باقر مومنی و بازنگری در مواجهه با تاریخ
مروری بر روندِ تاریخپژوهی باقر مومنی
حمیدرضا یوسفی ــ باقر مومنی برایِ مطالعه تاریخ معاصر ایران و انبوه رویدادهایِ مختلف آن، نه فقط به پیشزمینه اجتماعی و اقتصادی، بلکه به دگردیسیهایِ ذهنی نیز توجه میکرد و آن را برای فهم تاریخ معاصر ایران ضروری میدانست. این یادداشت مروری است بر روند تاریخپژوهشی او.
باقر مومنی نویسنده، تاریخپژوه، پژوهشگر و فعال سیاسی یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲ در سن ۹۷ سالگی در پاریس درگذشت.
مومنی از معدود پژوهشگران معاصر سنت چپ در ایران بود، که در کنار انجام مطالعات اجتماعی و سیاسی، به کار تاریخپژوهی ــ نه تاریخنگاری ــ نیز گرایش داشت. برایِ مومنی هر شکلی از کنش سیاسی و رسیدن به هدفی که هر کنش سیاسی آن را آمال خود قرار میدهد، مستلزم شناخت دقیق از مشخصههایِ اجتماعی جامعه مورد نظر، تکثر و چیدمانِ نیروها و بازیگری آنها در درونِ جامعه است. این شناخت نیز نه با تاریخنگاری صرف بلکه با تاریخپژوهشی صورت میگیرد؛ یعنی آن گاه که تاریخ دانش تولید میکند و تراکم این دانش دستیابی به شناخت را در لحظه «حال» امکانپذیر میسازد. به همین دلیل برای مومنی وقایعنگاری تاریخی و تاریخنگاری که تنها به رویدادها میپردازد، خروجی آن، دادههایِ به زعم او «نامولد» هستند که تنشی در لحظه حال در جهت تغییر آن ایجاد نمیکنند.
این نوع مواجهه مومنی با تاریخ ــ اگر مارکسیسم را بهمثابه یک جعبه ابزار مفهومی در نظر بگیریم ــ از دلِ پایبندی او به «علم» مارکسیسم بیرون میآید که تاریخ را به دگردیسیهایِ صرفاْ ذهنی و کنش این یا آن سوژه حاضر در صحنه تقلیل نمیدهد، بلکه در تاریخ به عینیتهایِ اجتماعی و تغییرات اقتصادی و تنشهایِ سیاسی میپردازد. حتی آن هنگام که به سراغ مقوله دین و تاثیرگذاری آن در روابط قدرت میرود، برای او دین یک کردار تماماْ مادی ایدئولوژیک است که نتایج مشخص عینی در ساختار قدرت سیاسی و نظم اجتماعی دارد.
ایدئولوژی برای مومنی صرفاْ در باور ذهنی ــ آنچه بیرون از واقعیت عینی است ــ خلاصه نمیشود، بلکه دین و کارگزاران آن یکی از بازیگران اصلی میدان قدرت هستند و برایِ رسیدن به قدرت سیاسی عملاْ در برابر سایر نیروها دست به جبههسازی و مبارزه میزنند. پیروزی نیروهایِ اسلام سیاسی در انقلاب ۱۳۵۷ و شکلگیری حاکمیت جمهوری اسلامی که مبتنی بر یک ایدئولوژی دینی بود، مشخصاْ تائیدی بر نوع خوانش مومنی از دین در مقام یک ایدئولوژی با کردارهایِ مشخص مادی بود که هم به سراغ ساختیابی سیاست رفت و به دنبال آن نظم اجتماعی و فرهنگی را متناسب با آن تغییر داد و هم فهم مشخصی از اقتصاد را در جامعه ایران طرحریزی کرد.
کتابچه «ایران درآستانه انقلاب مشروطیت» تلاش مومنی بین سالهایِ ۱۳۲۴ تا ۲۹ است که او شروع به مطالعه درباره تاریخ معاصر ایران با محوریت چگونگی شکلگیری و برآمدنِ انقلاب مشروطیت بهعنوان مهمترین رویداد سیاسی-اجتماعی ایران در نیمه دوم قرن ۱۹ میکند که از دل آن نظم «مدرن»ی در جایگزینی با نظم «سنت»ی فرآیند متولد شدنِ خود را آغاز میکند.
سال ۱۳۲۴، همان سال پیوستن مومنی به حزب توده ایران است، اما مومنی پیشتر با اندیشه و رویکرد مارکسیستی آشنا و مشغول به مطالعه در آن بود و مواجهه او با مشروطیت و پرداختن به زمینههایِ تاریخی اجتماعی و اقتصادی برآمدنِ آن، با یک رویکرد تماماً مارکسیستی مشخصاْ «مارکسیسم شوروی» اتفاق افتاد که نگاه علمی اما مکانیکی/خطی به تاریخ و مبارزه طبقاتی در آن داشت. تلاش مومنی در صورتبندی نظری انقلاب مشروطیت، بهنوعی نقد رویکردهایِ تاریخی سوبژکتیو و صرفاْ وقایعنگارانه ــ که بهزعم او احتمالاْ همراه با چاشنی غرضورزی شخصی هم است ــ بود؛ مانند تاریخنگاریهایی از جنس تاریخ مشروطیت احمد کسروی و بعدتر مهدی ملکزاده و فریدون آدمیت.
مومنی در کتابچه «ایران درآستانه انقلاب مشروطیت» با معرفی طبقات اجتماعی در ایران و توجه به تمایز و چگونگی تعینیابی تاریخی آنها، به درگیری آنها با یکدیگر و جایگاه/سهم هریک از آنها در مناسبات اقتصادی و در نتیجه تاثیرگذاری سیاسی آنها به اختصار میپردازد؛ کار مومنی در گام اول بهنوعی ترسیم مختصات وضع طبقاتی جامعه ایران در قرن ۱۹ و در گام بعدی تغییر روابط تولید در آن است و همزمان در یک مقیاس کوچک تلاش میکند شرحی از رابطه ایران با دو قدرت امپراتوری این قرن یعنی روسیه و انگلستان که عملاْ نقش پررنگی در مناسبات اقتصادی و سیاسی/سرزمینی ایران دارند نیز ارائه دهد.
پژوهش تاریخی مومنی همانطور که در عنوان آن نیز آمده است، صرفاْ در آستانه انقلاب مشروطیت متوقف میشود و به رویدادهایِ لحظه انقلاب مشروطیت و وضعیت جامعه ایران پس از تجربه وقوع آن نمیپردازد. مارکسیسم مومنی در پرداخت به وضعیت پیشاسرمایهداری ایران (سالهایِ قبل از انقلاب مشروطیت)، مبتنی بر چهارچوب نظری ماتریالیسم تاریخی است که مومنی از آن بهعنوان یک رویکرد علمی در فهم تاریخ یاد میکند که بر تغییر شیوه تولید و مناسبات طبقاتی متمرکز است. در این نوع مواجهه «خاصبودگی» هر وضعیت تاریخی نسبت به وضعیت عمومی آن ــ که ماتریالیسم تاریخی ــ میتواند آن را توضیح دهد، در درجه دوم اهمیت قرار دارد و ایران نیز یک لحظه متفاوت بیرون از «انبوه» لحظههایِ تاریخ جهانی نیست؛ در نتیجه رویکرد ماتریالیسم تاریخی در توضیح وضعیت ایران و صورتبندی نظری از آن نه فقط کارآمد، بلکه «علمی»، «دقیق» و بهشدت ضروری است؛ چراکه براساس فهم دقیق روند تاریخی، امکان شناخت از وضعیت «اکنون» ایران را نیز فراهم میسازد و همین شناخت به چگونگی بازیگری جبهه چپ در جهت تغییر اجتماعی و سیاسی در ایران (در بُعد ملی) و جایابی آن در بلوک شرق (در بُعد بینالمللی) کمک میکند.
این رویکرد مارکسیستی به تاریخ و غلبه هژمونیک آن در تاریخپژوهی دهه ۲۰ بهواسطه تسلط و موقعیت بالادستی حزب توده در جبهه چپ و نزدیکی آن به دولت شوروی و سیاستهایِ آن (که همسو با نظریه راه رشد غیرسرمایهداری در برابر نظریه مدرنیزاسیون بلوک غرب بود)، تقریباً در تمام آثار نظری/تاریخی-سیاسی اعضایِ آن نیز سایه انداخته بود و کار باقر مومنی هم از این دایره خارج نبود. «ایران درآستانه انقلاب مشروطیت» در همان سال ۱۳۲۹ منتشر میشود و انتشار بعدی آن به سالهایِ دهه ۴۰ و ۵۰ (توسط انتشارات صدایِ معاصر) بازمیگردد، اما همچنان به همان شکل اولیه خود منتشر میشود (تنها در چاپ ششم در تیر ۱۳۵۲ مومنی یک موخره برای آن مینویسد و بدون تغییر در متن اصلی، فقط به برخی از انتقادها نسبت به این آن جواب میدهد)؛ حتی هنگامی که مومنی در نیمه دوم دهه ۳۰ از حزب توده جدا میشود و به انتقاد از مشی حزبی و سیاسی حزب توده میپردازد، باز دست به انتشار «ایران درآستانه انقلاب مشروطیت» میزند و در توضیح چاپ دوم آن در فروردین سال ۱۳۵۰ مینویسد:
این رساله اگرچه نقایصی دارد اما چون برداشت کلی آن، به زعم من درست و علمی است، آن را بدونِ دستکاری منتشر میکنم و وجود یک ستاره کور را بر تاریکی مطلق ترجیح میدهم.
با این حال باقر مومنی در دهه ۵۰ شروع به بازانتشار برخی از آثار مهم منورالفکران سالهایِ پیش از انقلاب مشروطیت میکند و بازانتشار این آثار با حاشیهنویسی و مقدمههایِ بلند از او همراه است. مروری بر نوشتههایِ مومنی در آغاز آثار فتحعلی آخوندزاده (مقالات و تمثیلات)، عبدالرحیم طالبوف (کتاب احمد/سفینه طالبی و مسالکالمحسنین)، میرزا یوسفخان مستشارالدوله (یک کلمه)، زینالعابدین مراغهای (سیاحتنامه ابراهیم بیگ) و تیاتر کریم شیرهای نشان از نوعی تغییر در رویکرد او به تاریخپژوهی دارد؛ در واقع مومنی به اتخاذ رویکردی دست میزند ــ و یا حداقل به آن نزدیک میشود- که سالهایِ قبل به انتقاد از آن میپرداخت و کتابچه «ایران درآستانه انقلاب مشروطیت» مشخصاً نوعی انتقاد از تاریخپژوهی سوبژکتیو و به یک معنا نقد دگردیسیهایِ «اندیشه و ذهنیتباوری» بود.
اگر در «ایران درآستانه انقلاب مشروطیت» مومنی با یک رویکرد مارکسیستی متکی بر ماتریالیسم تاریخی به بازخوانی زمینه اجتماعی-اقتصادی برآمدنِ انقلاب مشروطیت میپردازد، این بار تاکید را بر مقوله ظهور «روشنگری» و تاثیر آن در دگردیسی جهانبینی انسان ایرانی و ذهنیت او میگذارد و تا حدودی به رویکرد تاریخپژوهی فریدون آدمیت نزدیک میشود که ایران قرن ۱۹ و رویدادهایِ آن را از دریچه گذار ایران از «عصر تاریکی» به «عصر بیداری» و آغاز فرآیند تولد مدرنیته ایرانی که برآمدنِ جنبش مشروطهخواهی را نیز امکانپذیر میسازد، میخواند.
مومنی در سالهایِ دهه ۵۰ ضرورت مبارزه سیاسی را (با توجه به شکست جبهه ملی و ناکامی نیروهایِ چپ و در مقابل توانمند شدنِ جبهه اسلام سیاسی) در تغییر ذهنیت اجتماعی جامعه ایران میبیند. برای او پیروزی سیاسی به معنایِ واقعی آن همزمان از دل یک تغییر اجتماعی بیرون میآید و جامعه ایران برای رسیدن به یک انقلاب مترقی (که برایِ او وقوع این انقلاب دور از ذهن نیست) به بازنگری دوباره در بافتار ذهنی جمعی خود احتیاج دارد. توجه به همین ضرورت مومنی را بار دیگر به سالهایِ مشروطه و تلاش منورالفکران برایِ توانمند کردن انسان ایرانی ــ بیداری آن از طریق شناخت و آگاهی به امکانهای دنیایِ مدرن ــ میبرد و پایبندی به سنت روشنگری/عقلانیت مدرن را در اتکا به رویکرد انتقادی (برای نمونه میراث تقی ارانی در دنیا) و نقد باورهایِ واپسگرا میداند که به زعم مومنی هنوز انسان ایرانی در اکنون خود درگیر آن است و میل به آن دارد (مومنی حتی در سالهایِ بعد از انقلاب ۵۷ بیشتر و دقیقتر به مقوله دین و چرایی و چگونگی تاثیرگذاری آن در جامعه ایران میپردازد). او علاوه بر توجه به فربهتر شدن جبهه نیروهایِ مدافع اسلام سیاسی، از سوی دیگر برآمدن موج «غربزدگی» در دو دهه ۴۰ و ۵۰ را نیز آماج انتقادهایِ خود قرار میدهد و آن را نه فقط در ضدیت با پروژه مشروطیت در ایران بلکه بیشتر همسو با تقویت کردارهایِ سیاسی و ایدئولوژیک دینی میبیند و به همین دلیل بازگشت به مقوله «تجدد» و امکانهایِ آن که به سالهایِ پیش از مشروطه و در میان آثار منورالفکران آن دوره بازمیگردد را نیز بیش از پیش ضروری میداند.
بازنگری در مشی سیاسی و مواجهه با جامعه ایران بیرون از الزامات حزبی، باقر مومنی را در موقعیتی قرار میدهد که تاریخ را نیز بدون مصلحتاندیشیهایِ سیاسی و درگیریهایِ هویتی و تنها با توجه به ضرورتهایِ آن روز جامعه ایران ــ نیازهایی که باید به آنها پاسخ داده شود ــ بخواند (نه تاریخ را به وقایعنگاری تقلیل میدهد و نه تاریخ را با خوانش تماماً سیاسی، به دام سیاستزدگی میاندازد).
با وجود تمام کمبودهایی که در کار تاریخپژوهی باقر مومنی و رویکرد مارکسیستی او در مواجهه با تاریخ معاصر ایران و تلاش برایِ صورتبندی نظری از آن وجود دارد ــ که خود نیز مستقیماْ به آن اشاره میکند ــ و بعدتر این کمبودها در دو کار مشخص بیژن جزنی (انقلاب مشروطیت ایران؛ نیروها و هدفها) و خسرو شاکری (پیشینههایِ اقتصادی-اجتماعی انقلاب مشروطیت) که هر دو در ادامه سنت تاریخپژوهی مارکسیستی مومنی هستند کمتر میشود، با این حال آنچه که کار مومنی را در مقام یک تاریخپژوه سنت مارکسیستی در ایران قابل توجه میکند، نزدیکی دو رویکرد تاریخپژوهی (بیشتر متضاد و در تقابل باهم) به یکدیگر است.
او برایِ مطالعه تاریخ معاصر ایران و انبوه رویدادهایِ مختلف آن، نه فقط به پیشزمینه اجتماعی و اقتصادی (بُعد عینی که رویکرد مارکسیستی بیشتر آن را مورد تاکید قرار میدهد) بلکه به دگردیسیهایِ ذهنی (رویکردهایِ ایدهآلیستی) نیز توجه میکند و آن را برای فهم تاریخ معاصر ایران ضروری میداند تا نهایتاْ مبارزه سیاسی با رسیدن به یک شناخت دقیقتر، از درجا زدن در لحظه حال و تکرار خطاهایِ گذشته خود در امان بماند و افق روشنتری پیش رویِ خود ترسیم کند.
نظرها
نظری وجود ندارد.