دو حس متفاوت: از قزلحصار تا گوهردشت
همیشه آرزویم این بود که ای کاش زمانی فرا رسد که زندان گوهردشت تبدیل به موزه شود و تصاویر تک تک یارانم در همان سلولها و در حسینیه مرگ قرار گیرد و آن موزه یادآور قتل عام آن عزیزان در آن کارخانه کشتار باشد.
در اواخر تابستان سال ۱۳۶۵ بعد از برملا شدن انواع شکنجهها از قبیل قبر تاریکخانه قفس و غیره در زندان قزل حصار مسئولین نظام جهل و جنایت تصمیم به تخلیه این زندان از زندانیان سیاسی گرفتند با این توجیه که این زندان متعلق به شهربانی است و باید از زندانیان سیاسی تخلیه و به شهربانی واگذار شود. بخش اعظم زندانیان را به گوهردشت و تعدادی را که من هم جزو آنها بودم به عنوان تنبیه به اوین منتقل کردند. در آن دوران خوشحال بودم که به همراه دوستان و یارانم از جهنم سخت و طاقتفرسای دوران حاج داوود رحمانی، رئیس به غایت وحشی و لمپن زندان قزلحصار عبور کردهایم. این دوران بدترین شرایط طول زندان به لحاظ وسعت و تنوع شکنجه بود که بیشتر در بین سالهای ۶۲ و ۶۳ اتفاق افتاد و بیشترین توایین متعلق به این دوران هستند. لازم به ذکر است در این دوران هیچ زندانی در قزلحصار اعدام نشده است و تمامی احکام اعدام در زندان اوین صادر و به اجرا در می آمد. اکثریت قریب به اتفاق زندانیان حکم دریافت کرده بودند، جز چند مورد استثنا که لاجوری قبل از ترک دادستانی آنها را به زندان اوین احضار و سپس به جوخههای اعدام سپرد.
با انتقال ما به زندان اوین و همچنین دستگیری مجدد تعدادی از زندانیان که قبلا آزاد شده بودند و اکنون اخبار جدیدی همراه خود داشتند، در زندان دوران تازهای از مقاومت شکل گرفت؛ از جمله استفاده از کلمه مجاهد در جواب سوال درباره اتهام که تا آن قبل از آن از لفظ منافق استفاده میشد یا تحریم و اعتصاب غذا، ورزش جمعی و نماز جماعت در بین هواداران مجاهدین که تا آن زمان ممنوع بود. این دوران اصطلاحا به «اهتزاز پرچم» معروف بود. کم کم تفکیک زندانیان بر اساس مدت محکومیت شکل گرفت. ما که بند محکومین زیر ۱۰ سال بودیم اواخر بهمن ۱۳۶۶ در حالیکه در اعتصاب غذا به سر میبردیم به صورت تنبیهی ما را به زندان گوهردشت منتقل کردند در بدو ورود با عبور دادنمان از میان تونل پاسدارها با کابل و کمربندهای خودمان از ما پذیرایی کردند تا از ما زهر چشمی گرفته باشند. بعد از یک هفته ما را در بندهای مختلف تقسیم کردند و کم کم خودمان را با شرایط زندان جدید وفق دادیم اما چند ماهی از ورودمان به زندان گوهردشت نگذشته بود که آن فاجعه عظیم رخ داد و بیشماری از یاران و دوستان بوسه بر طنابهای دار زدند و نام و یادشان برای همیشه جاودانه شد.
در اواخر پاییز ۱۳۶۷ به همراه بازماندگان قتل عام ما را از گوهردشت به زندان اوین منتقل کردند این بار برخلاف انتقال از زندان قزلحصار به اوین خوشحال بودم که با اندوه و غمی بزرگ در از دست دادن عزیزانم که سالیانی چند با آنها زندگی کرده بودم و دیگر در کنارم نبودند زندان گوهردشت را پشت سر میگذاشتم. همیشه آرزویم این بود که ای کاش زمانی فرا رسد که زندان گوهردشت تبدیل به موزه شود و تصاویر تک تک یارانم در همان سلولها و در حسینیه مرگ قرار گیرد و آن موزه یادآور قتل عام آن عزیزان در آن کارخانه کشتار باشد، ولی افسوس و صد افسوس که جانیان قصد از بین بردن محل ارتکاب این جنایت را دارند. اما فراموش کردهاند که بعد از دستگیری و محاکمه حمید نوری این جنایت در یک دادگاه صالحه بینالمللی به ثبت رسیده و پاک کردن صحنه جنایت مشکلی از آنان را حل نخواهد کرد و من هنوز بعد از ۳۵ سال میگویم زندان گوهردشت و بهتر است بگویم دشت گوهران میهنم.
نظرها
نظری وجود ندارد.