند، مفهوم خود را از دست میدهد و از آن باید بهعنوان «ورشکسته بهتقصیر» یاد کرد. وزارت ارشاد اصولا چنین وظیفهای برای خود قائل نیست. اعتراضی هم اگر بشود، میگوید مستندات را بیاورید. رسیدگی هم سالها طول خواهد کشید، اگر اصولا اقدام به این کار بکنند!
دستفروشانِ پُختهخوار
از همان میدان انقلاب که سرآغاز مهمترین خیابان تهران است، حضور گسترده دستفروشان پختهخوار را میبینید با کتابهای آشنای تاریخ یکصدساله اخیر: برادران کارامازوف، کوری، کافکا در کرانه، جز از کل، ربه کا، سه دختر حوا، شازده کوچولو، هزار خورشید تابان، سالار مگسها، موشها و آدمها، داستان یک شهر، سینوهه، اُدیسه، خواجه تاجدار، عقاید یک دلقک، صدسال تنهایی، غرور و تعصب، بلندیها بادگیر، جین ایر، گتسبی بزرگ، جنایت و مکافات، جنگ و صلح، آنا کارنینا، خوشههای خشم، قمارباز، ابله، برادران کارامازوف، سفر به انتهای شب، چنین گفت زرتشت، ژان کریستوف، بینوایان، کنت مونت کریستو، سه تفنگدار، و انبوهی از کتابهای دیگر... پشت هر بساط، یک جوان ایستاده، که اکثرا هم مرد هستند، در یک مورد یک دختر جوان روی صندلی نشسته بود و کتاب «جز از کل» را به دست مشتری میداد. وقتی بهعنوان یک خریدار کتاب از او میپرسم این کتاب خوبی است؟ میگوید: «زیاد ازش تعریف میکنند؛ جزو پرفروشترین کتابهای ماست.» به او میگویم میدانید اولینبار چه کسی آن را ترجمه کرده و کدام نشر منتشرش کرده؟ میگوید «نه!»
وحید جوانِ افغانستانی، حدود بیستساله، شاید از معدود کسانی است که غیرایرانی است و کتاب میفروشد. میگوید یک سال است که از ترس طالبان به ایران آمده. وحید میگوید: «اگر تعداد زیادی کتاب بخری تا ۶۰ درصد تخفیف هم میدهم.»
در نقش یک خواننده ناآگاه میپرسم خیلی از کتابها در کتابفروشیها هم هست. فرقی باهم دارند؟ میگوید: «نه! فقط ما تخفیف بیشتری میدهیم، که آنجا تخفیف ندارد.»
اکثر کتابها بین ۵۰ تا ۶۰ درصد تخفیف به فروش میروند؛ چون عملا حقالتالیفی به مترجم یا مولف داده نمیشود، و تنها کسی که از آن سود میبرد ناشرِ پختهخوارِ کتاب است. ناشر هم کتاب را با ۸۰ درصد تخفیف به دستفروشها میدهد، و آنها با ۵۰ تا ۶۰ درصد تخفیف به مشتری. تجارتی سودآور و قانونی، بدون اینکه عملا ناشر یا مترجمی وجود داشته باشد.
آقای شیراوند که در کنار وحید پشت میزش است، جوانی حدود ۳۰ ساله است. در نقش یک کتابفروش شهرستانی، از او میپرسم اگر به تعداد کتاب برای کتابفروشی در شهرستان بخواهم، میتوانی برایم بفرستی؟ میگوید کدام شهر؟ نام یکی از شهرها را میگویم. میگوید هرچقدر بخواهی. تعداد هرچه بیشتر باشد تا ۷۰درصد تخفیف هم میدهم. شمارهاش را به من میدهد تا از او سفارش کتاب بگیرم برای شهرستان.
میلاد جوان بیستوچهارساله یکی دیگر از دستفروشان پختهخوار است که چندسالیست وارد این کار شده است. او بساطش را در کنار دفتر انتشارات علمی که از پایهگذاران نشر در ایران هستند، باز کرده است. در نقش کسی که میخواهد وارد این شغل شود میپرسم من چگونه میتوانم در پیادهروی انقلاب بساط داشته باشم؟ میگوید اینجا در راسته انقلاب نمیتوانی: نه دستفروشها اجازه میدهند و نه شهرداری. اکثر بچههایی که اینجا هستند ده تا بیست سال اینجا بودند. و میافزاید: هیچ آدم جدیدی را نمیگذارند. و بعد با اشاره به دیگر دستفروشان میگوید: «وحید و شیرواند و بقیه، همه یکی هستیم.» در همان حین، یک موتورسوار میآید و درباره کتابهای جدید با آنها صحبت میکند و یکی از آنها را سوار میکند و میبرد به جایی برای آوردن کتاب.
آقارضا از دستفروشان قدیمی انقلاب است، مردی میانسال، حدود ۶۰ سال، که پس از ورشکستگی در کار پوشاک به اینجا آمده است. او کتابهای زیراکسی و دستدوم میفروشد. با او وارد گفتوگو میشوم و میگویم این دستفروشان پختهخوار نهتنها بازار کتاب شما را هم خراب کردهاند، که تعریفی که ما از دستفروشان پیادهروی انقلاب داشتیم به عنوان نایاب، کمیاب، و دستدومفروش هم خراب کردهاند. میگوید:
عملا پیادهروی انقلاب به تسخیر آنها درآمده و دستفروشان هم بیشترشان به پاساژهای ایران، صفوی، تالار بزرگ کتاب و گوتنبرگ و جاهای دیگر رفتهاند. بااینحال هنوز هم چند نفری هستند.
از او درباره تخفیفِ زیاد کتابها میپرسم که این هم ممکن است شما دستدومفروشان را به حاشیه بکشاند، میگوید:
اینها قیمت کتابها را بالاتر از آن چیزی که هست، میزنند. مثلا قیمت چاپشده کتابی اگر صدهزار تومان درمیآید، آنها ۳۰۰ هزار تومان میزنند. وقتی به شما میگوید ۵۰ درصد تخفیف، شما را به وسوسه میاندازد، درحالیکه همان کتاب در کتابفروشی ۲۰۰ تا ۲۵۰ تومان به فروش میرود.
او میافزاید:
بااینحال، باز هم خواننده تا خواننده داریم: یکی دنبال مترجم خوب است میرود کتابفروشی یا دستدوم فروشی، و یکی هم قیمت پایین برایش مهم است و از اینها میخرد.
آقارضا با اشاره به وضعیت بدِ اقتصادیِ دستفروشها میگوید:
چند ماهی آمدند اینجا و ما را جمع کردند و مامور گذشتند. مسائل اقتصادی که خراب شد، عملا بیخیال شدند. خودشان هم میدانند که بساطیها دستوبالشان خالی است. چون اگر ما کتاب نفروشیم، باید برویم خلاف کنیم. خود شهرداری هم گفت دستفروشی جرم نیست، فقط باید ساماندهی شود.
میگویم اما اینها جنس قاچاق میفروشند؟ میگوید:
بعد از اعتراضات عملا دیگر به تنها چیزی که کسی اهمیت نمیدهد فروش جنس قاچاق است. شما جنست را بفروش، سرت توی بساط خودت باشد، کاری به چیزهای دیگر نداشته باش!
خطرناکترین بخش این بازار، پرکردن بازار کتاب از نامهای جعلی مترجمانی است که وجود خارجی ندارند. چنانکه به جای اینکه ذهنیتِ نسلِ جوانِ کتابخوان بهتدریج از نامهای مترجمان بزرگ قدیمی، که بخشی از تاریخ روشنفکریِ ایران بودند، به مترجمان تازهکار و خوشذوق که ادامهدهنده نسلهای پیشین هستند سوق پیدا کند، به نامهای جعلی جهت پیدا میکند؛ امری که نمودِ آن را در همه عرصههای فرهنگی میتوان دید؛، چراکه کار حکومتهای استبدادی با جعل واقعیت و نابودکردن حافظه است که میتوانند روایتِ جعلی خودشان را از هر پدیدهای به مردم قالب کنند. به جز این جعل واقعیت، باید به زبان آشفته و پر از غلط این کتابها هم اشاره کرد که زبان فارسی را به ابتذال میکشاند؛ به شکلی کلانتر، به فروپاشی فرهنگ راه میبرد.
نظرها
صلاحی
دزدی قانونی هم داریم. به شکل موقر و متین، طی امضای قراردادهایی که نرم شده اند. این دزدیهای قانونی ناشران که میتوانند در تیراژ دست ببرند و حق مٶلف را بالا بکشند و حسابی هم پس ندهد، مجاز و مشروع است، وگرنه که ناشر با آجانها لشکرکشی انقلابی راه می اندازد. متن قراردادهای یکطرفه مادام العمری نشرهای معتبر گواه دزدیهای قانونی این کلسبکارهای فرهنگی فاسد است.