پیشهوری که بود و فرقه دموکرات آذربایجان چه در سر داشت؟
بازخوانی حکومت یکسالهی فرقهی دموکرات در آذربایجان، بخش سوم
میثم بادامچی − تأسیس فرقه، پس از مذاکراتی که دراوائل شهریور ۱۳۲۴ میان میرجعفر پیشه وری و حاج علی محمد شبستری صورت گرفته بود، با انتشار بیانیهای به امضای ۴۸ نفر از مؤسسان موقت آن در ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ اعلام شد.
در دو مقالهی پیشین به تاثیر سیاستهای مرکزگرایانه رضاشاه در ظهور فرقه در آذربایجان و نیز ارتباط حزب توده و فرقهی دموکرات آذربایجان پرداختیم. در این مقاله به اهداف و آرمانهای فرقه دموکرات آذربایجان میپردازیم. در بخش اول به اختصار به جهانبینی لنینیستی پیشهوری در «مسئلهی ملی» میپردازیم. سپس به اهداف حداکثری میپردازیم که از سوی فرقه و پیشهوری اعلام میشدند. در نهایت به مخالفت شدید محمدرضاشاه پهلوی با فرقه و مطالباتش اشاره میکنیم.
جعفر پیشهوری: آذربایجانگرایی لنینیستی
جعفر پیشهوری در سال ۱۲۷۲ در روستای زاویه در خلخال در نزدیکی تبریز متولد شد و در ابتدای سنین ۱۲ سالگی به آذربایجان روسیه مهاجرت کرد. پس از اتمام دبیرستان در باکو معلم شد. تجربیات سیاسی وی پس از انقلاب فوریه ۱۹۰۵ (بهمن ماه ۱۲۸۷ش) روسیه شروع شد. در باکو او در تاسیس حزب کمونیستی «فرقهی عدالت» مشارکت کرد و به عنوان دبیر اول این حزب یا فرقه انتخاب شد. در سال ۱۲۹۹ هنگامی که این فرقه نام خود را به «حزب کمونیست ایران» تغییر داد او یکی از سه دبیر برگزیده حزب شد.
پیشهوری در جنبش جنگل میرزا کوچکخان نقشهای برجستهای ایفا کرد. او به عضویت کمیته اجرایی نه نفرهای درآمد که جمهوری سوسیالیست شورایی گیلان را هدایت میکرد. با شکست جنبش جنگل به باکو گریخت و از آنجا راهی تهران شد، ولی در سال ۱۳۰۹ دستگیر شد.
پیشهوری در تهران یازده سال از عمرش را در زندان گذراند. در زندان با گروه موسوم به «پنجاه و سه نفر» (روشنفکران عمدتا مرکزنشین موسس حزب توده) آشنا شد، گرچه با ایشان زیاد معاشرت نمیکرد. گفته شده پیشهوری با افراد "۵۳ نفر" چندان دوستی نداشت و بیشتر با همبندان قفقازی خود معاشرت میکرد. او پس از آزادی در سال ۱۳۲۰ و تشکیل حزب توده به آن پیوست، گرچه از منظر هویتطلبی آذربایجانگرا منتقد این حزب بود. (بنگرید به آبراهامیان، «فرقه دموکرات آذربایجان و حزب توده ایران»، ص. ۳۰۶ نسخهی انگلیسی)
آذربایجانگرایی پیشهوری، در آن دورانی که او حکومت ملی فرقه را تاسیس کرد، تحت تأثیر لنینیسم و نگاه آن به موضوع ملیتها بود. شیرازی توضیح میدهد که رئوس نگاه لنین به «مسئلهی ملی»، آن طور که استالین در دفتری در سال ۱۹۰۴ و پیش از به قدرت رسیدن بولشویکها، به دستور لنین نوشت به قرار زیر است:
«ملت آن گونه جامعهای است که بر اساس زبان، سر زمین، اقتصاد، تاریخ و ساختار فرهنگی و روانی مشترک به وجود آمده باشد. برخورداری ار درجهای از رشد سرمایه داری و فرهنگ مدرن شرط دیگر تشکیل یک ملت است. هر ملتی که با این همسانیها و این شرط به وجود میآید حق دارد شیوه زندگی خود را خود مختارانه یا به طور مستقل تعیین کند و حکومت ویژهی خود را تشکیل بدهد. بهره برداری از این حق در کشورهای چند ملتی شامل بر حق جدائی هریک از ملتها از آن کشور نیز میشود.» (همچنین بنگرید به مدخل استالین در ویکیپدیای انگلیسی)
البته لنین و استالین حق تعیین سرنوشت ملی را مشروط به مطابقت آن با همبستگی و منافع پرولتاریا میکنند. به این معنی هرگاه بین منافع ملی و منافع پرولتاریا تعارضی پیش آید منافع ملی به نفع منافع پرولتاریا عقب مینشست. چنانکه منتقدان گفتهاند استفاده از این اصل به شیوهی ابزاری به شوروی اجازه میداد در درون مرزهای خود استقلال ملتهای غیرروسزبان زیر سلطهی خود، مانند آذربایجان وتاجیکستان و اوکراین را، تابع مصالح و منافع خود کند، یعنی حقوق ایشان را در مواقع لزوم از نظر خودش محدود بسازد و یا حداقل به تعلیق اندازد.
شیرازی به درستی میگوید که در رویکرد لنینی به مفهوم ملت نشانی از «عنصر شهروندی» (civic) که بر اصالت فرد و حقوق دموکراتیک آن تکیه میزند وجود ندارد. طبق رویکرد لنینی، ایران کشوری با ملتهای مختلف است، «ملت هائی که دارای حق تعیین شیوهی زندگانی خود و حتی حق جدائی» هستند. در این دریافت، اگر به مسئلهی آذربایجان یا کردستانش منطبق کنیم، اهالی آذربایجان و کردستان «به سبب دارا بودن زبان، سرزمین، اقتصاد، تاریخ و فرهنگ (روحیه و کاراکتر) مشترک» خاص خود دارندهی شاخصهای یک ملت با حق تعیین شیوهی زندگی خود هستند و میتوانند «در صورت اقتضای شرایط» دست به تشکیل یک حکومت مستقل در داخل یا بیرون از مرزهای ایران نیز بزنند. (اصغر شیرازی، ایرانیت، ملیت، قومیت، ج.۲، تهران: جهان کتاب، ص. ۲۳۸؛ به مشکلات این جهانبینی از نظر شیرازی در نوشتارهای بعدی بیشتر اشاره خواهد شد.)
فرقه اهالی یا «خلق» آذربایجان را همچون «ملتی» با ویژگیهای مجزا میدانست که باید حق آزادی و مختاریت آن در تعیین سرنوشت خویش به رسمیت شناخته شود، حتی در حد جدایی و استقلال. خواست حداقلی و میانهروانهی فرقه ولی پاسخگویی به مطالبات آذربایجان در چارچوب قانون اساسی مشروطه و احیای قانون فراموش شده انجمنهای ایالتی و ولایتی بود.
رابطهی اعضای ارشد فرقه با آذربایجان شوروی
شیرازی مینویسد اگر به زندگی نامهی رهبران فرقه نگاه کنیم میبینیم که بسیاری از آنها بخش بزرگی از عمر خود را در قفقاز، به ویژه در جائی که بعداً جمهوری آذربایجان نامیده شد گذرانده بودند: «پیشه وری هنگام دستگیری در سال ۱۳۰۹، ۳۲ سال از ۳۷ سال اول عمر خود را در قفقاز گذرانده بود. شبستری بعد از شکست قیام خیابانی در سال ۱۲۹۹ به شوروی رفت و تا ۱۳۲۰ (چهارسال قبل از تشکیل فرقه) در آنجا اقامت کرد. پادگان که در سال ۱۲۸۸ در تبریز به دنیا آمده بود پس از گذراندن دورهی مکتب به شوروی رفت و تا ۱۳۱۷ در آنجا ماند. شیرازی مینویسد پادگان که در شورش خیابانی شرکت داشت و عضو حزب کمونیست بود، فارسی را خوب نمیدانست و بخش اعظم عمر خود را در جمهوری آذربایجان گذراند. جاوید در سن ده سالگی، یعنی در سال ۱۲۸۷ به باکو رفت و در ۱۲۹۹ شمسی به تبریز بازگشت. او در قیام لاهوتی (سال ۱۳۰۰) در تبریز شرکت داشت با شکست این قیام دوباره به باکو رفت و در سال ۱۳۰۸ باز به ایران بازگشت. دانشیان در سال ۱۲۸۷ش به دنیا آمد، ۱۲۹۷ به باکو رفت و تا ۱۳۱۶در آنجا ماند. میر قاسم چشم آذر هم از مهاجران قفقاز بود. بی ریا ۱۲۹۷ در تبریز به دنیا آمد، ۱۳۰۷ به شوروی رفت و احتمالا با اشغال شمال ایران توسط ارتش سرخ در سال ۱۳۲۰ به ایران بازگشت. (شیرازی، صص. ۲۶۶-۲۶۵)
خودمختاری داخلی و تاسیس مجلس ملی
تأسیس فرقه، پس از مذاکراتی که دراوائل شهریور ۱۳۲۴ میان میرجعفر پیشه وری و حاج علی محمد شبستری صورت گرفته بود، با انتشار بیانیهای به امضای ۴۸ نفر از مؤسسان موقت آن در ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ اعلام شد. بندهای دوازدهگانه بیانیه/مراجعتنامه ۱۲ شهریور که حدود سه ماه پیش از به قدرت رسیدن رسمی فرقه در ۲۱ آذر همان سال صادر شد، شامل خواست «آزادی داخلی و مختاریت مدنی» برای مردم آذربایجان به مثابهی شرط لازم «پیشبرد فرهنگ و ترقی و آبادانی» آذربایجان است.
وقتی مطالبات فرقه را به صورت حداکثری بررسی میکنیم این نکته جلب نظر میکند: فرقه اهالی یا «خلق» آذربایجان را همچون «ملتی» با ویژگیهای مجزا میدانست که باید حق آزادی و مختاریت آن در تعیین سرنوشت خویش به رسمیت شناخته شود، حتی در حد جدایی و استقلال. خواست حداقلی و میانهروانهی فرقه ولی پاسخگویی به مطالبات آذربایجان در چارچوب قانون اساسی مشروطه و احیای قانون فراموش شده انجمنهای ایالتی و ولایتی بود. (شیرازی، ج.۲، صص. ۴۴-۴۳)
۲۱ آذر ۱۳۲۴ معمولا روز آغاز حکومت ملی فرقه خوانده میشود. در این روز مجلسی ایالتی مختص آذربایجان (و جدای از مجلس شورای ملی در تهران) به نام «مجلس ملی» آذربایجان تاسیس شد. انتخابات مجلس ملی در تبریز از ۶ تا ۱۰ آذرماه ۱۳۲۴ انجام شد و میشود حدس زد که مخالفان فرقه در آذربایجان احتمالا قادر به نامزد شدن در انتخابات مزبور نبودند. پیشتر اعتبارنامهی نمایندگی پیشهوری در مجلس شورای ملی سراسری در تهران از سوی نمایندگان مرکزگرا رد شده بود و همین به نوبهی خود یکی از دلایل ناخشنودی او از حکومت مرکزی بود.
شیرازی بر اساس منابع خویش مینویسد میزان شرکتکنندگان در انتخابات در شهر تبریز حدود ۲۴هزار نفر بود که به نظر میرسد با توجه به جمعیت ۵ میلیون نفری آذربایجانیهای ایران در آن دوران بر اساس منابع مختلف مورد تایید فرقه رقم ناچیزی است. هرچه هست در آن انتخابات پیشهوری با ۲۳۵۰۰ هزار رای به عنوان نفر اول تبریز انتخاب شد. سیستم مورد نظر فرقه پارلمانی بود و «مجلس ملی» همان روز اول پیشهوری را به عنوان رییس حکومت ملی آذربایجان ویا نخستوزیر و میرزا علی شبستری (مدیرمسئول روزنامهی آذربایجان، که در یکسال حکومت فرقه به روزنامهی رسمی آن بدل شد و پیشتر ارگان «جمعیت آذربایجان» بود) را، به ریاست مجلس ملی انتخاب کرد. پیشهوری سمت موقتی وزیر «کار و زحمت» (احتمالا معادل وزیر کار در سیستم کنونی ایران) را عهدهدار شد. وزرای دیگری هم در سمتهایی چون داخله یا کشور، کشاورزی، فرهنگ، بهداری، دارایی، دادگستری، پست و راه، تلفن و تلگراف، و وزارت قشون ملی، تشکیل شد. فرقه برای تاکید بر اینکه که در فکر جدایی از ایران نیست، وزیر امور خارجه برنگزید. با اینحال با توضیح اینکه «برای مدافعه و حفاظت آزادی نمیتوانستیم از تشکیل قشون ملی صرف نظر کنیم»، قشون ملی با وزارتخانهای با همین نام را در ۳۰ آذر ۱۳۲۴ تشکیل داد. پیشهوری میگفت سرنوشتی که شیخ محمد خیابانی بدان دچار شد او را به این تصمیم سوق داده است. به قشون ملی فرقه فدایی هم میگفتند. (شیرازی، صص. ۴۹-۴۸)
دوران شکوفایی زبان ترکی آذربایجانی
تاجایی که میدانیم فرقه در بیانیههای خویش از واژهی ترکی استفاده نمیکرد و به جایش عبارت «آذربایجانی» را به کار میبرد، ولی قصد از آذربایجانی، در بحث زبان، در واقع همان ترکی اذربایجانی بود، نه چیز دیگری.
بندهای دوازدهگانه بیانیه یا مراجعتنامه ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ حاوی خواست تدریس «فقط به زبان آذربایجانی» از کلاس اول تا سوم، و از کلاس سوم به بعد زبان فارسی به عنوان «زبان دولتی» بود (شیرازی، ج.۲، ص.۴۴) فرقه پس از به قدرت رسیدن این خواستهها را افزایش داد و عملا در زمان حکومت یک سالهی خویش زبان فارسی را از آموزش دولتی حذف کرد.
شیرازی مینویسد زبان ترکی آذربایجانی نه تنها در آموزش، که در همهی موارد دیگر به تنها زبان رسمی آذربایجان تبدیل شد. بر اساس سیاست فرقه: «غیرآذربایجانیهای شاغل در ادارات دولتی باید زبان آذربایجانی بیاموزند. آنها حق دارند که کارهای خود را به زبان ملی خود انجام دهند، ولی باید در اعلامیههای رسمی همراه با زبان ملی خود زبان آذربایجانی را هم به عنوان زبان رسمی دولت آذربایجان به کار برند. در مدارس خصوصی آنها همراه با زبان مادری زبان [ترکی] آذربایجانی باید تدریس بشود.» (نقل از شیرازی، ص.۵۲)
زبان تابلوی مغازهها در آذربایجان از فارسی به ترکی تغییر یافت. تشکیل یک آکادمی یا فرهنگستان زبان به ریاست حاجی میرزا علی شبستری برای وضع لغات ترکی آذربایجانی، و زدودن واژههای فارسی از زبان ترکی آذربایجانی گامهای دیگری بود که در این مدت برداشته شد. تمام این اقدامات بر خلاف اقداماتی است که حکومت مرکزی در تهران، چه دوران پهلوی و چه جمهوری اسلامی، در دهههای بعد پس از فروپاشی فرقه انجام داده است. در زبان ترکی رایج کنونی در آذربایجان، به سبب فقدان متولی رسمی زبان ترکی، میزان واژههای فارسی بیشتر از میزان عادی است و بیشتر از شیوهای از ترکینگاری که فرقه در صورت تداوم حکومتش قرار بود رواج دهد.
در فاصلهی کوتاهی بعد از تشکیل فرقه، تعداد زیادی روزنامه و مجله (حداقل ۷ نشریه فعال) به زبان ترکی آذربایجانی منتشر شدند. جز آذربایجان که معروفترین آنها بود، آزاد میلت، شهریلر مجلسی، گونش، شفق، جوانلر، ارومیه، معارف...بقیه بودند با تیراژی روی هم رفته حدود ۲۵۰۰۰ نسخه در روز. (شیرازی، صص. ۵۵-۵۴) از نظر فرقه زبان ترکی آذربایجانی «اساسیترین عنصر سازندهی هویت ملی آذربایجانیان» بود. شیرازی مینویسد تأکید بر خواست مذکور از همان شماره های نخستین روزنامهی آذربایجان در سال ۱۳۲۰ (زمانی که آذربایجان هنوز ارگان شعبهي ایالتی حزب توده نبود) دیده میشد.
در شماره ی ۲۶ (۱۳/۱۱/۱۳۲۰) نشریهی فوق زیرعنوان «خود می کشی حافظ را، خود تعزیه می داری» نویسنده احیای «زبان مادری خود را که طبق اصول دموکراسی» یکی از حقوق حقهی خود میداند: «این را بدانید که اولین مرام ما احیاء زبان آذربایجانی است. آشکارا میگوئیم که آذربایجانیها فارسی زبان نیستند. در هیچ دورهی تاریخ نیز فارسی زبان نبودهاند. زبان ملی و رسمی ما آذربایجانی است [...] ما تا آخرین قطرهی خونمان سعی خواهیم کرد که زبان مادری خود را ترقی داده در مدارس و ادارات آذربایجان جانشین زبان فارسی که نسبت به ما زبان بیگانه بوده و به زور شماها به ما تحمیل شده است بنمائیم». (نقل شده در شیرازی، صص.۲۶۹-۲۶۸) در دوران پیشهوری مجسمهی رضاشاه در باغ گلستان تبریز برچیده شد و بجایش در ۲۷ اردیبهشت ۱۳۲۵ از مجسهی ستارخان همانجا رونمایی شد.
اصلاحات ساختاری و تاسیس دانشگاه تبریز
فرقه در طول حکومت یکسالهی خویش اصلاحات ساختاری چندی را در زمینههای مختلف در آذربایجان شروع کرد که درمقایسه با آنچه در دیگر استانهای پیرامونی توسط حکومت رضا شاه و۴ سال اولیهی حکومت محمدرضا پهلوی انجام شده بود، برجسته و چشمگیر بودند. به قول شیرازی، «فرقه حقانیت خود را با این اصلاحات توجیه میکرد».
بخشی از این اقدامات اصلاح ارضی برای تقسیم زمین بین دهقانان و برچیدن نظام ارباب رعیتی بود که پیش از اصلاحات ارضی محمدرضا شاه پهلوی در سال ۱۳۴۱، موسوم به انقلاب سفید، انجام شد. اعطای حق انتخاب کردن و انتخاب شدن به زنان را نیز فرقه در آذربایجان پیش از شاه در سراسر ایران انجام داد. تغییر در ساختار مالیات از دیگر سیاستهای فرقه بود، از جمله هزینه کرد داخلی بیش از نیمی از مالیاتهایی که در آذربایجان گرفته میشد طبق مراجعتنامه ۱۲ شهریور. تاسیس دانشگاه تبریز از دیگر اقداماتی بود که در زمان فرقه انجام شد. دانشگاه تبریز کار خود را در رشتههای پزشکی، کشاورزی، و آموزش و پرورش شروع کرد و قرار بود در آن فلسفه، تاریخ، حقوق، فیزیک، ریاضیات و تاریخ طبیعی نیز تدریس شود. برای راهاندازی دانشگاه تبریز فرقه درخواست فرستادن استادان و مدرسانی از آذربایجان شوروی کرد و مسکو به درخواست مزبور پاسخ موافق داد. (شیرازی، صص. ۵۴-۵۲)
شیرازی در جای دیگری مینویسد یکی از شیوههای کمک شوروی به حکومت فرقه «اعزام مورخان جمهوری آذربایجان» به تبریز بود. او با استناد به کتاب ۲۰۰۶ حسنلی میگوید فرقه برای تربیت مورخان تقاضای ۱۰ مورخ کرده بود که به دستور باقروف تا ۲۵ دی ۱۳۲۴ وارد تبریز شدند. مورخان از آن جهت لازم بودند که «ملتسازی» فرقه نیازمند نوشتن تاریخ مستقل برای آذربایجان بود. او میگوید پیشهوری فریدون ابراهیمی و زینالعابدین قیامی را موظف به نوشتن تاریخ «آذربایجان جنوبی» کرد. (همان، ص. ۷۵)
فیزیک و ریاضیات و علوم طبیعی البته جهانشمولاند و شرقی وغربی ندارند. ولی دقیقا نمیدانیم که اگر حکومت فرقه تداوم مییافت، شیوهی تدریس فلسفه و علوم انسانی در آذربایجان به کدام سمت میرفت. فلسفهی ایدئولوژیک و صرفا مارکسیستی از نوع اتحاد جماهیر شوروی، یا نوعی تکثرگراتر از فلسفه؟ در مورد تاریخ بر اساس توضیحاتی که دادیم تقریبا تکلیف معلوم است. میشود حدس زد کتابهایی از نوع تاریخ دیرین ترکان ایران (در چندجلد، نوشتهی محمدتقی زهتابی) جزو متون اصلی تدریس تاریخ میشدند. در مورد فلسفه، وضعیت کنونی فلسفه در جمهوری آذربایجان پیش چشم ماست.
چنانکه سید حسین نصر در مصاحبهی اخیری با ایراناینترنشنال گفته است، دغدغه علامه طباطبایی برای نوشتن کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم و پاسخ به شبهات کمونیسم و مادیگرایی پس از مواجهه با حاکمیت حزب دموکرات آذربایجان و در آستانه کوچ ایشان از تبریز به قم رخ داده است. میشود گفت مواجهه فلسفه اسلامی با پرسشهای فلسفههای جدید از آن کارهایی است که فقط در آذربایجان ایران میشده رخ دهد و در جمهوری آذربایجان/آذربایجان شمال ارس، به دلایل مختلف امکانش نبوده و حتی هنوز نیست.
مخالفت شاه با فرقه
در مقالهی اول گفتیم سیاست یکسانسازی زبانی رضاشاه بخشی از سیاست یکسانسازی قومی-نژادی بود که توسط روشنفکرانی چون محمود افشار توصیه شده بود و میشد. مبنای ایدئولوژیک این سیاست، این خیال بود که همهی ایرانیان برغم آمیزشهای قومی و نژادی «آریایی» هستند و آریایی بودن آنها با زبان فارسی «الزام معنایی» داشت. به تبعیت از این تصور تلازم و ارتباط بود که فارسیزبان کردن اقوام غیرفارسیزبان در راس برنامهی یکسانسازی قومی-نژادی رضاشاه قرار گرفت. شیرازی مینویسد: «دستگاههای تبلیغاتی» آریایی بودن ایرانیها را «بشارت» میدادند و هرجا که با چالش وجود ایرانیان ترک و عرب بر میخوردند، اعلام میکردند که آنها در اصل آریایی بودهاند و زبان غیرآریایی (ترکی یا عربی) بعدا بر آنها از سوی اقوام مهاجم تحمیل شده است. در بالا به نقل از آبراهامیان نیز نمونههایی در این زمینه آوردیم. نتیجه آنکه در سراسر دوران پهلوی آریاییگرایی در کتابهای درسی تبلیغ میشد: «در کتاب چهارم ابتدایی از آریاییتبار بودن مردم ایران سخن میرفت، همینطور در کتاب جغرافیای سال ششم.» (شیرازی، ص. ۳۶)[1]
محمدرضا شاه پهلوی وارث شعار «خدا، شاه، میهن» بود که قبلتر استبداد پدر را توجیه میکرد و اکنون مانند پدر خود را سرکردهی یک «ملت» ازلی و واحد آریایینژاد و یک سلطنت ۲۵۰۰ سالهی آریامهری میدید: «سلطنتی که جایی برای تقسیم آن میان قومهای کشور و سپردن ادارهی امور به نهادهای منتخب نداشت.» در نظر شاه وقایع آذربایجان و کردستان چیزی جز «یک شورش تجزیهطلبانه دست ساختهی شوروی» نبود که تنها پاسخ ممکن به آن از نظر او اعمال قوهی قهر برای سرکوب بود. (شیرازی، ج.۲، صص. ۱۸۲-۱۸۱)
محمدرضا پهلوی مخالف هرگونه امتیاز دادن به فرقه بود و این عمل را مصداق «خیانت مسلم به کشور و میهن» میدانست و تهدید میکرد «با تمام قوا» پیشنهادات فرقه را رد خواهد کرد: «دست من بریده شود، ولی چنین فرمان خیانتآمیزی را امضا نمیکنم.» (ص. ۱۳۳) محمدرضا شاه همچون پدرش با سهمی از قدرت که قانون اساسی به او میداد راضی نبود. او میکوشید با استفاده از اختیاراتی که سنت پادشاهی به نهاد سلطنت میداد (سنتی که به گفتهی شیرازی هنوز بر ذهن و رفتار سیاستمداران نفوذ عمیق داشت) از مرز قانون اساسی فراتر رود، و بر قدرت خود هرچه بیشتر بیفزاید. «استفاده از ارتش متعهد به اراده شاه، اتخاد یک سیاست تحبیبی و تطمیعی با نمایندگان مجلس و بهرهبرداری از گرایش شاهپرستانه و آریاگرای» برخی احزاب دست او را برای اعمال فشار بر قوام بر سر توافق با آذربایجان باز میکرد. شاه خودش تشکیل احزاب پانایرانیست و آریاگرا را تشویق میکرد و «از آنها حمایت مالی و امنیتی مینمود.» او به صورت مکرر در جلسات هیئت دولت شرکت میکرد که نتیجهاش آن شد که نقشی فراتر از پادشاه مشروطه برای خودش قائل باشد. دخالتهای شاه در انتخاب نمایندگان نشان از بیاعتنایی او به نظام پارلمانی داشت. همه اینها «او را تبدیل به مرکزی کرده بود که بیشتر عناصر محافظهکار در آن دور هم جمع میشدند.» جالب آنکه قوام هم که سنش بسی بیشتر از شاه بود مانند شاه جوان، مایل به تمرکز قدرت در دستان خود بود. شیرازی مینویسد: «شاه همواره تصور میکرد قوام قصد برانداختن دودمان پهلوی را دارد. قوام نیز از هر فرصتی برای تحقیر شاه جوان بهره میبرد.» (همان، صص. ۱۳۹-۱۳۷)[2]
ادامه دارد
–––––––––––
پانویسها
[1]در این زمینه همچنین بنگرید به تحقیق انتقادی ضیا ابراهیمی در این زمینه که به فارسی هم ترجمه شده است:
Reza Zia-Ebrahimi, 2016, The Emergence of Iranian Nationalism: Race and the Politics of Dislocation, Columbia University Press, p. 185.
[2] برای توضیحاتی تکمیلی مرتبط با محتوای این مقاله، در بافتار زمان حال ایران، بنگرید به میثم بادامچی، «تأملی بر امکان بیطرفی «شاهزاده» رضا پهلوی و نظام شاهی»، رادیو زمانه، ۱ بهمن ۱۴۰۱. قابل دسترسی در اینجا.
نظرها
فرهاد - فرهادیان
رفتن پیشه وری و احسان الله خان و دیگر اعضای حزب کمونیست (عدالت ) بدلیل این بود که در نشست جنبشها حزب حیدخان عمواوغلی از طرف منشویکها کرسی های حزب عدالت را در اختیار گرفت و به همین دلیل نه تنها پیشه وری که تمام اعضای حزب عدالت جنبش جنگل را ترک گفتند و حیدرخان در گیلان مامور تشکیل دولت شد . لذا فرار نکرد . او هم دبیر اول بود و هم عضو هیات تحریریه . او پس از ازادی از زندان مجله ی ترقی را تاسیس کرد که افکار او را اشاعه می داد در انتخابات مجلس بعنوان نماینده ی اذربایجان به مجلس شورای ملی معرفی شد ولی اعتبارنامه اش مورد تائید قرار نگرفت لذا در 1324 اقدام به تاسیس فرقه ی دموکرات نمود . از لحاظ خودمختاری هم بدین نحو است که اگر حکومتهای ارتجاعی توانائی برسمیت شناختن هویت شهروندی برابر و آزاد را ندارند این ملتها برای ترقی و تکامل خود حق دارند تا مرحله ی جدائی هم پیش بروند . جدائی خودمختاری فدرالی یا نوع متحد انواع سیستمها برای ملیتهائی تحت ستم است در واقع بستگی تام و تمام به سیستم حکومت مرکزی دارد . حکومت شاه در 1324 این حق را می داد که اقدام به جدائی نمایند حتی امروز هم هنوز حق شهروندی آزاد و برابر وجود ندارد باز هم این اصل صادق است . موضوع عجیبی نیست که نیاز به تائید این یا آن باشد . جنایت هم نیست جنایت آنست که حقوق ملیتها توسط حکومتهای مرکزی برسمیت شناخته نمی شود . خود پیشه وری رابطه با شوروی را تمایل نداشت بخصوص که حزب توده واسطه ی این ارتباط باشد و اتفاقا همین ارتباط سبب شد که شوروی و امریکا روی پونان معامله کنند که استالین نه تنها آذربایجان که یونان را نیز از دست داد . پیشه وری در یک تصادفی درگذشت که دو نفر دبیران دیگر حزب کمونیست (عدالت ) سلطان زاده و حسین زاده با عنوان پاکسازی های استالین اعدام شده بودند حسین زاده حتی به دبیر اولی حزب کمونیست آذربایجان شوروی هم رسیده بود . البته شاه بدلیل حمایت امریکا در مورد آذربایجان شیر شده بود ولی 20 سال بعد با طیب خاطر جدائی بحرین را امضا کرده و پدرش رضا شاه هم کوه آرارات را به ترکیه می بخشد . این خاندان در وطن فروشی کم نگذاشته اند . و اتفاقا دلیل اصلی سرنگونی این خاندان هم این بود که منتظر تصمیم امریکا در گوآدالوپ هویزر در ایران و سالیوان بودند حتی افسران مافوقش در حال بده بستان بودند در حالی که امریکا با خمینی مذاکراتش را تمام کرده بود .
یونس لیثی دریلو
پیشهوری بعد از خروج از زندان مجله ترقی را تاسیس نکرد. مجله ترقی از ۱۹۰۷ توسط میرزا محمدعلیخان تهرانی نشر می یافت. در دوره پهلوی دوم، نشریه ترقی از پانزدهم خرداد ۱۳۲۳ منتشر شد. پیشه وری بعد از خروج از زندان دو مقاله در مجله ناهید به تاریخ ۱۳ دی ۱۳۲۰ با عنوان «قربانیان زندان» ولی بدون نام و امضا نوشت که بعدا در آژیر بازنشر یافت و همچنین با شروع نشر روزنامه داد با مدیریت و سردبیری ابوالحسن عمیدی از ۲۰ مهر ۱۳۲۱ پیشهوری از نخستین شماره روزنامه مجموعه مقالات «از زندان تا کاشان» را با امضای «سیمرغ» نشر داد. پیشهوری از خرداد ۱۳۲۲ روزنامه آژیر را مدیریت و سردبیری کرد.