دیدگاه
سایه خدا بر سر مجاهدین سابق
عتیق اروند در این یادداشت نگاهی میاندازد به سند ازطبقهبندیخارجشده بایگانی امنیت ملی آمریکا پیرامون تسخیر سفارت آمریکا در تهران و تجاوز شوروی به افغانستان. دولت کارتر از کدام گروههای جهادی حمایت میکرد؟ حکومت خمینی چه طور؟
بسیاری به محض دیدن سند همکاری نظامی دولت آمریکا با گروههای جهادی سابق، خواهند گفت که این خبر تازهای نیست و مردم کموبیش از چندوچون این همکاری آگاه بودند. اما نشر این سند، جدای از آنکه تصدیقیست بر حمایت و پشتیبانی بیدریغ آمریکا از مجاهدین، اعتبار جهادی را که پاک و خالصاً فی سبیل الله خوانده میشد زیر سوال میبرد. اتفاقاً جهادی را که ایدئولوگهای اسلامگرای پیشین و بخشی از قشر آتئیست لیبرال امروزی، یک جنبش بینظیر در تاریخ افغانستان و یک مقاومت کمنظیر برای احقاق آزادی در سطح جهانی جلوه میدهند، این سند و اسنادی نظیر آن ـ که دولت آمریکا هنوز تمایلی به انتشارشان ندارد ـ به یک بازی کوچک در میدان عظیم جنگ سرد فرو میکاهد.
مشخص است که طرح این مسائل به هیچوجه به معنای انکار یا خوارداشت مقاومت مردم زخمخوردۀ افغانستان در برابر تجاوز نیروهای شوروی نیست. همچنین نشر چنین اسنادی نشان میدهد که چرا دولتهای پوشالی و دستنشانده دیری نخواهند پایید: از دولت دستنشاندۀ کارمل و نجیب گرفته تا دولت پوشالی کرزی و غنی.
اما انتشار چنین اسنادی به خوبی نشان میدهد که چطور همواره مقاومتهای خرد مردمی در برابر تجاوزگران خارجی، در همان ابتدا به واسطۀ گروهها و احزاب و به طور کل نیروهای غیرمردمی مصادره میشود و سپس به مثابه یک کالا در بازار مناسبات بینالمللی و منافع قدرتهای بزرگ جهانی به فروش میرسد. چنین است که مردم بیپناه همواره قربانیان اصلی تجاوزهای خارجی و جنگهای داخلی بودهاند.
بهتر آن است که در این گام، خود سند «نشست ویژۀ کمیتۀ هماهنگی» با ما سخن بگوید. نکتۀ نخست، هشداریست که به هواداران تئوری توطئه میدهد؛ کسانی که در بیست سال جمهوری نولیبرال، در دستشان «افغانستان در آتش نفت»[i] و زیر بغلشان «کمیتۀ ۳۰۰»[ii] بود. هیچ خبری از تئوری توطئه و برنامههای صد یا دوصد سالۀ آمریکای جهانخوار برای دوشیدن جنوب جهان نیست.
در این سند به وضوح میتوان مشاهده کرد که دو ماه پس از گذشت واقعۀ گروگانگیری در تهران، جلسهای در کاخ سفید و با حضور برجستهترین مقامهای دولتی برگزار میشود و همه یکدیگر را ملامت میکنند که چرا از همان ابتدای انقلاب بهمن، هیچ سیاست پیشگیرانهای در قبال ایران وجود نداشت. حتی در همان لحظه هم نمیدانند چه کنند. نمیدانند با خمینی چه کنند. نمیدانند واکنش ایران در برابر تجاوز شوروی به افغانستان چیست. نمیدانند که آیا جمهوری اسلامی حاضر به مذاکره یا معامله بر سر گروگانها هست یا خیر. نمیدانند که شوروی از حملهاش به افغانستان دقیقاً چه در سر دارد و برای چه مدتی میخواهد آنجا بماند. حتی مطمئن نیستند که روابطشان را با دولت کارمل در چه سطحی نگه دارند. تنها میتوان این موارد را به مثابه حدسیات (و احتمالاً دوراندیشیها یا پیشبینیهای) دولت آمریکا برشمرد:
- نباید صرفاً به وضع تحریمهای سازمان ملل علیه ایران بسنده کرد.
- ایران به هر حال با تحریم به زانو درنخواهد آمد.
- شوروی به افغانستان نیامده که زود خارج شود. (چنین دوراندیشیای در باب جنگ روسیه علیه اوکراین هم وجود دارد.)
تنها کافیست که به تصمیم و اجماع نظر کودکانۀ اعضای این نشست در تحریم مغز پسته و فرش ایرانی دقت کنیم تا به سادگی دریابیم که رئالپولیتیک آمریکایی یک برنامۀ پنهانی جهانی با فیگور قضای خداوند عصر پستمدرن نیست، بلکه به شدت لرزان، متغیر و در لحظاتی حتی احمقانه است. اما آیا این موارد به معنای حذف کامل چیزی به نام استراتژی سیاست خارجی دولت آمریکا و یا نادیده انگاشتن فعالیت هشتپایی به نام CIA است؟ قطعاً پاسخ منفی است. ازقضا تمامی این فعالیتهای مخوف و جنگافروزیها و استراتژیهای بلندمدت، با تغییرات آنی و پیشبینیناپذیر سیاست خارجی دولت همترازند.
همانطور که به وضوح دیده میشود، جیمی کارتر از اختصاص بودجۀ هنگفت (گفته میشود چیزی حدود دو میلیارد دالر، آن هم تنها برای شروع مبارزه علیه تجاوز شوروی) به شورشیان حمایت کرده است. در هنگامۀ جنگ سرد، سیاست خارجی آمریکا بر چنین فرضی استوار بود که باید از رشد گروههای بنیادگرای اسلامی در برابر دشمن اصلی یعنی کمونیسم و جنبشهای نوظهورش در کشورهای اسلامی (از حزب دموکراتیک خلق افغانستان گرفته تا جمهوری سوسیالیستی یمن جنوبی، حزب کمونیست لبنان PCL، سازمان اقدام کمونیستی لبنان OACL، جبهۀ مردمی برای آزادی فلسطین PFLP، حزب کمونیست عراق، حزب کمونیست سوریه، حزب اتحاد دموکراتیک کردها PYD، حزب اتحاد سوسیالیستی نیروهای مردمی مراکش و صدها جریان، سازمان و حزب دیگر در ایران و مصر و تونس و مالزی و اندونزی و پاکستان) پشتیبانی کرد. نتیجه چیزی نبود جز ظهور جمهوری اسلامی در ایران، جنرال ضیاء الحق در پاکستان، حزب الله در لبنان، احزاب فتح و حماس در فلسطین، اخوانالمسلمین در مصر و عراق و لیبی، و دولت اسلامی مجاهدین و سپس طالبان در افغانستان.
آمریکا و متحداناش، همانطور که پس از یازده سپتامبر نام «جنگ علیه تروریسم» را برای آغاز دور جدیدی از جنگافروزیها در خاورمیانه برگزیدند، در آن دوران هم برای پیروزی در جنگ سرد، از شوروی به مثابه «امپراطور شر» و از گروههای جهادی افغانستان به عنوان «شوالیههای شجاع» یاد میکردند.
در جایی از سند، این گمانهزنی در میان اعضای نشست مطرح میشود که ممکن است با حملۀ شوروی به افغانستان، رویکرد ایران در قبال غرب تغییر کند. این نکتۀ بسیار مهمی است؛ چرا که ایران با هزینه کردن پولهای بادآوردۀ نفت در دهۀ شصت، نهتنها در جبهۀ غربی، جنگ را با صدام و پس از فتح خرمشهر تداوم بخشید، بلکه در جبهۀ شرقی نیز بخشی از شوالیههای شجاع را تمویل و تجهیز کرد. حتی شماری از این شوالیهها را به جنگ در جبهۀ غربی فرستاد.
در ذیل میتوانید احزاب اسلامی وابسته به غرب را شناسایی کنید:
احزاب مستقر در پیشاور:
۱. احزاب عنعنهگرا:
- محاذ ملی: پیر سیداحمد گیلانی
- نجات ملی: صبغتالله مجددی
- حرکت انقلاب اسلامی: مولوی محمدنبی محمدی
۲. احزاب اسلامی بنیادگرا:
- جمعیت اسلامی: برهانالدین ربانی
- حزب اسلامی (خالص): محمدیونس خالص
- حزب اسلامی (حکمتیار): گلبدین حکمتیار
- اتحاد اسلامی: عبدرب الرسول سیاف
تمامی احزاب فوق، به طور مستقیم یا غیرمستقیم (با واسطهگری ISI و شماری از کشورهای حاشیۀ خلیج فارس) با دولت آمریکا در ارتباط بودند و بارها با مقامهای امنیتی و مشاوران نظامی آمریکایی دیدار و گفتوگو داشتند. همچنین این احزاب، به ویژه افراد سرشناسشان (که امروز بدل به فیگورهای ملی و قهرمانهای تاریخی شدهاند) در دستگیری، شکنجه، ترور و تیرباران کمونیستهای افغانستانی نقش برجستهای داشتند: احمدشاه مسعود در حذف مخالفان چپگرایش در پنجشیر و اندراب و شمالی، گلبدین حکمتیار در سرکوب و قتل سازمانهای مائوئیستی و همچنین مولوی یونس خالص در رهگیری و ترور بسیاری از معلمان، روشنفکران و فعالان سیاسی چپگرا در شرق و مرکز کشور.
همچنین در ذیل با مجموعهای از شوالیههای وابسته به جمهوری اسلامی ایران مواجه خواهیم شد. متأسفانه هنوز هم پژوهشگران ایرانی به اهمیت نسبت میان کمکهای نظامی و مالی خمینی به مجاهدین و فقر شدید و گسترده مردم ایران در دهۀ شصت پی نبردهاند.
احزاب تحت حمایت ایران:
۳. احزاب عمده:
- حرکت اسلامی: آیتالله محسنی
- سازمان نصر: شیخ عبدالکریم خلیلی
- پاسداران جهاد اسلامی: اکبری از ورس، شیخ قربان مشفق از تروغمن و زیدی از غزنی
۴. احزاب کوچک:
- نهضت اسلامی افغانستان: رهبران جاغوری
- نیروی اسلامی افغانستان: سیدظاهر محقق از بهسود و هاشمی از سنگچارک
- دعوت اتحاد اسلامی افغانستان: از انگورۀ غزنی
- حزب اسلامی رعد افغانستان: قاری احمد مشهور به قاری یکدست
- جبهۀ متحد: متشکل از ۴ گروه: روحانیت جوانان افغانستان با اسلام، اسلام مکتب توحید، اتحاد علما و جنبش مستضعفین اسلامی افغانستان[iii]
اکنون که از آن دوران، از آن دستاندازیها و جنگافروزیها فاصله گرفتهایم، اکنون که آمریکا و متحدان غربیاش به آرزوی دیرینۀشان یعنی شکست «بلوک شرق و ارتش سرخ» دست یافتهاند و جهان برای دههها در حفرۀ تکقطبی شدن فرو رفت، چه در چنته داریم؟
بنیادگرایی اسلامی کل آسیا و آفریقا و حتی اروپا را درنوردیده است. از بوکوحرام در غرب آفریقا گرفته تا جریانهای وابسته به القاعده و داعش در شرق این قاره و انواع گوناگون جریانهای شبههنظامی اسلامگرا در خاورمیانه و حتی تشکیل جریانهای نوظهور اسلامی در شرق دور. گروه طالبان و جمهوری اسلامی نیز به عنوان دو دولت بر سر قدرت، از تمام توانشان برای سرکوب جنبشهای اجتماعی داخلی و منطقهای بهره میبرند.
مسئلهحلکنهای آمریکایی که به گفتۀ هانا آرنت «به دانش نظریۀ بازی و تحلیل سیستمها مجهزند و از این رو، به گمان خودشان برای حل همۀ مسائل روابط خارجی آمادگی دارند»[iv]، به نظر نمیرسد که در آن دوران، تصوری از خطر شیوع بنیادگرایی مذهبی و یا دستکم چندقطبی شدن جهان پساآمریکایی در ذهن داشتند. کسانی که به باور آرنت، «به پیروزی عادت کردهاند»، همین امروز هم قادر نیستند اثرات سیاستهای جنگافروزانۀ آمریکا در دوران جنگ سرد را به درستی مشاهده کنند. تکرار طوطیوار «منافع ملی، منافع شرکای بینالمللی» نهتنها شیرازۀ زیست اجتماعی را در آسیا و آفریقا ازهم فروپاشاند، که حتی فضای سیاسی را برای خود این قدرت بزرگ، این پولیس جهان، بیش از هر زمان دیگری تنگوتاریک ساخت.
از جنگ ایران و عراق و یکونیم میلیون کشته و زخمی جنگ شوروی علیه افغانستان که بگذریم، امپریالیسم به طور مستقیم عامل عمدۀ سقوط و درهمکوبیده شدن طبقۀ متوسط افغانستان بود. طبقهای که حتی تا زمان داکتر نجیب هم در هنر و ادبیات و فلسفه و سیاست و فرهنگ شهرنشینی و اقتصاد محلی، چهرهای مدرن و نوگرا از افغانستان به جهان منعکس میکرد. پس از اعلان جهاد شبههنظامیان اسلامگرا علیه دولت کابل و مخالفت گروههای چپگرای ایرانی علیه خمینی، شاهد چنان چپستیزی، قلعوقمع و پاکسازیای در این دو کشور بودیم که در تاریخ معاصر این دو کشور بینظیر بود.
با این وجود، اندکاند کسانی که از گذشته بیاموزند. کافیست به تقلای فرزندان جهادگرایان در وین و برلین و لندن و پاریس و واشینگتن برای راضی ساختن آمریکا و ناتو به کمک و تجهیز گروههای مخالف طالبان و حتی دعوت به لشکرکشی دوباره به کشور نگاهی بیاندازیم. انگار هیچ کس از پنجاه سال مداخلۀ مستقیم و غیرمستقیم آمریکا در این کشور چیزی نیاموخته است. به ایران نگاه کنید. این همه شیفتگی به غرب و به ویژه به آمریکا در میان گروههای اپوزیسیون حیرتآور است. جمهوری اسلامی خود در تقویت این شیفتگی سهم بسزایی داشته است. روان جمعیای که تجربۀ کودتای ۲۸ مرداد را از سر گذرانده، دو پادشاه دستنشانده را تجربه کرده و همین اکنون هم بخشی از هزینۀ جنگهای خونبار و بیمعنای خاورمیانه را میپردازد، چنان شور و اشتیاقی برای ادغام در بازار جهانی دارد که غیرقابل باور است.
به هر حال پیام اسنادی چون این سند روشن است: جنگ سرد به طور خاص، و جنگ به طور کل، هیچ برندهای نداشته و ندارد. جنگ سرد بازی باخت ـ باخت بود و نتیجه و اثرات اجتماعی ـ سیاسیاش کمکم در این دقایق تاریخی است که آشکار میشود.
پانویس:
[i] انصاری، بشیراحمد، ۱۳۸۲. افغانستان در آتش نفت؛ حقایقی که ناگفته ماند. کابل: انتشارات میوند.
[ii] کولمن، جان، ۱۴۰۱. کمیتۀ ۳۰۰؛ کانون توطئههای جهانی، ترجمۀ یحیی شمس، تهران: نشر مروارید.
[iii] برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به: اروند، عتیق، ۱۳۹۹. یا سوسیالیسم یا توحش؛ تاریخنگاری به مدد نشریات چپ افغانستان، کابل: انتشارات امیری
[iv] ر.ک: آرنت، هانا، ۱۴۰۱، بحرانهای جمهوری، ترجمۀ علی معظمی، تهران: فرهنگ جاوید.
نظرها
نظری وجود ندارد.