بازگشتِ الهیات در دورانِ پسامدرن
جویا آروین − در دانشگاههای معتبر در جهانِ غرب چیزِ اندکی که از رشته الهیات باقی مانده با بسی چالشها دست به گریبان است.
جایگاهِ «الهیات» که روزگاری «ملکهی علوم» خوانده میشد در دورانِ جدید به پرسش گرفته شد و وقتی دانشگاه در اروپا دینزدوده (سکولار) گردید این رشته در بسیاری از دانشگاهها کمارج شد و کنار گذاشته شد. حتا در جاهایی که گروههای الهیات تا به امروز باقی مانده — دانشگاههای مهمی هم در بریتانیا و هم در اروپای قاره هنوز شکلی از دانشکده یا گروه مربوط به الهیات در خود دارند — این گروهها زیرِ فشار هستند و هرچه بیشتر تصور میشود بیفایده و تاریخگذشته هستند.
در دانشگاههای معتبر در جهانِ غرب چیزِ اندکی که از این رشته باقی مانده با بسی چالشها دست به گریبان است. کاهشِ بازارِ کار، کاهشِ مخاطب، و کاهشِ آوازه در دنیای اندیشه از جمله چالشهایی هستند که چشماندازِ خوبی برای آیندهی این رشته ترسیم نمیکنند. اینها البته فقط چالشهای بیرونی هستند. در نظرِ برخی پژوهشگران بحرانهای درونیِ این رشته از بحرانهای بیرونیِ آن وخیمتر است: بهطور کلی، دربارهی کارکرد و هدفِ ویژهای که میتوان به این رشته نسبت داد بسی سردرگمیها هست.[1] گرچه دین همه جا هست، الهیات گویا سرگردان است و هنوز دارد خود را بازآفرینی میکند.
حتا در ایران نیز که قدرتِ سیاسی میکوشد قلمرو دین را هرچه بیشتر در سپهرِ عمومی بگستراند دانشجویانِ رشتههای الهیات و علومِ دینی اگر بهطورِ شخصی با ایدئولوژیهای دینی همراه نباشند نمیدانند که دقیقاً چه نقشی قرار است در جامعه ایفا کنند. البته در ایران بسیاری از رشتههای دانشگاهی بهویژه در علومِ انسانی و اجتماعی به این سردرگمی دچار هستند که این تا اندازهی زیادی برمیگردد به نبودِ رویکردِ علمی در مدیریتِ جامعه. اما چنانکه خواهیم گفت مسئلهی رشتهی الهیات از سنخی دیگر است.
در باخترزمین میانِ کارکردِ الهیات در گفتمانِ اخلاقیِ عمومی و جایگاهِ آن در نهادهای دانشگاهی همبستگی وجود دارد. یعنی اعتبارِ الهیات در سپهر عمومی جایگاهِ نهادی آن را نیز متأثر میکند. اینکه این نهادها چه شکلی به خود بگیرند ممکن است به پسزمینههای فرهنگی و تاریخی وابسته باشد (در اروپا بسیاری از آنها عمومی و در آمریکا اغلب خصوصی هستند)، اما در همه جا میانِ این دو پیوندی تنگاتنگ هست: هرگاه الهیات در سپهرِ عمومی بیاعتبار شود، بسیار زود جایگاهش در نهادها نیز به پرسش گرفته میشود، و برعکس.
با همین رویکرد دربارهی ایران نیز میتوان پرسید که کارکردِ رشتههایی چون الهیات و علوم دینی در سپهرِ عمومی در ایران چیست. باید توجه داشت که حکومتِ دینی در ایران در وهلهی نخست برآمده از حوزههای علمیه است. افزون بر این، حاکمیت دینی خود را به خوانشی خاص از دین و علومِ دینی گره زده است. از همین رو نهتنها دانشگاه به چشمِ یک رقیب دیده شده بلکه کم نبودهاند متخصصان و مبلغانِ دینی — برای مثال، دیندارانِ علمگرا، یا لیبرال، یا حتا آن دسته از دینداران سنتی که با خوانشِ حکومتی همخوان نبودند — که به حاشیه رانده شدهاند. پس دانشجویان رشتهی الهیات نیز نهتنها ناگزیرند در رقابت و همزمان در هماهنگی با سازمان گسترشیابندهی حوزههای علمیه برای خود جایگاهی بیابند بلکه لازم است از خوانشِ حکومتی از دین فاصله نگیرند. از نگاهی کلی، میتوان گفت در ایران رشتهی الهیات تکخوانشی، گزینشی، و محافظهکار است. کوششهای نواندیشان یا روشنفکران دینی نیز که در دهههای گذشته به خیال خودشان در جهت تکثرگرایی نظریهپردازی میکردند بهطور رسمی نه به حوزههای علمیه راه یافته و نه به الهیات دانشگاهی.
بازگشتِ الهیات در غرب
میتوان استدلال کرد که اوضاعِ اجتماعی در غرب دارد دیگربار در جهتی تغییر میکند که ممکن است جایگاهِ الهیات بهعنوانِ رشتهی دانشگاهی را متأثر کند. درنتیجهی وضعی که معمولاً گذار از مدرن به پسامدرن (یا مدرنِ متأخر) خوانده میشود، دیدگاهِ کانتی که عقلانیتِ بشری را کلی و جهانشمول و «مستقل از زمان و مکان و اوضاعِ تاریخی» میشمرد به پرسش گرفته شده است.[2] آیا عقلانیتِ بشری بس بیش از آنچه کانت گمان میبُرد انعطافپذیر و پویا و وابسته به اوضاعِ فرهنگی نیست؟ آیا فلسفه — یا حتا علم — به همان اندازه که کانت گمان میکرد مستقل و آزاد از مرجعیتِ بیرونی و سنتها هستند؟ چنان مدعاهایی امروزه مسئلهدار شدهاند. برخی حتا دلایلی میآورند که نشان دهند چنان مدعاهایی درحقیقت کاروبارِ قدرت را با کمی لاپوشانی به پیش میبَرند. درنتیجهی چنان بدگمانیهایی، در اواخرِ سدهی بیستم و اوایلِ سدهی بیستویکم از نو شاهدِ کوششهایی نظری در پشتیبانی از جایگاهِ الهیات در دانشگاه بودهایم.
برخی اندیشمندان معتقدند برای بازگشتِ الهیات نیاز به بازنگری در اجماع سکولار داریم. برای نمونه، جان میلبانک استدلال کرده که الهیات فقط وقتی میتواند جایگاهی موجه بهعنوانِ رشتهی دانشگاهی داشته باشد که بتوان اجماعِ سکولار در این باره که «خدا وجود ندارد» را به پرسش گرفت. میلبانک به مفهومِ الهیات چونان هنبازی در شناختِ خدا از خویش که در میانسدهها مطرح بود متوسل میشود تا الهیات را بازآفرینی کند.[3] در تقابل با انگارهی کانتیِ خردِ بیطرف و بیرنگ و بو، میلبانک از «خردِ سنتمند» دفاع میکند؛ خردی که هرگز از «ویژهبودگیِ زمان و مکان» فارغ نیست.[4] در دیدگاه میلبانک، الهیات باید فراگفتمانی پدید آورد که در کاروبارِ شناخت و تفسیرِ واقعیت به هریک از رشتههای دانشگاهیِ گوناگون جایگاهی مناسب با همان رشته را بدهد؛ و از این راه دوباره جایگاهِ ملکهی علوم را به دست آورَد.[5]
جان وبستر با همین رویکرد معتقد است که الهیات بهجای آنکه رشتهای (نامطمئن) در کنارِ دیگر رشتهها باشد باید نظریهای برای چیستی و هدفِ زیستِ روشنفکرانه — و نیز علومِ انسانی (یا چنانکه او میگوید «مطالعاتِ انسانی» (humane studies)) — فراهم آورَد.[6] در نظرِ وبستر، رشتههای دانشگاهی ضرورتاً بر نظریهای مبنایی دربارهی چیستی و هدفِ دانش و پژوهش در زندگی استوار هستند ولی دانشگاه در این باره که فعالیتهایی چون پژوهش و آموزش و یادگیری چرا ارزشمند هستند چیزی به ما نمیگوید. الهیات باید «در درونِ سازمانِ عشقِ الهی به آفریدگانِ خردورز (rational) — عشقی که زندگیبخش و نیروبخش است — جایی برای خردورزی بیابد».[7] در این معنا، الهیات، با اینکه بر روششناسیِ علمی استوار نیست «ملکهی علومِ انسانی» است. بنابراین وبستر در جستوجوی گونهای «الهیات برای آموزشِ عالی» درواقع پرسش را وارونه میکند: او دربارهی جایگاهِ دانشگاه در الهیات میپرسد و نه دربارهی جایگاهِ الهیات در دانشگاه، چراکه به نظرِ او پرسش از جایگاهِ الهیات در دانشگاه «پیشاپیش هر پاسخی را که از نظرِ الهیاتی خرسندکننده باشد رد میکند».[8]
میلبانک و وبستر میخواهند الهیات چونان یک دانشِ نظری را از نو در دورانِ معاصر باز آورند. در رهیافتی متفاوت، ولف و کرازمن به آن سنتی روی آوردهاند که الهیات را دانشی کاربردی و متوجه زندگیِ نیک میگیرد. آنها در مواجهه با بحرانهای الهیات در دورانِ معاصر به الهیدانان یادآوری میکنند که کارشان چه بوده و چه است: شکوفاییِ انسان. این دیدگاه پیوند دارد با بنپرسشی که مردم — چه مذهبی و چه دینزدوده (سکولار) — در دورانِ معاصر دارند: «زندگیِ نیکو» را در کجا باید یافت و چه چیز به زندگی ارزشِ زیستن میدهد؟ [9]
در کنارِ این بازگشتها به الهیات، باید همچنین توجه داشت که جوامعِ غربی در دورانِ معاصر بهجای آنکه هرچه بیشتر دینزدوده شوند با سِیلی از مهاجرانِ دیندار از سراسرِ جهان روبهرو شدهاند. و این تکثر بهناگزیر باید در الهیات نیز بازتاب یابد. پس اگر الهیات قرار است چنانکه شلایرماخر میگفت دانشی کاربردی و برای نیازهایی در سپهرِ عمومی باشد دیگر نمیتواند به مسیحیت محدود باشد. دیگر ممکن نیست دانشکدهی الهیات در دانشگاههای دینزدودهی غربی بهطورِ انحصاری مسیحی باقی بماند. و از آنجا که تنوع در دنیای معاصر در ساحتهای گوناگون، و ازجمله در پژوهش، ارزشمند شمرده میشود، میزبانی از الهیدانانی از سنتهای گوناگون به شکوفاییِ رشتهی الهیات خواهد انجامید. پس بازگشتِ الهیات در دورانِ معاصر در دانشگاههای غربی بهناگزیر بازگشتی متکثر خواهد بود. در مواجه با این تکثر اما روشن نیست که الهیاتِ تکخوانشی و گزینشی در دانشگاههای ایران چه سمتوسویی خواهد گرفت.
*این نوشته با بهرهگیری از اثر زیر آماده شده است. مقایسه با وضع ایران افزوده در متن فارسی است.
van den Brink, G. (2019). How Theology Stopped Being Regina Scientiarum—
and How Its Story Continues. Studies in Christian Ethics, 32 (4), 442–454. (DOI)
––––––––––––––
پانویسها
[1] این سردرگمیها در اثرِ زیر بررسی شده است:
Miroslav Volf and Matthew Croasmun, For the Life of the World: Theology that Makes a Difference (Grand Rapids, MI: Brazos, 2019), pp. 35–59 (and cf. p. 7 for ‘manifesto’).
[2] Alisdair MacIntyre, Three Rival Forms of Moral Inquiry: Encyclopedia, Genealogy, and Tradition (Notre Dame, IN: Notre Dame University Press, 1990), p. 65;
این عبارت در آثارِ کانت نیست اما دیدگاهِ کانت دربارهی عقلانیت را بهخوبی نشان میدهد.
[3] John Milbank, ‘The Conflict of the Faculties: Theology and the Economy of the Sciences’, in Mark Thiessen Nation and Samuel Wells (eds), Faithfulness and Fortitude: In Conversation with the Theological Ethics of Stanley Hauerwas (Edinburgh: T&T Clark, 2000), p. 53.
[4] Milbank, ‘Conflict of the Faculties’, p. 55.
[5] John Milbank, Theology and Social Theory: Beyond Secular Reason (Oxford: Blackwell, 1999).
[6] John Webster, ‘Regina Artium: Theology and the Humanities’, in Christopher Craig Brittain and Francesca Aran Murphy (eds), Theology, University, Humanities: Initium Sapientiae Timor Domini (Eugene, OR: Cascade Books, 2011), p. 40.
[7] Webster, ‘Regina Artium’, pp. 40–41.
[8] Webster, ‘Regina Artium’, p. 40.
وبستر معتقد است کوشش همخوان گرداندنِ الهیات با روششناسیِ علوم کوششی شکست خورده است. در اثرِ زیر نیز همین نظر طرح میشود.
Josh Reeves, Against Methodology in Science and Religion: Recent Debates about Rationality and Theology (London: Routledge, 2019).
[9] Volf and Croasmun, For the Life of the World, p. 11.
نظرها
نظری وجود ندارد.