دیدگاه
جنبش ژینا منادی روح قرن بیست و یکم و معرف مناقشه اصلی آن است
شاهپور شهبازی ــ جنبش انقلابی ژینا مغز و قلب انقلابهای آتی خاورمیانه و الهامبخش گفتمان مدرن و تازهای در سطح جهان است. این جنبش مناقشهی اصلی قرن را در آرمان زن، زندگی، آزادی و شعار «زنان جهان متحد شوید» به بیان درمیآورد.
اسلاوی ژیژک فیلسوف و نظریهپرداز اسلونیایی در گرماگرم انقلاب ژینا با ذوقزدگی ستایشآمیز ویدئوی کوتاهی را در اهمیت ابعاد تاثیرگذار انقلاب ژینا منتشر کرد که روشنفکران مستقل ایرانی مدتها پیش از او مفصلتر این مبانی نظری و عملی را تئوریزه کرده بودند. نوام چامسکی فیلسوف و زبانشناس امریکایی پس از گذشت دوران اوج انقلاب ژینا در سال گذشته یادداشت کوتاهی را منتشر کرد که به دشواری چالشهای پس از پیروزی انقلاب ژینا در تقابل با سرمایهداری جهانی پرداخته بود. این دو موضوع یعنی تاثیر اهمیت انقلاب ژینا و چالش سرمایهداری جهانی در صورت پیروزی آن ضرورت پرداختن به طرح فلسفهی جنبش انقلابی ژینا را بیش از پیش الزامی میکند.
همانگونه که در قرن نوزدهم آلمان مغز و فرانسه قلب انقلاب اروپا محسوب میشد، همانگونه که انقلاب ۵۷ ایران الهامبخش هیولاهای داعش و طالبان در سطح خاورمیانه و تروریسم نظاممند در سطح جهان شد، جنبش انقلابی ژینا مغز و قلب انقلاب خاورمیانه و الهامبخش گفتمان مدرن و تازهای در سطح جهان است؛ این جنبش روح قرن و مناقشهی اصلی آن را در آرمان زن، زندگی، آزادی و شعار «زنان جهان متحد شوید» به بیان درمیآورد. این تغییر پاردایم تنها به منزلهی جایگزینی سادهی فاعل «زنان» به جای «کارگران» (در شعار «کارگران جهان متحد شوید» که در کشاکش انقلابات ۱۸۴۸ اروپا در مانیفست حزب کمونیست توسط مارکس و انگلس منتشر و به بیان درآمد) نیست، بلکه حاوی نظریهای است که متناسب با روح مادی و معنوی قرن معاصر نیروی محرک تازهای را برای تغییر مناسبات اجتماعی و تاریخی موجود پیشنهاد میدهد. روح مادی و معنوی قرن بیست و یکم، به عنوان آغاز یک دورهی تاریخی نو، برای اولین بار در «انقلاب ژینا» به سخن درآمد.
مارکس مینویسد: «هر اصل برای خود قرنی داشته است که در آن بهوجود آمده است. مثلا اصل اقتدار، قرن یازده را داشته؛ همانطور که اصل فردیت قرن هیجده را داشته است.»[۱] اگر تغییر دورانها و روح آن در طول قرنها صورت میپذیرد؛ بنابراین میتوانیم کوچکترین واحد دورانهای مختلف تاریخی را «قرن» پیشفرض بگیریم اما پرسش مهم همانگونه که مارکس تاکید میکند، این است: «چرا این اصل در قرن ۱۱ و ۱۸ پدیدار شد و نه در یکی دیگر از قرون؟ پس باید بررسی کنیم انسانهای قرن ۱۱ و ۱۸ چه کسانی بودند؟ نیازمندیها، نیروهای مولده، شیوهی تولیدی، مواد خام محصولاتشان چه بوده است و بلاخره روابط انسانیهایی که از میان این شرایط حیاتی برخواستهاند ، چگونه بوده است؟»[۲] پاسخ به این پرسشها در فهم مناقشهی اصلی قرن و شعار آن به مثابه امرکلی معنا مییابد.
سیر تطور تاریخ ذهنی و عینی در دوران مدرن
تاریخ واقعی دارای سرشت واحد اما متشکل از دو قطب تاریخ ذهنی (فلسفه، روانشناسی، هنر و...) و تاریخ عینی (نیروهای مولد، مناسبات تولیدی، جامعه شناسی طبقات و...) است. دیالکتیک این دو قطب در طول تاریخ، پدیدارشناسی جسم و جان را میسازد و مناقشه (پروبلماتیک) هر قرن را در یک اصل و شعار بارز مینمایاند.
هنگامی که از تاریخ عینی سخن میگوییم، به قول مارکس از «تاریخ که در واقع روی دادهاست »[۳] و به زبان انگلس درمورد «علم مربوط به افراد واقعی و تکامل تاریخی آنان»[۴] سخن میگوییم. این علم توسط «تولید اقتصادی و ساختار جامعه که پیامد اجباری این تولید است» متعین میشود[۵] که «در هر دورانی از تاریخ، بنیاد تاریخ سیاسی و فکری آن دوران را تشکیل میدهد.»[۶] تولید اقتصادی در سراسر تاریخ ساختار جامعه را عمدتا به دو طبقهی اقلیت فرادست (بردهدار، فئودال، بورژوا) و طبقهی اکثریت فرودست (برده، سرف، پرولتاریا) با منافع متخاصم تقسیم کردهاست. از دل این منافع متخاصم، مبارزهی طبقاتی میان طبقات جامعه شکل گرفتهاست که بازنمون آن رویداهای سیاسی هر کشور را میسازد. بنابراین هنگامی که از تاریخ عینی و مناقشهی اصلی و شعار قرن سخن میگوئیم به طور اجتنابناپذیر با دو علم اقتصاد (جامعهشناسی طبقات) وعلم سیاست سروکار داریم.
گذر دوران از فئودالیته به سرمایهداری در انقلاب کبیر بورژوازی فرانسه (۱۷۸۹) و با شعار «آزادی، برابری، برادری» به عنوان تجلی آرمانهای ایدئولوژی بورژوازی تعین یافت و همین شعار مناقشهی اصلی قرن شد. در این قرن فئودالیسم برچیده میشود. یک طبقه بر طبقهی دیگر غلبه میکند و به قول انگلس، حق تاریخی «فئودالها در تصرف شب زفاف»، توسط تودههای زحمتکش به «بورژواها» واگذار میشود.[۷] انسان و جهان با وقوع انقلاب بورژوازی فرانسه وارد دوران تازهای میشود که به شکل بنیادی با دوران ماقبل خودش متفاوت است.
گزارش فهرستوار «تاریخ عینی» (رشد نیروهای مولد و مناسبات تولید، یعنی جامعهشناسی طبقات و علم سیاست) در «مانیفست حزب کمونیست» مارکس و انگلس آمده است. شرح مفصلتر «تاریخ عینی» در کتاب «ایدئولوژی آلمانی» بیان میشود و اثبات فلسفی «تاریخ عینی» (برآیند تاریخ عینی و ذهنی) در سه جلد کتاب «کاپیتال» مارکس با جزئیات فرموله میشود. مارکس در «مانیفست حزب کمونیست» مینویسد:
از سرفهای قرونوسطی شارمندان (شهروندان) نخستین شهرها پدید آمدند و از میان این شارمندان نخستین عناصر بورژوازیی سر برزدند. کشف امریکا و پیدایش راه دریائی در افریقا، بازارهای هند شرقی و چین، استعمار قارهی امریکا، مبادله با مستعمرات و به طورکلی افزایش وسایل مبادله و کالا، بازرگانی و کشتیرانی و صنعت را به اوج بیسابقهای رساند و بدینسان رشد عنصر انقلابی را در جامعه فئودالی روبه زوال تسریع کرد. سازمان پیشین فئودالی یا اصنافی صناعت دیگر نمیتوانست به تقاضاهایی که همراه با گشایش بازارهای تازه افزایش مییافت پاسخ گوید، جای آن را «مانوفاکتور» گرفت. قشر صنعتی متوسط استادان اصنافی را از عرصه برون راند. تقسیم کار میان اصناف گوناگون بهراه افتاد و جای خود را به تقسیم کار در درون هر گارگاه داد. اما بازارها پیوسته گستردهتر و تقاضاها دمبهدم فزونتر میشد. اینک مانوفاکتورها هم دیگر نمیتوانست تقاضاها را پاسخ گوید. آنگاه بخار و ماشین در صنعت انقلاب ایجاد کردند. جای مانوفاکتورها را صنایع بزرگ امروز و جای قشر صنعتی متوسط را میلیونرهای عرصهی صنعت، سرکردگان ارتشهای صنعتی حقیقی، بورژواهای امروزین گرفتند. صنایع بزرگ که کشف امریکا زمینه آ نرا فراهم ساخته بود، پدید آورد. بازار جهانی، گسترش شگرف بازرگانی، کشتیرانی و وسائل حمل و نقل زمینی را موجب گردید. این امر به نوبهی خود در گسترش صنایع تاثیر بخشید. به همان نسبت که صنعت، بازرگانی، کشتیرانی و راههای آهن بسط مییافت، بورژوازی رشد میکرد و سرمایهی خود را افزایش میداد و همهی طبقات بازماندهی دوران قرون وسطی کنار میزد.[۸]
این خلاصهی بسیار کوتاه از روند تطور «تاریخ عینی» در سطح مناسبات تولید (اقتصاد سیاسی) است.
قرن نوزدهم : «کارگران جهان متحد شوید»
درهمشکستگی مناسبات کهنهی تولید در پوستهی قهرآمیز انقلاب سیاسی به بیان درمیآید. از این منظر انقلاب بورژوائی ۱۷۸۹ فرانسه ضروری میشود:
آدم هایی چون کمی دمولن، دانتون، روبسپیر، سن ژوست، و ناپلئون، از قهرمانان گرفته تا تودهی مردم در نخستین انقلاب فرانسه، در لباس رومی و در زبان و بیانی که از رومیان گرفته بودند، کاری را انجام دادند که لازمهی زمان خودشان بود، یعنی شکوفا کردن و تاسیس جامعه بورژوازی مدرن. اگر در ردیف اول کسانی که نام بردیم نهادهای فئودالی را در هم شکستند، ناپلئون به سهم خود، در درون جامعه فرانسه شرایطی را پدید آورد که در پرتو آنها رقابت آزادنه می توانست توسعه یابد و خرده مالکی زمین و نیروهای تولیدی آزاد شده ی ملت به بهره برداری برسد.[۹]
از دل ضرورت تطور تاریخ عینی اصل فردیت به عنوان شعار اصلی قرن در انقلاب سیاسی ۱۷۸۹ متبلور میشود.
به دلیل تولد کارخانههای غولآسا که زندانهای مخوف بردگی نوین و تسلط کامل نظام سرمایهداری صنعتی بودند، قرن نوزدهم تبدیل به صحنه طوفان انقلابها و اتشفشان خشم فرودستان میشود. از دل این طوفانها، طبقهی کارگر به عنوان نیروی محرک تاریخ و «گورکن» نظام جدید سرمایهداری، پرچمدار مبارزه میشود. در سال ۱۸۴۸، مارکس و انگلس، «مانیفست حزب کمونیست» را منتشر میکنند و ایده برسازنده «کارگران جهان متحد شوید» را به عنوان شعار قرن تئوریزه میکنند. این ایده و آرمان در انقلاب کمون پاریس ۱۸۷۱ تجلی پیدا میکند. شبح کمونیسم در تن و جان کارگران از جان گذشته انقلاب کمون آنچنان حلول میکند که در پاریس با دو میلیون جمعیت بیش از سیهزار نفر از کارگران به دلیل برافراشتن پرچم کمون به خاک و خون میغلتند.
قرن بیستم : «ملتهای تحت ستم متحد شوید»
بنابر روایت لنین در کتاب «امپریالیسم به مثابهی آخرین مرحلهی سرمایهداری»، بین سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۰۳« سرمایهداری سابق به سرمایهداری نوین» تحول یافت؛ در این دوره «کارتلها به جای یک پدیدهی گذرانده به یکی از ارکان تمام زندگی اقتصادی مبدل شدند...و سرمایه داری به امپریالیسم تبدیل گردید.»[۱۰] جهان در قرن بیستم وارد دوران تازهای میشود و متناسب با روند تطور تاریخ عینی نیروی محرک و آرمان قرن نیز تغییر میکند. این تغییر ابتدا در انقلاب ۱۹۰۵ روسیه تجلی مییابد. درپی انقلاب ۱۹۰۵ روسیه و تحت تاثیر آن، انقلابهای ملی لهستان، گرجستان، فنلاند، انقلاب مشروطه ایران و انقلاب ۱۹۰۸ ترکیه و... شکل میگیرند و دیری نمیگذرد که در سال ۱۹۱۴ «نهنگان عظیم برای بلعیدن میهن دیگران» و تامین منافع سرمایهداران و تقسیم بازارهای جهان آتش جهان جنگ جهانی اول را برپا میکنند و اولین انقلاب سوسیالیستی جهان، در اکتبر ۱۹۱۷ به پیروزی میرسد. جهان به دو اردوگاه امپریالیسم و سوسیالیسم تقسیم میشود. و بر حسب آن، نیروی محرک قرن از کارگران در قرن نوزدههم به کشورهای تحت ستم سلطه امپریالیسم تغییر میکند. از این تاریخ به بعد، انقلابات مدرن در سطح جهان وارد دوران تازهای میشوند. نظریهی انقلاب جهانی مارکس در قرن نوزدهم که در آرمانِ «کارگران جهان متحد شوید» تجلی یافته بود، با ظهور گرایشات شوینیستی در طی جنگ جهانی اول به بنبست میرسد؛ و در نتیجه، به جای انقلاب جهانی، اندیشه و شعار رهایی کارگران یک کشور با تکیه به حمایت اردوگاه زحمتکشان در شوروری (ضمن ترویج و تبلیغ آزادی تدریجی و جداگانهی کارگران سایر کشورها) در دستور کار قرار میگیرد. در پرتو تضاد دو قطب امپریالیسم و سوسیالیسم به عنوان تضاد اصلی قرن، انقلاب آلمان، لهستان و... در اروپا به وقوع میپیوندد. در حد فاصل ثبات اردوگاه سوسیالیسم تا فروپاشی شوروی، انقلابات زیادی در سراسر جهان به وقوع میپیوندد که مستقیم و غیر مستقیم تحت تاثیر سوسیالیسم واقعا موجود بودند. انقلاب ۱۹۴۷ چین به رهبری مائو، انقلاب ۱۹۵۹ کوبا به رهبری فیدل کاسترو، جنبشهای دانشجویی ۱۹۶۸ در اروپا و سراسر جهان، انقلاب ۱۹۷۸ نیکاراگوئه به رهبری ساندنیست ها و... حتی جنبش استقلالطلبی هند که در سال ۱۹۱۸ بیش از ۵۰ میلیون نفر را به رهبری گاندی به خیابان کشاند و در سال ۱۹۴۷ به پیروزی نهایی رسید... همه این انقلابها مستقیم و غیرمستقیم تحت تاثیر تضاد دو قطب سوسیالیسم و امپریالیسم شکل گرفتند و پیروز شدند.
به رغم تضاد تعیین کننده دو اردوگاه سوسیالیسم و امپریالسم و تاثیر آن در رشد انقلابها در سایر کشورها، اردوگاه سوسیالیسم اما خیلی زود با قدرتگیری استالین تبدیل به یکی از وحشیانهترین اشکال توتالیتاریسم دولتی شده بود. افشاگری و استالینزدایی توسط نیکیتا خروشچف بعد از مرگ استالین در نهایت منجر به اصلاحات اقتصادی میخائیل گورباچف موسوم به پروستریکا در سال ۱۹۸۵ میشود و در نهایت شوروی به عنوان کانون اصلی سوسیالیسم واقعا موجود فرو میپاشد. سرمایهداری اما میتواند متناسب با روند پیشرفت تکنولوژیک در اشکال سیاسی دولتهای رفاه و نئولیبرالیسم کماکان به حیاتش ادامه دهد و یکه تاز صحنهی تاریخ شود.
براساس نظریه فیلسوف ژاپنی کوجین کاراتانی در کتاب «کانت و مارکس»، این تداوم را باید در پرتو ترکیب و تعادل میان «دولت»، «ملت» و «سرمایه» فهمید:
در گرماگرم انقلاب بورژوازیی این سه به عقد قانونی هم در آمدند. به مانند همان تثلیثی که در انقلاب فرانسه طنین افکند. آزادی برابری و برادری. سرمایه، دولت و ملت نیز درهم آمیختند و به هئیت نیرویی درهم ادغام گشتند که از آن پس دیگرتجزیهناپذیر شدند. دولت مدرن را باید به بیان دقیق ملت- دولت سرمایهدار خواند این سه چنان ساخته شدهاند که بتوانند مکمل و مقوم یکدیگر باشند. هر گاه آزادی اقتصادی از حد بگذرد و تخاصم طبقاتی حاد شود دولت به قصد توزیع مجدد ثروت و تنظیم اقتصاد مداخله میکند و در همان حال حس وحدت ملی ( کمک متقابل) ترکها را پر میکند. [۱۱]
این تناسب و توازن در دولتهای رفاه به نفع منافع ملت و طبقهی متوسط رو به رشد تغییر میکند، و در نتیجه طبقه کارگر جایگاه محوری خودش به عنوان نیروی محرک تاریخی و انقلاب کارگری را از دست میدهد.
قرن بیستم و یکم : «امت اسلامی متحد شوید»
با انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹، جهان وارد دوران تازهای میشود و آرمان و شعار قرن نیز تغییر مسیر میدهد. از زمان انقلاب فرانسه (۱۷۸۹)، تمام انقلابات دوران مدرن به رغم تمایزات، واجد تشابهاتی بودند و درنتیجه در چارچوب نظریههای جهانی انقلاب میشد آنها را تئوریزه کرد. این امر حتی شامل جنبش استقلالطلبی هند و جنبشهای آزادیبخش کشورهای افریقایی مانند الجزایر در سالهای ۱۹۵۴ تا ۱۹۶۲ و... میشود؛ اما انقلاب ایران به رهبری خمینی که در دوران تضاد اردوگاه سوسیالیسم و سرمایهداری و دوران کشمکشهای جنگ سرد به وقوع پیوست، در تاریخ انقلابات جهان یک استثنا و یک گسست تاریخی محسوب میشود و دارای ویژگیهای تکینی است.
تکینبودگی انقلاب ۱۹۷۹ ایران در شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» انعکاس مییابد؛ انقلابی که نه در راستای تائید گفتمان لیبرالیسم غربی و سرمایهداری بود و نه در راستای تائید نظم سوسیالیسم واقعا موجود. در انقلاب ایران ارواح طبقات شکستخورده و مدفونشدهی قرون وسطی سر از گور برداشتند و بدیل مخرب و مخوفی را به جهان در تضاد دو اردوگاه امپریالیسم و سوسیالیسمِ پیشنهاد دادند که الهام بخش ارتجاعیترین و عقبماندهترین نیروهای محرک تاریخی از جمله طالبان، داعش، حزب الله، حماس و... شدند. این نیروهای محرک تاریخیِ سر از گور برداشته که جمهوری اسلامی ایران پایگاه مادی و تاریخی آن محسوب میشد، هم نهادهای دموکراتیک جوامع غربی را تکذیب کرد و هم بیرحمانهترین شکل سرمایهداری دولتی و مافیایی را بنیاد گذاشت. هم شعارهای عدالتجویانه و آزادیخواهانهی اردوگاه سوسیالیسم به شکل سطحی قرقره میکرد و هم یکی از مخوفترین نظامهای مافیایی جهان را در ایران مستقر ساخت. تمام جنبههای منفی و مخرب هر دو نظم سرمایهداری و سوسیالیسم را در یک سنتز ارتجاعی و بازگشت به عقب و دفاع از گفتمان شوینیسم شیعهگرایی امت اسلامی به صحنه آورد. هستهی بنیادی تاریخی گفتمان انقلاب اسلامی – که مبتنی بر روح دوران مردسالار فئودالیته در قرون وسطی است – بر بندگی سوژهی زن و تحقیر تن زن و امحاء تنانگی زنانه استوار است.
درک خمینی از «شیطان بزرگ» و « مرگ بر آمریکا و شوروی» طرفداران خمینی نسبت مستقیمی با دشمنی ایدئولوژیک او با سوژهی زن، هستی تن زن و آزادی تنانگی زنانه داشت. منظور غایی خمینی از مرگ بر آمریکا مرگ بر این سه وجه زنانه بود که در نماد شیطان بزرگ آمریکا تجسد مییافت. در واقع از منظر خمینی، سوژهی زن در آمریکا به دلیل آزادی فاحشه محسوب میشود و تنش بیمار و کشور امریکا بزرگترین فاحشهخانهی رایگان جهان بود. از نظر او، تن زن لانهی هزاران تخم شیطان است و فقط در قفس بردگی مسلمان نر و در کشورهای اسلامی به حریت و آزادی میرسد.
این نفی مطلق و بیچونوچرای سوژه، تن و تنانگی به عنوان علت اصلی تمام گناههان کبیرهی بشریت از ازل تا امروز و جهاد بیوقفه و فتحِ سوژهی زن برای مهار گناه، بنیادیترین هستهی نظم مستقر جمهوری اسلامی است. به همیندلیل هرگونه ارجاع بیواسطه و باواسطه به «تن زن» و «تنانگی» مترادف با سرپیچی از نظم مستقر و مستحق مجازات محسوب شد. اگر «تن زن» علت گناه است، بنابراین «تنانگی»، یعنی هرچیزی که «تن زن» را تداعی کند، نیز گناه محسوب میشود. «تن زن» و «تنانگی» بنیادیترین تابو و خط قرمز نظام جمهوری اسلامی است که مطلقا هیچ استثنایی را در این خصوص به رسمیت نمیشناسد. تن زن مسلمان، شیعه، سنی، یهودی، بهایی، زرتشتی، کرد، ترک، بلوچ، کارگر، سرمایهدار، کارمند، مدیر، وزیر و... همه و همه به شکل «برابر» گناهکار هستند، مگر اینکه به ایدئولوژی مسلمان نر و قانون بردگیاش آری بگویند.
قرن بدیل بیست و یکم: «زنان جهان متحد شوید»
انقلاب ژینا در تقابل با این گفتمان ارتجاعی، آرمان «زن»، «زندگی»، «آزادی» را به عنوان بدیلی تازه به جهان ارائه داد. در این آرمان، زنان به عنوان فاعلان انقلاب، یعنی نیرویهای محرک تاریخی و مترقی که رسالت رهبری انقلاب را به عهده دارند، به میدان نبرد مناقشهی قرن پا گذاشتند. آزادی زنان در رجوع بیواسطه به «زندگی» مترادف با آزادی همهی طبقات و گرایشات طبقات، اقوام، مذاهب، اقلیتها و... شد.
اما انقلاب ژینا پاهایش را نه بردوش تاریخ گذشتهی ایران و ارواح مردگان آن بلکه بر شانهی جغرافیای جهان و تاریخ بحران اگزیستانسیالیستی انسان معاصر گذاشت. از انسان و پیشفرضهای واقعی آغاز کرد. و اگرچه این جنبش دوران کودکیاش را طی میکند و موقتا سرکوب شده است اما در بلوغِ زیبایی و جوانی ظاهر شد. زنان، مردان، هنرمندان، روشنفکران، بازیگران سینما، ورزشکاران، سازمانها، احزاب مترقی، فعالان سیاسی مستقل و...در سراسر جهان را محکوم و مجاب به پیروی از سمبلها و نشانههایش کرد... و افکار عمومی جهان را شیفتهی شگفتیهایش کرد.
انقلاب ژینا به عنوان شعار اصلی قرن و تجسم مناقشه آن مبشر یک رنسانس جهانی و بازگشت به قلمرو «امر واقعی»، زندگی و آزادی از منظر سوژگی «زن» اشت و این به معنای نفی «دیگری بزرگی» است که در ساحت «امر نمادین» با برتری مرد تعریف میشود. از این منظر انقلاب ژینا (۱۴۰۱) به عنوان آغاز یک دورهی تاریخی تازه، سوژهی زن را به عنوان نیروی محرک مترقی و به عنوان شرط تغییر جهان پیشنهاد میدهد. مناقشه و شعار اصلی قرن در پرتو این تحول در آرمان «زنان جهان متحد شوید» میتواند فرموله شود.
جمعبندی : طرحی برای فهم تاریخی جهان
تاریخ واقعی جهان متشکل از دو شاخهی تاریخ ذهنی و تاریخ عینی است. تاریخ ذهنی شامل همهی علوم انسانی و تاریخ عینی شامل جامعهشناسی طبقات (نیروهای مولد و مناسبات تولیدی) و رویدادهای تاریخی (سیاست) است. براساس این مجموعه هر قرن دارای یک اصل و یک روح است که در نسبت با مناقشه و تضادی اصلی سامان مییابد.
در قرن هیجدهم اصل «فردیت» حاکم است که تاریخ ذهنیاش استوار است بر فلسفهی ایدئالیسم دوران روشنگری و ایده «انسان حیوان ناطق است » و در آرمانهای لیبرالیسم متبلور میشود. تاریخ عینی آن معطوف به تضاد اصلی بین نظام فئودالیته و سرمایهداری است. بورژوازی در این قرن نیروی محرک و مترقی تاریخ محسوب میشود و روح دوران در شعار «آزادی، برابری و برادری» انقلاب کبیر بورژوازی ۱۷۸۹ فرانسه تجسد مادی مییابد.
در قرن نوزدههم اصل «طبقه» حاکم میشود که در تاریخ ذهنی استوار است بر فلسفهی ماتریالیسمِ «انسان حیوان اجتماعی است» و در آرمانهای کمونیسم متبلور میشود. تاریخ عینی آن معطوف به تضاد اصلی بین نظام سرمایهداری و کمونیسم است و کارگران به عنوان بالندهترین طبقه، نیروی محرک و مترقی قرن محسوب میشوند. روح قرن در شعار «کارگران جهان متحد شود» منعکس شده، در انقلاب ۱۸۴۸ به صحنه میآید و در انقلاب کمون پاریس ۱۸۷۹ تجسد عینی پیدا میکند.
در قرن بیستم اصل «ملت» حاکم میشود که تاریخ ذهنیاش مبتنی بر ایدههای ماتریالیستی است و در تضاد امپریالیسم و سوسیالیسم متبلور میشود. در سطح تاریخ عینی، نیروی محرک و مترقی قرن بیستم از کارگران به طبقات فرودست کشورهای تحت ستم منتقل میشود و شعار «ملتهای تحت ستم متحد شوید» روح قرن را بازنمایی میکند. روح قرن نیروی در انقلاب ۱۹۰۵ روسیه طرح و در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه تجسد عینی مییابد و با انقلاب ۱۹۷۹ ایران پایان مییابد.
در آغاز قرن بیستویکم اصل «امت» است که حاکم میشود. در سطح تاریخ ذهنی، روح تاریخ مبتنی بر تقابل ایدئالیسم ارتجاعی و ماتریالیسم سرمایه داری است. در سطح تاریخ عینی، نیروهای محرک تاریخی از ملتهای تحت ستم به ملتهای اسلامی تحت ستم تغییر پیدا میکند و روح دوران در شعار «امت اسلامی متحد شوید» متبلور میشود. این میان پرده در انقلاب ۱۹۷۹ ایران طرح با در انقلاب ژینا پایان مییابد.
با انقلاب ژینا، دوران تازهای آغاز میشود. در سطح تاریخ ذهنی، تضاد اصلی تقابل ماتریالیسم و ایدئالیسم ارتجاعی به عنوان ایدئولوژی است. در سطح تاریخ عینی، نیروهای محرک و مترقی جهان از طبقه، ملت، امت به سوژهی «زن» تغییر میکند. و این همبسته بازگشت به تن (زندگی) و تنانگی (آزادی) است که مبشر رفع تمام تبعیضات طبقاتی، قومی، ملی، مذهبی، نژادی، سیاسی ...است. در واقع همانگونه که مبارزهی طبقاتی در قرن هیجدهم، نوزدهم و بیستم با این آموزه عجین شده بود که رهایی طبقات و ملتهای فرودست، رهایی بشریت است، مهمترین آموزهی یک قرن بیستویکم بدیل که با انقلاب ژینا به واقعی گشوده میشود، پیشاهنگی و رهبری جمعی زنان است. دوران تاریخی جدید آغاز شده که امکان رهایی واقعی بشر در ایمان به «رهبری زنان در جهان » مییابد. آزادی زنان، آزادی بشریت است و مناقشهی اصلی و روح قرن در شعار «زنان جهان متحد شوید» تجلی مییابد.
پانویس:
[۱] کارل مارکس. فقر فلسفه. انتشارات کارگری سوسیالیستی. ترجمه یاشار آذری. ص. ۱۲۳ تا ۱۲۴.
[۲] همان.
[۳] کارل مارکس و فردریش انگلس. خانواده مقدس. ترجمه تیراد نیکی. انتشارات صمد. ۱۳۵۸. ص. ۲۲.
[۴] همان. ص. ۱۳.
[۵] مارکس، انگلس. مانیفست حزب کمونیست. ترجمه محمد پورهرمزان. انتشارات حزب توده. ص. ۵.
[۶] همان.
[۷] فردریش انگلس. آنتی دورینگ. ترجمه حجت برزگر. جلد پنجم. صفحه ۲.
[۸] کارل مارکس و فردریش انگلس انگلس. مانیفست حزب کمونیست. ترجمه محمد پورهرمزان. انتشارات حزب توده. ص. ۲۶ و ۲۷.
[۹] کارل مارکس. هیجدهم برومر لویی بناپارت. ترجمه باقر پرهام. انتشارات مرکز. ص. ۱۲.
[۱۰] ولادیمیر لنین. آثار منتخبه در دو جلد. جلد دوم. نشریات به زبان های خارجی مسکو. ۱۹۵۰. ص.۱۱۱۸ و ۱۱۱۹.
[۱۱] کوجین کاراتانی. کانت و مارکس. ترجمه مراد فرهاد پور و صالح نجفی. انتشارات هرمس. ص. ۲۰.
نظرها
مخاطب
استعمارگر علاوه بر دستگاه و ماشین، بسته های علوم مدرن را هم به مستعمرات تزریق کرد. بسته هایی منفک از اندیشه مدرن. تا بدون اندیشیدن فقط دستگاه مصرف کنند و سرمایه داری را زنده نگه دارند. همین آب حیات اندیشه ارتجاعی شد که هر گاه ستمدیدگان هم به پا خاستند به جای نیروی انقلابی سوسیال، به سمت نیروی ارتجاعی هدایت شوند که هنوز هم بسته های عقیده (به جای اندیشه) اش را تزریق میکند!