دیدگاه
آینده کودکان غزه
فرشید یزدی ــ گناه کودکان غزه چیست؟ کودکان در کجای این جنگ لعنتی هستند؟ آنها در جنایتهای حماس چه نقشی داشته اند؟ اسرائیل با این جنایتها، کودکان غزه را به بغض و خشمی مبتلا خواهد کرد که چه بسا بعدها از لوله تفنگها شلیک خواهد شد.
اسرائیل پس از هفت روز آتشبس موقت با گروه حماس جمعه یکم دسامبر حملات خود به غزه را بار دیگر آغاز کرد. این بار و پس از شخم زدن کامل شمال غزه، جنوب این باریکه تحت محاصره بهویژه شهر «خان یونس» و اطراف آن مورد هدف بمباران ها و گلوله باران های ماشین جنگی اسرائیل قرار گرفته است. تماشای کودکان زخمی بر تختهای بیمارستان خان یونس، دیدن چهرههای پر از وحشت آنان و اشکهای ماسیده بر چهرههایشان یا دیدن اجساد کودکان بیگناه بر روی دستان پدرها و مادرها دل هر آدمی را به درد میآورد و این پرسش را به ذهن متبادر می کند که گناه این کودکان چیست؟ کودکان در کجای این جنگ لعنتی هستند؟ آنها در جنایت های حماس چه نقشی داشته اند؟
چند روز پس از ۱۳ اکتبر که اسرائیل به ۱,۲ میلیون نفر ساکنان شمال غزه دستور داد شهر را تخلیه کنند، بمباران و گلوله باران غزه آغاز شد. روزانه بیش از سه هزار تن بمب و گلوله بر غزه ریخته شد. اینها فقط عدد نیستند. کافی است تامل کنیم که شلیک هر بمب یا راکت چه موجی از وحشت و آتش و خون و فریاد میآفریند. تنها هنگامی میتوان درکی از این فاجعه و جنایت هولناک داشت که بدانیم میزان بمبها و راکتهایی که نیروهای آمریکایی بر سر نیروهای داعش در سوریه فرو میریختند، ۲۰۰۰ تن در یک ماه بود؛ یعنی ۴۵ برابر بیشتر. آن هم نه بر سر اردوگاهها و پادگانها و تجمع نیروهای نظامی داعش که سنگر و پناهگاه داشتند، بلکه بر سر خانه و زندگی مردم عادی؛ بر سر کودکانی که نه سنگر و پناهگاهی دارند و نه درک و دریافتی از جنگ احمقانه آدم بزرگها.
نیروی زمینی اسرائیل ۲۳ اکتبر وارد خاک غزه شد. در طی این نزدیک به دو ماه که البته در هفت روز آن جنگ متوقف شده بود، بیش از ۱۹ هزار و ۵۰۰ نفر غیر نظامی در غزه کشته شده اند که با توجه به جمعیت جوان غزه، بیش از هفت هزار و ۷۰۰ آنان کودک بودند. هفت هزار و ۷۰۰ کودک.
وقتی از قربانی شدن این همه کودک بی گناه حرف می زنیم باید توجه داشت که هشت هزار و ۶۰۰ کودک نیز مجروح، قطع عضو و معلول شده اند و برای ابد از امکان داشتن یک زندگی معمولی محروم اند. در میان این کودکان زخمی بچههایی هستند که نه تنها پدر و مادر بلکه همه اعضای خانواده خود را از دست داده اند و معلوم نیست چه سرنوشتی در انتظار آنهاست. قربانی کردن کودکان و افراد غیر نظامی برای دستیابی به کدام هدف نظامی یا استقرار کدام نظم نوین یا آرمانی قابل توجیه است؟
دولت اسرائیل پس ازحمله نیروهای حماس در روز هفتم اکتبر که به کشته شدن ۱۱۳۹ نفر از شهروندان اسرائیل و گروگان گیری حدود ۲۵۰ نفر دیگر انجامید، به طور رسمی اعلام کرده که قصد نابودی حماس را دارد. متاسفانه اغلب دولتهای غربی و در راس آنها دولت آمریکا قصد دولت اسرائیل را تحت عنوان حق دفاع از خود به رسمیت شناختند و کمکهای خود را به اسرائیل روانه کردند. حتی ناوهای آمریکایی رهسپار مدیترانه شدند اما در مورد کشته شدن کودکان و افراد غیرنظامی در غزه فقط به چند تذکر اکتفاء کردند.
دولت اسرائیل در همان روز اول ۳۰۰ هزار نیروی احتیاط را به خدمت فراخواند. برخی از این نیروهای احتیاط از کشورهای دیگر مثل آمریکا فراخوانده شدند. دولت اسرائیل به سرعت آنان را مسلح کرد و در پشت مرزهای غزه به حالت آمادهباش درآورد. علاوه بر آن برای ۱۵۰۰۰۰ نفر دیگر نیز پیام آمادهباش فرستاد. این افراد غیر از حدود ۳۰۰۰۰ نفر نظامی بود که در آن زمان مشغول خدمت بودند. این لشکر کشی عظیم بر علیه سرزمینی که فقط ۳۶۵ کیلومتر مربع وسعت دارد و پر تراکمترین منطقه در جهان است، آیا میتوانست عواقبی غیر از آنچه پیش آمد، داشته باشد؟
جالب است که علیرغم رفت و آمدهای مکرر مقامات آمریکایی به اسرائیل برای ممانعت از ادامه جنگ و هشدارهای دبیرکل سازمان ملل و سازمانهای حقوق بشری و بخصوص یونیسف، در مورد حقوق غیرنظامیان و کودکان، اسرائیل کماکان بر هدف خود پافشاری کرده و حتی دبیرکل سازمان ملل را به حمایت از تروریست ها متهم کرده است. ظاهراً به هشدارها و تقاضاهای غیر رسمی دولتهای غربی در خصوص پرهیز از کشتار کودکان و افراد غیر نظامی نیز اعتنایی نشده است.
امانوئل مکرون، رییس جمهوری فرانسه، در سخنان خود در اجلاس اقلیمی سازمان ملل در امارت متحده عربی تاکید کرد که اعلام هدفی به نام «نابودی حماس» بیمعناست و شروع جنگی با چنین هدفی ممکن است بیش از ده سال طول بکشد. اساساً تعیین چنین هدفی از طرف نخست وزیر اسرائیل آن هم با استناد به جملهای از تورات مبین درکی پیشامدرن از مفهوم جنگ و دشمن است. این نوع هدفگذاری یادآور شعار«جنگ، جنگ، تا رفع فتنه در عالم» است که زمانی در حکومت اسلامی شعار روز بود. جنگی بیمعنا با هدفی که میتواند زاده ذهنی متوهم و ایدهئالیست باشد. آیا تحقق چنین هدفی امکانپذیر است؟
طی هفتههای گذشته اسرائیل تنها موفق به کشتن فقط دو نفر از فرمانده هان ۱۰ تیپ رزمی حماس شده است. فرمانده کل وفرماندهان هشت تیپ دیگر هنوز زنده هستند واگر آمار دولت اسرائیل دقیق باشد تا امروز حدود ۱۰۰۰ نفر از سربازان و نظامیان حماس کشته شده اند. در حالی که در همین مدت هفت هزار و ۷۰۰ کودک قربانی شده اند. اگر همین روال ادامه پیدا کند نه تنها جنگ تا شش سال آینده ادامه خواهد یافت بلکه برای نابودی کل حماس که بالغ بر ۵۰۰۰۰ نیروی نظامی دارد باید منتظر قتل حداقل ۳۰۰۰۰۰ کودک دیگر باشیم. و به همین تعداد نیز مجروح و معلول.
بدیهی است همین حالا هم ادامه یافتن این وضعیت و راندن ساکنان غزه به سمت جنوب و فشردگی بیشتر جمعیت در «رفح» موجب خواهد شد که تعداد کودکان قربانی بیشتر و بیشتر شود. معلوم نیست اعضای دولت اسرائیل بر مبنای چه تفکر یا چه هدفی چنین فاجعهای را برنامهریزی کرده اند؟
علاوه بر این چگونه میتوان از نابودی حماس حرف زد وقتی اساسا یکی از دلایل پیدایی حماس سیاستهای دولت اسرائیل در مقابل فلسطینی ها بوده است؟ افراد و گروههایی که در تحلیل این شرایط پیشآمده، به اصطلاح به تصویر بزرگتر این ماجرا نظر دارند، حمله حماس را نه یک اتفاق غیر منتظره بلکه نتیجه روندی میدانند که از سالها قبل آغاز شده است. زیرا دولت اسرائیل وقتی نتوانست با «فتح» به توافق برسد، با رقیب تراشیدن برای آن سعی کرد جلوی اتحاد در فلسطین برای تشکیل دولت فلسطینی را بگیرد. این کار همچنین وانمود میکرد که این حماس است که مردم فلسطین را نمایندگی میکند. اسرائیل با بهرسمیتشناختن انتخابات غزه رسماً موجودیت حماس را تأیید کرد. حتی سعی کرد با دادن برخی امکانات مثل آب و برق و تلفن و حتی دادن مجوز کار روزانه به کارگران غزه در اسرائیل، حاکمیت حماس بر غزه را تقویت کند. هرچند دادن این امکانات بسیار کنترل شده بود و غزه به مدت طولانی تحت محاصره بود. وقتی اسرائیل از حضور حماس علیرغم موشکپرانیها و تمردهای هرازگاهی، به عنوان برگ برنده در جیب خود مطمئن شد شرایط توافق با تشکیلات خودگردان را سختتر کرد. شروط اسرائیل برای ایجاد کشور فلسطینی خشم نه تنها فلسطینیها بلکه تمام عربها را برانگیخت.
وزیر دفاع آمریکا چهرهی دیگری بود که پس از سفر اخیرش به اسرائیل تاکید کرد اخلاق ایجاب میکند که در این جنگ به غیرنظامیان و کودکان آسیبی وارد نشود. گرچه توصیههای اخلاقی از طرف دولت آمریکا که بزرگترین حامی اسرائیل است چیزی جز فریب افکار عمومی نیست، اما توجه دادن دولت اسرائیل به رعایت اصول اخلاقی آن هم در جنگی چنین نابرابر مبین آن است که دولت آمریکا هم از اعمال ارتش اسرائیل در غزه و بیتوجهی به قربانیان بیگناه علی الخصوص کودکان شرمزده است.
وزیر دفاع آمریکا همچنین تاکید کرد که ادامه این جنگ به این شکل و با این همه قربانی غیرنظامی خود مقوم رشد بنیادگرایی خواهد بود. لوید آستین گفت: اسرائیل شاید به این شیوه به لحاظ تاکتیکی برنده شود، اما به لحاظ استراتژیک شکست خواهد خورد.
شاید وزیر دفاع ایالات متحده بنا به تجربهی عراق و افغانستان میداند که قتل کودکانی که هیچ تصوری از دنیای احمقانه آدمبزرگها ندارند چه فاجعهای به دنبال خواهد داشت ــ کودکانی که پردههای خوابشان با صدای راکت و فروریختن آوار دریده میشود و گوشهایشان انباشته از صدای انفجار و چشمانشان مالامال از تصویر اشکهای مادران و ضجههای پدران است؛ کودکانی که اگر شانس بیاورند و قربانی نشوند باید نظارهگر اجساد کودکان همبازی خود باشند؛ کودکانی که درکی از حماس و اسرائیل ندارند، اما باید دست در دست والدین یا دیگر کسانشان به این طرف و آن طرف کوچ داده شوند یا به جای مدرسه رفتن باید در میان تل آوارها دنبال لنگهکفشی گمشده یا پتویی برای بر تن کشیدن باشند؛ کودکانی که باید با سطل یا قابلمهای در دست، ساعتها در صف توزیع آب بایستند؛ کودکانی که هیچ درک و تصوری از خطای پدر و مادرشان در هنگام رأی دادن به حماس و یا اطلاعی از زدوبندهای سیاسی خالد مشعل و اسماعیل هنیه و به اصطلاح «محور مقاومت» ندارند، اما اولین قربانیان این شناعتها و بیرحمیها هستند. آن بغضهای فروخورده کودکان و آن اشکهای خشکشده و تصویر تلی از کشتهها و مجروحان و معلولان، هرگز دچار مرور زمان نخواهد شد. تمام اینها تبدیل به بغض و خشمی میشود که بعدها از لوله تفنگها شلیک خواهند شد.
کودکان و نوجوانانی که در روزهای آتشبس و در برابر آزادی گروگانهای حماس از زندانهای اسرائیل آزاد شدند، نیز گواهی هستند بر گفتههای وزیر دفاع آمریکا. آنها خیلی زودتر از سن قانونی وارد میدان شده بودند؛ یا سنگ پرتاب کرده بودند یا به سربازان و شهروندان اسرائیلی حمله کرده بودند. آیا در بین سردمداران دولت اسرائیل کسی نیست که به دلایل بروز این خشم و عصیان در میان کودکان و نوجوانان فلسطینی فکر کند؟
در یکی از فایلهای صوتی پخششده در فضای مجازی ــ که نمیتوان اصالت آن را مستقلاً تأیید کرد ــ صدای گفتگوی پسری جوان از عضوهای حماس با پدر و مادرش شنیده میشود. این مرد جوان به آنها خبر میدهد که ده اسرائیلی را کشته است. میگوید من قهرمان فلسطینام و پدر و مادرم باید به من افتخار کنند. صرف نظر از حقیقت داشتن یا ساختگی بودن این فایل صوتی، احتمالاً چنین گفتگوهایی در روز هفتم اکتبر انجام شده است. این جوان و جوانان همسنوسال او از همان بچههایی هستند که وقتی طی سالهای گذشته غزه بمباران میشده، یا در خواب بودند یا در کوچه مشغول بازی، و به چشم خود فروریختن ساختمانهای چندطبقه و دود شدن زندگیهای همسایگانشان را در چند ثانیه به چشم دیده اند و اکنون فرصت بیرون ریختن آن خشم و آن بغض انباشته را به دست آورده اند.
نه غزه ازبینرفتنی است و نه حماس. اسرائیل با بمبارانهای امروز غزه دارد سازمان حماس را در ۱۵ سال آینده تقویت میکند، و برایش سرباز و فدایی جمع میکند. اسرائیل دارد برای آینده خود دشمن تربیت میکند. چنانچه اسرائیل حتی موفق به دستگیری و کشتن تمام اعضای حماس شود سازمان دیگری به جای آن سر برخواهد آورد بسی سهمناکتر و بیرحمتر از حماس. چون نیروهای رزمی حماس بعدی اکنون در میان کودکان سرگردان در کوچههای تاریک غزه میپلکند و در ذهن خویش طناب دار قاتلان دوستان و والدین خود را میبافند. آنچه امروز رهبران راستگرای اسرائیل با کودکان غزه میکنند در واقع بذر کین کاشتن در دل کودکان است. اسرائیل با کشتار کودکان دارد امکان صلح و همزیستی بین فلسطینان و اسرائیلیان را نابود میکند.
نظرها
آزاده ثبوت
پرسش اصلی نویسنده این است که گناه کودکان غزه چیست؟ کودکان در کجای این جنگ لعنتی هستند؟ آنها در جنایتهای حماس چه نقشی داشته اند؟ در این یادداشت می خواهم به این بپردازم که چرا نویسنده محترم نمی تواند پاسخی به سوالات طرح شده خود بدهد و در نهایت نوشته را با یک سری گزاره های بی ربط و کلیشه ای به پایان می رساند. در نگاه اول، پرسش این است که چرا تمرکز اصلی و آغازین نویسنده بر اثبات گناه یا بی گناهی کودکان است؟ اگر این متن، با انگیزه از بین بردن ستم و بر مبنای مصلحت کودکان نوشته شده، بهتر نبود به جای صرف وقت برای اثبات بی گناهی کودکان نقطه آغاز متن را به واکاوی ماهیت استعمار و آپارتاید رژیم اشغالگر اسراییل قرار می داد؟ او در ابتدای متن می نویسد: " وقتی از قربانی شدن این همه کودک بی گناه حرف می زنیم باید توجه داشت که هشت هزار و ۶۰۰ کودک نیز مجروح، قطع عضو و معلول شده اند و برای ابد از امکان داشتن یک زندگی معمولی محروم اند." روشن است که نویسنده محترم نمی داند از ابتدا چیزی به نام «زندگی معمولی» برای کودکان غزه وجود نداشته است. ایشان اگر پیش از نوشتن تحلیل هایشان کمی وقت برای مطالعه گذاشته بودند می دیدند در همین رادیو زمانه سال گذشته گزارشی به زبان فارسی با این عنوان چاپ شده است: " هشتاد درصد کودکان غزه افسرده اند، نیمی از کودکان به خودکشی فکر می کنند.". برای داشتن یک کودکی سالم، کودک باید احساس موثر بودن در محیط زندگی خود داشته باشد. اسراییل همه ابعاد مختلف زندگی کودکان در غزه کنترل می کند. بر اساس گزارش های رسمی دسترسی به مراقبت های بهداشتی برای کودکان پیش از هفت اکتبر نیز تقریباً غیرممکن بود. حدود هفتاد درصد از کودکان در غزه با کمتر از ۲ دلار در روز زندگی می کنند. اسرائیل غذایی که برای هر انسان ( از جمله هر کودک) وارد غزه می شود را بر اساس حداقل میزان کالری برای سن اشخاص محاسبه می کند، بسیاری از کالاها و خوراکی ها و داروها، اجازه ورود به زندان بزرگ یا به عبارت دقیق تر اردوگاه اجباری غزه را هرگز نداشته اند. تا پیش از هفت اکتبر نود و هفت درصد از آب غزه غیر قابل آشامیدن بود. این یعنی کودکان در حالتی میان زندگی و مرگ نگه داشته می شوند. بر اساس تحقیقات دکتر هایدی موریسون استاد تاریخ کودکان و پژوهشگر حوزه کودکی، کودکان در غزه پیش از هفت اکتبر حتی در یک منطقه جنگی نبودند بلکه در یک منطقه مرگ زندگی می کردند. به گزارش سازمان بهداشت جهانی ۷۱% جمعیت غزه دچار افسردگی بوده اند. گزارش سازمان نجات کودکان در سال ۲۰۲۲ نشان می دهد از هر پنج کودک در غزه، سه کودک به خود آزاری دچار هستند که بالاترین میزان در جهان است. بیش از نیمی از کودکان گفته اند که به خودکشی فکر کرده اند. ۸۰ % از کودکان در حالت دائمی ترس، اضطراب و اندوه قرار داشته اند. سوابق پزشکی نشان می دهد که منحنی های رشد کودکان در این چند سال کاهش پیدا کرده است، به عنوان نمونه، نسل جدید کودکان غزه، کوتاه قد تر شده اند. این وضعین برای کودکان دارای نیازهای خاص، سرطانی و کودکان دارای معلولیت که اجازه دسترسی به امکانات تخصصی پزشکی در خارج از غزه را نداشتند اسفناک تر هم بود. اینها همه در کنار کشته شدن مستقیم کودکان توسط ارتش اسراییل و یا شهرک نشینان، در سال میلادی جاری، تا پیش از هفت اکتبر، به طور متوسط هفته ای یک کودک در کرانه باختری کشته شده است (جایی که در کنترل حماس هم نیست!). سایر موارد مانند آموزش، عدم برخورداری از خانه مناسب، آوارگی بین نسلی و عدم احساس امنیت از بمباران های مکرر، تنها بخشی از تجربه زندگی "معمولی" این کودکان پیش از هفت اکتبر بود. بنابراین این نگاه بشردوستانه سیاست زدایی شده به موقعیت کودکان غزه، نه تنها هیچ کمکی به "داشتن زندگی معمولی" آنها نمی کند که از زندگی در شرایط غیر قابل زیست (اصطلاحی است که سازمان ملل در سال دو هزار و هجده برای غزه بکار برد. این سازمان با همه محافظه کاریش اعلام کرد از سال دو هزار و بیست به بعد غزه، جای زندگی برای یک انسان نیست. اکنون ما سه سال هم از آن تاریخ عبور کرده ایم و جناب نویسنده از بازگشت به "زندگی معمولی" سخن می گویند.) نقطه اتکای این متن بر نوعی تاریخ زدایی از مساله استعمار در فلسطین و زیست هر روزه فلسطینی ها در یک پروژه استعماری قرار گرفته است. برای یک پژوهشگر و خواننده آگاه بسیار معنی دار است که کسی درباره فلسطین تحلیلی ارائه دهد اما در تمام متن دو هزار کلمه ای خود، حتی یک بار به کلمه آپارتاید یا کلمه اشغال یا کلمه استعمار اشاره نکند! کودکان فلسطینی یک قرن است که در معرض خشونت سازمان یافته اند. نویسنده با ارجاع به هدف اسراییل برای کشتن نظامیان حماس وانمود می کند که کشتار کودکان از روی تصادف و یا اشتباه عملیاتی در حین این عملیات است که انجام می شود، آن هم در حالی که اعضای کابینه دولت اسراییل بارها به نیت خود از پاکسازی غزه اشاره کرده اند. آنها برای عادی جلوه دادن کشتار کودکان فلسطینی، بارها آنها را به «بمبی در پوشک», «کودکان تاریکی»، «مار»، «مادون انسان» و غیره لقب داده اند. با این حال نویسنده محترم با وجود این همه شواهد و قراین لکنت دارد حتی آنچه در حال وقوع است را به زبان بیاورد و حتی در یک جای متن به "نسل کشی" اشاره نمی کند! اسرائیل یک پروژه استعمار ماندگار یا استعمار مستعمره نشین است. مردمی از سرزمین مادریشان، از خانههایشان رانده میشوند تا یک «دولتـملت» جدید شکل بگیرد. این تعریف کلی استعمار مستعمرهنشینها است. در یک پروژه استعماری که به دنبال حذف مردم بومی برای جایگزینی با مهاجران استعمارگر است، تداوم و حفظ یک جامعه استعماری در قلمرو سلب مالکیت و حذف فرهنگی، اجتماعی و فیزیکی جمعیت بومی ممکن می شود، همان طور که در ایالات متحده، کانادا استرالیا و زلاند نو اتفاق افتاده است. به علاوه برای اسرائیل مهم است که به دلیل انگیزه سود حاصل از نفت و گاز در سراسر منطقه غزه را از آن خود کند. از طرفی غزه، آزمایشگاه تسلیحات اسرائیل است یعنی هر کودک و نوزاد فلسطینی که امروز در غزه قتل عام یا مجروح می شوند برای اسرائیل منفعت مالی به همراه دارد. همچنین خشونت های بدون مجازاتی که در استعمار شهرک نشینان بر کودکان بومی اتفاق می افتد ارزش استراتژیک دارد، صد البته نویسنده ای که از فهم منطق استعمار ماندگار یا نسل کشی ناتوان است، نمی تواند درک کند چرا چنین بلاهایی "بر سر کودکانی که نه سنگر و پناهگاهی دارند و نه درک و دریافتی از جنگ احمقانه آدم بزرگا" می آید. ایشان در نهایت هم هیچ پاسخی برای سوال های طرح شده خود ندارد جز این که نسل کشی و یک پروژه استعماری با حاکمیت آپارتاید و اشغال نظامی را به " جنگ احمقانه آدم بزرگا " نسبت دهد! در بخش دیگری از متن آمده: . "وزیر دفاع آمریکا چهرهی دیگری بود که پس از سفر اخیرش به اسرائیل تاکید کرد اخلاق ایجاب میکند که در این جنگ به غیرنظامیان و کودکان آسیبی وارد نشود. گرچه توصیههای اخلاقی از طرف دولت آمریکا که بزرگترین حامی اسرائیل است چیزی جز فریب افکار عمومی نیست، اما توجه دادن دولت اسرائیل به رعایت اصول اخلاقی آن هم در جنگی چنین نابرابر مبین آن است که دولت آمریکا هم از اعمال ارتش اسرائیل در غزه و بیتوجهی به قربانیان بیگناه علی الخصوص کودکان شرمزده است. شاید وزیر دفاع ایالات متحده بنا به تجربهی عراق و افغانستان میداند که قتل کودکانی که هیچ تصوری از دنیای احمقانه آدمبزرگها ندارند چه فاجعهای به دنبال خواهد داشت." نویسنده در جمله اول به درستی اشاره می کند که توصیه های اخلاقی دولت آمریکا چیزی جز فریب افکار عمومی نیست اما بلافاصله در جمله بعد نتیجه گیری می کند که دولت آمریکا هم از اعمال ارتش اسرائیل در غزه شرم زده است! این را نویسنده محترم از کجا متوجه شده اند البته ما نمی دانیم. نیازی هم نمی بینند توضیح بیشتری در این باره به مای مخاطب بدهند جز اینکه تاکید کنند "کودکان هیچ تصوری از دنیای احمقانه آدمبزرگها ندارند." حالا سوالی که برای من پیش می آید این است این کودکانی که این جناب این همه از ایشان سخن می گوید دقیقا کجا هستند؟ چرا در سرتاپای این نوشته هیچ صدای و اثری از کودکان فلسطینی نیست. چرا از میان این همه گفتگو، نوشته و تصاویر موثق منتشر شده از کودکان در این هفتاد و شش روز، ایشان انتخاب کرده اند یک گفتگوی صوتی راستی آزمایی نشده از جوانی از اعضای حماس را برای ما روایت کنند؟ "صدای گفتگوی پسری جوان از عضوهای حماس با پدر و مادرش شنیده میشود. این مرد جوان به آنها خبر میدهد که ده اسرائیلی را کشته است. میگوید من قهرمان فلسطینام و پدر و مادرم باید به من افتخار کنند. صرف نظر از حقیقت داشتن یا ساختگی بودن این فایل صوتی، احتمالاً چنین گفتگوهایی در روز هفتم اکتبر انجام شده است. این جوان و جوانان همسنوسال او از همان بچههایی هستند که وقتی طی سالهای گذشته غزه بمباران میشده، یا در خواب بودند یا در کوچه مشغول بازی، و به چشم خود فروریختن ساختمانهای چندطبقه و دود شدن زندگیهای همسایگانشان را در چند ثانیه به چشم دیده اند و اکنون فرصت بیرون ریختن آن خشم و آن بغض انباشته را به دست آورده اند." فارغ از راستی یا ناراستی روایت، نوع تحلیل نویسنده مرا یاد نقد عبدالجوادعمر، استاد دانشگاه و نویسنده فلسطینی می اندازد. عبدالجواد در پاسخ به کسانی که خشونت عملیات هفت اکتبر را به محرومیت های انسان فلسطینی و در نتیجه آسیب شناسی رفتاری و روانی او تقلیل می دهند می گوید: چرا انسان فلسطینی را به یک سوژه آسیب شناختی تقلیل داده اید؟ چرا نمی توانید تصور کنید که کنش انسان فلسطینی نه بخاطر محرومیت و آسیب روانی که برای باز پس گیری حق تعیین سرنوشتش است؟ چرا عملیات های طرف اسرائیلی در یک نسل کشی زنده "استراتژی" محسوب می شود اما هر عملیاتی از سوی انسان فلسطینی یا محکوم می شود یا از آن به عنوان یک مساله پاتولوژیک تعبیر می شود؟ مهتاب محبوب نقد درخشان عبدالجواد عمر را با عنوان "آسیب شناسایی های امیدوارکننده در جنگ فلسطین" به فارسی ترجمه کرده که در اینترنت در دسترس است. نویسنده محترم البته تحلیل خود را به اینجا خلاصه نکرده، بعد از ارائه آسیب شناسی تصمیم گرفته به عنوان یک بزرگتربه جای کودکان غزه سخن بگوید، و از آنجا که تصور می کند صلاح آنها را بهتر از پدر و مادرهایشان می داند در مقام یک دانای کل و قاضی! والدین کودکان را بخاطر رای دادن به حماس خاطی و در نتیجه مقصر می داند اما با مهربانی تلاش می کند کودکان را از این معرکه نجات دهد و توضیح دهد که آنها هیچ نقشی در خطای پدر و مادرشان نداشته اند! به نظر می رسد مشکل نویسنده تنها ناآگاهی از تاریخ استعمار و اشغال و آپارتاید نیست، زاویه نگاه ایشان آکنده از سطح تکان دهنده ای از تکبر، خود حق پنداری و توهم برتری اخلاقی نسبت به انسان مقاوم در برابر استعمار است. به ایشان پیشنهاد می کنم کمی از برج عاج خودش پایین بیاید و با فروتنی صدای کودکان فلسطینی را بشنود. شاید یاد بگیرد به جای بازی کردن در زمین استعمار و دامن زدن به دوگانه ساختگی اسرایئل و غزه، راجع به استعمار و اشغال غیر قانونی فلسطین صحبت کند. درک عمیق این کودکان از تاریخ، جغرافیا و ستم بینا نسلی شون می تواند شعور سیاسی همه ما را بالاتر ببرد و به ما یاد دهد که چرا این نگاه سانتی مانتال به صلح با رویکرد بشر دوستانه خیر مآب، که نه کرامت انسانی را می شناسد و نه به عدالت بها می دهد، دقیقا نقطه اصلی مبارزه انسان فلسطینی است. صدای احد التمیمی را بشنویم. دختر جوانی که تا به حال چندین بار دستگیر و زندانی شده. نه تنها احد، که مادرش، مادربزرگش و پدرش همه در زندان های اسرائیل زندانی بوده اند. با این حال وقتی بعد از آزاد شدنش مصاحبه گر در باره زندگی بیرون از زندان (همان "زندگی معمولی" از نظر نویسنده محترم مقاله رادیو زمانه) می پرسه احد می گوید: در زندگی تحت اشغال نظامی، حتی بدون رفتن به زندان هم ما کودکی خود را از دست می دهیم، تمام زندگی خود را از دست می دهیم، اینجا موضوع فقط زندان رفتن نیست. بگذارید یک چیز را به شما بگویم. اگر از تمام نعمت های روی زمین هم برخوردار بودم اما هنوز در اشغال زندگی می کردم کودکی، جوانی و زندگی ام را از دست می دادم. زیرا تحت اشغال شما نمی توانید یک زندگی عادی و معمولی داشته باشید. زندگی در اشغال یعنی تمام رویاهای شما از دوران کودکی در معرض نابودی قرار دارد. اشغال همه چیز را نابود می کند. بر همه چیز تاثیر می گذارد. کنفرانس خبری کودکان در مقابل بیمارستان الشفا، و آن پسر فلسطینی که می گوید: «ما شما را فرا می خوانیم تا از ما محافظت کنید» را یادتان هست؟ او جمله اش را اینگونه شروع می کند: از هفت اکتبر ما در معرض “اکسترمینیشن” هستیم، اکسترمینیشن یعنی انقراض، یعنی نابودی، یعنی نسل کشی. کودک فلسطینی به صراحت می داند چه اتفاقی در حال افتادن است اما دیدگاه نویس محترم رادیو زمانه معتقد است کودکان از “جنگ احمقانه آدم بزرگا” سر در نمی آورند. این کودک فاقد تمام آن سرمایه اجتماعی، سیاسی متعارف است. سرمایه فرهنگی و نمادین او هیچ شباهتی به سرمایه گرتا تونبرگ کودک فعال محیط زیست سوئدی ندارد. او نه به رهبران سیاسی دسترسی دارد و نه دارای ابزار سازماندهی اعتراضات شهری است. اما با هر آنچه که دارد، با بدنش، با ذهنش، با جسمش عدالت می خواهد. او بدن خود را در مکانی بسیار نمادین در محل دید قرار می دهد و در برابر نیروهایی که می خواهند گذشته و آینده او را محو کنند مقاومت می کند. او در آنجا ایستاده در امتداد نسل های پیش از خودش و با همان بدن کوچکش منطق استعماری مستعمره نشین را به چالش میکشند.