روی صحنه یک عمارت متروکه در تهران: رابطه عاشقانه یک دختر ترنس و یک دختر لزبین
روژان کلهر - نمایش «رقص روی لیوانها» نوشتهی امیر رضا کوهستانی در یک عمارت متروکه در نقطهای از تهران به شکل زیرزمینی توسط چند جوان جسور و خلاق اجرا میشود. یک اجرای محیطی که از تمام فضای عمارت ویران بهره میگیرد.
نمایشنامهی «رقص روی لیوانها» سومین اثر امیررضا کوهستانی یکی از موفقترین کارگردانان تئاتر ایران است که برای نخستینبار سال ۱۳۸۰ در چندین جشنواره هنری در اروپا روی صحنه رفت.این نمایشنامه برای اولینبار ۵ آذر ۱۳۸۰ در جشنوارهی تئاتر استان فارس در سالن استاد لایق اجرا شده بود. نویسنده در مقدمه کتابش که توسط نشر چشمه منتشر شده مینویسد:
این نمایشنامه بیشتر برای اجرا نوشته شده و نه خواندن. و مقصود نویسنده، از طریق خواندن نمایشنامه سختتر دریافت میشود.
نمایشنامهی «رقص روی لیوانها» با گفتوگوی پسری جوان به نام «فرود» با دکتر روانشناساش آغاز میشود. «فرود» اعتقاد دارد که «شیوا»، خدای هندوها وارد زندگیاش شده. داستان به عقب بازمیگردد و ارتباط «فرود» با «شیوا»، دختری هفده ساله را میبینیم که فرود تلاش میکند بسیار مستبدانه و خودرأی به شیوا رقص آموزش دهد و به یک معنا خواست و پسند و اراده خودش را به او تحمیل کند. در پایان هم سرنوشتی جز نابودی در انتظارشان نیست.
معمولاً اکثر تئاترهای غیررسمی و به اصطلاح زیرزمینی در ایران در پلاتوها و برخی سالنهای خصوصی بدون تبلیغات علنی اجرا میشوند و کمتر پیش میآید گروهی برای اجرا فضای غیرمتعارفی مانند یک ساختمان متروکه مخوف را که سالها قبل دچار حریق شده در نظر بگیرد. البته بسیاری از گروهها در پارکینگ خانههاشان یا حتی محیط آپارتمانشان نیز اجرا میگذارند و بیشتر تماشاگرانشان هم در حلقهی آشنایان و دوستانشان است. اما این گروه، ساختمانی متروک را که در یک فضای خاکی قرار دارد و ظاهراً مشخص نیست مالکش کیست برای اجرا در نظر گرفته است. پنجرههای عمارت شکسته و دری دو دهنه با نردههای آهنی به یک راهروی سرباز راه پیدا میکند. در دو طرف راهرو اتاقهای کوچک و بزرگ تودرتو، با دیوارهای سوخته و منقش به دیوارنوشتهایی پراکنده قرار دارد.
نمایش با ورود تماشاگران به همان راهرو و پخش یک فیلم روی دیوار بالایی ورودی آغاز میشود. تصویر، شیشهی جلوی یک خودرو را نشان میدهد. دختری پشت فرمان نشسته و دختری دیگر سوار خودرو میشود و پس از جر و بحثی کوتاه و شکایت دختر راننده از دیرآمدن دختر همراه، ماشین حرکت میکند.
کارگردان با این ترفند در آغاز نمایش، صحنهای از نمایشنامهی «رقص روی لیوانها» را نشان میدهد و سپس بعد از توقف خودرو، دقیقاً از پشت درهای میلهای که بسته شدهاند نور اتوموبیلی از پشت سر تماشاگران به داخل راهرو میتابد که همان خودروییست که در فیلم دیدهایم. دو دختر از خودرو پیاده شده و پس از باز کردن در نردهای وارد ساختمان میشوند. درحال صحبت از میان تماشاگران که ایستادهاند، به یکی از اتاقها میروند و لباسهایشان را عوض میکنند. با دو لباس یکشکل، یک شلوارک کوتاه مشکی و بلوزی سفید بدون شال و روسری وارد فضای باز راهروی عمارت متروک میشوند و شروع به تمرین رقص میکنند.
کارگردان در اقتباس زیرزمینی از نمایش کوهستانی، علاوه بر اینکه یک رابطه عاشقانه بین زن و مرد را به یک رابطه عاشقانه بین یک ترنس و یک زن بدل کرده است، با این کار بُعد تازهای هم به نمایش بخشیده و با جابهجا کردن برخی صحنهها با توجه به ساختار اجرا و مکانی که برای اجرا در نظر گرفته و استفاده از تصویر به اجرایی متفاوت از این نمایش رسیده است. او به خوبی توانسته از بدن، احساس، بیان و آواز خواندن بازیگران بهره بگیرد.
روی کف زمین پر از خردهشیشه و موزائیکهای شکسته است. فضای تاریک ساختمان متروکه با چند نور موضعی نیمهروشن است. دو بازیگر از تمام فضای ساختمان متروکه بازی میگیرند و تماشاگران با رفتن بازیگران به اتاقهای دیگر آنان را دنبال میکنند.
نخستین بدعتی که این گروه انجام داده تغییر «فرود»، پسرجوان در نمایش کوهستانی به یک دختر است؛ بدون آنکه به نمایشنامه و مفهوم آن ضربه بزند و در همان حال موفق شده عمق بیشتری هم به نمایشنامه ببخشد. اگر در نمایشنامه اصلی ارتباط یک دختر و پسر مطرح میشود اینجا ارتباط دو دختر است که حوادث بعدی را رقم میزند: فرود و شیوا که گویی عاشق یکدیگرند و ارتباطی نامتعارف دارند. فرود با رفتار و منشی که کمی پسرانه است در مقابل شیوا قرار گرفته است.
در نمایشنامه امیررضا کوهستانی فرود پسریست که ده سال است رقص کار میکند و بر این باور است که شیوا خدای سوم هندوها با او زندگی میکند، احساسش کرده و گاهی حتی صدای نفسهایش را از زیر تخت و صدای قدمهایش را میشنود. یکبار او را در هیبت یک پسر جوان هندو دیده که در کوچه زیر نور چراغ برق میرقصیده، و گاهی شیوای خداوندگار را در شیوا همان دختری که آمده پیش او رقص یاد بگیرد -هنگام رقصیدنش- میبیند. حالا او که میخواهد بداند این موضوع توهم است یا واقعیت، با روانپزشکی صحبت میکند. در این بین گذشته او با شیوا را میبینم.شیوا دختری بوده که از خانه فرار کرده و مدتی در خانه دو دوستش زندگی کرده و به دنبال کار میگشته تا مستقل باشد، با فرود آشنا شده و قرار بوده فرود به او رقص بیاموزد تا باهم برقصند. اما او که سرگشته است اصلاً دل به تمرین و کار نمیداده، احساس بیپناه میکرده و وضعیتی معلق به سر میبرده است، در مقابل فرود اصرار داشته که با هم برقصند و او را به این کار وامیداشته. مثل این است که گویا فقط به دنبال رسیدن به خواستهاش بوده تا کمک به شیوا، یا اینکه واقعاً عاشق شیوا باشد.
کارگردان در اقتباس زیرزمینی از نمایش کوهستانی، علاوه بر اینکه یک رابطه عاشقانه بین زن و مرد را به یک رابطه عاشقانه بین یک ترنس و یک زن بدل کرده است، با این کار بُعد تازهای هم به نمایش بخشیده و با جابهجا کردن برخی صحنهها با توجه به ساختار اجرا و مکانی که برای اجرا در نظر گرفته و استفاده از تصویر به اجرایی متفاوت از این نمایش رسیده است. او به خوبی توانسته از بدن، احساس، بیان و آواز خواندن بازیگران بهره بگیرد.
هر دو بازیگر با اینکه دو دختر حدوداً هفده هجده سالهاند و تجربهی زیادی در زمینهی بازیگری ندارند اما به خوبی از عهدهی نقشهایشان برآمدهاند. در طول اجرا ارتباطشان با یکدیگر و با تماشاگر هم کاملاً برقرار است. آنها موفق شدهاند بدون آنکه بازی کنند به نقشها جان و عمق ببخشند. گویی نقش را زندگی میکنند تا جایی که تماشاگر گاهی فراموش میکند آمده تئاتر ببیند.
فضای ساختمان متروک با اتمسفری وهمآلود، یخزده و فضایی مخوف و مرده برای اجرای چنین نمایشی مناسب است. با نورپردازیهای سادهای که در اتاق به شکلی بسیار مینیمالیستی انجام شده، فضایی سایهروشن ایجاد میشود که خیرهکننده است.
در این فضا تاریکی بر روشنایی غلبه کرده و تماشاگر هم گویی کنار بازیگران حضور دارد، میتواند بهراحتی از هر سو بازیگران را نگاه کند، بدون آنکه گروه با اختصاص یک جای ثابت محدودیتی برای او قائل شده باشد.
حرکت بازیگران از یک اتاق به اتاقی دیگر، حتی رفتن به گوشهی راهرو یا انباری کوچکی که فقط دو سه نفر میتوانند داخلش بایستند باعث میشود تماشاگران مجبور شوند حرکت کنند و به دنبال بازیگران بروند و یکی یکی از در ورودی انبار، بازیگران را مشاهده کنند.
علاوه بر استفاده مطلوب از فضاهای مختلف ساختمان با پخش موسیقی و افکتهایی که از طریق اسپیکرهایی که در ساختمان جاگذاری شده فضایی ایجاد شده که تماشاگر را بیشتر درگیر ماجرا میکند.
فضای ساختمان متروک به همان شکل مانند یک دکور از پیش طراحی شده عمل میکند. فقط کف برخی از نقاط موردنظر عمارت پر شده از خرده شیشههای لیوانها و موزاییکهای شکسته که دو بازیگر روی آنها میرقصند.
در متن نمایشنامه، نویسنده در توصیف مکان نمایشنامه یک میز بلند، دو صندلی در دو طرف میز در بالاخانهی یک خانه نوساز و شیک را در نظر گرفته که شیشهای دایرهای شکل که روی آن پوشیده از لیوانهاییست که سر و ته روی آن نصب شدهاند، وسط میز است و بازیگران روی لیوانها میرقصند. اما در اجرای محیطی این کار، کارگردان لیوانهای شکسته را در فضایی کاملاً تهی و خالی در نظر گرفته است .
نام نمایشنامه برگرفته از سطری از شعر معروف «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» فروغ فرخزاد است:
آیا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهمزد؟
آیا دوباره باغچهها را بنفشه خواهمکاشت؟
و شمعدانیها را
در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت؟
آیا دوباره روی لیوانها خواهم رقصید؟
آیا دوباره زنگ در مرا بسوی انتظار صدا خواهد برد؟
در این سطرها تعبیر «آیا دوباره روی لیوانها خواهم رقصید» میبایست نمایانگر یک وضعیت بغرنج باشد که آدمهای نمایش هم در آن حضور دارند. گویی زندگی آنها سرشار از کابوسهایی است که رهایی از آن به راحتی میسر نیست. آنها تصمیمات درستی برای زندگی خود نمیگیرند و برای همین آخر کارشان به صلاح و خوشی تمام نمیشود. علاوه بر این، آنها در نظام تربیتی و مناسبات اجتماعی که فراگرفتهاند، مهارتهای لازم برای مقابله با چالشهای اجتماعی را کسب نکردهاند.
حرکت بازیگران از یک اتاق به اتاقی دیگر، حتی رفتن به گوشهی راهرو یا انباری کوچکی که فقط دو سه نفر میتوانند داخلش بایستند باعث میشود تماشاگران مجبور شوند حرکت کنند و به دنبال بازیگران بروند. علاوه بر استفاده مطلوب از فضاهای مختلف ساختمان با پخش موسیقی و افکتهایی که از طریق اسپیکرهایی که در ساختمان جاگذاری شده فضایی ایجاد می شود که تماشاگر را هرچه بیشتر درگیر ماجرا میکند.
فرود مربی رقص است با اعتقاداتی که ریشه در مسائل فلسفی شرق دارد. چنین طرز فکری راهحلی بهتر از آنچه که در صحنه مشاهده میکنیم، پیش پای قهرمان نمایش نمیگذارد.از بین بردن فیزیکی شیوا راهحلی برای رام کردن روح ناآرام و سرکشی است که فرود در سیستم و دستگاه تربیتی خود به آن دست میزند. البته شیوا هم حال و روز بهتری از فرود ندارد.
و حالا کارگردان، همان لیوانها را که میبایست گویای وضعیت بغرنج آدمهای نمایش باشد، شکسته و خورده شده نشان میدهد. وضعیتی کاملا بههمریخته، گویی دو دختر در جامعهای ازهمپاشیده که در آن همهچیز از حالت تزلزل هم خارج شده و خورد شده زندگی میکنند.
شاید نقطهی عطف این اجرا پایان آن است: زمانی که فرود از ساختمان متروک خارج میشود به سمت ماشین میرود و شیوا کنج یک انباری خالی در خود فرورفته و مثل این است که مچاله شده باشد. تماشاگر باید انتخاب کند که کنار شیوا بماند یا از ساختمان خارج شده و فرود را ببیند که به صندوق عقب ماشین تکیه داده و پشت به مخروبهای که زندگی اوست به تاریکی زل زده است.
اجرای حیرتانگیز این گروه تئاتر زیرزمینی گویای این واقعیت است که جوانان هنرجوی ایرانی و هنرمندان اگر با سانسور درگیر نباشند میتوانند با جسارتشان دست به ساختارشکنیهای مدرن و تازهای بزنند و آثاری خلق کنند که نه تنها چیزی از آثار مشابه جهانی کم ندارد بلکه بسیار خلاقانهتر و پیشتازتر است.
نظرها
X-GUD-MUN-SUN
...!!! + باز شروع شد چون میخوام برم قطب جنوب زندگی کنم !