«در سمتِ چپ بودن» چیست؟
آیا «در سمتِ چپ بودن»، اینْهمان با «چپی» بودن است؟ آنچه از پی میآید گزیدهای از گفتوگوی کِلِر پارنت با ژیل دلوز است برای اندیشیدن به سؤالاتی که این روزها، و در نسبت با مسئله فلسطین، بهتمامی اطرافمان را دربر گرفتهاند.
در آنچه از پی میآید گزیدهای از گفتوگوی کِلِر پارنت با ژیل دلوز از مجموعهی «گفتوگوها» را ترجمه و ارائه کردهام. مراد از این ترجمهی سریع (و شاید نهچندان پر دقت)، ارائهی زمینهای، ولو اجمالی، برای اندیشیدن به سؤالاتی است که در ذیل آوردهام. سؤالاتی که این روزها، و در نسبت با مسئله فلسطین، بهتمامی اطرافمان را دربر گرفتهاند. اما فضایِ پادگانی شده و البته رسانه-محورِ جهانهای ایدئولوژیکی که هر یک از ما به فراخورِمان در آن سیر میکنیم، نه تنها مجالی برای امکانپذیر شدن اندیشه نمیدهند، که جوابها را از پیش و در پوششِ کالایی بنامِ «عقیدهی عموم» تولید و بر سرمان آوار کرده است.
شکی نیست که گزیده گفتوگویِ ترجمهشده بهتنهایی پاسخ این سؤالات را در خود حمل نمیکند. اما چهبسا بتواند، تنها، بستری برای فکرپذیر کردنِ سؤالاتی ازایندست را فراهم کند.
آیا «در سمتِ چپ بودن»، اینْهمان با «چپی» بودن است؟
آیا آن ادراکی از جهان، که «از سویِ چپ بودن» میآید، الزاماً نسبتی با باور به شیوههایِ خاص و شناختهشده از حکمرانی و اقتصاد-سیاسیهای منتسب به آنها، همچون «لیبرالیسم»، «سوسیال دموکراسی»، «سوسیالیسم»، «نئولیبرالیسم»، «سلطنتطلبی» و غیره دارد؟
آیا میتوان از «زن شدن» در «زن زندگی آزادی» سخن گفت، اما مسئله فلسطین را مسئلهی خودْ نداست؟
آیا آن ادراکی که نقشِ مفهومی (اساسا اقتصادی-سیاسی) بهنام «اسرائیل» را در برقراری مناسبات اقتصاد-سیاسی مسلط بر جهانِ نمیبیند، توان درکِ پیچیدگیهای آن مناسبات بهظاهر «محلی» (لوکال) را دارد، که در نسبت با آنها «زن زندگی آزادی» زبانِ رهاییبخش قلمداد میشود؟!
آیا میشود هویت سیاسی خود را منسوب به «اقلیت» «زن زندگی آزادی» دانست (اقلیتی که مدام در تلاش برای «شدن» است)، و در عین حال برایِ اندیشیدن و سخن گفتن، از همان دستور زبان «اکثریتِ» جهانی ( که حامی چیستی اسرائیل است) استفاده کرد؟
آیا زبان اقلیت محلی (لوکال) به زبان اکثریت جهانی (گلوبال) قابل ترجمه است؟ و اگر چنین است، مگر نه اینکه این ترجمه تنها آن زمانی رخ میدهد که در أساس، دستور زبانِ زبان مقصد را از درون بر هم بریزد؟
«در سمتِ چپ بودن» چیست؟
کِلِر پارنت: «در سمتِ چپ بودن» برای شما به چه معنی است؟
ژیل دلوز: خوب باید اول این را بگویم که هیچ حکومتی (دولت) نمیتواند «در سمتِ چپ» باشد […] این به معنی نیست که تفاوتهایی میان حکومتها وجود ندارد. اما حد اکثرِ آنچه میتوان به آن امید داشت حکومتی است که در راستایِ برخی از خواستهها و الزاماتِ چپ باشد، و الا حکومتی «در سمتِ چپ»، نه، چنین چیزی وجود ندارد.
حالا برگردیم به اینکه «در سمتِ چپ» بودن [ یا از سویِ چپ بودن] را چطور میتوان تعریف کرد. من به دو شکل این تعریف را ارائه میکنم:
نخست این که، این یک مسئلهی ادراکی است. مسئلهی ادراکی این است: اساساً «در سمتِ چپ نبودن» به چه معنی میتواند باشد؟ «در سمتِ چپ نبودن» یک جورهایی شبیه موقعیت ما با «نشانی پستی» است: نخست از من شروع میکنیم، بعد، خیابانِ من، شهرِ من، کشورِ من، کشورهای دیگر، و همینطور دورتر و دورتر. یعنی از خودت شروع میکنی، و ازآنجاییکه از امتیاز زندگی در کشوری ثروتمند برخوردار هستی، با خودت میاندیشی، «چطور میتوان این وضعیت ممتاز را ماندگار کرد». انگار که یک طورهایی خطر را حس کردهباشی؛ اینکه ممکن است این وضعیت ماندگار نباشد، و فکرهایی از این قبیل […] وحشتناک است؛ اما چه باید کرد که این وضعیت اینگونه بماند. مثلاً فکر میکنی: چینیها که خیلی دوراند، اما چطور میشود وضعیتِ ممتاز اروپا را پایدار نگه داشت. «در سمتِ چپ بودن» چیزی است درست برخلاف این.
مسئلهای دریافتی است … مثلا میگویند ژاپنیها مثل ما دریافت نمیکنند. آنها نخست پیرامون را دریافت میکنند. [یعنی اگر مثال نشانی پستی را در نظر بگیریم] باید چیزی اینطور بگویند: جهان، قاره، مثلا اروپا، فرانسه، خیابنٍ بیزِرته، و در نهایت، من. این یک پدیدهی ادراکی است. در این صورت، نخست افق را دریافت میکنی.
کِلِر پارنت [با کنایه] : ژاپنیها خیلی هم مردمانِ «در سمتِ چپی» به نظر نمیرسند …
ژیل دلوز: […] بله، دقیقاً! ولی اینکه دلیل نمیشود. [مسئله چپ بودن نیست.] در معنایِ بالا، آنها درست «در سمتِ چپ» هستند. یعنی در راستایِ [استعارهی] نشانی پستی، در سمتِ چپ هستند. تو اول افق را میبینی. و میدانی که این وضعیت نمیتواند به این شکل برقرار بماند. میفهمی که این امکان وجود ندارد؛ ملیونها نفر گرسنگی میکشند … شاید این وضعیت بتواند برای یک صدسال دیگر هم همینطور بماند، نمیدانم، اما با خودمان شوخی نکنیم … این بیعدالتیِ مطلق … مسأله اصلاً اخلاقیات نیست، این بهخودیخود مسئلهی ادراکِ ماست. اگر از «کُل» آغاز بکنی، از افق، این به معنای «در سمتِ چپ بودن» است؛ با آگاهی به این مسائل، و با در نظر گرفتن اینکه اینها مشکلاتی هستند که باید به آنها پرداخت. و این اصلاً شبیه به این نیست که مثلاً بخواهیم بگوییم «باید میزان رشد جمعیت را کاهش بدهیم [و از این قبیل حرفها]». چراکه این باز شکلِ دیگری از حفظ کردنِ وضعیتِ ممتاز اروپا است. نه، مسئله این نیست. مسئله پیدا کردنِ آن شکلبندیِ جهانی است که بتواند این مسائل کلی را حل کند. «در سمتِ چپ بودن» یعنی بفهمیم که مسائل جهان سوم از مسائل همسایهمان به ما نزدیکتراند. حقیقتاً، این مسئلهی ادراک است.
دوم اینکه، «در سمتِ چپ بودن» برای من مسئلهی «شدن» است؛ اینکه «اقلیت شدن» را هرگز متوقف نکنی. در حقیقت، چپ هرگز یک اکثریت نیست، و دلیل این بسیار ساده است. برای اینکه اکثریت همواره یک معیار را پیش فرض میگیرد.
در جهان غرب، معیاری که هر اکثریتی مفروض میگیرد این است: مذکر، بزرگسال، دگرجنسخواه، ساکنِ شهری. این آن چیزی است که معیار است. پس اکثریت، بنا به ماهیت خود، آن است که در یک زمان، تجسمِ تحقق یافتنِ این معیار است. معیاری که در حقیقت، تصویرِ مذکر، بزرگسال، دگرجنسخواه، و ساکنِ شهری است. و این در حدی است که میتوانم بگویم که اکثریت هیچگاه هیچکس نیست، تنها یک معیارِ درونتهی است. بهسادگی، مردمان زیادی، حد اکثرٍ مردم، خود را درونِ این معیار توخالی بازمیشناسند. پس زنان، و بنا به نسبتی که با این معیار برقرار میکنند، در درونِ این اکثریت، یا بهصورت یک مداخله و یا یک اقلیت ثانوی به شمار میآیند. اما ورای این، دیگر چه چیزی وجود دارد؟
تمامِ شدنها، شدنهایِ اقلیت است. به این معنا، زنان بهصورتِ طبیعی زن نیستند. زنان همواره دارایِ یک زن-شدن میباشند. متعاقباً، پس اگر زنان داریِ یک زن-شدن میباشند، مردان نیز دارای یک زن-شدن میباشند. پیشازاین دربارهی حیوان-شدن صحبت کردیم. بچهها دارایِ یک بچه-شدن میباشند. آنها بهطور طبیعی بچه نیستند. تمامِ این شدنها، شدنهایِ اقلیت است.
کِلِر پارنت: فقط مردها دارایِ مرد-شدن نیستند … چه سخت!
ژیل دلوز: برای اینکه نمیتوانند. [این اصلا ممکن نیست.] مذکرِ بزرگسال یک معیارِ اکثریت است.
کِلِر پارنت: یک درون تهی است.
ژیل دلوز: . مذکرِ بزرگسال، شدن ندارد. میتواند یک زن بشود، و در این صورت با یک فرایند اقلیت ارتباط گرفته است.
چپ مجموعهای است از شدنهای اقلیت. از همین روست که میتوانم به دقت بگویم: اکثریت هیچ کس نیست، اقلیت همه کس است. و این یعنی «در سمتِ چپ بودن»؛ دانستنِ این که اقلیت همه کس است. این همانجاست که پدیدهی شدن رخ میدهد.
Abécédaire. Gilles Deleuze. produced and directed by Pierre-André Boutang (recorded in 1988, released in 1996)
منبع: اینستگرام علی احدی
منبع در تریبون زمانه.
نظرها
نظری وجود ندارد.