سالگرد قیام ژینا
یکسالگی انقلاب ژینا: کودکان و حق مشارکت در سیاست
مولود سلیمانی ــ در این مقاله میکوشیم نگاهی انتقادی داشته باشیم به مقوله کودکی، حقوق کودک و حق مشارکت کودکان در موضوعات اجتماعی در جهان تا زمینه بحث را برای نگاهی تازه به این مقوله فراهم کنیم. در پایان نیز گریز کوتاهی خواهیم زد به نقش کودک در جنبش ژینا.
امروز بر کمتر کسی پوشیده است که کودکان نیز همچون بزرگسالان از بحرانهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران به شکلهای گوناگون تاثیر پذیرفتهاند و گاهی بهصورت فعال وارد فضاهای اعتراضی شدهاند، صدای خود را بلند کردهاند و گاهی حتی هزینههای سنگین دادهاند. سالهاست که کودکان مبتلا به آتروفی عضلانی-استخوانی برای دریافت دارو پابهپای خانوادههایشان مبارزه کردهاند. بسیاری از کودکان در عرصهی محیط زیست فعالیت داشتهاند و گاهی از حضور در مناطق حفاظتشده محروم شدهاند.
اما نقطه اوج حضور کودکان در عرصه سیاست بهویژه پس از انقلاب ۵۷، جنبش «زن، زندگی، آزادی» بوده است که در آن کودکان از مدرسه تا خیابان به شکلهای مختلف وارد عرصه مبارزه سیاسی شدند، به وضع موجود اعتراض کردند و با هزینههای سنگین مواجه شدند: از مسمومیت و ارعاب تا دستگیری و سرکوب و حتی از دست دادن جان. با وجود این حجم از مشارکت کودکان در موضوعات اجتماعی، بخش بزرگی از جامعه کودک را همچنان فردی غیرسیاسی، غیراجتماعی و معصوم یا «زبانبسته» میپندارد که باید در خانه بماند و بازی کند، باید فضای امن او را نگه داشت و نباید «جلوی او از سیاست حرف زد». اما این تعریف که تحت تاثیر دانش روانشناسی رشد است، تنها تعریف موجود از کودکی نیست. در این مقاله میکوشیم نگاهی انتقادی داشته باشیم به مقوله کودکی، حقوق کودک و حق مشارکت کودکان در موضوعات اجتماعی در جهان تا زمینه بحث را برای نگاهی تازه به این مقوله فراهم کنیم. در پایان نیز گریز کوتاهی خواهیم زد به نقش کودک در جنبش ژینا.
کودکی چیست؟ چرا کودکان از گفتمان حقوق شهروندی بیرون رانده شدند؟
تعریف مدرن از کودکی که در اعلامیه حقوق بشر نیز بازتاب یافته است تحت تاثیر آثار متفکران سدههای هفدهم و هیجدهم و بهویژه عصر روشنگری است. مفهوم «حق» در نظریههای مربوط به حقوق بشر بهرغم تاکید بر جهانی بودن این حقوق در محدوده بزرگسالی تعریف شده و کارکرد حقوق بشر بهصورت آشکار و نهان غلبهی انسان بر ناپختگی کودکانه، چیرگی بر عدم عقلانیت، ضعف و ناشایستگی قلمداد شده است. از این رو متفکران این حوزه در سدههای ۱۷، ۱۸ و ۱۹ کودکان را از بحثهای مربوط به حقوق بشر کنار گذاشتند و بحث را به چرایی حذفشان محدود ساختند. جان لاک، شاید بهعنوان نخستین فیلسوفی که به صورت نظاممند و جامع دربارهی حقوق انسان نوشته است، کودکان را لوح سفیدی میداند که به مرور زمان دیگران روی آن چیزی مینویسند. به باور او کودکان عقلانیت لازم را برای برخورداری از حقوق شهروندی ندارند و اگر از این حقوق برخوردار شوند، فاقد توانایی لازم برای استفاده بهینه از آن هستند و پیامد آن تنها آسیب به آنهاست. در مقابل، ژان ژاک روسو که قایل به عقلانیتی ذاتی برای کودک بود باور داشت کودکان افزون بر عقلانیت٬ بهواسطه «معصومیت و ضعفشان» از داشتن این حقوق محروم میشوند. به باور روسو کودکان باید از فساد حوزهی عمومی در امان بمانند و در حوزه خصوصی یا در خانواده از آنها مراقبت شود. به باور کانت نیز کودکان تحت تاثیر نیازها، تکانهها و امیال خود قرار دارند، و به همین دلیل این حقوق مشخص اجتماعی و سیاسی محرومند. تنها حقی که کانت برای کودکان قایل است حق مصونیت از خشونت دیگران است.
نخستین جرقهها در مورد ضرورت بحث حقوق کودکان در سده نوزدهم و در پی افزایش نگرانیها از استثمار فزاینده کودکان در کارخانهها به عنوان نیروی کار ارزان شکل گرفت. در این قرن و به دنبال انقلاب صنعتی کودکان بسیاری که پیش از آن در مزارع خانوادگی کار میکردند، مجبور به کار در کارخانهها شدند و در معرض اشکال شدید استثمار قرار گرفتند. برای نخستین بار بحث ضرورت مصونیت کودکان از فضاهای عمومی قوت گرفت و مرز میان حوزه عمومی و خصوصی گستردهتر شد: بر پایه این باور جدید کودکان باید به دور از فضای مصنوعی حوزه عمومی و در فضای طبیعی حوزه خصوصی در خانواده بزرگ شوند زیرا زندگی صنعتی حق کودکان به کودکی کردن را پایمال کرده است. در سال ۱۸۰۲ نخستین سند حقوق کودکان در پارلمان انگلیس نوشته شد که در آن از ضرورت برخورداری از فضای پاکیزه و ضدعفونیشده برای کارآموزان کارخانهها (که در میانشان کودکان پنج ساله نیز دیده میشد) سخن رفته بود. دوران آموزش و ساعات کاری بیش از ۱۲ ساعت نیز محدود شد. هرچند این سند که خود همچنان آکنده از قوانین استثماری بود٬ هیچگاه به طور کامل عملیاتی نشد اما زمینهای برای لوایح دیگری در سالهای آینده و در کشورهای دیگر فراهم کرد و تا پایان قرن نوزدهم مفهوم «نجات کودکی کودکان» به حوزههای دیگر نیز گسترش یافت. بهعنوان نمونه در آمریکا در سال ۱۸۷۰ حق دسترسی رایگان و همگانی به مدارس برای کودکان فراهم شد. یا نظامهای قضایی متفاوتی برای کودکان در اروپا و شمال آمریکا طراحی شد که در آن تمرکز بر بازتوانی کودکان به جای مجازات آنها بود.
نگاهی که حقوق کودک را تنها در چهارچوب عرصه خصوصی تعریف میکند یادآور حذف زنان از عرصه عمومی است. از نگاه بسیاری اندیشمندان حتی مدرن زنان فاقد عقلانیت لازم برای مشارکت سیاسی و اجتماعی قلمداد شدهاند و زمینه فعالیتشان عمدتا به چهارچوبهای خصوصی محدود شده است. از این رو بحث بر سر نگاه تازه به کودکی تا حدود زیادی در پیوند و در ادامه یک رویکرد فمینیستی قرار میگیرد. زنان بهویژه از سده نوزدهم شروع به مطالبه حقوق بنیادی و شهروندی خود کردند اما کودکان همچنان در حوزه خصوصی محبوس ماندند و تا جایی حقوق عمومی داشتند که آنها را در حوزه خصوصی خانه و مدرسه نگاه میداشت و از عرصه عمومی جدا میکرد. البته انتقاد از این نگاه حقوقی بهمعنای انکار حقوق کودکان در حوزه خصوصی نیست بلکه بدین معناست که نجات کودکان نباید منجر به حذفشان از عرصه عمومی و حبسشان در حوزه خصوصی شود. اگرچه این نگاه ممکن است توانمندی «کودکان همچون بزرگسالان آینده» را در پی داشته باشد اما «کودکان همچون کودکان» را نادیده میگیرد.
جنگ جهانی دوم و فجایع آن بر همگان آشکار کرد که کودک را نمیتوان در حباب امن حوزهی خصوصی نگاه داشت. کودکان در سالهای بین ۱۹۳۹-۱۹۴۵ بهشکل روزمره در معرض رخدادهای جنگ جهانی قرار بودند، قربانیان بمب و خشونت محسوب میشدند و به اندازه بزرگسالان از پاکسازی نژادی و تهاجم استعماری رنج میبردند. بنابراین نهتنها فراهم کردن شرایط «کودکی» برای کودکان و نگهداشت فضایی امن برای آنها امکانپذیر نبود بلکه کودکان بهشکلی بیرحمانه در معرض خشونت افسارگسیخته و بیعدالتیهای اجتماعی ناشی از عملکرد بزرگسالان قرار گرفتند. از این رو موج دوم حقوق کودکان بر مراقبت از کودکان دربرابر خشونت بزرگسالان متمرکز بود و ضرورت این موضوع برای نخستین بار به صورت رسمی در اعلامیه حقوق بشر در سال ۱۹۴۸ پیش کشیده شد. این اعلامیه در سال ۱۹۵۹ گسترش مییابد و در آن ۱۰ حق اساسی مشخصاً برای کودکان در نظر گرفته میگیرد. چهار مورد آن مرتبط با حق مجهزسازی و موارد دیگر آن مرتبط با حق مراقبت در برابر تبعیض براساس نژاد، رنگ پوست، جنسیت، زبان و دین است. در اوایل قرن بیستم سازمانهای مردمنهاد فراوانی با تمرکز بر مراقبت از کودکان شکل گرفت و درنهایت مهمترین سند مرتبط با موج دوم حقوق کودک، در نشست جهانی کودکان در سال ۱۹۹۰ نوشته شد که در آن ۱۵۹ کشور اعلامیه حفظ، مراقبت و رشد کودکان را امضا کردند و در آن متعهد شدند که برای همه کودکان، آینده بهتری فراهم کنند. از جمله دستاوردهای این موج بنا به گزارش سازمان ملل متحد میتوان به کاهش نرخ مرگ و میر کودکان، افزایش واکسیناسیون، بهبود دسترسی به آب سالم و بهداشت، و تقویت برنامههای تغذیه و آموزش اشاره کرد. هرچند در این موج کودکان تا حدودی به عنوان افرادی حاضر در حوزهی عمومی به رسمیت شناخته شدند اما همچنان شهروندان درجه دوم محسوب میشدند و جنبش حقوق کودکان به شکل تناقض آمیزی بزرگسالان را قدرتمند و کودکان را ضعیف تلقی میکرد، این بار اما تحت عنوان ضرورت مراقبت از کودکان در برابر آسیب بزرگسالان...
دو موج نخست مربوط به حقوق کودک به ترتیب بر حق مجهزسازی و حق مراقبت متمرکز بودند. اما موج سوم بر حق سومی متمرکز است به نام حق مشارکت. این سه موج مبتنی بر مجهزسازی، مراقبت و مشارکت به عنوان سه میم حقوق کودکی شناخته میشوند.
تعریفی متفاوت از کودکی
در اوایل قرن بیستم، روانشناسی رشد به پارادایم اصلی در فهم کودکی تبدیل شد. برمبنای این رویکرد، کودکی همچون دوران کارآموزی برای بزرگسالی فهم میشد که طی آن تغییرات و رشد چشمگیر جسمی، شناختی، عاطفی و اجتماعی رخ می دهد و عموماً با مراحل و نقاط عطف مشخصی همراه است. در مقابل برخی رویکردهای جامعهشناختی و مطالعات فرهنگی از آغاز به نقد این دیدگاه رشدی پرداختند که در آن کودک به عنوان سوژه بالقوه بزرگسالی و همچون راهی به سوی آن درک میشد و در عوض بر اهمیت بازشناسی سوژگی کودک و بر انحلال مرز میان کودکی به عنوان دورهای باز و تمامنشده و بزرگسالی به عنوان دورهای کامل و بهاتمامرسیده تاکید میکردند. به باور برخی از این منتقدان کودکان در جامعه به هیچ گونه حقوق پایدار و واقعی در هیچ زمینهای دست نمییابند مگر اینکه بتوانند در حوزه عمومی کنشمند و صاحب صدا باشند. در اینجا میتوان به چهار اصل اساسی از دیدگاه این منتقدان اشاره کرد که در تقاطع رشتههایی مانند مطالعات کودکی، جامعهشناسی کودکی، جغرافیای سیاسی کودکان در زمینهی تعریف کودکی قرار میگیرند:(اسکلتون،۲۰۱۲؛ لنزر،۲۰۱۷؛ الیسون،۲۰۰۹)
- کودکی نه یک مرحله ثابت و تعیین شده بیولوژیکی از زندگی بلکه یک برساخت اجتماعی است که در فرهنگها و جوامع و در دورههای تاریخی مختلف به اشکال متفاوتی درک و تعریف میشود. رشد کودکان فرآیندی اجتماعی و فرهنگی است. کودکان تنها و در انزوای خانه بزرگ نمیشوند، بلکه از رهگذر روابط اجتماعی میآموزند چگونه بیندیشند، احساس کنند و با دیگران ارتباط برقرار کنند. این روابط اجتماعی به میانجی باورهای جامعه درمورد چیستی کودکی و نحوه رفتار با کودک تعیین میشود.
- عاملیت کودکی را از خلال فرآیندهای جامعهشناسی خرد بهتر میتوان درک کرد. در حالی که جامعهشناسی کلان عمدتا بر قدرت ساختارهای اجتماعی در شکلدهی زندگی متمرکز است، جامعهشناسی خرد به کشف راههایی میپردازد که از رهگذر آن افراد در ساختن زندگی اجتماعی خود مشارکت و عاملیت دارند. شارلوت هاردمن از پژوهشگران این حوزه برای توصیف وضعیت کودکان از مفهوم «صدای خاموش» استفاده میکند و تاکید دارد که باید به کودکان به مثابه سوژههایی با صدای مستقل نگاه کرد نه به عنوان محصولات فرآیندهای رشدی یا محصولات اجتماعی شدن یا افرادی در مسیر بزرگسالی. کودک سوژه منفعل ساختارها و روندهای جامعه نیست و فعالانه در فرآیند ساخت زندگی اجتماعی و انسانهای اطراف خود مشارکت دارد. دوران کودکی هم برای کودکان و هم توسط کودکان پیوسته بازسازی میشود.
- هرگز نمیتوان کودکی را از متغیرهای دیگر مانند طبقه، جنسیت و اتنیک جدا کرد. تحلیل تطبیقی و بینفرهنگی کودکی را نه مفهومی جهانشمول بلکه مفهومی با تعاریف متکثر میداند که در فرهنگها و دورههای تاریخی گوناگون متفاوت درک میشود. چنانچه مطالعات تاریخی هم نشان میدهد که دوران کودکی همواره براساس موقعیت اجتماعی، جغرافیایی، جنسیت و طبقه اجتماعی باز تعریف و بازشناسی شده است.
- کودکی و روابط اجتماعی کودکان را میتوان مستقل از دیدگاه بزرگسالان مطالعه کرد. به جای نگاه به کودکی به عنوان مقدمه بزرگسالی و نسخه منفعل و ناقص بزرگسالان، میتوان کودکان را افرادی فعال و مستقل با تجربیات، دیدگاهها و اختیارات منحصربهفرد خود دانست. کودکان بزرگسالان در حال شکل گرفتن نیستند؛ کنشگرانی دارای صدا هستند.
یکی از پیامدهای نگاه به کودک به عنوان یک کنشگر اجتماعی این است که حق مشارکت او در عرصههای مختلف در مرکز توجه قرار میگیرد. کودکان به شیوههای گوناگونی میتوانند در حوزه عمومی و در زمینههای سیاسی، اجتماعی، آموزشی و اقتصادی مشارکت کنند. برای مثال در بسیاری کشورها مانند هند کودکان پارلمان یا اتحادیه کارگری دارند. کودکان بسیاری در زمینهی محیط زیست فعالیت میکنند که جنبش جمعه برای آینده یکی از برجستهترین این جنبشها شناخته میشود.
در زمینه پیماننامههای بینالمللی نیز پیشرفتهای بسیاری حاصل شده است. نخستین جرقه جدی این تحول کنوانسیون سازمان ملل متحد در مورد حقوق کودک CRC است که نخستین پیماننامه بینالمللیای است که حق مشارکت برای کودکان را به رسمیت میشناسد. از جمله در این کنوانسیون بر شش حق مشارکت برای کودکان تاکید شده است:
ماده ۱۲: حق شنیده شدن
کودکان حق دارند نظرات خود را در مورد مسائلی که بر آنها تأثیر میگذارد ابراز کنند و نظر آنها با توجه به سن و درجه بلوغشان مورد توجه قرار گیرد.
ماده ۱۳: آزادی بیان
کودکان حق جستوجو، دریافت و انتشار اطلاعات و عقاید از هر نوعی را دارند تا زمانی که در محدوده سنی و متناسب با میزان بلوغ آنها باشد.
ماده ۱۴: آزادی اندیشه و مذهب
کودکان حق ابراز مذهب یا عقیدهی خود را دارند، به نحوی که با ظرفیتهای در حال تکامل آنها سازگار باشد.
ماده ۱۵: آزادی تشکل
کودکان حق آزادی اجتماع و اجتماعات مسالمتآمیز دارند: شامل حق تشکیل یا پیوستن به گروهها، انجمنها یا سازمانها.
ماده ۱۶: حق حفظ حریم خصوصی
کودکان حق حفظ حریم خصوصی، از جمله حفاظت از نام، هویت و اطلاعات شخصی خود را دارند.
ماده ۱۷: دسترسی به اطلاعات، رسانههای جمعی
دولتها باید اطمینان حاصل کنند که کودکان به اطلاعات و مطالب از منابع مختلف، به ویژه منابعی که رفاه اجتماعی، معنوی و اخلاقی آنها را ارتقا میدهند، دسترسی دارند. دولت ها همچنین باید رسانهها را تشویق کنند تا اطلاعاتی را که مورد علاقه کودکان است ارائه دهند.
حق مشارکت؛ به سوی آینده
حق مشارکت کودکان هنوز مفهومی نو و چالشانگیز محسوب میشود. اما تعداد محققین و فعالین حوزه کودکی که مدافع مشارکت کودکان در عرصه عمومی هستند و معتقدند صدای کودک باید در جامعه شنیده شود روز به روز بیشتر میشود. هرچند کودکان بیش از پیش در موضوعات اجتماعی مشارکت میکنند اما همچنان در مقایسه با بزرگسالان از حقوق و از فضای بسیار محدودتری برخوردارند. برای مثال بر اساس بند ۱۲ CRC کودکان نه همه موضوعات بلکه تنها در موضوعاتی حق مشارکت دارند که زندگیشان را تحت تاثیر قرار میدهد یا بند مربوط به حق آزادی اندیشه در مورد کودکانی است که قادرند دیدگاه سیاسی و اجتماعی خود را بپرورانند یا بند حق آزادی بیان مشروط به میزان پختگی کودک است. جان وال در کتاب حقوق کودکان، چالشهای جهانی امروز بحث میکند که هیچ کدام از حقوق بشری بزرگسالان منوط به میزان پختگی یا توانایی پروراندن دیدگاه نیست با اینکه همه بزرگسالان پختگی لازم را برای شکل دادن به دیدگاههای خود ندارند. هدف از داشتن حق مشارکت اثرگذاری بر حوزه عمومی است و محدود کردن مشارکت کودکان توسط بزرگسالان باعث کاهش اثرگذاری بر حوزه عمومی میشود. بنابراین باید حق مشارکت کودکان را به شیوه دیگری صورتبندی کرد. بر اساس یکی از صورتبندیها که ماری جو آن را پیش کشیده است کودکان باید افزون بر سه حق پیشین از حق چهارم داشتن قدرت برخوردار شوند. چنانچه کودکان در بسیاری نقاط جهان نشان دادهاند که قادرند به شکل مستقل دست به عمل بزنند یا آرمانهای خود را محقق سازند. مطابق تجربه زنان و سایر افرادی که زمانی شهروند درجه دوم شناخته میشدند، بدون دستیابی به این حق چهارم یعنی برخورداری از قدرت حقوق دیگر قابلبازیابی نیستند. صورتبندی دیگری در این زمینه مربوط به انحلال مرز میان حقوق کودک و نوجوان و حقوق بزرگسالان است. آن کوئنرستد استدلال میکند که اساسا خود مفهوم حقوق کودکی، کودکان را تبدیل به استثنایی بر حقوق بشر میکند. بنابراین میتوان به جای تقسیمبندی حقوق بر اساس دورههای سنی تقسیمبندی تاریخیتری بر مبنای حقوق مدنی، اجتماعی و سیاسی شکل داد.
سومین صورتبندی بر مبنای مفهوم «چایلدیسم» استوار است. بدین معنا که بزرگسالان را نه به عنوان موجوداتی که دیگر کودک نیستند بلکه در در پرتوی سه میم حقوق کودکی بازشناسی کنیم. بزرگسالان نیز افرادی آسیبپذیرند که نیازمند مراقبت نظاممند جامعه هستند. بر این اساس مبنای حق داشتن نه استقلال فردی بلکه وابستگی بین فردی است. جهان به بزرگسالان مستقل و کودکان وابسته تقسیم نمیشود بلکه همه انسانها اعم از کودک و بزرگسال به یکدیگر وابستهاند.
در سایت موسسه چایلدیسم، در تعریف این مفهوم آمده است:
چایلدیسم به دنبال برابری رادیکال کودکان است. اما در این راه نه بر مفاهیم سنتی مربوط به بزرگسالی، بلکه بر تجارب متمایز خود کودکان تکیه میکند. چایلدیسم بر این باور است که کودکان بهشکلی نظاممند به حاشیه راندهشدهاند. چایلیدیسم نقد ساختارهای بزرگسالسالاری است، چه در روابط ناعادلانهی قدرت چه در عادتهای ضمنی روزمرهای که منجر به تبعبض میشود.
و در رساله این سامانه آمده است:
چایلدیسم همچون فمینیسم است اما برای کودکان. چایلدیسم در ادبیات آکادمیک به عنوان اصطلاحی برای توصیف کوششها در راستای توانمندسازی تجربیات زیسته یک سوم جمعیت بشری یعنی کودکان از رهگذر نقد سیستمی رادیکال هنجارهای علمی، اجتماعی و سیاسی است.
همانطور که مردان میتوانند فمینیست باشند و سفیدپوستان مخالف نژادپرستی، بزرگسالان نیز میتوانند چایلدیست باشند و کارشناسان میکوشند شیوههای گوناگونی که در آن بزرگسالان تجربیات و دیدگاه کودکان را نادیده میگیرند یا تحقیر میکنند شناسایی کنند و در جهت دگرگونی آن بکوشند. برای مثال یک چایلدیست در آموزش و پرورش به این فکر میکند که آیا بهراستی با کودکان به شکلی برابر با بزرگسالان برخورد میشود؟ آیا آنها صرفاً دریافتکنندگان منفعل اطلاعات هستند یا شرکتکنندگانی فعال با نظرات منحصربهفرد خود؟ آیا دانش آموزان آن قدر توانمند هستند که در تعیین سیاستهای مدرسه اثرگذار باشند؟ یک والد چایلدیست از خود میپرسد که آیا با فرزندان به عنوان عضوی برابر با والدین رفتار میکند؟ و یک چایلدیست کودک از خود میپرسد که آیا خود را به عنوان یک مشارکتکننده ارزشمند و مهم در جامعه می بینید و آیا میتواند پندارههای بزرگسالان را تغییر دهد؟
اهمیت نگاه ما به حقوق کودک در انقلاب ژینا
داشتن این تاریخچه از حقوق کودک در جهان به ما کمک میکند که صورتبندی دیگری از مشارکت کودکان در موضوعات مربوط به جامعه داشته باشیم. کودکان ایران به شیوههای گوناگون از نخستین سالهای زندگی در معرض رویههای رسمی و غیررسمی سیاسی و اجتماعی قرار میگیرند و به درون یک فضای پرتنش اجتماعی پرتاب میشوند.
بسیاری از کودکان بهجای تحصیل یا در کنار آن با اشکال مختلف استثمار و تبعض مواجه میشوند. طبق آمار مرکز پژوهشهای مجلس ۱۵ درصد کودکان ایرانی کودک کار محسوب میشوند و ۱۰ درصد آنها به مدرسه نمیروند. از میان آنها که به مدرسه میروند بسیاری حق تحصیل به زبان مادری خود را ندارند. دختران مجبورند از هفت سالگی حجاب اجباری بپوشند و بعدها در رقابت ناعادلانهی کنکور با سهمیه جنسیتی با پسران رقابت کنند. برخی کودکان خانوادههای بهایی به دلیل مذهب خود از تحصیل محروم میشوند. اعضای مختلف خانوادهی کودکان درگیر مسایل سیاسی و اجتماعی میشوند و برخی از خود آنها نیز بهصورت مستقیم با وضع موجود سرشاخ و حتی با احکام قضایی سنگین مواجه میشوند. کودکان در معرض تمام فشارها و تبعیضهایی بودهاند که بزرگسالان به صورت روزمره با آن دست و پنجه نرم میکنند. در جریان جنبش ژینا زندگی کودکان به شیوههای متعدد با این رویداد جدید گره خورد. آنها به صورت مستقیم در مباحث سیاسی مشارکت کردند، دست به اعتراض زدند و حتی هزینه دادند. بهرغم این مواجهه روزمره و نقشآفرینی کودکان در این فضا گفتمان غالب جامعه همچنان متمرکز بر حق مراقبت و حق مجهزسازی و مبتنی بر دور نگهداشتن کودکان از فضای سیاسی است. با اینکه توجه به این حقوق بنیادین بسیار ضروری است اما به نظر میرسد حق سوم کودکان یعنی حق مشارکت کمتر در ایران به رسمیت شناخته میشود و گفتمانی برای ادغام این سه حق وجود ندارد. به عبارت دیگر تصور کودکان به عنوان نوعی از کنشگران سیاسی به رسمیت شناخته نمیشود. اما بهراستی چرا توجه به حق مشارکت کودک مهم است؟
شاید یکی از مهمترین ویژگیهای رویکرد غالب به کودکی در ایران اتکای بیش از حد آن به مقوله بزرگسالسالاری است. مراد از بزرگسالسالاری رویکردی است که بهصورت آشکار و نهان تجربه بزرگسالی را دارای اعتبار بیشتری از تجربه کودکی میپندارد. برمبنای این دیدگاه بزرگسالان ذاتاً برتر از کودکان و جوانان هستند و دانش، خرد و توانایی تصمیمگیری بیشتری از کودکان دارند. این خصلت میتواند به شیوههای مختلفی بروز و ظهور یابد از جمله نادیده گرفتن آشکار و ضمنی دیدگاهها و عقاید کودکان و نوجوانان، محدود کردن دسترسی آنها به اطلاعات، منابع یا فرصتها، استفاده از کلیشههای مبتنی بر سن برای قضاوت در مورد تواناییها یا رفتار کودکان و نوجوانان، بیاعتبارسازی احساسات، تجربیات یا نگرانیهای کودکان و تحمیل یکجانبه قوانین و مقررات بر آنها بدون در نظر گرفتن نظر یا رضایت آنها. در حقیقت اینجا کودکی و نوجوانی با دال صغارت و بزرگسالی با دال پختگی و اعتبار تداعی میشود. همانگونه که در بسیاری جربانهای تاریخ معاصر از جمله در انقلاب ۵۷ غفلت نسبت به حقوق زنان و نقش آنها در تحولات سیاسی و اجتماعی جشمگیر بود شاید امروز نیز بتوانیم حضور پررنگ بزرگسالگرایی را در جریان جنبشهای اجتماعی و بیاعتنایی به نقش کودکان مورد توجه قرار دهیم. این در حالی است که به شهادت بسیاری گزارشهای میدانی اساسا بیخبر گذاشتن کودکان از تحولات سیاسی و به حاشیه راندن نقش آنها عملاْ ناممکن است. نگاه مبتنی بر روانشناسی رشد آن هم با روایت جریان اصلی که تمرکز بیش از حد بر مفهوم مجهزسازی دارد و کودکی را مسیری رو به سوی آینده میداند و نه مرحلهای بهخودیخود معتبر فاقد ابزارهای مفهومی لازم برای صورتبندی نسبت امر سیاسی و اجتماعی با کودکی است. بنابراین بحث نسبت میان کودکی و تحولات تاریخی از چشماندازی مستقل از روانشناسی رشد و مستقل از بزرگسالگرایی مستلزم بازبینی و واکاوی است.
رویکردهای چایلدیستی در جوامعی جز جامعه ایران نیز بحث تازهای است و در پیوندهای تاریخی با روندهای اجتماعی و سیاسی قرار دارد. به عنوان نمونه در بسیاری کشورهای توسعهیافته که خاستگاه این بحثها بودهاند بسیاری حقوق مبتنی بر مجهزسازی محقق شدهاند اما در ایران بسیاری کودکان با مشکلات روزمرهی مربوط به مجهزسازی و تامین نیازهای اولیه دست به گریبانند. از سوی دیگر مفهوم مشارکت در بسیاری کشورهای دیگر از طریق نهادهای اجتماعی همچون «پارلمان کودکان» رخ میدهد اما مشارکت کودکان در روندهای سیاسی در ایران عمدتاْ بسیار پرهزینه است و بنابراین گاهی نه تنها در امتداد حقوق پیشین نیست بلکه به واسطه خطرات حتی جانی در تضاد با حقوق دیگر قرار میگیرد. با وجود تمامی تفاوتها مطالعه تجارب سایر کشورها در این زمینه میتواند به گسترش دید ما و ضرورت توجه به این مساله کمک کند. بررسی نگاه مستقل کودکان و صدا دادن به روایت آنها نه تنها میتواند به بازشناسی تجربهی کودکان در این رخداد منجر شود بلکه بخشی از فرآیند تخیل سیاسی جمعیای است که از دستاوردهای جنبش ژینا محسوب میشود.
مولود سلیمانی دانشجوی مطالعات دوران کودکی و روانشناس بالینی است.
نظرها
نظری وجود ندارد.