آزادیخواهان ارتجاعی: آرمانشهر سرمایه و کابوس جامعه کنترلی-الهیاتی
عباس شهرابی - خلاف آنچه لیبرتارینها و لیبرالهای کلاسیک فکر میکنند، آزادی مطلق بازار و سرمایه با آزادی مطلق سبک زندگی سازگار نیست. در این زمینه، جریان موسوم به لیبرتارینیسم سنتگرا صادقتر است.
لیبرتارینیسم (libertarianism) اندیشهای سیاسی و اقتصادی است که از آزادی حداکثری بازار دفاع میکند. شکلی از لیبرتارینیسم که به آن آنارشیسم کاپیتالیستی (Anarcho-capitalism) گفته میشود حتی بردهداری و کار کودکان را اخلاقاً مجاز میدانند. لیبرتارینها خواستار حذف کامل حمایتهای اجتماعی دولت از نیروی کار هستند. تمام جنبههای روابط و شرایط کار باید در چانهزنی خصوصی بین کارگر و سرمایهدار تعیین شود و تنها وظیفهی دولت تأمین امنیت برای رقابت سرمایهداران و سودآوری سرمایه است.
با اینهمه، خاویر میلی تفاوتی با لیبرتارینهای کلاسیک دارد. در حالیکه لیبرتارینهای کلاسیک، دستکم در ساحت نظریه، هم طرفدار آزادی مطلق بازار هستند و هم طرفدار عدم دخالت دولت در سبک زندگی افراد، خاویر میلی به شاخهای از لیبرتارینها تعلق دارد که «لیبرتارینیسم سنتگرا» (Paleo-libertarianism) خوانده میشود؛ ترکیب حمایت از آزادی مطلق بازار و سرمایه با حمایت از ارزشهای سنتی مانند خانواده هستهای دگرجنسگرا، سلسلهمراتب جنسیتی سنتی، ارزشهای مسیحی، ناسیونالیسم، مهاجرستیزی و نژادپرستی.
ریشههای محافظهکارانه
لیبرتارینیسم سنتگرا ترکیبی از لیبرتارینیسم کلاسیک و محافظهکاری سنتگرا (Paleo-conservatism) است. پدیدار شدن نام «محافظهکاران سنتگرا» به آمریکای زمان جنگ با ویتنام برمیگردد. در حالیکه نومحافظهکاران (neo-conservatives) حامی افزایش مداخلات بینالمللی ایالات متحده بودند، محافظهکاران سنتگرا موضعی انزواگرایانهتر داشتند.
محافظهکاران سنتگرا همچنین مخالف جریانی به اصطلاح ترقیخواه در حزب جمهوریخواه بودند که از تمرکز بیشتر قدرت در دولت فدرال (و مشخصاً ریاستجمهوری) و همچنین مداخلات اقتصادی-اجتماعی برابریخواهانهی دولت دفاع میکرد. سنت ترقیخواهی در حزب جمهوریخواه به آبراهام لینکلن، شانزدهمین رئیسجمهور ایالات متحده، الغای بردهداری و جنگ داخلی شمال و جنوب آغاز شد و با تئودور روزولت، بیستوپنجمین رئیسجمهور آمریکا که سرانجام در سال ۱۹۱۲ از حزب جمهوریخواه جدا شد و «حزب ترقیخواه» (Progressive Party) را تشکیل داد، به اوج خود رسید. دوایت آیزنهاور آخرین چهره از آن سنت حزب جمهوریخواه بود که دو سنت ترقیخواهی و مداخلهگری خارجی را ترکیب کرد.
به نوشتهی مایکل فولی، پژوهشگر بریتانیایی روابط بینالملل، محافظهکاران سنتگرا، در برابر هر دو سنت جمهوریخواهی ترقیخواه و نومحافظهکاری، از اعمال محدودیت بر مهاجرت، حذف طرحهای اجتماعی چندفرهنگیگرا و مقابله با تغییرات جمعیتی بزرگمقیاس، تمرکززدایی از سیاستگذاریهای فدرالی، برقراری دوبارهی کنترل بر تجارت آزاد، تأکید بیشتر بر ناسیونالیسم اقتصادی و رویکرد عدم مداخله در سیاست خارجی آمریکا دفاع میکنند. [1]
خاستگاههای لیبرتارینیسم سنتگرا: از لاسوگاس تا مؤسسهی میزس
ظهور لیبرتارینیسم سنتگرا به سالهای پایانی و پس از جنگ سرد برمیگردد که گروهی از لیبرتارینها کوشیدند مضامین لیبرتارینی مثل مخالفت با مداخلهی دولت را با استفاده از پیامهای سادهشده به طبقات کارگری و متوسط جامعه منتقل کنند. محوریت پیام آنها ترکیب فهم لیبرتارین از بازار آزاد با محافظهکاری فرهنگی و در عین حال مخالفت با حمایت از تولید ملی بود.
رهبری فکریِ این جریان را موری راتبارد (Murray Rothbard)، اقتصاددان مکتب اتریش، مورخ اقتصادی و استاد دانشگاه نوادا، لاسوگاس بر عهده داشت.
اساس مکتب اتریش در علم اقتصاد بر فردگردایی روششناختی است؛ این باور که همهی پدیدههای اجتماعی حاصل کنشهای افراد است که ریشه در انگیزهها و منافع شخصی آنها دارند. آنان بر این اساس نتیجه میگیرند که ارزش کالاها نیز حاصل برآورد، ارزشگذاری و علاقهی ذهنی خریداران در بازار است و نه حاصل ویژگیای ذاتی در آنها یا مقدار نیروی کار و هزینهای که صرف تولیدشان شده است. به این ترتیب، از نظر آنان، اقتصاد در شرایطی به بهینهترین و واقعیترین شکل کار میکنند که هیچ دخالت بیرونیای در آن صورت نگیرد و بازار با به طور «طبیعی»، یعنی بر مبنای قیمتهای آزاد، عمل کند.
چهرههای بنیانگذار این مکتب کارل منگر، اویگن فون بوم-باوِرک، لودویگ فون میزس و فریدریش فون هایک بودند. موری راتبارد مشهورترین و تندروترین مبلغ این مکتب در آمریکای دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ بود. او مجموعهای از آثار در زمینههای نظریه و روششناسی اقتصاد اتریشی، تاریخ اندیشهی اقتصادی و نظریهی سیاسی دارد.
در نظریهی سیاسی، راتبارد رسالهی کوتاه «کالبدشکافی دولت» را نوشت. این کتاب با رویکردی آنارشیستی، هر دولتی را حاصل غارتگری، زور محض و فریب میداند. راتبارد با جنبشهای برابریخواه، از جمله با جنبش حقوق مدنی در آمریکا و جنبش حق رأی زنان مخالف بود، زیرا به نظر او این جنبشها به گسترش نقش رفاهی و اقتصادی دولت منجر میشوند. همین مسئله دلیل اصلی مخالفت او با دموکراسی بود.
جولیان سانچز و دیوید ویگل در مقالهای با عنوان «خبرنامهی ران پال را چهکسی مینوشت؟» به این بهانه سرآغازهای لیبرتارینیسم سنتگرا را واکاوی میکنند. [2]
سانچز و ویگل مینویسند که خبرنامهی سیاسی ران پال در سالهای ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۴، سرشار از اشارات نژادپرستانه و ضد سیاهان بود. به گفتهی آنها، اکثر فعالان لیبرتارین و نزدیکان ران پال معتقدند نویسندهی اصلی این خبرنامه لیو راکوِل (Lew Rockwell، متولد ۱۹۴۴)، از نزدیکان و شاگردان راتبارد و بنیادگذار «مؤسسهی میزس» (Mises Institute) بود:
در دورهای که آتشیترین خبرنامهها منتشر میشدند – تقریباً از ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۴ – لیو راکول و نظریهپرداز برجستهی لیبرتارین، موری راتبارد پیشتاز استراتژیای بودند که بهصراحت از کینتوزیهای نژادی و طبقاتی برای ایجاد ائتلاف با محافظهکاران سنتگرای پوپولیست استفاده میکرد. آنان، بر این اساس، انبوهی از مقالات و مانیفستها منتشر کردند که نقطهنظرات و ادبیات نژادیشان با خبرنامههای ران پال … مو نمیزد.
راکوِل در ۱۹۸۲ مؤسسهی میزس را بنیاد گذاشت که تا امروز هم فعال است و مهمترین اندیشکدهی لیبرتارینهای سنتگرا به حساب میآید.
شاگرد دیگر راتبارد، هانس هرمان هوپه (Hans-Hermann Hoppe، متولد ۱۹۴۹) نیز از نظریهپردازان مهم لیبرتارینیسم سنتگراست. او که در دورهی دکتری شاگرد یورگن هابرماس بود، خیلی زود به منتقد جدی چپگرایی و دموکراسی بدل شد. او در کتاب دموکراسی: خدایی که شکست خورد، از لزوم اخراج دموکراسیخواهان و همجنسگرایان از جامعه مینویسد و در برابر جوامع دموکراتیک تکثرگرا، از اجتماعات ایمانی انحصاری و بسته دفاع میکند که هدف از تشکیلشان حفاظت از نظام خانواده و خویشاوندی است.
قانون الهی (تئونومی): الهیات سیاسی لیبرتارینیسم
لیبرتارینیسم سنتگرا در میان برخی متألهان مسیحی نیز حامیانی یافته است. «بازسازیخواهان مسیحی» (Christian Reconstructionists) جریانی کوچک درون الهیات مسیحی کالوَنی هستند که ایدههایی همراستا با لیبرتارینیسم و محافظهکاری سنتگرا دارند. بنیانگذار این جریان روساس جان رشدونی (Rousas John Rushdoony، تولد: ۱۹۱۶، درگذشت: ۲۰۰۱)، متأله کالوَنیست ارمنی-آمریکایی بود. دیگر چهرهی مهم این جریان، گری نورث (Gray North، تولد: ۱۹۴۲، درگذشت: ۲۰۲۲)، مسیحی کالوَنیست افراطی، دامادِ رشدونی، بنیانگذار «مؤسسهی علم اقتصاد مسیحی» (Institute for Christian Economics) و مروّج نظریات مکتب اتریش است.
اصل بنیادی جریان بازسازیخواهی مسیحی «خدا-آیینی» یا «قانون الهی» (Theonomy) است. تئونومی بر این باور است که قوانین «الهی» کتاب مقدس را باید بر جوامع معاصر حکمفرما کرد.
بازسازیخواهان، با ارجاع به کتاب مقدس، از مجازات اعدام دفاع میکنند، آنهم نهفقط برای قتل عمد. رشدونی در نهادهای قانون انجیلی از اعدام بتپرستان، گری نورث در تسلیم بیقیدوشرط: برنامهی خداوند برای پیروزی از اعدام به خاطر کفرگویی، سکس خارج از ازدواج و جادوگری، گری دمار در کتاب حاکم ملتها از اعدام برای همجنسگرایی علنی، و ویلیام آینوِکتر در مقالهی «سنگسار برای کودکان نافرمان؟» از اعدام کودکان و جوانان نافرمان دفاع میکنند. رشدونی نیز در همان کتاب بالا از احیای مجازات سنگسار صحبت میکند.
لیبرتارینیسم مسیحی به زمان سیاست «توافق جدید» (New Deal) در زمان ریاست جمهوری فرانکلین دی. روزولت (۱۹۳۳-۱۹۴۵) برمیگردد. اساس سیاست «توافق جدید» بر نقش محوری دولت در برنامهریزی، سرمایهگذاری و مقرراتگذاری اقتصادی در راستای تضمین اشتغال کامل و ارائهی خدمات رفاهی و سیاستهای بازتوزیع ثروت متکی بود. [3]
از نخستین نقاطی که رشدونی و پیروانش با لیبرتارینها همبستگی پیدا کردند، حمله به مدارس دولتی رایگان بود. اهمیت مواضع رشدونی دربارهی آموزش در حدی است که مکویکار این مواضع را نمونهای کوچک از کل پروژهی الهیاتی او میداند.
به نظر رشدونی، علم و دانش تنها و تنها از آن خداست و انسانها نیز نه موجوداتی خودبنیاد و دارای عقل، بلکه مخلوقاتی در ید قدرت الهی هستند. به این ترتیب، هرگونه دانش انسانی اگر ریشه در کتاب مقدس نداشته باشد باطل است. [4]
بنابراین، رشدونی اندیشیدن و آموزش را حوزههای حاکمیت مطلق خداوند میدانست و در نتیجه، باور داشت که مسیحیانی که فرزندانشان را به مدارس دولتی میفرستند علیه خداوند طغیان میکنند. راهکار رشدونی امتناع از فرستادن بچهها به مدارس دولتی و تربیت و آموزش آنان در محیطی منحصراً مسیحی بود. به این ترتیب است که فرزندان و والدینشان میتوانند در انطباق کامل با اصل آموزش مسیحی، چنانکه رشدونی مینویسد، «زمین را از راه کشاورزی، علم، فرهنگ و هنر به انقیاد خود درآورند و در همهی حوزهها حقوق حقهی سلطنت عیسی مسیح را تثبیت کنند.» بین ایدههای رشدونی دربارهی آموزش با ایدهی «اجتماعات ایمانی» هانس هرمان هوپه شباهت چشمگیری وجود دارد.
آرمانشهر سرمایه و کابوس جامعه کنترلی
والتر بلاک (Walter Block)، اقتصاددان پیرو مکتب اتریش و لیبرتارین غیرسنتگرا در مقالهاش در نقد هانس هرمان هوپه مینویسد:
اتحادهای استراتژیک موقت با نیروهای چپ یا راست یک چیز است [و قائلبودن به همبستگی ذاتی بین لیبرتارینیسم و محافظهکاری یک چیز دیگر]... یکی از دلایل این اتحادهای موقتی میتواند متقاعدکردن آنها به گرویدن به عقیدهی راستین باشد. با این کار، ما به چپها میگوییم: شما طرفدار آزادی ماریجوانا هستید، اما آزادی مالکیت طلا چطور؟ هر دوی این آزادیها، و نه فقط آن یکی که شما طرفدارش هستید، از اصول «انسانگرایانهای» که ظاهراً اما نه با پشتکار کافی از آن حمایت میکنید نتیجه میشود. به همین سان، به همشهریان راستگرا میگوییم: شما مخالف محدودیتهای دولتی مثل حداقل دستمزد و کنترل اجارهبها هستید، حالا چرا همان اصول فلسفیای که شما را به این نتایج رسانده است بر آزادی همجنسگرایان برای برقراری رابطهی مبتنی بر رضایت و بر مبنای همان مالکیت خصوصیای که لافش را میزنید به کار نبندیم؟
نوعی خوشخیالی ایدئالیستی ویژگیِ برجستهی لیبرتارینهای غیرسنتگراست. در دنیای خیالیِ آنها و بر مبنای «اصول فلسفیشان» آزادی مطلق بازار با آزادی مطلق سبک زندگی، اندیشه و اجتماع هیچ تناقضی ندارد.
در مقابل، همتایان سنتگرای آنها درک واقعیتری از جهان دارند. آنها از تجربهی دولت رفاه درسی تاریخی گرفتهاند؛ اینکه رفاه اقتصادی نسبی، آزادی سازماندهیهای مدنی و قدرت چانهزنی جمعی منجر به ظهور شکلهایی از سوژگی فردی و جمعی میشود که میتواند بنیادهای منطق سرمایه را تهدید کند. همچنین، آزادی در سبک زندگی میتواند به ظهور سبکزندگیهایی بینجامد که با منطقی متفاوت از منطق سود، رقابت و بیگاری مزدی عمل میکنند؛ مثلاً با منطق همیاری، مراقبت و امتناع از کار.
از اینرو، آزادی سازماندهی و آزادی سبک زندگی میتواند به نتایجی کاملاً متضاد با منطق بازار کاپیتالیستی برسد. این نکتهای است که لیبرتارینهای سنتگرا از مبارزات مدنی دهههای ۵۰ تا ۷۰ آمریکا بهخوبی آموختهاند. هرچه آزادی بازار بیحدوحصرتر شود، ضرورت اِعمال کنترل اجتماعی بیشتر میشود و چهبسا اوج بیقیدی بازار در جامعهای تحت کنترل یک حکومت امنیتی-الهیاتی محقق شود.
البته، همسخنی با راست خشونتطلب و ستیز با دموکراسی به خاستگاههای مکتب اتریش برمیگردد. لودویگ فون میزس در کتاب لیبرالیسم (۱۹۲۷)، فاشیسم را «چارهای اضطراری» میخواند که البته انتظاری بیشتر از آن داشتن «خطایی مهلک» است. با وجود این هشدار گذرا، میزس جنبشهای فاشیستی را چنین میستاید:
نمیتوان انکار کرد که فاشیسم و دیگر جنبشهای مشابهی که هدفشان برقراری دیکتاتوری است سرشار از نیات خیر هستند و مداخلاتشان، در لحظهی کنونی، تمدن اروپایی را نجات داده است. شایستگیای فاشیسم به این ترتیب برای خود به ارمغان آورده در تاریخ جاودانه خواهد ماند.
[1] Foley, Michael. 2007. American Credo: The Place of Ideas in US Politics. New York: Oxford University Press
[2] ران پال عضو سابق حزب لیبرتارین و بعدها عضو حزب جمهوریخواه آمریکا، به همراه پسرش راند پال که یک سناتور جمهوریخواه است، مشهورترین چهرههای سیاسی لیبرتارینیسم در آمریکا هستند. ران پال چندین دوره هم نامزد انتخابات ریاستجمهوری آمریکا شده بود.
[3] ائتلاف مسیحی-کاپیتالیستی علیه سیاست توافق جدید خود بحث مفصلی است که اینجا نمیگنجد. جزئیات آن را در مقالهی مایکل جِی. مکویکار با عنوان «تئوکراتهای لیبرتارین: تاریخ طولانی و غریب آر.جِی. رشدونی و بازسازیخواهی مسیحی» میتوانید بخوانید.
[4] گری نورث بر همین مبنا میکوشید اصول علم اقتصاد و لیبرتارینیسم اقتصادی را سفر پیدایش در عهد عتیق استنتاج کند. او بر مبنای علم اقتصاد خود فروپاشی دولت مرکزی ایالات متحده را پیشبینی کرد.
نظرها
نظری وجود ندارد.