سرپناه، تورم و سقوط
مسئله مسکن از حادترین مسئلههای اجتماعی در ایران است؛ آیینهی فقیرتر شدن مدام مردم است. "حق بر شهر" هم از دست میرود وقتی که حق برخورداری از سرپناه زایل میشود.
تورم در بخش هزینه سرپناه در ایران سر به فلک کشیده است. تورم همهجایی است، یعنی تمام شهرها و حتی روستاهای ایران را درگیر کرده است. اما در پایتخت، تفاوت نرخ بسیار چشمگیرتر است. برای مثال بر اساس دادههای مرکز آمار ایران، در سال گذشته ۲۱,۷ درصد از سبد خانوار در استان کهگیلویه و بویر احمد به مسکن اختصاص یافته، در حالی که در همین سال به طور میانگین ۴۷,۹ درصد از هزینههای خانوار در شهر تهران به واسطه مسکن اجارهای بلعیده شده است. پیامدهای این آمارِ تکاندهنده روی کاغذ، در زمین واقعی زندگی مردمان مستأجر به مراتب تکاندهندهتر است. گزارشی در اینباره.
سقوط محلهای
نخستین پیامد تورم بیسابقه در حوزه اجاره مسکن در شهر تهران برای آنهایی که مجبورند بمانند، پدیده سقوط محلهای است. یعنی حرکت و جابجایی به سمت محلههای پایینتر و ارزانتر. برای مثال کسی که سال گذشته توانایی پرداخت اجاره خانه در محدوده نیمه شمالی شهر را داشته، اکنون مجبور است به نیمه جنوبی مهاجرت کند. این جابجاییها طی چند سال گذشته در سطحی وسیع روی داده است.
جابجاییهای رو به پایین بیشتر مربوط به طبقه متوسط بوده است، کارمندها، خدماتیها و خردهبازاریها. در میان همینها هم تفاوتهایی وجود دارد که زندگی مستأجریشان را تحت تأثیر قرار میدهد. برای مثال، مجرد یا متأهل بودن یک عامل تعیینکننده است. مجردها − دانشجویان، پرستاران، سربازان، معلمان، کارگران و دیگر مزدبگیرانی که اغلب مهاجرند− میتوانند به صورت چند نفره خانه اجاره کنند و و فشار مالیاش را میان خودشان تقسیم کنند. متأهلها این گزینه را ندارند؛ باید به صورت مستقل خانهای اجاره کنند. به همین دلیل جابجایی و سقوط به محله پایینتر به یک گزینه رایج برای آنها تبدیل شده. بسیار کم پیش میآید آنان بتوانند چند سال را در یک خانه بمانند. هر سال توان مالیشان کمتر میشود. باید به پایینتر و پایینتر بروند.
جابجاییهای سالانه قیمت اجاره بهای مسکن در جنوب شهر را هم تغییر میدهد. تقاضای بسیار زیاد برای سکونت در این محلهها فرصتی برای جهش قمیتها در این محلهها را هم به وجود میآورد. مالکان خانههای جنوب شهر هم از این هجوم به نفع بالا بردن کرایه استقبال میکنند. یک املاکی در یافتآباد میگوید:
الان اینجا دیگر خیلی پایینه. تو همین حدود هم شما با کمتر از ۱۵۰ میلیون رهن و حول و حوش ۶ تومان کرایه نمیتویند یک جاکفشی هم اجاره کنید که بشه توش زندگی کرد.
سمیرا ساکن محدوده خیابان دامپزشکی است. سقوطشان از سال ۹۶ شروع شده. از میدان فاطمی به پایینتر و پایینتر تا به اینجا رسیده و سال آینده هم باید پایینتر برود. سمیرا از تحولات این چند سال میگوید:
من نمیدونستم الان این محله ما داره به یک محله لاکچری برای بعضیها تبدیل میشه. اینجا دیگه پایینشهر بود قبلا. الان برای اجاره همینجا هم دست و پا میشکنند. دیگه به نسب جزو محلههای بالا حساب میشه. هرکسی نمیتونه اینجا خونه بگیره.
این جابجاییها برای طبقه متوسط خدماتی بسیار دشوار است. چرا که هرچه بیشتر آنها را از محل کارهایشان دورتر میکند. محل کار نیروی کار خدماتی تهران عمدتا محدوده مرکزی شهر است. دورتر شدن خانه از این محدوده به معنای صرف هزینه و زمان بیشتر برای رسیدن به محل کار است.
ابراهیم در میدان انقلاب کار میکند. میگوید قبلا در محدوده خیابان نواب بوده و دسترسی بهتری به محل کارش داشته. اکنون به میدان حر پرتاب شده. باید صبحها خیلی زودتر از قبل بیدار شود و این آزاردهنده است.
مسعود کارمند اداره آب است. اما در محدوده شهرک کلاک خانه گرفته. باید از ۵ صبح بیدار باشد تا سر وقت برسد:
خستگی سر کار یک چیز است و خستگی راه هم بدتر از آن. همکارای من ۷ بیدار میشن و راحت سر وقت میرسن. من تا برسم سر کار انگار یک شیفت کار کردهام.
سقوط محلهای، پیامد غالب تورم مسکن برای کارمندها و مزدبیگران طبقه متوسط ضعیف مهاجر در تهران بوده. اما طبقه فرودست هم وضعیتی به مراتب دشوارتر دارد.
طردشدگان و مهاجرت معکوس
طبقات پایین، طردشدگان و اهل زحمت عمدتا در حاشیه شهر سکونت دارند. در آنجا پیوندهای خویشاوندی و اجتماعی خاص خود را برقرار کردهاند. آنهایی هم که در خود محدوده شهری تهران جای داده نشدهاند در شهرهای اطراف سکونت یافتهاند: در شهریار، ملارد، صفادشت، رضیآباد، محمدشهر، رباط کریم، پرند و دیگر شهرها و شهرکهایی که به واسطه تمرکز صنعت و تولید پدید آمدهاند، شهرکهایی که طبق آمارها، ۳۵ درصد از صنعت کل کشور در آنها متمرکز شده. فرودستان پیشاپیش محکوم به زندگی در چنین محلهها و شهرکهایی هستند. چون هم به نسبت ارزان است، هم به محلهای کارشان نزدیک است و هم نزدیکان و همکاران و خویشاوندانشان هم در همان محدودهها سکونت دارند. برای آنها جابجایی برای کم کردن هزینه مسکن معنایی ندارد. آنها ته خطاند. از آنجا به بعد دیگر جایی برای پایینتر رفتن نیست. در صورتی که از عهده همان اجاره حاشیه هم برنیایند باید به شهرستانها و روستاهایشان بازگردند. چاره دیگری نیست.
مهاجرت معکوس از پایتیخت به شهرستانها طی چند سال گذشته چشمگیر شده است.. آنهایی که دستمزدهایشان پا به پای اجاره بهای خانه رشد نکرده، به اجبار تهران را ترک کردهاند. مشخص است که در شهرستانهایشان فرصتهای شغلی به مراتب ضعیفتر و کمتری دارند. اما دستِکم آنجا هزینههای زندگی هم پایینتر و اضطراب کمتر است.
جابجایی معکوس نیروی کار از پایتخت به سمت شهرستانها در بعضی عرصهها باعث کمبود نیروی کار شده است. مردم کارکُن دیگر توانایی سکونت در جوار موقعیتهای کاری را ندارند.
اتوبوسخوابی و پشتبامخوابی هم راهحلهایی از روی استیصالاند و جوابگو نیستند.
یکی از این دستههای شغلی که توانایی تهیه مسکن ندارند، رانندگان اسنپ مهاجرند، یعنی همان ماشینخوابها. رانندههای شهرستانی عمدتا با پرایدهایشان راهی تهران میشوند. کرایه در تهران به نسبت شهرستانها بالاتر است. همچنین تعداد مسافر هم بسیار بیشتر است. رانندههای مهاجر تا میتوانند مسافرکشی میکنند. پس از آن چون جایی برای خواب ندارند، گوشهای پارک میکنند و در ماشینشان میخوابند. حدود ۱۰ روز تا یک ماه به این شیوه دشوار کار میکنند و سپس به شهرشان بازمیگردند. اسنپ اما متوجه چنین چیزی شده و این فرصت را از آنها گرفته است. طبق قوانین جدید، هر راننده تنها میتواند در شهر و استان خودش کار کند.
بحران سیستمی و طردشدگان
گاهی مختل شدن ساز و کارهای یک سیستم مبتنی بر سود، بهره و رانت میتواند ناشی از تناقضهای درونی خودش باشد. نمونه مسئله بحران سرپناه در ایران و به طور خاص در شهر تهران از همین دست است. سیستم تقسیم کار و ثروت شهری آنقدر تابع منطق سرمایه، غارت و چپاول سیستمی شده که دیگر مانعهایی برای بازتولید خودش هم به بار آورده. طبقه زحمتکش و مزدبیگر دیگر توانایی سکونت در این شهر را ندارد. به ویژه نسل جدید که در میانه بحرانهای بیسابقه اقتصادی پا به سن کار گذاشتهاند به هیچ رو نمیتوانند در این شهر سکونتی معمول داشته باشند. این یعنی سیستم از تأمین زیرساختهای ابتدایی برای تداومش بازمانده و توانایی بازتولید خودش را ندارد.
بحران مسکن بدون دخالت و آگاهی و کنش گسترده مطرودان این نظم نمیتواند به خودیخود تحولی اساسی ایجاد کند. بازخواستن حق زندگی برای همه در خانهای مناسب و در محیط مناسب زندگی میتواند قدم اولیه مناسبی برای حرکت به سمت دگرگونی باشد. این خواست اساسی که از حق مسکن مطلوب برای همگان شروع میکند پایهای طبقاتی دارد. از بحران مسکن و بیسرپناهی شروع میکند اما میتواند و باید بسیار فراتر از آن هم برود، چرا که خواستی است سیاسی در چارچوب «حق به شهر».
حق به شهر حقی است هدفمند و جمعی. دربرگیرندهی همه کارگران و کلاً همه کسانی است که به تجدید تولید زندگی روزمره کمک میکنند: پرستاران و آموزگاران، تعمیرکاران فاضلاب و گذرگاههای حمل و نقل زیرزمینی، لولهکشها و برقکارها، نصبکنندگان داربست و متصدیان جرثقیل، کارکنان بیمارستان و رانندگان کامیون، اتوبوس و تاکسی، کارکنان رستوران و بازیگران، کارمندان بانک و مدیران شهر. این خواست نه صرفا جغرافیایی یا صنفی، بلکه اساسا سیاسی است. چرا که بدون ستیز سازمانیافته با روندهای انباشت، سلبمالکیتکنندگان و چپاولگران سیستمی قابل دستیابی نیست.
نظرها
نظری وجود ندارد.