دشواریهای ۵۵ سال فعالیت کانون نویسندگان ایران
کانون نویسندگان ایران: سربلند، زیر فشار جهنمی!
اکبر مهری ــ کانون نویسندگان سختترین فشارها را در سالهای بعد از انقلاب تجربه کرد. نبرد کانون با دستگاه سلطه و سانسور ادامه دارد و یکی از شاخصهای مبارزه برای آزادی در ایران است.
کانون نویسندگان ایران از اردیبهشت سال ۴۷ که با جمعآوری امضای اهالی قلم شکل گرفت تا امروز، یکی از رساترین صداهای ضد سانسور و اختناق بوده است. از همان روزی که ایدهی تشکیل کانون نویسندگان در ذهن هستهی اولیهی آن ایجاد شد، بیتردید برای موسسین اولیه روشن بوده که گام در راهی دشوار خواهند گذاشت.
کانون نویسندگان ایران در ضدیت با کنگرهی ملی نویسندگان، که بنا بود از سوی نظام شاهنشاهی به عنوان ویترین فرهنگی برگزار شود، شکل گرفت. نویسندگان معترض کنگرهی ملی را نمیپذیرفتند و البته دولتیها هم نویسندگان مخالف را تحمل نمیکردند.
اگر چه آن کنگره تشکیل نشد اما کانونی که با حضور نویسندگان سرشناس آن دوران شکل گرفت، آزادی اندیشه، بیان و نشر را بدون هیچ حصر و استثنا به عنوان اصل بیخدشهی فعالیت خود ابراز کرد و روشن بود که این اصل در تضاد با ادعاهای فرهنگی نظام سیاسی وقت خواهد بود. پافشاری بر آزادی اندیشه، بیان و نشر بهگونهای استفهامی به معنی تلاش برای رهایی از سانسور و اختناقی بوده که هم در نظام شاهنشاهی گلوی نویسنده را میفشرد و هم در نظام سیاسی بعد از انقلاب ۵۷. پافشاری بر آزادی در همهی ابعاد آن، کافی بود که کانون را مقابل ساختار متصلب ضدآزادی قرار دهد. آزادی اندیشه و بیان به عنوان اصلی کلیدی و خدشهناپذیر در بند اول اساسنامهی فعالیتهای کانون برای همیشه ثبت شده است و با در نظر گرفتن تفاوتهای ظاهری در ساختار سیاسی شاهنشاهی و ولایت مطلقه فقیه، این هر دو نظام در محدود کردن فعالیتهای کانون نویسندگان کوشیدهاند. با این تفاوت که فهرست فشارها و تهدیدها در نظام سیاسی بعد از انقلاب بسی بلندتر و دهشتناکتر است. همانقدر که آزادی در آیینهی فعالیتهای کانون انعکاس یافته، از سوی نظام سیاسی تحمل نشده است. نبرد کانون نویسندگان ایران و ساختار سیاسیِ آزادیگریز، نه تنها تمام نشده که صفحات کتاب فعالیت پنجاه و چند سالهی کانون را خونین کرده است. کانون نویسندگان سختترین فشارها را در سالهای بعد از انقلاب تجربه کرد. حالا دیگر نمیتوان تاریخ فعالیت کانون نویسندگان ایران را بدون بازخوانی دشواریها و تنگناها خواند.
واکنش جمع مشورتی کانون نویسندگان ایران به قتل سعیدی سیرجانی به یکی از صفحات درخشان فعالیت کانون تبدیل شد. از دل واکنش نویسندگان به قتل سعیدی سیرجانی متن ۱۳۴ نویسنده منتشر شد که رویارویی کانون و ساختار سیاسی را وارد مرحلهای جدید کرد. متن ۱۳۴ نویسنده نشان داد که ساختار سیاسی با اتکا به قدرت خود نمیتواند پیروز باشد. مواجههی گلوله و کلمه، نبردی عمیقتر از آن است که حکومت خود را در آن برنده بداند.\n
ولولهی درونی
کانون نویسندگان ایران از زمان تاسیس تا انقلاب ۵۷ توانسته بود خود را بر فضای فرهنگی حاکم کند. برگزاری شبهای شعر انستیتو گوته یکی از درخشانترین فعالیتهای کانون در قبل از انقلاب است. برنامهای که در انتها با اعتراض شرکتکنندگان به نظام شاهنشاهی گره خورد و به درگیری با پلیس انجامید. در برگزاری این شبها، نویسندگان از همهی طیفها حضور داشتند و یکی از سخنرانان شبهای شعر انستیتو گوته، بهآذین بود. به این ترتیب در سالهای قبل از انقلاب اختلافی بین نویسندگان نبود و یا اگر هم اختلافی وجود داشت در فعالیت کانون خود را نشان نمیداد.
در جمع آوری امضاها برای تشکیل کانون نویسندگان ایران، نادر ابراهیمی امضای بهآذین را گرفته بود و متعاقب آن، نویسندگان متمایل به حزب توده مانند کسرایی، ابتهاج و فریدون تنکابنی و چند نفر دیگر هم اعلامیهی فعالیت کانون را امضا کردند و به گفته محمدعلی سپانلو: «امضا کنندهها بدنهی اصلی ادبیات جدید ایران را دربر میگرفت». در سالهای قبل از انقلاب درگیری و تضادی بین نویسندگان وجود نداشت اما با انقلاب، اختلافها خود را نشان داد. انقلاب ایدئولوژیک از یکسو و درگیری درونی کانون، کار را سخت کرد. گزارش فعالیت کانون در هیچ روزنامه و مجلهای منتشر نمیشد و سانسوری دیگرگونه با حال و هوایی متفاوت از دوران شاهنشاهی و بسیار سختتر خود را نشان میداد. درگیری بین هواداران حزب توده که با رهبری انقلاب۵۷ همراه و همدل بودند، با گروهی که کانون نویسندگان را مستقل از حکومت میدانستند، شدت گرفت. نویسندگان نزدیک به حزب توده از کانون انشعاب کردند و در شورای نویسندگان جمع شدند. انشعابی که تا حدی موجب تضعیف کانون شد. در این درگیری، نظام تازه تاسیس اسلامی از فرصت استفاده کرد. به نوشته فرج سرکوهی در «یاس و داس»: به سال ۶۰ به کانون حمله کردند. کسانی (بهویژه بعضی دوستان تودهای) از حذف رقیب خوشنود شدند. گفتند جهتگیریهای سیاسی کانون در حمایت از اپوزیسیون زمینهی حمله به آن را فراهم کرد (هنوز چند ماهی تا حمله به شورای نویسندگان حزب مانده بود). حکومت نیز کانون را در کنار گروههای دیگر اپوزیسیون گذاشت و کوبید. بعد از این درگیریها بود که کانون چند سال به محاق افتاد.
شکار نویسندگان
در درگیریهای سنگین در سالهای دههی ۱۳۶۰ فعالیتهای کانون نویسندگان محدود و محدودتر شد اما کانون هیچ وقت به تعطیلی و توقف کامل نرفت. تا وقتی نویسندگان با هم مینشستند و از منشور کانون سخن میگفتند، حتی اگر در پنهان و در جمعهای کوچک دوستانهی شعر و داستانخوانی، کانون زنده بود. درستتر اینکه در آن سالها، کانون در کار تقویت خود بود. اما در همهی آن سالها، طرف مقابل هم در کار کنار زدن همهی صداهای مخالف بود و در کار تقویت خود. توجه ساختار سیاسی، وقتی دید از آن همه مخالفان سازمانیافته دیگر کسی نمانده، به نویسندگان مستقل جلب شد. زلزلهی منجیل زمینهساز جمع شدن دوبارهی نویسندگان شد. زلزلهی منجیل و خرابیهای گستردهی ناشی از آن، نویسندگان را برآن داشت تا به قصد پیدا کردن راهی برای کمک به هموطنان زلزلهزده دور هم جمع شوند. نشست و برخاست نویسندگان کمکم شوق فعال کردن کانون نویسندگان را زنده کرد اما حریف خود را به تمامی قدرتمند کرده بود و کوچکترین مخالفتی را برنمیتابید. نویسندگان جمع مشورتی را برگزار کردند و آرام آرام به سوی تجدید فعالیت کانون میرفتند که ناگهان خبر رسید سعیدی سیرجانی به زندان افتاده است. دورهی زندان سعیدی سیرجانی کوتاه بود. این دورهی کوتاه با قتل او در آذر ۷۳ به پایان رسید.
قتل سعیدی سیرجانی آغاز برنامهی مرگبار حکومت برای ساکت کردن نویسندگان بود. نظام سیاسی از یک سو با قتل سعیدی سیرجانی به نویسندگان و روشنفکران پیام میفرستاد و از سوی دیگر با برنامهی تلویزیونی هویت، سعی داشت افکار عمومی را با خود همراه کند. جمع مشورتی کانون بعد از قتل سعیدی سیرجانی واکنش نشان داد. واکنشی که به یکی از صفحات درخشان فعالیت کانون تبدیل شد. از دل واکنش نویسندگان به قتل سعیدی سیرجانی متن ۱۳۴ نویسنده منتشر شد. متنی که رویارویی کانون و ساختار سیاسی را وارد مرحلهای جدید کرد. متن ۱۳۴ نویسنده نشان داد که ساختار سیاسی با اتکا به قدرت خود نمیتواند پیروز باشد. مواجههی گلوله و کلمه، نبردی عمیقتر از آن است که حکومت خود را در آن برنده بداند. با انتشار متن ۱۳۴ نویسنده، فشار حکومت هم بیشتر شد و شمشیری که بالا رفته بود، پایین آمد... چند بار. در آبان ۷۴ و در حالی که یک سال از قتل سعیدی سیرجانی گذشته بود، پیکر بیجان احمد میرعلایی، مترجم خوشنام را در یکی از کوچههای اصفهان رها کردند. قتل میرعلایی نویسندگان را در بهت فرو برد.
از سال ۹۶ به بعد، تقریبا هر سال حکومت با تحرکات وسیع و اعتراضات مردمی مواجه بوده است. به موازات فشاری که به مردم وارد میشود، فشار به نویسندگان و اعضای کانون هم برقرار بوده است. بازداشت رضا خندان و بکتاش آبتین و کیوان باژن، به خاطر تهیهی کتابی درباره فعالیت پنجاه سالهی کانون، نشان میدهد که نگاه حکومت به کانون تغییر نکرده است. بازداشت این سه عضو کانون یادآور مرگ دردناک بکتاش است
در مرداد سال ۷۵ گروهی از نویسندگان و شاعران با اتوبوس به سوی ارمنستان حرکت میکنند. چند نفر از کسانی که در آن سفر بودهاند، ماجرا را شرح دادهاند. هرچند که وزیر وقت اطلاعات، علی فلاحیان در گفتوگو با حسین دهباشی معتقد است که کل ماجرا برساختهی ذهن و خیالپردازی است اما حالا دیگر روشن شده که چطور وزارت اطلاعات قصد داشته که گروهی از روشنفکران و نویسندگان را یکجا به دره پرتاب کند. فرج سرکوهی در «یاس و داس» روایت میکند که وقتی نویسندگان سراسیمه از اتوبوسی که آونگ بر لبهی پرتگاه مانده بوده، پیاده میشوند، کسی که همان نزدیکی عسل میفروخته گفته است که کسانی با چراغ به رانندهی اتوبوس علامت دادهاند. راننده به قصد انداختن اتوبوس به دره، پیاده میشود اما تخته سنگی اتوبوس را نگه میدارد. راننده دوباره سوار میشود و اتوبوس را به سوی دره میبرد و باز پایین میپرد اما باز هم اتوبوس به سنگ گیر میکند. ماجرایی که از فرط ترسناکی به طنز شباهت دارد.
آبان و آذر، دو ماه جهنمی
دو ماه آبان و آذر در تاریخ فعالیتهای کانون، با دیگر ماههای سال تفاوت دارد. قتل سعیدی سیرجانی در آذر، قتل احمد میرعلایی در آبان و باز در سال ۷۵ و در آبانماه، قتل غفار حسینی. فرج سرکوهی درباره قتل غفار حسینی در نامهای نوشته است: «خبر را آقای هاشمی (مهرداد عالیخانی)، در یک جلسه بازجویی به من داد و گفت غفار را هم حذف کردیم». مهرداد عالیخانی یکی از افراد درگیر در پروندهی موسوم به قتلهای سیاسی سال ۷۷ است. در حالی که با انتخابات دوم خرداد ۷۶ این تصور ایجاد شده بود که فضای سیاسی و اجتماعی بازتر خواهد شد، قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ نشان داد که چنین تصوری تا چه اندازه بیپایه و اساس بوده است. آبان با قتل مجید شریف به پایان رسید و آذر سال ۷۷ با کاردآجین شدن فجیع داریوش فروهر و همسرش پروانهی اسکندری شروع شد. ۱۲ آذر قتل ناجوانمردانهی محمد مختاری و ۱۸ آذر قتل محمدجعفر پوینده اتفاق افتاد. کانون نویسندگان به تمامی زیر ضربه قرار گرفته بود. هوشنگ گلشیری در مراسم خاکسپاری مختاری، با صدای بلند گفت: «پیام صریح به ما رسیده است؛ خفه... خفه میکنیم». بعدها در نمایش رسیدگی به اتهامات قاتلین، روشن شد که محمد مختاری و محمدجعفر پوینده را با سیم مفتولی خفه کرده بودند. در همان روزها بود که لیست بلندبالایی در محافل دست به دست میشد که در آن نفرات بعدی را اسم برده بودند.
فقدان چهرههای مؤثر
با افول فضای باز شدهی بعد از دوم خرداد ۷۶، فشار بر نویسندگان هم کمتر شد. گویی ساختار سیاسی وقتی خیالش از بابت جناح قدرت یافته در انتخابات راحت شده بود، فشار را بر نویسندگان هم کم کرد. این حرف به معنای این نیست که کانون با جناح قدرت یافته در انتخابات رابطهای داشته، به این معناست که به گمان نیروهای تندرو، احتمال نزدیکی بین کانون نویسندگان و دولت اصلاحات وجود داشته است و وقتی خیالشان از بابت دولتیها راحت شد، کانون هم نفس راحتی کشید. در همین دوران است که کانون دو نفر از تاثیرگذارترین چهرههای خود را از دست داد. هوشنگ گلشیری و احمد شاملو در بهار و تابستان ۷۹ چشم از جهان بستند. با وجود از دست رفتن این دو چهرهی موثر، کانون نشان داده که مستقل از شخصیتها به راه خود ادامه میدهد. در همهی سالهای فعالیت کانون، امنیتیها و نیروهای وزارت اطلاعات در تلاش بودهاند که بین اعضای کانون رخنه کنند. احتمال حضور امنیتیها در جلسات کانون، یکی از مهمترین دلمشغولیهای اعضا بوده است اما برگزاری جلسات کانون نشان میدهد که ترسی از نیروهای اطلاعاتی در بین اعضا نیست که اگر چنین بود در دوران اختناق باید جلسات به تعطیلی کشیده میشد.
در سالهای اخیر نگرانیهای حکومت از جانب مردم به اوج رسیده است. از سال ۹۶ به بعد، تقریبا هر سال حکومت با تحرکات وسیع و اعتراضات مردمی مواجه بوده است. به موازات فشاری که به مردم وارد میشود، فشار به نویسندگان و اعضای کانون هم برقرار بوده است. بازداشت رضا خندان و بکتاش آبتین و کیوان باژن، به خاطر تهیهی کتابی درباره فعالیت پنجاه سالهی کانون، نشان میدهد که نگاه حکومت به کانون تغییر نکرده است. بازداشت این سه عضو کانون یادآور مرگ دردناک بکتاش است؛ مرگی که لامحاله به قتل حکومتی شباهت دارد. این سه نویسنده در اوج همهگیری کرونا به زندان فراخوانده شدند. بکتاش به کرونا مبتلا شد و عدم رسیدگی بهموقع، به مرگ فاجعه بار او منجر شد. تصویر بکتاش بر تخت بیمارستان، در حالی که پایش با زنجیر به تخت بسته شده و کتابی به دست دارد، یکی از تصاویر ماندگار این دوران و نمادی از وضعیت کانون و فشار تحمیل شده بر آن است. ساختار سیاسی مدعی، چنان از نویسنده و شاعر هراسان است که پای او را به تخت زنجیر میکند. این آبروریزی آنقدر برای حکومت سنگین بود که اعلام کرد با ماموری که پای بکتاش را به تخت بسته برخورد خواهد کرد.
همزمان با اوج گیری جنبش اعتراضی بعد از قتل مهسا، کانون نویسندگان هم سهم خود را در همراهی با مردم پرداخت. آیدا عمیدی، آرش گنجی، میلاد جنت، علی اسداللهی، آتفه چهارمحالیان و روزبه سوهانی در همین دوران بازداشت شدند.
حساسیت امنیتیها
از جمله مهمترین اتفاقاتی که در یکی دو سال اخیر افتاده، سوءاستفاده نیروهای امنیتی از شکاف ایجاد شده در بین اعضای کانون نویسندگان است. گروهی از اعضای کانون برای رسیدن به اهداف خود، راهی را انتخاب کردهاند که با واکنش دیگر اعضا روبهرو شده است. تفاوت دیدگاه در انتخابات داخلی کانون، به مجادله کشیده شده و موجب دو دستگی در کانون شده است. به نظر میرسد که نیروهای حکومتی علاقه دارند که چیزی شبیه همان کاری که اعضای حزب توده در سالهای بعد از انقلاب کردند و دست به انشعاب در کانون زدند، اعضای ناراضی امروز هم همین کار را انجام دهند. کار تا جایی ادامه داشته که این گروه، دست به تشکیل «ایواک» زدهاند. یکی از اعضای کانون نویسندگان که از زندان آزاد شده، میگوید که بازجو بارها و بارها دربارهی گروه مورد بحث از او سوال کرده است.
حساسیت شدید نیروهای امنیتی نسبت به اعضا و فعالیتهای کانون نشان میدهد که کانون تا چه اندازه زیر نگاه حکومتیها قرار دارد. صرف نظر از حساسیت امنیتیها، چه گروه ناراضی به کانون برگردد و چه برنگردد، کانون نویسندگان ایران، از دشواریهای بسیار برگذشته است. کانون از انشعاب سال ۶۰ گذشته است، جای خالی نویسندگان مهاجرت کرده را پر کرده است، فقدان چهرههای موثر خود را تاب آورده است، تصویر اعضای کشته شده را به مثابه پرچم به اهتزاز درآورده است و حالا دیگر میتواند به موجودیت خود افتخار کند.
نظرها
نظری وجود ندارد.