ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

یک دانشجوی تبعیدی: «بازجو می‌گفت می‌توانم همین‌جا لختت کنم»

فائزه، دانشجویی که به خاطر دیوارنویسی در جریان اعتراضات زن، زندگی، آزادی بازداشت شد، پس از یک سال هنوز با ناملایمات روحی ناشی از دوران بازجویی، آزارهای کلامی جنسی و عواقب تبعید به دانشگاه دیگر دست به گریبان است.

در بازجویی نخست، تهدیدات جنسی بازجو شروع شد. بازجو به طرف من آمد خودش را به من چسباند و گفت ما می‌دانیم تو از خانواده مذهبی هستی، می‌توانیم این‌جا لختت کنیم حمله عصبی به من دست داد. نفسم بند آمد و بدنم دچار لرزش شدیدی شد.

شعارنویسی روی دیوار خوابگاه دانشگاه، یک هفته بعد احضار به کمیته انضباطی با همین اتهام، یک هفته بعد بازداشت و بعد هم تبعید از دانشگاه علامه طباطبایی تهران به دانشگاه شیراز با دستور مستقیم وزارت اطلاعات. این‌ها همه روندی است که در تقریباً طی یک ماه، زندگی یک دانشجوی سابق دانشگاه علامه طباطبایی تهران را با چنان زلزله‌ای روبه‌رو کرد که هنوز هم روایت کردن از آن برای او دشوار است.  

زمانه با این دانشجو در مورد رنج دوران بازداشت و تبعید گفت‌وگو کرده است. در این گزارش به دلیل ملاحظاتی امنیتی، برای نام بردن از این دانشجو از اسم مستعار «فائزه» استفاده می‌کنیم.

فائزه از دانشجویانی است که تقریباً نیمی از دوران تحصیل در مقطع کارشناسی خود را در دوران تعطیلی کرونایی دانشگاه‌ها و به صورت مجازی گذراند. ۲۵ شهریور که او و دوستانش روی دیوارهای خوابگاه دانشگاه علامه شعارنویسی کردند، تنها سه روز از اعلام مرگ ژینا (مهسا) امینی و چند روز هم از ورود او به دانشگاه بعد از دو سال تحصیل مجازی گذشته بود:

همه اتفاقات، از ورودم به دانشگاه تا شعارنویسی در خوابگاه و بعد کمیته انضباطی و بازداشت، همه در دو هفته رخ داد. ورودی سال ۱۳۹۹ هستم و دو سال از تحصیل خود را به صورت مجازی گذراندم. تازه از شهر خودم به تهران آمده بودم و در خوابگاه دانشگاه علامه ساکن شدم که مرگ مهسا اعلام شد. ۲۵ شهریور روی دیوار خوابگاه شعارنویسی کردیم. هنوز نفهمیده بودیم که مسئولان خوابگاه ما را زیر نظر دارند و به دانشگاه گزارش می‌دهند. یک هفته بعد به کمیته انضباطی احضار شدیم و یک هفته بعد از آن هم درست در مقابل خوابگاه، یک ماشین روبه‌روی ما پیچید و من و چند نفر از دوستانم را سوار کرد. با چشمان بسته حدوداً بیست دقیقه در راه بودیم و بعد ما را به یک بازداشتگاه منتقل کردند.

این دانشجو توضیح می‌دهد از سال‌ها پیش به افسردگی مبتلا است و دارو مصرف می‌کند. فائزه از دو سال پیش هم به «حملات وحشت» مبتلا شده و همین شرایط، اوضاع را در بازداشت برای او به شدت وخیم می‌کند.

بازجویی همراه با تهدید جنسی و حملات عصبی

فائزه درباره شرایط خود در بازداشتگاه چنین توضیح می‌دهد:

بازداشت برایم شوکه‌کننده بود. از همان لحظات اول اضطراب شدیدی گرفتم. دانشجوی بازداشتی در آن بازداشتگاه زیاد بود. بعضی درباره توییت، بعضی هم درباره تجمعات دانشگاهی بازجویی می‌شدند. من هم بیشتر درباره شعارنویسی در خوابگاه بازجویی می‌شدم. بازجو اصرار داشت بگویند ما همه چیز را درباره تو در دانشگاه و خوابگاه می‌دانیم. من از سال‌ها پیش افسردگی دارم و فشار روانی این فضا خیلی زیاد بود. منزوی شده بودم و با کسی حرف نمی‌زدم.

اما آن‌چه که هنوز بعد از بیش از یک سال، آسیب روانی شدیدی را به فائزه وارد کرده این نیست. او روایت می‌کند که بعد از چهار روز از این بازداشتگاه به زندان کچویی منتقل می‌شود. لحن او درست از وقتی شروع به روایت از انتقال به این زندان می‌کند، همراه با بغض و جملات ناقص می‌شود. بازداشتی همراه با آزارهای جنسی که خود این دانشجو می‌گوید آثار روانی آن مثل بی‌اعتمادی شدید به مردان تا همین امروز هم باقی مانده است:

من و بقیه دوستان دانشگاه علامه تقریباً دو هفته در زندان کچویی بودیم. ما را از همان لحظه اول از هم جدا کردند. بازجویی‌ها در کچویی طوری بود که مدام حالم را بدتر می‌کرد. مدام تنهاتر می‌شدم و به دیگران بی‌اعتمادتر می‌شدم.

فائزه با ذکر چند نمونه از تهدیدهای خود در اتاق بازجویی ادامه می‌دهد و می‌گوید در همان بازجویی اول، تهدیدات جنسی از طرف بازجوها شروع شد:

چند دقیقه از بازجویی گذشته بود که بازجو به طرفم آمد و خودش را به بدنم چسباند. چشم‌هایم بسته بود و این فضا را برایم ترسناک‌تر کرد. با لحنی کثیف گفت ببین! ما می‌دانیم تو از خانواده مذهبی هستی. می‌توانم این‌جا لختت کنم و فلان کار را باهات بکنیم و این‌طور حرف‌ها… حمله عصبی شروع شد. من از سال‌ها است افسردگی دارم و از سال قبل از این بازداشت هم حملات عصبی شروع شده بود.

پدرش از همان روزهای اول بازداشت، خود را به تهران رساند و داروهای دختر خود را به مسئولان زندان کچویی تحویل داد، داروهایی که هیچ‌وقت به دست فائزه نرسید.  

با همین فشار روانی ناشی از افسردگی و حملات وحشت، تهدیدهای جانی و جنسی در بازجویی‌های بعدی فائزه تکرار شد:

روز دوم بازداشت، هنوز آن‌قدر حالم بد بود که نتوانستم برای بازجویی بروم. روز سوم همان حال بد من ادامه داشت. باز بلافاصله بعد از ورود به اتاق تهدیدات بازجو شروع شد. بازجو یک نفر دیگر بود. اول مرا تهدیدهای جانی کرد. می‌گفت یک سری از دانشجوها را در شهرهای کوچک نابود می‌کنیم و هیچ‌کس هم خبر دار نمی‌شود. سر تو هم همین بلا را می‌آوریم. بعد کم‌کم حرف‌های نامربوطش را شروع کرد. با لحنی زشت گفت دوست داری ازت درباره چی سوال بپرسیم. دیده بود که آزارهای جنسی روز اول چقدر حال من را خراب کرده بود. وسط بازجویی یک‌باره به من گفت از روی صندلی پاشو. با چشم‌های بسته بلند شدم و تا حدی به من نزیک شد که صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم. به سختی روی پاهایم ایستادم تا نقطه ضعف نشان ندهم.

فائزه با جملاتی کوتاه و گاه ناقص که حال بد او را از یادآوری این خاطره بعد از یک سال نشان می‌داد ادامه داد:

دوباره حرف‌های بی‌ربط را شروع کرد. گفت شهر محل زادگاه تو را خیلی دوست دارم. دختری دارم که هم سن تو است. اگر کارهایی را که می‌گوییم بکنی، آزاد می‌شوی و من می‌آیم به شهر تو و… به حرف‌های نامربوطش که ادامه داد دوباره حمله عصبی به من دست داد. خشکم زده بود و لرزش عجیبی در بدنم شروع شد. نفسم بند آمد و نمی‌توانستم حرف بزنم. دوباره من را به بند برگرداندند.

تا یک هفته این آزارهای بازجویی ادامه دارد و هر روز یک بازجو تلاش می‌کند با آزارهای کلامی و تهدیدهای جانی مقاومت این دانشجوی جوان را بشکند:

احساس ناامنی تا حدی بود که من هر روز بعد از بازگشت به بند، حتی نمی‌توانستم به هم بندی‌های خودم هم اعتماد کنم. هر روز گوشه‌گیرتر می‌شدم و توان حرف زدن را کاملاً از دست داده بودم. هم‌بندی‌ها هم حال خیلی بدی داشتند. برخی گفتند به ما هم تعرض شده است. چند سالی بود که من به خاطر افسردگی دارو مصرف می‌کردم، ولی با این که پدرم دارو را آورده بود، به من ندادند و من را با همین حالم رهایم کردند. هر روز هم حالم بدتر می‌شد. در بازجویی آخر باز هم بازجو گفت می‌تونی به دانشگاه برگردی و درس بخونی. فقط باید کاری را که می‌گوییم بکنی. منظورش این بود که برایشان جاسوسی کنم.

رنج تبعید برای دانشجوی دچار آسیب شکنجه

یک هفته بازجویی همراه با آزارهای کلامی، حملات وحشت و بعد یک هفته دیگر رها شدن در بند بدون حق تماس با خانواده و دسترسی به داروها، پایان ماجرای شکنجه و مجازات فائزه دانشجوی سابق دانشگاه علامه طباطبایی تهران نبود.

وقتی فائزه بعد از مجموعا سه هفته با وثیقه از بازداشت آزاد می‌شود، این بار متوجه می‌شود که دانشگاه علامه با دستور مستقیم وزارت اطلاعات و بدون هیچ حکم کتبی، او را به دانشگاه شیراز تبعید کرده است.

تبعید دانشجو به دانشگاهی در شهری دیگر خود با اضطراب‌های زیادی همراه است. برخوردهای مسئولان و حتی اساتید دانشگاه با این دانشجو معمولاً همراه با تبعیض و فشارهای مضاعف است.  

خود فائزه درباره آثار روانی به جای مانده از شکنجه بازداشت در ماه‌های بعد می‌گوید:

حس بی‌اعتمادی به دیگران تا ماه‌ها بعد از ورود به دانشگاه شیراز و حتی تا همین امروز در من مانده است. من به پدرم خیلی نزدیک هستم، ولی احساس عدم امنیت در حدی بود که تا مدت‌ها نزدیک شدن به او هم برایم دشوار شده بود. حالم از نظر روحی در شیراز به حدی بد بود که پدر و مادرم می‌گفتند درس را ول کن و برگرد.

با همین حال روحی، آزارهای کارمندان دانشگاه به او آغاز می‌شود:

دانشگاه علامه به پدرم گفته بود برای یک ترم به دانشگاه شیراز منتقل می‌شوم. وقتی بعد از یک ترم به دانشگاه علامه برنگشتم چند بار به مسئولان دانشگاه شیراز اعتراض کردم. مسئول واحد آموزش این دانشگاه مدام من را تحقیر می‌کرد. می‌گفت برمی‌گردی به همون جایی که بودی. یا حتی من را از نظر امنیتی تهدید می‌کرد و می‌گفت همین‌جا دستگیرت می‌کنیم.

تمسخر در خوابگاه به خاطر حرف زدن در خواب

وقتی بعد از دو ماه از حضور در دانشگاه، تازه خوابگاه بدون اجازه انتخاب هم اتاقی‌ها به فائزه تعلق می‌گیرد، آزار و اذیت از سوی هم اتاقی‌ها و مسئولان خوابگاه شروع شد:

من معمولاً در خواب حرف می‌زنم و زیاد کابوس می‌بینم. روزهای اول در خوابگاه که شب‌ها کابوس می‌دیدم و با خودم حرف می‌زدم، صبح بچه‌های اتاق با لحن تمسخرآمیز می‌گفتند عجب چیزهایی می‌گویی در خواب. این موضوع که آن‌ها حتی محتوای خواب‌های من را می‌فهمند، اضطراب من را باز بیشتر کرد. از خوابگاه دانشگاه علامه این روند شروع شد و الان از خوابگاه متنفرم.

تحقیر فائزه حتی در کلاس درس‌های تخصصی هم ادامه داشت:

تحقیر من سر بعضی کلاس دروس تخصصی هم ادامه داشت. سر کلاس یکی دو استاد من مقنعه نمی‌پوشیدم. البته یکی دو دانشجوی دیگر هم حجاب نداشتند. استاد بدون برخورد با آن‌ها به من می‌گفت تو کی هستی که این‌طور آمدی سر کلاس. مگر لب ساحل نشستی. ادامه می‌داد و به تفتیش عقاید من می‌رسید. سر کلاس از من می‌پرسید تو به خدا اعتقاد داری؟ یا بعضی اساتید دیگر مثلا نقش منتقد وضع موجود را بازی می‌کردند و باز هم به خاطر حجاب مستقیما به من می‌گفتند ما هم مخالف وضع موجود هستیم، ولی راه اعتراض به تشنج کشیدن دانشگاه نیست.

صادر نشدن کارت دانشجویی و ممنوع‌الورودی به دانشگاه

بیش از یک سال از بازداشت همراه با شکنجه و بعد تبعید فائزه به دانشگاه شیراز گذشته، هنوز برای او در دانشگاه شیراز کارت دانشجویی صادر نشده و همین برای آزار گاه و بی‌گاه او از سوی حراست بهانه داده است:

بعد از یک سال به بهانه‌های مختلف برای من کارت دانشجویی صادر نکردند. حراست هم مدام من را به همین خاطر اذیت می‌کند. این‌جا برای دانشجویان دختر پوشیدن مقنعه الزامی است. من هم با مقعنه وارد دانشگاه می‌شوم. حراست بارها من را به خاطر مدل لباسم اذیت کرده و حتی اخیراً به دلیل حجاب مدتی به دانشگاه ممنوع‌الورود شدم.

با همه این‌ها حال روحی فائزه بعد از یک سال بهتر شده و تاکید می‌کند که اگر دوباره به شهریور سال گذشته برگردد، باز هم به اعتراض علیه جمهوری می‌پردازد. همین پاسخ را بسیاری دیگر از دانشجویان معترض شکنجه شده در جریان جنبش زن، زندگی آزادی به این پرسش می‌دهند.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.