قصه دانشجویان مهاجر: پرندگانی که به شهر خود بازنمیگردند
فرار مغزها یا مهاجرت جوانان برای تحصیل شاید هیچگاه به اندازه امروز هشداردهنده نبوده. حالا جوانان نه برای تحصیل در مقاطع بالاتر از لیسانس که از زمان دیپلم به خارج میروند و خیلیها به ترکیه، در همسایگی ایران.
قصه زندگی آیدا، یاسمین، پوریا و سِودا اصلا شباهتی به دیگری ندارد اما مهاجرتشان در یک نقطه با هم تلاقی کرده است: دانشگاهی بهنام دوکوز ایلول در یکی از شهرهای ترکیه.
هر چهار نفرشان روز سهشنبه ۲۸ شهریور برای آزمون زبان ترکی به موسسه ددام وابسته به دانشگاه آمدهاند تا با هم رقابت کنند. پدر آیدا کشاورز است و در یکی از روستاهای قزوین سرگرم کشت و پرورش سیب و انگور و گندم است و آیدا یکی از سه دختر او و بزرگترینشان. جلال سین میگوید:
دخترم متاسفانه در کنکور سراسری دانشگاههای ایران قبول نشد و یک روز با آگهی یک شرکت مجازی به خانه آمد و من و مادرش را مجاب کرد که به ترکیه برود. بعد از ثبتنام و گذراندن «آزمونِ یوس»، در دانشگاه دوکوز ایلول و در رشته رادیوتراپی پذیرفته شد.
پدر آیدا با آه وافسوس از مرارتهایی که در اینراه کشیده سخن به میان میآورد:
مؤسسهای که ما آیدا را در آن ثبتنام کردیم و مسؤول سروسامان دادن به کارهای او بود مدام ما را سر میدواند و هی پول میگرفت و میگفت ثبتنام هنوز شروع نشده. چند روز بعد من از طریق یکی از آشنایان با دانشگاه تماس گرفتم و متوجه شدم ۲۰ روز از موعد ثبتنام گذشته. به ترکیه آمدیم و به دانشگاه مراجعه کردیم. آیدا را ثبتنام نکردند اما با گریه و زاریِ دخترم قول دادند اگر کسی انصراف داد، جایش را برای آیدا رزرو کنند و خوشبختانه دخترم این شانس را داشت که پذیرش شود. حالا که ماجرای ثبتنام حل شده، مشکلِ پیدا کردن خوابگاه داریم.
اسکان موقت ؛ موقعیت متزلزل
یاسمین به قول خودش یک پله از آیدا جلوتر است. او سال گذشته به ترکیه آمده و پس از گذراندن یکترم زبان ترکی، دوباره دارد خودش را برای امتحان نهایی زبان آماده میکند. او سال گذشته با یکی از همکلاسیهایش در منطقهای نزدیک به دانشگاه خانه اجاره کرده. اما امسال موجر اجاره را دوبرابر کرده. یاسمین به زمانه میگوید:
اسکان موقت همین است. یکدفعه چشم باز میکنی میبینی همه چیز دو برابر شده. الان یک تخت خالی در خوابگاههای خصوصی حدود ۱۲ هزار لیره (تقریبا ۲۳ میلیون تومان) برای یک ماه است. من سال گذشته از شرکتی که مرا ثبتنام کرده بود، اطلاعات گرفتم و نام منطقهی بوجا در ازمیر را به من دادند. درست است که خود دانشگاه در آنجاست اما دانشکدهمان چیزی حدود ۱۵- ۲۰ کیلومتر آنطرفتر است. یعنی به لطف اطلاعات اشتباه موسسه، عملا هم اجاره خانه را میبایست میدادم و هم کرایه ماشین به من تحمیل شد. حالا قرار است در منطقهای نزدیک دانشکده خانه بگیریم.
آیدا و یاسمن تلفنهای یکدیگر را میگیرند تا اگر شد با هم همخانه بشوند.
به گفته پدر آیدا موعد ثبتنام برای خوابگاههای دولتی تمام شده. هرچند اگر کسی شانس بیاورد یک همخانه خوب پیدا کند همانقدر باید اجاره بدهد که در خوابگاه دولتی میپردازد.
جعبه سیاه مهاجرت
چندی پیش روزنامه اعتماد در گزارشی با عنوان مهاجرت زودهنگام نوشت: در سالنامه رصدخانه مهاجرت ایران با تحلیل آمار دریافتی از اداره كل گذرنامه در بازه زمانی سال ۱۳۸۰ تا مرداد ۱۳۹۹ از مهاجرت ۱۵ تا ۳۷ درصد از رتبههای یک تا هزار آزمون سراسری، مشمولان بنیاد ملی نخبگان و المپیادیها سخن گفته شده كه از میان آنان تنها دو و نیم تا چهار و نیم درصد به ایران بازگشتهاند. بهرام صلواتی، مدیر رصدخانه مهاجرت همان زمان گفته بود: «در این حوزه هیچ آماری نداریم و جزو جعبههای سیاه است كه باید به آن نور تابانده شود. یك بار خواستیم طرح مطالعاتی در حوزه دانشآموزی حداقل در مراسم مدارس سمپاد انجام دهیم، اما میسر نشد.»
این در حالیست که وزارت آموزش وپرورش در این مورد طفره میرود تا آمار دقیقی از مهاجرت افراد ارائه و ثبت نکند: «وزارت آموزش و پرورش باید بدون لكنت بگوید میزان میل به ماندن در دانشآموزان چهقدر است. وقتی این طرحها انجام نمیشود، همهچیز به حدس و گمان محدود میشود. البته شواهد فراوان است، برای مثال میل شركت در كلاسهای زبان، مدارس دوزبانه، حتی در سطوح پایین هم به چشم میخورد.»
بر اساس گزارش اعتماد آقای صلواتی پیشبینی كرده بود كه سال ۱۴۰۱ یكی از شدیدترین و وخیمترین موجهای مهاجرت در بحث فرار مغزها اتفاق بیافتد.
دیدهها وشنیدههای یاسمین حقیقت روشنی را بیان میکند: «همین دانشگاهی که من در آن تحصیل میکنم سال گذشته تعداد زیادی ایرانی را پذیرش کرده بود. اما تعداد داوطلبان امسال نسبت به سال گذشته خیلی بیشتر شده است.»
محمد صورتگران دبیر ریاضی ساکن یکی از شهرهای ترکیه است او از چهار سال پیش که به ترکیه آمده، برای داوطلبان شرکت در آزمون دانشجویان خارجی (یوس) کلاس خصوصی ریاضی و هوش برگزار میکند. او میگوید:
من سال گذشته ۱۱ شاگرد خصوصی از ترکیه داشتم که به صورت خصوصی به آنها درس میدادم اما ۱۶ نفر هم به صورت آنلاین با من کلاس داشتند. امسال این تعداد کمی افزایش پیدا کرده. چهار شاگرد حضوری دارم و ۲۳ نفر آنلاین از ایران. افزایش تقاضا برای شرکت در آزمونهای دانشگاههای ترکیه و جلسات مشاوره برای تعیین رشته یا انتخاب دانشگاه واقعا تعجبآور و در عینحال نگران کننده است. من در خود ایران هم اینقدر شاگرد خصوصی نداشتم.
او به نکته جالبتری اشاره میکند:
از این تعداد به نظر میآید نصفشان دختر ونصف دیگر پسر باشند. چون براساس گزارههای منطقی و آماری این برابری به صورت میانگین خواه ناخواه وجود دارد، اما در واقعیت، نسبت دخترها به پسرها در کلاسهای خصوصی و تقاضا برای ورود به دانشگاه حدود ۷۵ به ۲۵ است. من تلقیام این است که دخترها از جو موجود در ایران به تنگ آمدهاند.
یاسمین جزو همان دخترانیست که قصد برگشتن به ایران را ندارد و باور دارد از هر چهار نفری که برای تحصیل مهاجرت میکنند ممکن است تنها یکنفر برگردد آن هم به دلایلی چون شرایط اقتصادی و عاطفی. برای او این سفر یک سفر بیبازگشت است. میگوید:
من پلهای پشت سرم را خراب نکردهام. در اصل پلی وجود ندارد که بخواهد مرا به سرزمین مادریام برگرداند. جمهوری اسلامی به جز سرک کشیدن در زندگی خصوصی مردم حالا محدودیت را به دانشگاهها هدایت کرده. من و نسل من چنین ذلتی را نمیپذیرد؛ حتی به قیمت دوری از خانواده و وطن.
بر اساس گزارش اعتماد اسفند ماه سال گذشته مهدی فیاضی، رییس مركز امور بینالملل و مدارس خارج از كشور هشدارهایی را در این باره مطرح كرد. او گفت: «مهاجرت در سنین دانشآموزی جز گسست خانوادگی و از هم متلاشی شدن جمع خانواده، هیچ دستاوردی ندارد. یعنی اگر مایلاید كه بچههایتان ارتباط با خارج داشته باشند، باید در سنین كار و آموزش تكمیلی، شناخت بینالمللی آنها تقویت شود. برخی خانوادهها فقط یك میلیارد تومان در سال هزینه شهریه و یك میلیارد تومان هم هزینه پانسیون و خوابگاه فرزندشان را میدهند تا از پایه نهم و دهم به خارج از كشور برود و در نتیجه به سربازی نرود و كنكور ندهد.»
اقلیتی بهنام بهایی
پوریا که در رشته بیولوژی پذیرفته شده جزو آن دسته جوانانیست که نه به خاطر مشکل سربازی بلکه به خاطر اقلیتبودن وطنش را ترک کرده. او به زمانه میگوید:
من بهایی هستم. اجازه ندارم در وطن خودم تحصیل کنم. شاید اگر شرایط تحصیل داشتم، سربازی رفتن برایم مسألهای نبود. اما دو تا محرومیت را نمیتوان تحمل کرد. من به همراه مادرم تصمیم گرفتیم تحصیلات دانشگاهی را در خارج از ایران به سرانجام برسانیم. مادرم در رشته پرستاری قبول شد و یک خانه نزدیک دانشکده اجاره کردهایم که متاسفانه با خرج رفت و آمد و خورد وخوراک، هزینه سنگینی به خانواده تحمیل کرده و حدودا ماهی ۶۰ میلیون میشود.
کتایون، مادر پوریا البته در دانشگاه زیر زمینی مؤسسه آموزش عالی بهایی علوم اجتماعی خوانده و پس از شرکت در یک مجمع عمومی دستگیر و زندانی شده و حالا تصمیم گرفته در کنار پسرش محدودیتهای مذهبی جمهوری اسلامی را پشت سر بگذارد. براساس قوانین تبعیضآمیز جمهوری اسلامی حق تحصیل در دانشگاه از بهاییان سلب شده و در عینحال موسسهی آموزش عالی بهایی از سال ۱۳۶۶ نخبههای بسیاری را به کشورهای دیگر فرستاده است.
کتایون باور دارد:
متاسفانه تعدادی از دوستان وآشنایان ما با طناب شرکتها به چاه افتادهاند یکی از آنها خواهر خود من که برای ثبتنام در یک دانشگاه خصوصی در استانبول مبلغ ۵۷۰۰ دلار به حساب استاد واریز کرد تا به نیابت از او ثبتنامش کند. اما استاد کمکاری کرد و آخر سر خواهرم خودش مجبور شد به دانشگاه مراجعه کند و بعد آنجا فهمیده بود مبلغ شهریه برای یک دورهی دکترا ۳۲۵۰ دلار بوده که استاد نزدیک ۲۵۰۰ دلار از او بیشتر گرفته و تاخیرش هم به خاطر این بوده که ۱۵۰۰ دلار دیگر هم میخواسته. ببینید چه ارزی از مملکت خارج و در کجا هزینه میشود.
در میان دانشجویانی که برای آزمون تعیین سطح زبان آمدهاند، سِودا به اندازه دوستان دیگرش خوش اقبال نیست. سال گذشته که او تصمیم گرفت وارد یک دانشگاه خارجی شود، بهترین گزینهها برایش دانشگاههای شهر ازمیر بود چون داییاش در آن شهر ساکن بود و میتوانست با او زندگی کند. دوماه پیش، پس از قبولی در دانشگاه و ثبتنام به ازمیر رفت و امتحان تعیین سطح زبان را هم پشت سر گذاشت اما داییاش پس از گرفتن ویزای کانادا تصمیم گرفت به کانادا برود.
حالا سودا که پدر ومادرش از پس اجاره خانه برای او برنمیآیند، تصمیم گرفته برگردد:
برای من این اتقاق دردناک و ناامید کننده است هرچند برای داییام خوشحالام که به یک کشور بهتر میرود. در این چند روزی که در حال پشت سر گذاشتن بحران بودم هی خودم را دلداری میدادم که اینجا خیلی هزینه زندگی بالاست. من از پس هزینهها برنمیآیم. اما یک چیز عجیبتر مغزم را از دیروز پر کرده. چرا این بچهها نمیخواهند در کشور خودشان درس بخوانند؟ چرا من در اینجا احساس امنیت میکنم اما در ایران احساس ناامنی. چرا برای ورود به دانشگاه چهار تا چشم دیگر باید قرض کنیم مراقب حراست دانشگاه باشیم که نزدیکمان نشود؟
بیمِ رخدادن انقلاب فرهنگی دوم در دانشگاهها زمانی در میان دانشگاهیان گسترش یافت که وزارت علوم تقریبا یکسال پس از قیام ژینا (مهسا)، شروع به تصفیه استادان از دانشگاهها و تزریق «استادنماها» به هیأتهای علمی کرد. از طرفی زمزمههای تصویب لایحه حجاب و عفاف جامعه را به ورطه ناامیدی غریبی کشاند که در سالهای اخیر بیسابقه بودهاست. حالا که دانشگاهها محل تاخت و تاز بسیجیان و نیروهای حزباللهی و رژه خودروهای نظامیست، لطافت علم ودانش خدشهدار شده و دانشجویان را تشویق به کوچیدن کرده است. کوچکردن به سرزمینی که دانشجو تنها به درس ودانشگاه و یافتن دوستان در فضایی امن فکر میکند نه به محدودیت، ترور شخصیت، بیسوادی استادان و القای ایدئولوژی و اعتقادی که چند گام از دنیا عقبتر است.
نظرها
نظری وجود ندارد.