دیدگاه
آرمیتا: خشم در کشاکش جنگ، قتل و جعل
سایه شمس ــ فریب و جعل واقعیت نه تنها راه فهم وقایع، که راه بهرسمیتشناختن عواطف را هم سد میکنند. هدف این یادداشت نه فهم وقایع که فهم و بهرسمیتشناختن عواطفی است که حول آنها شکل گرفته یا نگرفتهاند. مقایسهی آنچه در شهریور ۱۴۰۱ اتفاق افتاد و آنچه در آبان ۱۴۰۲ میگذرد، وادارمان میکند بپرسیم: چه عواطفی در سپهر عمومی خریدار دارند؟ چرا، در چه هنگام و با چه نتایجی؟
ژینا چهار روز در کما بود و آرمیتا ۲۸ روز. تایید و تکذیبهای مداوم، نشر روایتهای جعلی، بیاعتبار کردن خشم و ایجاد تعلیقهای عاطفی، الگویی مشابه و تکراری در روایتگری مرگ هر دوی آنها بوده است. مرکز اطلاعرسانی پلیس پایتخت در مورد مرگ ژینا امینی با جعل عبارت «دچار شدن به عارضهی جسمی» گفته بود که او «ناگهان دچار عارضهی قلبی شد». خبرگزاریهای وابسته به حکومت از جمله مشرق نیوز و میزان هم در امتداد همین سیاست و با جعل فیلمی از شیوهی تذکر دادن «مودبانه» و «محترمانه» ماموران مترو به زنانی که بدون حجاب اجباری از گیت عبور میکنند، مدعی شده بودند که آرمیتا گراوند «تعادلش را از دست داد و بر زمین افتاد».
هدف این یادداشت البته واقعیتسنجی روایتهای جعلی رسانههای وابسته به حکومت و اعتبارسنجی آنها نیست؛ وقتی پوشش خبری وقایع از سوی خبرنگاران مستقل جرمانگاری میشود نمیتوان به تکیهگاه مطمئنی برای «واقعیتسنجی» دست یافت. اینجا اشاره به این موضوع خالی از لطف نیست که الهه محمدی، نیلوفر حامدی و مریم لطفی در پی تلاش برای تهیه گزارش، مصاحبه و عکس از آنچه بر ژینا، آرمیتا، خانوادهها، و اطرافیانش رفت بازداشت شدند. هرچند مریم لطفی را پس از بازداشت کوتاهی آزاد کردند، نیلوفر و الهه از همان اوایل جنبش ژینا در زنداناند و اخیراً آنها را به حکمهای طولانیمدت حبس محکوم کردند.
فریب و جعل واقعیت نه تنها راه فهم وقایع، که راه به رسمیت شناختن عواطف را هم سد میکنند. هدف این یادداشت نه فهم وقایع که فهم و به رسمیت شناختن عواطفی است که حول آنها شکل گرفته یا نگرفتهاند. مقایسهی آنچه در شهریور ۱۴۰۱ اتفاق افتاد و آنچه در آبان ۱۴۰۲ میگذرد، وادارمان میکند بپرسیم: چه عواطفی در سپهر عمومی خریدار دارند؟ چرا، در چه هنگام و با چه نتایجی؟
از همدلی تا تردید
شاید سندی از لحظهی از دست رفتن آرمیتا یا ژینا در دست نداشته باشیم اما تجربیاتمان از حضور در شهر تکیهگاه مطمئنی است برای اینکه بیاعتنا به روایتهای جعلی، تقطیعشده و بیاعتبار رسانههای جمهوری اسلامی، مقاومت آنها را به رسمیت بشناسیم.
کیست که با گشت ارشاد مواجه شده باشد و برای پذیرش مقاومت ژینا، توهین، تحقیر و ضرب و شتم او به سند و مدرک نیاز داشته باشد؟ کیست که بیحجاب در شهر گشت زده باشد، وارد مترو یا اتوبوس شده باشد و در سنگین بودن بار مقاومت آرمیتا تردید کند؟
برای اثباتِ حقیقت داشتن یا نداشتن مقاومت این زنان، نیازی به پناهبردن به واقعیتهای ابژکتیو و چنگ انداختن به ابزارهای نظارتی نیست. بازنمایی در معنای سنتیاش با قدرت سر و کار دارد و تجربیات زنان چنان مشترک است که بینیاز از هرگونه بازنمایی است:
برای لمس آنچه در آن واگن گذشته است کافی است روزهایی از زندگیمان را به یادآوریم که در فضایی عمومی، در خیابان، مترو یا هر جای دیگر، کسی ظاهر شده و برشانهمان کوفته که «حجابت افتاده» یا «حجابت شل است» و بعد، خشمگین از به رسمیت شناخته نشدن، خشمگین از مقاومت ما و بیقدرتیاش، دست به تهدید به «مامورها را صدا میکنم» و «فیلمت را میگیرم» زده و بعد خشمگینتر از تداوم مقاومتمان به تنمان حمله برده است. ما به خوبی میدانیم که انکار تذکرهای آتش به اختیاران، حجاببانان و پلیسهای «اخلاق» چه کار پرخطری است و از این روست که ژینا و آرمیتا را مقاوم و مبارز میدانیم. ما به خوبی میدانیم که «نه» گفتن به پلیسها و ایستادگی دربرابر آنها که مرگ ژینا را «حق» و «ناگزیر» میخوانند ایستادگی دربرابر چه خشونت پیشبینیناپذیری است و چه عواقب مرگباری به دنبال دارد.
اما چه شد که آن ابراز خشم همدلانه با ژینا، در مواجهه با آرمیتا در تردید فرو رفت؟ آیا دچار شکلی از خستگی ناشی از همدردی شدهایم و برای به رسمیت شناختن خشمِ ناشی از سرکوب، به سند و مدرک احتیاج داریم؟ یا شاید تکرار خشونت علیه زنان باعث شده که مشاهدهگران برای محافظت از خود سرکوبهای متمرکز بر حجاب اجباری را «بیاعتبار» یا «تصادفی» بپندارند؟ یا شاید صرفا بحران خبری و مصادف شدن مرگ آرمیتا با جنگهای متعدد توجهها را دچار پراکندگی کرده است؟ شاید هم سرکوب زنان به بهانهی حجاب رنجی است که در میانهی جنگ و کشتار در بازار توجه جهانی امروز، خریدار ندارد.
یکی از دوستانم میگفت: «فیوز بدبختی مردم سوخته». شاید! اما اگر مسأله توانایی واکنش نشان دادن عاطفی مردم به چیزی باشد، واکنشهای عاطفی گوناگون به جنگ غزه فراوان بودهاند. شاید توجه غلط، با انتشار انبوهی از اخبار کذب درباره آرمیتا و پیش از او، کسان دیگر باعث شده آدمها «محتاط» عمل کنند. اما باز، علی رغم انبوهی خبر کذب درباره جنگ اسرائیل و غزه، آدمها اصلاً در قبالش محتاط عمل نکردند. همین حکمها درباره قتل داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر هم صادق است. هم واکنشهای عاطفی به آنها زیاد بود و هم این واکنشها در کمال بیاحتیاطی صورت گرفته است. در مورد غزه، حمایت از نسلکشی و در مورد پرونده قتل مهرجویی و محمدیفر، شورِ افغانستانیستیزی و نژادپرستی، از این جنس توجهها بودند.
به همین خاطر، شاید جواب در این باشد که روند رسانهای تجربهی زیسته و روایت شخصی را در نظر نمیگیرد. به عبارت دیگر، اگر برای خشمگین شدن از حجاب اجباری نسبت به سال قبل به سند و مدرک احتیاج پیدا کردیم، پس اهمیت روایتهای شخصی و تجربی در پرتو واقعیتسنجی رسانهها کمرنگ شده است.
در زمانی که بمباران اطلاعات جعلی رسانهها سعی دارد چارچوبهای از پیش هضمشدهای برای فهم و درک وقایع به ما تحمیل کند، اینگونه توجهها به غایت پراکنده، بیدقت و غیرمسئولانهاند و نیاز است هر لحظه و هر آن به خود یادآوری کنیم که همدلی تردید نمیشناسد.
نظرها
نظری وجود ندارد.