اتاق معلمان: مکعب جادوئی و دوئل دوالیتههای بنیادی بشر
شاهپور شهبازی - فیلم «اتاق معلمان» به کارگردانی ایلکر چاتاک دوگانگیهای پایانناپذیری را که برسازنده تجربه مدرنیته هستند بررسی میکند؛ از آزادی و عدالت تا یگانگی و تکثر.
فیلم «اتاق معلمان» به کارگردانی ایلکر چاتاک محصول کشور آلمان و برندهی جوایز بینالمللی متعدد و کاندید جایزهی اسکار بهترین فیلم خارجی، یک دایرهالمعارف و گنجینهی ارزشمندی از دوئل دوگانگی یا دوالیتههای بنیادی بشر است. این فیلم به قول میخائیل باختین در زمره آثار پلیفونیک (چندآوایی) قرار میگیرد و جزئیات هر صحنه امکان خوانشهای متفاوت و متضاد را فراهم میکند، بدون اینکه فیلم به عنوان یک کلیت واحد دچار گسستِ عناصر روایی و سبکی و آنارشی درون مایه و مضمون شود.
فیلم را میتوان از منظر تاریخ فلسفه (تقابل خردگرایی و تجربهگرایی)، از زاویهی هستیشناسی (پرسش جوهر و نمود)، و از منظر شناختشناسی (رابطهی سوژه و ابژه)، و از منظر فلسفهی اخلاق (مسئله خوب و بد، درست و غلط، کرامت و رذالت) بررسی کرد. همچنین میتوان آن را از زاویه جامعهشناسی (رابطهی فردبودگی و عامبودگی، یگانگی و تکثر، وحدت و افتراق، خودی و دیگری)، از منظر علوم سیاسی (رابطهی آزادی و عدالت، دموکراسی و دیکتاتوری، نهادها و قدرت، هژمونی و ایدئولوژی)، از منظر روانشناسی (تقابل غریزهی زندگی و مرگ، عقل و حس، دیالوگ جمعی و مونولوگ فردی)، از منظر تعلیم و تربیت (رابطهی نظام نهادها و دانشآموزان، موضوع سلسله مراتب اجتماعی) و نهایاتاً از منظر زیباییشناسی (تقابل روایت کلاسیک و اپیک، شخصیتسازی و شخصیتپردازی) خواند و تحلیل کرد؛ بدون اینکه هیچکدام از این خوانشها به ارجاعات خارج از متن وابسته باشد و در تضاد با هم قرار بگیرند. بههمین دلیل پرداختن به همهی وجوه متنوع این فیلم در یک مقاله غیرممکن است.
میتوان توصیه کرد، این فیلم بهعنوان حاشیه در مدارس و دانشگاهها توسط معلمان و استادان تدریس شود. میتوان جزئیات فیلم را با دانشآموزان و دانشجویان متناسب با ظرفیتهای تئوریکشان به بحث و جدل گذاشت. بررسی دیدگاههای متضاد شخصیتها و رویدادهای ساده و در عینحال پیچیدهی فیلم، بستر کشف و فهم موضوعات انضمامی و روزمره را فراهم میکند. روی جزئیات هر صحنه و کنش و واکنش شخصیتها ساعتها میتوان بحث کرد و آن را به واقعیت روزمره و ملموس جامعهی ایران و انواع بحرانهایش پیوند زد.
در این مقاله، خطر لو رفتن داستان فیلم وجود دارد.
روایتی سینمایی از مدرنیته ارتباطی
علاوه بر همهی این مباحث، فیلم «اتاق معلمان» یک گفتگوی بینامتنی با فیلم «کلاس» لوران کانته است. هر دو فیلم از کانال رابطهی معلمان و دانشآموزان دو جنبهی متفاوت فلسفهی «مدرنیته» را از منظر دو فیلسوف مهم و معاصر در قاب میگیرند. در فیلم «کلاس» چهار جنبهی «تکنولوژی قدرت»، «تکنولوژی خود» «تکنولوژی نظام نهادها» و «تکنولوژی تولید» در چارچوب نظریهی فیلسوف فرانسوی «میشل فوکو» به بیان درآمد و در فیلم «اتاق معلمان» نظریهی «کنش ارتباطی» یورگن هابرماس، فیلسوف آلمانی به نمایش درآمده است. هر دو فیلم از دو منظر کاملا متفاوت چالشهای جهان مدرن و فلسفهی مدرنیته را در لوکیشن مدرسه زیر ذرهبین قرار دادهاند. در فیلم «کلاس»، «تکنولوژی قدرت» از منظر ابژهی قدرت و دانشآموزان واکاوی میشود و در فیلم «اتاق معلمان» نظریهی «کنش ارتباطی» از منظر سوژهی قدرت و معلمان مورد بررسی قرار میگیرد؛ هر دو فیلم اما در نقد مدرنیته در یک تقاطع بهم میرسند.
در اینجا ما از مقایسهی تطبیقی جزئیات دو فیلم صرف نظر میکنیم و برای اجتناب از طولانی شدن مقاله و اجتناب از مباحث تئوریک تجریدی، فقط یک صحنهی فیلم را به عنوان «مصداق» زیر ذرهبین خواهیم گذاشت. سپس از کانال آن به سطح «تجرید» میرویم و به طرح و تعریف مفاهیم و دوئل دوالیتههای بنیادی بشر خواهیم پرداخت. اما در این سطح متوقف نمیشویم و دوباره به سطح واقعیت (متن) و مصادیق (صحنهها) باز خواهیم گشت و در پایان پاسخ مولف را به «دوئل دوالیتههای بنیادی بشر» طرح خواهیم کرد. از گام اول و کالبدشکافی اولین صحنهی فیلم آغاز می کنیم.
لازم نیست همشاگردیات را لو بدهی!
شخصیت اصلی داستان کارلا نواک، معلم دانشآموزان است که پس از یک مکالمهی تلفنی کوتاه و قبل از تیتراژ فیلم وارد کلاس میشود و بابت تأخیر عذرخواهی میکند. اولین صحنهی اصلی فیلم با بازجویی محترمانهی دو دانشآموز پسر و دختر به عنوان نمایندگان کلاس آغاز میشود. دو معلم مرد در مقابل نمایندگان کلاس نشستهاند. بطن دراماتیک صحنه موضوع «لو دادن» است. مجموعه دزدیهایی در مدرسه صورت گرفته است و دو معلم مرد، درصدد گرفتن اطلاعات از نمایندگان کلاس در این رابطه و پیدا کردن سرنخهای مشکوک اند تا حقیقت را کشف کنند. نواک به محض نشستن روی صندلی از آنها میپرسد که در جریان موضوع قرار گرفتهاند؟
دانش آموز دختر پاسخ میدهد: «اما ما گفتیم که در این رابطه چیزی نمیدانیم».
یکی از معلمها توضیح میدهد که «موضوع دانستن نیست بلکه نشانه یا چیزی خاصی در رفتار سایر دانشآموزان در این اواخر توجه شما را جلب نکرده است؟» و در ادامه یکی از آنها تأکید میکند: «ما میدانیم که این موقعیت خوشایندی برای شما نیست.» فورا نواک اضافه میکند: «نه فقط برای شما بلکه برای ماهم خوشایند نیست». یکی از معلمها ادامه میدهد: «خودتان را به جای کسانی که قربانی این دزدی ها شدهاند، بگذارید. ما باید تلاش کنیم که این دزدیها خاتمه یابد. در این رابطه شما به عنوان نمایندگان کلاس دارای مسئولیت هستید». دانش آموز دختر در واکنش پاسخ میدهد: «خب وقتی ما چیزی خاصی نمیدانیم باید چکار کنیم؟»
معلم مرد رو به دانش آموز پسر میپرسد: «لوکاس! فرد خاصی به نظرت نمیآد؟ شاید یکی از بچه ها موبایل تازهای خریده یا لباس گران قیمتی...» لوکاس پاسخ میدهد: «من نمیخواهم در این رابطه حرف بزنم.» نواک فورا به حمایت از او تاکید میکند: «تو مجبور نیستی حرف بزنی اگر دلت نمیخواد.» یکی از معلمها تائید میکند و میگوید: «ما اصلاً لازم نیست حرف بزنیم.» او از روی صندلی بلند می شود و به طرف لوکاس میرود. او دفتر حضور و غیاب دانشآموزان کلاس را جلوی لوکاس میگذارد و ادامه میدهد: «من با این قلم از روی نام دانشآموزان میگذرم و تمام کاری که تو باید انجام بدهی این است که وقتی به فرد مشکوکی رسیدم که نظری در موردش داری سرت را تکان بدهی». نواک که از این روش بر آشفته و ناراحت شده است، سرش را به حالت مخالفت تکان میدهد. معلم مرد فوراً خودش را تصحیح میکند و خطاب به لوکوس میگوید: «طبیعیتاً تو مجبور نیستی این کار را انجام بدهی اگر دلت نمیخواد. اما من پیشنهاد میکنم که این کار را ادامه بدهیم» و با قلم از روی اسامی دانشآموزان میگذرد. روی چهرهی نواک صدای معلم مرد شنیده میشود که میپرسد: «این؟ همین؟ عالی! خیلی ممنون لوکاس.» این خلاصهای از اولین صحنهی فیلم به عنوان «مصداق» یک مفهوم است. اما چه «مفهومی»؟ و در سطح «تجرید» این صحنه چه چیزی را با مخاطب در میان میگذارد؟
تقابل آزادی و عدالت
در سطح تجرید، این صحنه در بدو تقابل «آزادی» و «عدالت» را دراماتیزه میکند. دو معلم مرد که درصدد کشف سارق هستند، «عدالت» را نمایندگی میکنند. در «عدالت» ضمیر اصلی «ما»ی جمع است. دزدی سرنوشت افراد مختلفی را که قربانی این سرقتها هستند در قالب «ما» به هم متصل میکند. فقدان عدالت و تداوم دزدیها، قربانیهای بیشتری بر جای خواهد گذشت. بنابراین، اگر سارق پیدا و عدالت اجرا نشود، در واقع به این معناست که «ما» مورد ستم واقع شده و قربانی شده است. در عدالت، انسان با مفهوم «عامبودگی» سروکار دارد. انسانها باید بر سر اجرای قوانین خاصی که مدافع منافع همگان و اجماعپذیر و ضروری است، به توافق برسند تا وحدت اجتماعی آنها حفظ شود. به همین دلیل تأکید اصلی دو معلم مرد برای مجاب کردن نمایندگان کلاس به لودادن فرد مشکوک بر «احساس مسئولیت» دانشآموزان استوار است. دو دانشآموز نمایندهی تک تک دانش آموزان تمام کلاس هستند. دو معلم مرد نیز به عنوان نمایندگان نهاد مدرسه مجری عدالت هستند.
پرسشهای مضمونی و تجریدی صحنه اما عبارتند از: مرز میان آزادی و عدالت کجاست؟ انسان چگونه میتواند «عدالت» را اجرا کند بدون اینکه «آزادی» را نقض کند؟ آیا آزادی و عدالت متضاد یا مکمل هم هستند؟ رابطهی آزادی و مسئولیت در چیست؟ رابطهی آزادی و اتوریته [اقتدار] در چیست؟ رابطهی آزادی و قدرت در چیست؟ آیا آزادی بدون قید و شرط است؟ آیا قید و شرط به معنای زنجیرِ آزادی است؟ آزادی چیست؟ تعینات آزادی چیست؟ این تعینات را چه کسی تعریف میکند؟ عدالت چیست؟ تعینات عدالت چیست؟ این تعینات را چه کسی تعریف میکند؟ و...
دو دانشآموز به عنوان نمایندگان کلاس در تقابل با عدالت، آزادی را نمایندگی میکنند. در آزادی ضمیر اصلی «من» است. هر دو دانش آموز، به رغم نمایندگی کلاس به صراحت اعلام میکنند که مایل نیستند در این مورد همکاری کنند. در این حالت پرسش این است که رابطهی مسئولیت و آزادی در چیست؟ آیا این دو مقابل هم یا مکمل هم هستند؟ چگونه؟
نواک اما در حد فاصل عدالت و آزادی حرکت میکند. از یک طرف معلم و نمایندهی نظام نهادهاست و خواهان اجرای عدالت است، و از طرف دیگر تمام قد از حق آزادی دو دانشآموز دفاع میکند و با رفتارش نشان میدهد به بهای اجرای عدالت نباید آزادی آنها قربانی شود. به همین دلیل خطاب به لوکاس میگوید: «اگر خودت مایل نباشی کسی نمیتواند تو را مجبور به همکاری کند.» آیا در این حالت ضمیر «ما» در عدالت در تضاد با ضمیر «من» در آزادی قرار نمیگیرد؟ با پیشفرش تعریف ضمیر «ما» در عدالت و ضمیر «من» در آزادی، عدالت و آزادی نه مکمل هم بلکه متضاد هم هستند. مگر اینکه این پیشفرض را تغییر دهیم، آنگاه باید تعریف دیگری از عدالت و آزادی، و از «عامیت» و «فردیت» ارائه دهیم. (فعلا اما همین تعریف را مبنا قرار میدهیم.)
سوژه کیست؟ ابژه چیست؟ رابطهی سوژه و ابژه چگونه است؟
از این منظر، اگر «انسان» خورشید مادی جهان است، نور معنوی این خورشید «آزادی» است. این روح مانند نور معطوف به حیات، رشد، بالندگی، رنگانگی و تکثر است. بدون این روح که معطوف به شکوفائی انسان و ارجمندی تکثر است، هیچ «ما»ی واقعی وجود ندارد. بنابراین مهمترین پرسش صحنه این است: چگونه میتوان عدالت را اجرا کرد و به مسئولیت فرد در قبال «ما» وفادار ماند، بدون اینکه فرد و آزادی فردی را نقض کرد؟ آیا میشود؟
از یک سو، لوکاس، اگرچه نماینده کلاس است و نسبت به جمع متعهد است اما هنوز خودش قربانی سرقت نشده است، بنابراین اجرای عدالت نسبت به او «امر بیرونی» است. در این حالت پرسش این است: نقش مسئولیت و آگاهی در درونیکردن مفهوم «عدالت» در چیست؟ آیا فقط کسانی در مقابل اجرای عدالت مسئول هستند که خودشان مورد ستم واقع شده باشند؟ یا بنابر سرشت اجتماعی بشر، نقض عدالت به معنی نقض آزادی فردی و مسئولیت جمعی نیز هست؟ در آزادی، زندگی فردی در تضاد با عامبودگی عدالت قرار میگیرد. این تضاد از زاویه دیگر همان تضاد فرد و جامعه نیز هست. با این وجود فرد خواه و ناخواه در جامعهای به دنیا میآید که پیش از او وجود دارد و خواه و ناخواه فرد وارث این گذشته است، حتی اگر درصدد نفی آن برآید. بنابراین از منظر جامعهشناسی و سلسله مراتب اجتماعی، معلمان به عنوان نمایندگان نظام نهادها (مدرسه) از پیش در موقعیت برتر طرح پرسش قرار دارند و نمایندگان کلاس در موقعیت فروتر پاسخ. همچنین نمایندگان کلاس نسبت به سایر دانشآموزان در موقعیت برتر پرسش (تأیید آنها به مثابهی تأیید سوء ظن است) و سایر دانشآموزان در موقعیت فروتر پاسخ. بنابراین، اجرای عدالت بنابر اهمیت سلسله مراتب اجتماعی، با مقدماتی آغاز میشود که ناقض عدالت است، زیرا مبتنی بر جوهر عدالت یعنی برابری نیست. زیرا این برابری را جامعه از پیش تعریف و متعین کرده است و طبیعتاً این برابری معلول ارادهی آزاد برابر تک تک افراد نیست.
همین موضوع در فرایند پیشرفت داستان نیز تأیید میشود. در صحنههای بعد اتفاقاً مشخص میشود که سارق نه در بین دانشاموزان و معلمان، بلکه یکی از کارمندان اداری مدرسه است. در حالی که بر اساس سلسله مراتب اجتماعی که مبتنی بر مقدمات «پیشآگاهی» از «خودی» و «دیگری» است، نه معلمان و کارمندان بلکه علی، یکی از دانشآموزان مهاجر بهعنوان «دیگری» جامعه، قربانی این سوءظن میشود. همین موضوع نیز بعداً در رابطه با اسکار، فرزند خانم کوهن که متهم به دزدی است، صورت میگیرد. اسکار بدون اینکه خودش دزدی کرده باشد، در موقعیت غیرعادلانهی «دیگری» مستقر میشود.
علاوه بر تقابل عدالت و آزادی و مشتقات آن، امر «لودادن» در ساحت اخلاق متضاد با حفظ «کرامت» انسان است و به خوبی در فیلم نشان داده میشود که در این صحنه هر دو نمایندهی کلاس به لحاظ رعایت «امر اخلاقی» به شدت تحت فشار روانی هستند. بنابراین، پرسش صحنه دشوارتر میشود و آن اینکه: چگونه میتوان عدالت را با مقدمات برابری و فراتر از تاریخ سلسله مراتب اجتماعی اجرا کرد، بدون اینکه اجرای عدالت در تضاد با آزادی فردی، مسئولیت اجتماعی و امر اخلاقی قرار بگیرد؟ در این شرایط کدامیک از اولویت و حقانیت برخوردارند؟
تعمیم همین پرسشها از مدرسه به جامعه، مخاطب را درگیر مهمترین پرسش و پاسخهای تئوریک فلسفی، جامعه شناسی و … میکند. به طور مثال در شناخت شناسی فلسفه مهمترین پرسش این است: سوژه کیست؟ ابژه چیست؟ رابطهی سوژه و ابژه چگونه است؟ آیا معلمان در موقعیت سوژه که درصدد کشف موضوع سرقت (ابژهی شناسایی) هستند، خودشان ابژهی نظام نهادها و سلسله مراتب اجتماعی و طبقاتی نیستند؟ بنابراین چگونه در موقعیت سوژه در صدد کشف حقیقت به عنوان ابژه اند، در حالی که خودشان ابژهای بیش نیستند و بازتاب سوژهای هستند که توسط یکی از انواع «روایت»ها و «گفتمان»ها ساخته شدهاست؟ این روایتها و گفتمانها به عنوان «سوژه» از پیش برای آنان به عنوان «ابژه» وظایفی را تعریف کردهاست که آنها مجریان و کارگزاران بلاتردید آن شدهاند. روایتها و گفتمانهایی که مبتنی بر مقدمات تئوریکی است که در آن از پیش مفهوم سرقت و سوژهی سارق تعریف شده است.
مثلا یکی از معلمان مرد در این صحنه که متوجه فشار امر اخلاقی بر دانشآموزان شده است با دور زدن نشانههای امر اخلاقی، همان امر اخلاقی را به شیوهی دیگری محقق میکند و خطاب به نماینده کلاس میگوید: «تو لازم نیست حرف بزنی!» با این حال، او فهرست دانشآموزان را جلویش میگذارد و اعلام میکند که کافی است سرت را در مقابل اسمی که به آن مشکوک هستی تکان بدهی. در این حالت تأیید و نفی لوکاس با سر به قول ژاک لکان جلوهی دیگری از «نظم نمادین» است و کماکان در چارچوب «زبان» به وقوع میپیوندد و «زبان» مانند «امر اخلاقی» به قول مارکس و انگلس فقط زمانی معنا دارد که «دیگری» وجود داشته باشد: «زبان درست به اندازهی آگاهی دارای قدمت است. زبان، آگاهی عملی واقعی است که برای سایر انسانها وجود دارد و همانا فقط به این جهت نیز برای من وجود دارد». (ایدئولوژی آلمانی)
شیر و آهو، ادعا و اثبات
بنابراین زبان و امر اخلاقی به عنوان آگاهی عملی و واقعی بدون پیش فرض وجود «دیگری» اصلا وجود ندارد. یعنی «رابطهی من با محیطم آگاهی و شعور من است» و این رابطه هم در حوزهی زبان و هم در ساحت فلسفه، جامعهشناسی، اخلاق، سیاست و هنر با تعریف من از «دیگری» پیوند ناگسستنی دارد. از سوی دیگر زبان و امر اخلاقی به لعنت ابدی «عمل» محکوم اند. عمل سارق مقدم بر مفهوم سرقت است و روایت و اندیشه وبال گردن وجود و ماده اند و همهی اینها متعلقات سرشت اجتماعی بشرند وگرنه هیچ شیری بهدلیل ربودن هیچ آهویی سارق و عملش سرقت محسوب نمیشود.
به همین دلیل نواک بر آشفته و مضطرب نسبت به این ترفند معلم مرد که شکل دیگری از تعرض به آزادی لوکاس است، عکس العمل نشان میدهد و معلم مرد که متوجه منظور نواک شده است فورا خطاب به لوکوس میگوید که طبیعتاً تو مجبور نیستی این کار را، گر دلت نمیخواهد، انجام بدهی، اما کماکان در چارچوب همان «نظم نمادین» و پیشفرض تعریف «دیگری»، به کارش ادامه میدهد. اینها فقط بخش کوچکی از پرسشهای متعدد فلسفی، جامعه شناسی، روانشناسی و... است که اولین صحنهی فیلم طرح میکند.
در صحنهی بعد کارلا نواک یک پرسش ریاضی برای دانشآموزان کلاس طرح میکند. دو تن از دانشآموزان به این پرسش پاسخ درست میدهند؛ منتها با دو شیوهی مختلف؛ یکی بر اساس شهود و کلی و معطوف به پاسخ و دیگری بر اساس عقل و جزیی، مبتنی بر فرآیند. از این دو شیوهی متفاوت، نواک تفاوت دو مفهوم «ادعا کردن» (behaupten) و «اثبات کردن» (beweisen) را تعریف میکند. براساس تعریف نواک، اگرچه هر دو پاسخ درست اند اما «ادعا» چون معطوف بر شهود و امر کلی (پاسخ) است، مجاب کننده و اجماعپذیر نیست. اما برعکس، «اثبات» چون معطوف بر عقل و امر جزئی و مبتنی بر توضیح شفاف و گام به گام فرایند است، مجابکننده و اجماع پذیر است. براساس همین تعریف نواک، عنوان «دوئل دوالیتههای بنیادی بشر» و طرح پرسشها و پاسخهای فراوانی که فیلم «اتاق معلمان» طرح میکند و اثبات پاسخ مولف به این تضادها به گونهای که مجابکننده و اثباتپذیر باشد، از دل کالبد شکافی جزئیات تک تک صحنه و کنش و واکنش شخصیتها در فرآیند داستان بیرون میآید که مستلزم توضیح و تفسیر شفاف و گام به گام فرایند روایت است که پرداختن به آن در یک مقاله غیرممکن است. به همین دلیل بدون اینکه فرایند اثبات را طی کنیم به ناچار فقط پاسخ مولف را به یکی از این تضادها را برجسته میکنیم؛ از سطح تجرید و مفاهیم دوباره به سراغ مصداق و واقعیت (متن) بازمیگردیم تا «مفاهیم» را به «مصادیق» گره بزنیم.
کنش ارتباطی هابرماس و محدویتهایش به میانجی مکعب روبیک
در یکی از صحنهها درونمایه اصلی فیلم که مبتنی بر نظریهی «کنش ارتباطی» هابرماس نیز هست، به نمایش در میآید. در این صحنه خانم نواک یک روبیک (مکعبی که از رنگهای مختلف تشکیل شده است) را از کیفش بیرون میآورد و به اسکار توضیح میدهد که این یک مکعب جادویی است؛ منتها با جادوگری سروکار ندارد بلکه از ریاضیات پیروی میکند. سپس نواک منطق الگوریتم را که مبتنی بر یک روش زنجیرهای شفاف برای حل یک موضوع است توضیح میدهد و از اسکار میخواهد معکب را تا زمانی که موفق شد هر سطح از صفحاتش را در یک رنگ منظم کند، نزد خودش نگه دارد.
بنیاد نظریهی «کنش ارتباطی» هابرماس نیز بر پایهی همین مکعب رنگها قابل توضیح است و آن اینکه در جوامع متاخر سرمایهداری که در آن دموکراسی امکان کنش کنشگران در جامعه را از کانال مباحثات استدلالی، توافق و همکاری جهت فهم مشترک و متقابل فراهم کرده است، میتوان تضاد یگانگی و تکثر را بدون اینکه حفظ یگانگی موجب قربانی تکثر و یا تحقق تکثر موجب نقض یگانگی شود، رفع کرد. یعنی هم اتحاد و یگانگی رنگها و هم تکثر و گوناگونی آنها. هم فردیت و هم عامیت. هم آزادی و هم عدالت. هم عقل و هم حس. هم شهود و هم تجربه و همینطور الی آخر.
در ادامهی روند داستان تقریباً در فیلم مشخص میشود که خانم کوهن (مادر اسکار) عمل دزدی را انجام دادهاست. (اگرچه تا پایان فیلم صریحا اعلام نمیشود). در آخرین صحنه فیلم، اسکار که برخلاف قوانین و اخطاری که به او دادهاند، به مدرسه میآید و حاضر نیست از کلاس خارج شود. مسئولین مدرسه دچار بحران میشوند. در این صحنه اسکار نشان میدهد که راز الگوریتم ریاضی مکعب جادویی را کشف کرده است و صفحات مکعب را میچرخاند و ضمن حفظ تکثر رنگها در تمام مکعب، رنگها نیز در صفحات مکعب در وحدت با هم درمیآیند. معکب صورت ذهنی «تقابل دوالیتههای بنیادی بشر» است. اسکار به لحاظ ذهنی این مشکل را حل میکند اما به طور عملی خلاف آن گام برمیدارد. در واقع فیلم به مخاطب میگوید، در سطح تجرید و تئوری انسان میتواند پاسخهای مجابکنندهی اجماعپذیر برای دوآلیتههای بنیادی بشر پیدا کند اما در سطح عمل انسان مجموعهی پیچیدهای از غرایز، خودپسندیها، منافع و قابلیتهای ناشناخته است که نظریهی کنش ارتباطی را محکوم به شکست میکند. رابطه ی انسان و زندگی مانند رابطهی انسان و ریاضیات نیست که صددرصد از راهحلهای صحیح و منطقی پیروی کند.
بههمین دلیل تمام تلاشهای منطقی و عاطفی نواک برای مجابکردن اسکار در عمل و واقعیت با شکست مواجه میشود و در آخرین نمای فیلم اسکار به عنوان نماد غریزه مانند یک پادشاه فاتح اما غمگین بر یک صندلی نشسته است که دو پلیس به عنوان حافظان نظم موجود او را حمل میکنند. «عقل» و «آگاهی» شکست میخورند اما «غریزه» و «حس» نیز پیروز نمیشوند. دوئل دوالیتههای بنیادی بشر پایانناپذیر است.
نظرها
نظری وجود ندارد.