دیدگاه
نقد منطق "خشونت خشونت است"
ف.دشتی – این نوشته با نقد مقالههای اخیر ژیژک و باتلر درباره مسئله غزه میآغازد و سپس بدیلی را در برابر موضع آنان پیش میگذارد که تاریخ را به لحظه فرو نمیکاهد.
موضع باتلر و ژیژک
باتلر در میانهی راه جملاتی مینویسد که خواننده را امیدوار میکند:
اما اگر اخلاقیات و سیاستهایمان در محکوم کردن خلاصه نشوند چه میتوانیم بگوییم و انجام دهیم؟ اگر بر پرسیدن از آن شکلهایی از زندگی که منطقه را از خشونتهایی این چنین رها میکنند اصرار بورزیم چطور؟ اگر علاوه بر محکوم کردن جرائم بیپاسخ، بخواهیم آیندهای بسازیم که در آن خشونتهایی از این دست پایان میگیرند چطور؟
و بعد در ادامه پیشنهاد میکند که بهترین راه درک وضعیت امروز فلسطین و ریشهی خشونت این است که با فاصله گرفتن از رسانهها در تاریخ منطقه دقیق شویم. اما خود، در ادامهی نوشتهاش، کوششی در این مسیر نمیکند، و سرانجام با نوشتن این جمله:
خشونت را بی هیچ قید و شرطی رد میکنم و همزمان، مانند بسیاری دیگر، میخواهم در راه تخیل و مبارزه برای برابری و عدالت حقیقی در منطقه، به گونهای که گروههایی مانند حماس را محو کند، به اشغال پایان دهدَ، و اشکال جدیدی از آزادی سیاسی و عدالت را شکوفا کند، مبارزه کنم.
باتلر در ادامه آمال و آرزوهای خود برای فردای فلسطین را برمیشمارد و رسالت روشنفکریاش را به پایان میبرد. در میان این آرزوها او اشاره به «خود-فرمانی فلسطین» میکند و این شاید دفاعی تلویحی از برنهادهی «دو کشور، دو دولت» باشد.[۱]
ژیژک نیز نوشتهاش را با محکوم کردن وحشیگری حماس آغاز میکند، اما در ادامهی نوشتهاش سراسر به تروریسم دولتی اسرائیل میپردازد. در انتها سرانجام به نقطهی تعادل میرسد:
ما میتوانیم و باید بدون قید و شرط از حق اسرائیل برای دفاع از خود در برابر حملات تروریستی حمایت کنیم. اما ما همچنین باید برای شرایط واقعا ناامیدکننده و رنجبار فلسطینیهای ساکن غزه و سرزمینهای اشغالی همدردی بیقید و شرط داشته باشیم. کسانی که فکر میکنند در این موضع "تضاد" وجود دارد، کسانی هستند که فعالانه راه حل را مسدود میکنند.
این یکی به نعل و یکی به میخ زدن از این روست که ورود به بحث خشونت، کار آسانی نیست.
سرچشمهی خشونت در جهان و فلسطین
حاکمیتی در یک سر تمام خشونتهای جهان ایستاده است که هدفی جز افزایش هژمونی و سود خود نمیشناسد. در توانش نیست که تعادل را برقرار کند، یا سعی کند حداقل ظاهر بیطرفی را حفظ کند. تقریبا در هر مورد، همین حاکمیت است که دعوا را شروع میکند یا سعی میکند با تشدید دعوای موجود، جایگاه خود را محکمتر کند. این کشور ادعای خود مبنی بر تضمین صلح جهانی را رها کرده و به بزرگترین تهدید برای صلح تبدیل شده است. زیرا هیچ نیرویی در برابرش نمانده که او را لااقل عقب براند. باتلر در آرزوی جهانی است که همه در آن «در آزادی، در خشونت پرهیزی، در برابری و عدالت» زندگی کنند. اما صرفا با آرزو کردن، آن جهان به دست نمیآید.
به موضوع این نوشته، یعنی خشونت برخاسته از خشونت دولت اسرائیل بازگردیم.
از سال ۱۹۴۸، سال تاسیس دولت اسرائیل، تا کنون ۷۵ سال میگذرد. هفتاد و پنج سال میشود سه نسل. یعنی کودکان امروز فلسطینی زمانی که پدران پدر بزرگشان بیست سالشان بوده، استعمارگران اسرائیلی وارد خاکشان شدهاند و آنجا را به زور تصرف کردهاند. سه نسل مداوم است که آنان هر روز دارند کشته میشوند، شکنجه میشوند، تحقیر میشوند، از تمام حقوق شهروندی محروم میشوند، حتما به بیگاری گرفته میشوند و استثمار میشوند. هفتاد و پنج سال است فلسطینیان چیزی جز لگد و دستبند، چیزی جز محرومیت و نکبت، جز رنج و گرسنگی ندیدهاند. هفتاد و پنج سال است کودکانشان جلوی چشمانشان هر روز پر پر میشوند و میمیرند.
از بیرون گود حکم صادر کردن البته آسان است. اما مردم عادی فلسطین و هرکجای دیگر در جهان نه فیلسوفاند و نه متاسفانه از فلسفهی اخلاق کانت بهره بردهاند، آنان مجبور بودهاند تنها با تجارب شخصی، خانوادگی و قومی خود و در راستای آنچه غریزه و عادات و سنت اجتماعی و حسیاتشان به آنان نشان میدهد عمل کنند. مگر مردم ایران هم همینطور نیستند؟
خشونت انقلابها
تاریخ انقلابهای بزرگ جهان را اگر خوانده باشیم، میدانیم چطور بهپاخاستگان همه چیز و همه کس را که به نحوی از انحا در محدودهی قطب سرکوبگر بوده، بهحق یا بهناحق نابود کردهاند. آیا امروز پس از گذشتن دههها یا سدهها، به آنان حق میدهیم یا مورد انتقادشان قرار میدهیم؟ - هیچکدام. چون راه سومی هست، و آن، کوشش است در راه اینکه فکر کنیم مگر چه وحشتی بوده که آنان را به این وحشیگری متقابل کشانده است. آیا ما در مرتبهای هستیم که انقلابیون انقلاب کبیر فرانسه را محاکمه کنیم، درست همانطور که شاتوبریان در کتاب «خاطرات از آنسوی قبر» کرد؟
حملهی وحشیانهی حماس به شهروندان اسرائیلی از وحشی بودن ذاتی یا بنیادگرا بودن حماس سرچشمه نمیگیرد. دیگ بخاری که بیهیچ روزنهای هفتاد و پنج سال جوشیده، در هفتم اکتبر منفجر شده است. و ما و باتلر و ژیژک البته خیلی طبیعی است که نتوانیم این را بفهمیم. از حوصلهی درک ما بیرون است. برعکس، در کنار اسرائیل ایستادنِ برخی تحلیلگران و کنشگران خودمان را -هرچند از آنان متفاوت بیاندیشیم- میتوانیم درک کنیم. چهل و پنج سال ظلم پیوستهی ج.ا. با ما چنان کرده که اگر خامنهای از آفتاب تمجید کند، ما دیگر پردههای خانههایمان را محال است باز کنیم. این را میبینیم و به رغم واکنشی بودنش، آن را میفهمیم. پس لااقل سعی کنیم واکنشهای تنها گروه برجامانده و عاصی فلسطین را هم که نه در مقامی برتر و نه در مقامی کهتر از ما هستند، درک کنیم. این حتما به معنای حق دادن به آنان یا تبرئه کردن آنان نیست.
خشونت جرج حبش
بگذارید آنچه را باتلر موعظه کرد -یعنی رجوع به تاریخ فلسطین را- استجابت کنیم و برای این کار از یک «تروریست» فلسطینی که نه اسلامگرا بود و نه مادرزادْ وحشی در دو نسل پیشتر یاد کنیم؛ یکی از آن تروریستهای رادیکال در نهضت مقاومت فلسطین: کسی که تا لحظهی ایستادن قلبش در تبعید سراسر خشم و خشونت و باصلابت و سازشناپذیر باقی ماند. منظورم کسی نیست جز جرج حبش. نکند گمان کنیم او تروریست به دنیا آمده بود. نه، حتا در نوجوانی در گروه کر کلیسای ارتدکس سرودخوانی میکرد. فقط دو سال از چهگوارا، «تروریست» اعظم، بزرگتر بود. درست مثل او پرخشم بود و آماده برای کشتن.
حبش در ۱۹۴۸ با تاسیس دولت اسرائیل برای مراقبت از خانوادهاش به لیدا آمد. اسرائیل شهر را گرفته بود، وهرکه را دم دستش رسیده بود، کشته بود. نجاتیافتگان فرار کرده بودند. آن روز هفتادهزار فلسطینی کشته ویا از خانه و کاشانهی خود، از ریشههای خود برکنده و آواره شدند. جشن گلوله و بمباران به کنار، دقیقا مثل امروز در غزه، سه روز گرسنگی و تشنگی هزاران زن و کودک را به کام مرگ فرستاد. یکی از آنان خواهر بزرگ جرج حبش بود. حبش تصمیم میگیرد به تحصیل ادامه دهد، و بالاخره مثل اِل چه پزشک میشود. و بلافاصله به اردوگاههای پناهندگان فلسطینی بازمیگردد. معمولا همیشه همینطور میشود: خانهات، مزرعهات، درختانت، دهت، خواهر و مادر و پدر و برادرت، دوستانت- یکمرتبه همه را در یک چشم بهمزدن از دست میدهی. شر مثل باران بر بدن و وجدان و قلبت باریدن میگیرد. و در اثر تابش این رعد و برق بلا تو یک نفر دیگر میشوی. جرج حبش یا آن طور که همرزمان و دوستانش صدایش میزدند، الحکیم، رهبر جنبش چپگرای آزادیبخش فلسطین بود. او در ششمین کنگرهی سازمان آزادیبخش فلسطین چنین گفت:
رفقا! آنچه من از دههها ستیزهجویی و تجربیات غنی بهدست آوردهام، چیزی نیست که به من اعطا شده باشد. این حق شما و نسلهای آینده است که مطالب و درسهای این تجربیات را با همهی موفقیتها و اشتباهاتش مرور کنید. ما باید تاریخ خود را در دقیقترین شکل آن بخوانیم، نه برای اینکه بردهی تاریخ باشیم، بلکه برای آنکه از آن به عنوان پیش نیاز لازم برای ساختن آینده بهره مند شویم. امروز بسط کیفی دیروز است و در عین حال دیروز بنیان مادی و فکری فردا را میآفریند.
بیایید یکبار دیگر این جملهها را بخوانیم: «تروریست فلسطینی با زبان یک فلسفهدان یا جامعهشناس سخن میگوید.»
طرح جایگزینی نیروهای چپ با اسلامگرایان
دقیقا به همین علت بود که اسرائیل و شریک بزرگترش امریکا متوجه شدند اگر نهضت مقاومت فلسطین با رهبری چنین افرادی به حیات خود ادامه دهد، برای آنان بسیار خطرناک میشود. امریکا قبلا هم بارها تجربه کرده بود و دیده بود با نیروهای تا سطح شهروند مسلح چپ توان رویارویی ندارد. این بود که در نیمهی دوم قرن بیستم در خاورمیانه همت به نابودی نیروی چپ گماشت و متاسفانه در همه جا موفق شد. فردریک جیمسون بارهی چگونگی بربالیدن حماس چنین مینویسد:
آنان [سیاستگزاران امریکا] شرایطی را به وجود آوردند که در آن فقط مذهب به عنوان نقطهی اتکا و میدان مخالفت و شورش باقی بماند. مطمئنا، امریکاییها گمان نمیکردند که سببی برای شورش وجود دارد، و نتوانستند درک کنند که مردمان بسیار زیادی خلاف این فکر میکنند؛ مردمانی که به منزلهی یک جمع مخالف تنها مرجعی که در دست دارند، دین است. [۲]
به باور جیمسون بدون دخالت دادن اندیشهی مارکسیستی ممکن نیست ما بتوانیم تحلیل درستی از وقایع فلسطین به دست دهیم. برای نمونه، تحلیل مارکسیستی جیمسون الفتح را شکلی از سیاست اتحاد لیبرال یا سوسیال دمکراتیک با تمام ضعفها و بدیهای نسخههای غربیاش میبیند، ضعفهایی که اکنون که الفتح عملا در تشکیلات خودگردان فلسطین به قدرت رسیده، بسیار مشهود است… تحلیل مارکسیستی درضمن با اصرار بر توسعهی سرمایه در جهان فلسطین و با اصرار بر منافع مشترک کارگران اسرائیلی و فلسطینی، به دنبال اصلاح سوءتعبیر موجود از مناقشهی اسرائیل و فلسطین است: این مبارزه امروز پس از هفتاد و پنج سال دیگر مبارزه بین اشغالگران و قربانیان اشغال نیست، بلکه یک مبارزه است بین شهرکنشینان-استعمارگران و جمعیت بومی استثمار شونده.
این تحلیل، جیمسون را به یاد پاسخی میاندازد که زمانی ورنر زُمبارت به این پرسش داده بود که چرا درامریکا یک انقلاب سوسیالیستی تحقق نیافت. زمبارت گفته بود: به خاطر نژاد: «مهمترین جنبش رادیکال در تاریخ ایالات متحده، در واقع، جنبش پوپولیسم اواخر قرن نوزدهم، از این روی از پا درآمد که دشمنانِ جنبش، کشاورزان سفیدپوست را در مقابل سیاهپوستان شوراندند.»
نژاد در واقع یک مفهوم ساختگی با پیامدهای بیش از حد واقعی است، و در سیاست اسرائیل نیز به وضوح نقش تعیینکنندهای در صحنهسازی به اصطلاح مناقشهی اسرائیلی-فلسطینی ایفا کرده است. یک سر این قضیه، اقتدار سرمایهمحور اسرائیل قرار دارد و در سرِ دو شعبهی دیگر، ناسیونالیستهای الفتح، و اسلامگرایان حماس و شرکا. از منظر جیمسون، اشتباه نهضتهای ضداستعماری در این بود که آزادی ملی را عاملی فوریتر از مبارزهی طبقاتی میدید. امروز زمان تجدید نظر در این دیدگاه فرارسیده است.
امروز سرمایهداری هم در اسرائیل و هم در فلسطین توسعه یافته است. آنچه در این منطقه رخ داده است شکل محلّی چرخش نئولیبرال است که عنوان «پساصهیونیسم» را یدک میکشد، اصطلاحی که به سرنوشت مبهم همهی این فرمولبندیها مبتلا میشود.
در این چارچوب، وضعیت پساصهیونیستی نشاندهندهی ظهور یک اقتصاد سرمایهداری تمام عیار از دورهی «قهرمانانه» (یا از نظر ایدئولوژیک قهرمانانه) تشکیل دولت اسرائیل و دگرگونی همزمان واقعیت سیاسی آن همراه با ادامهی بقای سیاسی قدیمیترش است. عدهی کمی در واقعیت تاریخی این تحول شک میکنند، اما احتمالا بسیاری با دیدن تحول مشابه در فلسطین شگفتزده میشوند، زیرا گردانندگان آنجا خوب توانستهاند این تحول به سوی سرمایهداری را از انظار جهانی پنهان کنند.
با بازنگری تاریخ اسرائیل و فلسطین از منظر مارکسیستی، ناگهان با این نتیجه شگفتانگیز مواجه میشویم که این «زخم گشوده» و ظاهرا پایانناپذیر، نه یک استثنا در سیاست جهانی معاصر، که در واقع الگویی مثالزدنی است و چیزی شبیه یک آزمایش آزمایشگاهی محض را ارائه میدهد که در آن میتوان به لحاظ نظری، پویایی آخرین مرحله سرمایه داری جهانی را مشاهده کرد.
مسیر آیندهی مبارزات
اسرائیل امروز عملا یک کشور از رود اردن تا دریای مدیترانه است. جمعیت آن ۶,۶میلیون یهودی اسرائیلی با تابعیت و حقوق کامل، ۱,۸ میلیون فلسطینی اسرائیلی با تابعیت و حقوق جزئی و ۴,۷ میلیون فلسطینی بدون شهروندی و بدون حقوق است. اسرائیل تاکنون بیش از ۵۰ سال با طفره رفتن از کنوانسیونهای بینالمللی و زیر پا گذاشتن هنجارهای حقوق بشر، این ترتیب ناعادلانه را حتا برای عادیسازی آن حفظ کرده است. هیچ قدرت جهانی یا نهاد بینالمللی نتوانسته است یا نمیخواهد به این نابرابری آشکار پایان دهد. پس در غیاب چنین عزم جهانیای این خود قربانیان هستند که باید راهی برای پایان دادن به آن بیابند. تا پیش از جنگ اخیر غزه کنشگران و اندیشمندان چپ فلسطینی راههای صلحآمیز چندی برای آزادی سرزمینشان پیشنهاد کرده بودند. اما جنگ جدید غزه وقفهی عظیمی در اجرای چنین طرحی ایجاد میکند، و باید دوباره سالها بگذرد که بتوان در سطح دیپلماتیک سخن از صلح و راههای حصول اهداف فلسطینیان به میان آورد. با وجود این، آنان حتا تا پیش از این جنگ اخیر هم میدانستند چه راه دشواری در پیش دارند. یکی از این اندیشمندان، غاده کرمی (متولد ۱۹۳۹، فلسطین) پزشک، نویسنده و آکادمسین در دانشگاه اکستر است. او از طرح «یک کشور، یک دولت» حمایت میکند، و در این باره چنین مینویسد:
احتمال موفقیت این طرح بسیار کم است. این کاری است بسیار سخت … جمعیت فلسطینی همچنان به کشور خود امیدوار است، و روشنفکر فلسطینی متقاعد شده است که با موضع مطلوب بینالمللی در مورد راه حل دو کشوری همراهی کند. تا زمانی که امید به این توهم ادامه داشته باشد، مردم پشت یک پروژهی راهبردی متفاوت متحد نخواهند شد. [۳]
و بعد بلافاصله این جملهی پرمغز را مینویسد:
پرورش امید به استقلال برای فلسطینیها، چون متضمن توقف استعمار اسرائیل در سرزمین فلسطین نیست، یک قلم دیگر از جنایاتی است در فهرست جنایاتی که علیه مردم فلسطین اعمال شده است.
*
احتمالا تا چند وقت دیگر اسرائیل از مرزهای غزه عقبنشینی میکند و اوضاع مثل پس از جنگ ۱۹۶۷ با ضایعات جبرانناپذیر دیگر برای فلسطینیان اما با رنج و آلام بیشتر تداوم مییابد. زیرا اسرائیل توان ورود زمینی به غزه یا در صورت ورود استقرار طولانی در آن را در خود پیدا نمیکند. اسرائیل، امریکا نیست که حتا اگر در جنگی شکست بخورد باز هم بتواند به مثابهی یک حاکمیت به بقای خود ادامه دهد. کشوری کوچک با جمعیت محدود است، و شانس ریسک کردن به هیچ وجه ندارد. میداند که در صورت ورود به غزه احتمال دادن تلفات زیاد برایش وجود دارد، و حتا اگر غزه را فتح کند، همین تلفات زیاد ممکن است ستونهای حاکمیتش در تلآویو را به لرزه در بیاورد.
پس دوباره آرامش مرگ بر فلسطین سایه خواهد افکند و سالها باید بگذرد تا دوباره به نقطهی پیش از هفتم اکتبر برسد. تصمیم چگونگی ادامهی مبارزه با ساکنان کرانهی باختری خواهد بود. آنان باید ببینند آیا همچنان میخواهند با دولت بیکفایت خودگردان به راه خود ادامه دهند و زمین را برای بنیادگران حماس خالی بگذارند یا به راه سوم و تاسیس یک دولت واحد بیاندیشند و راهی نو در تاریخ مبارزات خود بگشایند.
–––––––––––––––––––––––
پانویسها
۱) راه حل دو دولتی، یک کشور مستقل فلسطینی در کنار اسرائیل پیشنهاد میکند – دو کشور برای دو ملت. در سطح نظری، این راه حل امنیت اسرائیل را تضمین میکند، و تمام جمعیت یهودیاش را در این کشور حفظ میکند، اما منطقهای که برای فلسطینیها در نظر گرفته شده، بههمپیوسته نیست.
اکثر دولتهای جهان و سازمان ملل و نیز تشکیلات خودگردان فلسطین و دولت اسراییل تا قبل از جنگ اخیر دستیابی به راه حل دو دولت را به عنوان سیاست رسمی خود تعیین کرده بودند. این هدف برای چندین دهه اساس مذاکرات صلح بوده است. با وجود این چنان مشکلات لاینحلی در اجرای آن بوده که دهههاست دیگر طرفهای درگیر به آن رجوع نکردهاند.
مهمترین مسئله تعیین مرزهای بین دو کشور خیالی است. هیچ اتفاق نظری در این مورد وجود ندارد.
اکثریت بحثکنندگان بر این باورند که مرز از خطوط قبل از جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۶۷ پیروی کند، اما اسرائیل حاضر نیست بخشی از زمینهایی را که در آن شهرک سازی کرده رها کند. در عوض پیشنهاد زمینهای دیگری میدهد. به طور مشخص اسراییل نمیخواهد شهرکهایی را که در امتداد کرانهی باختری ساخته تخلیه کند. این به معنای کوچکتر شدن مساحت کشور فلسطینی آینده و البته تجزیه و تکه تکه شدنش است.
مسئلهی بزرگ دیگر وضعیت بیتالمقدس است: هر دو طرف اینجا را پایتخت خود میدانند و آن را مرکز عبادت مذهبی و میراث فرهنگیشان میدانند. راه حل دو دولتی مستلزم تقسیم آن به یک غرب اسرائیلی و یک شرق فلسطینی است، اما ترسیم این خط آسان نیست - اماکن مقدس یهودیان، مسلمانان و مسیحیان بر روی یکدیگر قرار دارند. اسرائیل اورشلیم را "پایتخت تقسیم ناشدنی" خود اعلام کرده است و عملا نیمهی شرقی آن را هم ضمیمه کرده است و ساخت و سازهایی در آن ایجاد کرده که کنترل اسرائیل بر شهر را تحکیم میکند.
مشکل سوم پناهندگاناند: تعداد زیادی از فلسطینیها عمدتاً در طول جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۴۸ یعنی پس از ایجاد دولت اسرائیل، فرار کردند یا از خانههای خود در اسرائیل کنونی اخراج شدند. آنها و فرزندانشان اکنون پنج میلیون نفر هستند و معتقدند که مستحق بازگشت هستند. اسرائیل این را هم نمیپذیرد: در صورت بازگشت آنان یکدستی جمعیت یهود خدشهدار میشود، و این مغایر با ایدئولوژی صهیونیسم است.
مسئلهی دیگر امنیت است: امنیت برای فلسطینیان به معنای پایان دادن به اشغال نظامی اسراییل است. برای اسرائیلی ها، این به معنای پاکیازی کرانه باختری از حماس است که آنان را تهدید میکند (در پسزمینه ترس اسراییل از حادثهای مشابه با آنچه در ۲۰۰۵ اتفاق افتاد به زبان آورده میشود.) همچنین اسراییل نمیپذیرد که به لحاظ امنیتی از ادامهی حضور نظامی خود در بخشهایی از کرانه باختری دست بردارد.
بازیگران منطقهای نیز مشکل بزرگی است. تحریکات دولتهای جنگطلبی مانند جمهوری اسلامی از آغاز با این طرح و هر طرح دیگری که دستاوردش ثبات سیاسی باشد، مخالف است.
در میان اندیشمندان چپ یکی از مخالفان جدی طرح دو دولتی ایلان پاپه (متولد اسراییل، ۱۹۵۴)، استاد کالج علوم اجتماعی و مطالعات بینالملل در دانشگاه اکستر در بریتانیا، و مدیر مرکز اروپایی مطالعات فلسطین و نیز مدیر مرکز مطالعات قومی-سیاسی اکستر است.
از نظر او یک مسئله این است که نمایندگی مردم فلسطین در دو جناح تجزیه شده است. برای مردمی که مدعی نمایندگی فلسطینیان از کرانه باختری هستند، راه حل دو دولت مستقل طرحی جذاب است. این میتواند به معنای پایان کنترل نظامی باشد. اما این راه حل فلسطینیهای دیگر را نادیده میگیرد: پناهندگان، ساکنان غزه و نیز اعرابی را که در داخل اسرائیل زندگی میکنند. این یکی از مشکلات است. پاپه احتمال نمیدهد که این راه حل به پایان اشغال نظامی اسراییل منجر شود.
دلیل دوم او این است که راه حل دو دولتی یک ایدهی بسیار غربی است. یک اختراع استعماری که در هند و آفریقا اعمال شد: ایدهی تجزیه کن و حکومت کن. او معتقد است اگر در بین اکادمسینها عقلانیت آن را زیر سوال ببرید، مورد انتقاد قرار میگیرید، اما پیشنهاد میکند کافی است پنج دقیقه از جهان خیالی خود خارج شوید و به روی زمین برگردید تا ببینید که یک دولت سختپوست در حال حاضر در منطقه وجود دارد؛ یک رژیم غیر دموکراتیک، یک رژیم آپارتاید که تن به کوچکترین مصالحهای نمیدهد.
پس راه حل عملی از دید او فقط این است که به این فکر کنید که چگونه میتوان این رژیم را تغییر داد. نیازی نیست به راه حل دو دولتی فکر کنید. باید به این فکر کرد که چگونه میتوان روابط بین جوامع را تغییر داد؛ چگونه بر ساختار قدرت در محل تأثیر گذاشت.
اما علت این که چرا برخی همچنان میگویند که راه حل دو دولتی اولین قدم ضروری به سوی چیزی بهتر است، باز هم به نگاه عقل گرایانهی غربی به واقعیت برمی گردد. او در گفتوگویی میگوید:
در حال حاضر به نظر میرسد که ائتلاف گستردهای برای راه حل دو کشوری وجود دارد. بُعد اخلاقی آن را کسی ارزیابی نمیکند. مثل این جوک یهودیان، در مورد کسی که کلیدش را گم میکند و فقط در جایی که نورانی است به دنبال آن میگردد، نه جایی که گمش کرده است. راه حل دو دولتی آن جای نورانی است، اما این کلید نمیشود.
از منظر ایلان پاپه، زمانی که سازمان آزادیبخش فلسطین با «راه حل دو کشور، دو دولت» موافقت کرد، به طور خودکار دانسته یا ندانسته با صهیونیستها موافقت کرد که نه تنها سرزمین فلسطین، بلکه مردم فلسطین را نیز تجزیه کنند.
نگاه کنید به:
Our Vision for Liberation, Engaged Palestinian Leaders and Intellectuals Speak Out, Edited by Ramzy Baroud & Ilan Pappé, Clarity Press, USA, 2022
2) Rethinking Israel and Palestine,Marxist Perspectives! Edited by Oded Nir and Joel Wainwright, Routledge, 2020, pp.13-15
3) Our Vision for Liberation, Engaged Palestinian Leaders and Intellectuals Speak Out, Edited by Ramzy Baroud & Ilan Pappé, Clarity Press, USA, 2022, p.96
نظرها
ناصر
ممنون خیلی پر بار و عمیق،بطور خاص برخورد تان با ژیژاک.
وحيد
متاسفانه به نظر مياد آقاى دشتى نوشته باتلر رو كامل نخوانده يا حتى به جاى خواندن جمله هاى باتلر، نيت خوانى كرده اند.نوشته ى باتلر سراسر در شرح نادرستى و فروكاهندگى اين نظر است كه "خشونت خشونت است".
بدرالسادات
سلام خوشحالم که به من یاد دادند مطالبی را که میخوانم چه قرآن باشد و چه هر کتاب و مقاله دیگری حسابی چوب کاری اش کنم یعنی اینکه اگه لازم باشه چند بار در زمانهای مختلف بخوانم تا جان کلام را درک کنم از اینکه بگذریم مقاله ای که محسن جان عزیز پیشنهاد داد را خواندم آنهم نه در اکانت تلگرام که ندارم بلکه در سایت اصلی خود رادیو زمانه فقط به پیش درآمد آن میپردازم و تحلیل راجع به اصل مطلب را به عهده خودتان میگذارم این پیش درآمد داخل پرانتز در انتها میاید و هدف اصلی من هم بر دیدگاه نویسنده این متن هست که سوال میکند: آیا تنها وظیفه روشفکران محکوم کردن این جناح یا آن جناح هست؟ و یا از کی روشنفکران خودشان را در لباس قاضی قاضیان فاقد مامور اجرای حکم میبینند ؟؟ از نظر بنده خود همین تفکر یعنی دعوت به سکوت و بی تفاوتی در برابر آنچه در دنیا میگذرد و در جوابشان می گویم بله وظیفه روشنفکران فقط صدور احکام است مامورین اجرا مردمانی هستند که از این افکار تغذیه میشوند چون برای یک حرکت اول باید فکری ایجاد شود و روشنفکر مسول تولید آن هست برای مثال در محکومیت اسرائیل در حمله به بیمارستانی در غزه در عرض همین یکی دو روز راهپیمایی هایی در برخی کشور های مسلمان انجام شد حال اگر روشنفکران اون جوامع به مردمشان میگفتند اندکی صبر کنید تا ببینیم اصلا چه کسی اون بمب را شلیک کرد آیا باز هم اون اعتراضات شکل میگرفت ؟؟ اینطور که معلوم شده غزه شهری است بنا شده بر بالای تونل ها . تونل هایی که در آنها مواد منفجره و موشک انبار شده آیا همین خود خطری برای ساکنین نیست ؟؟ آیا شما حاضرید در منزلی سکونت کنید که میدانید زیرآن تونل هست ؟؟ آیا ساکنین غزه میلی و رضایتی برای ایجاد این تونل ها داشته اند ؟؟؟ این سوالات و پرداختن به بقیه تحلیل را به عهده خودتان میگذارم ضمن اینکه توجه هتان را به تیتر مقاله هم جلب میکنم نقد منطق خشونت خشونت است بله عزیز مرگ مرگ است آفتاب آفتاب است و آب هم آب است ماکیاولیسم را که شنیده اید ؟؟؟؟ *********************** {{((اسلاوی ژیژک و جودیت باتلر در نوشتههایی که بر حسب تصادف هر دونفر در ۱۳ اکتبر دربارهی جنگ غزه به انتشار سپردند، در یک نقطهی مشترک خود را ملزم به موضعگیری محکم دانستند. هر دو حملهی وحشیانهی حماس به شهروندان اسرائیل را به شدت محکوم کردند، و دلایل منطقی خود را بر زبان آوردند. در واقع چندان هم نیاز به زیادهنویسی در این باره نبود: برای ژیژک، باتلر و بقیهی کسانی که قضایا را از طریق رسانهها تعقیب میکنند، در کنار محکوم کردن رژیم اسرائیل، شیکترین موضع، در ضمن، محکوم کردن «سازمان تروریستی حماس» هم هست. قویترین منطق این است: خشونت از هر قسمی و از طرف هر جناحی محکوم است. اینجا دو پرسش پیش روی ما پدید میآید: یکی اینکه آیا وظیفهی روشنفکر تنها محکوم کردن این جناح یا آن جناح یا هر دوجناح است؟ و یا از کی روشنفکران خودشان را در لباس قاضی، قاضیان فاقد مأمور اجرای حکم، میبینند؟ و دیگر آنکه: این دو روشنفکر معاصر با زمینههای متفاوتاندیشی، در تحلیل وضعیت، تا کجا توانستهاند به ریشههای خشونت در خطهی فلسطین رسوخ کنند؟ آیا تمام این آکروبات روشنفکرمآبانه تنها از این روی صورت میپذیرد که دستهای پاک آنان آلوده نشود، همانطور که آلبر کامو از آلوده شدن دستهایش هراس داشت؟ یا نه، این نوشتهها را تنها برای اعتبار تاریخ شخصی خود به قلم آوردهاند؟ - چقدر جای ژان پل سارتر امروز خالی به نظر میرسد!))}} ***