دیدگاه
آوازههای خاموش: مرگ بهمثابه اعتراض
پایان خودخواسته زندگی به عنوان فرمی غایی از اعتراض تاریخ درازی دارد. روناک فرجی در این یادداشت نگاهی به این پدیده و تاریخاش میاندازد.
سلب حیات اختیاری، یکی از زوایای تاریک جوامع عمدتا با حاکمیت دیکتاتوری است. این پدیده از سویی حقوق بنیادین انسانی و اصول بینالمللی را زیر سوال میبرد و از سوی دیگر زمینهای برای بروز اعتراض و استقامت را فراهم میکند. بسیاری از افراد به سلب حیات اختیاری متوسل میشوند تا بهوسیله آن تضادهای اجتماعی و مطالباتشان را نسبت به مسائل اجتماعی، سیاسی، یا فرهنگی به جامعه ابراز کنند.
میگویند وقتی زندگی سخت و ظالمانه شود، مرگ برای فرد حکم پناهگاه را پیدا میکند، اما گاهی پناهخواه احساس میکند نسبت به نظام موجود بیاعتماد است و راه وسطی برای بیان اعتراضهایش وجود ندارد و مرگ، آخرین پناه برای جلب نظر جامعه نسبت به دیدگاهش است. چرا که راههای معمول اعتراض پیش از این بیاثر بوده است.
امیل دورکیم، فیلسوف و جامعهشناسی که بهعنوان پدر جامعهشناسی مدرن شناخته میشود این گونه از مرگهای خودخواسته را «آلتروئیستیک» میداند و اصطلاح آلتروئیستی را برای توصیف مرگ خود خواستهای استفاده میکند که شخصی به امید بهبود یا نجات اجتماعی یا سیاسی کل جامعه، خود را بهعنوان جزئی از این کل فدا میکند و اعتقاد دارد که این عمل از طریق جلب توجه به مسائل اجتماعی یا سیاسی، تغییراتی را در جامعه به وجود خواهد آورد. این عمل معمولاً با انتقال یک پیام یا ارزشی ذهنی به جامعه همراه است. از دیدگاه فرد قربانی او به هدفهای ایدئولوژیک یا سیاسیاش میرسد، اما بسیاری از افراد معتقدند که این روش محکوم به شکست است و معمولاً منجر به تبعات منفی برای جامعه و خانواده فرد میشود.
از سالهای متمادی در برخی فرهنگها و مذاهب، ردپای مرگهای خودخواسته بهعنوان یک عمل مذهبی و اعتراضی قابل ردیابی است. بهعنوان مثال، در برخی فرهنگها همچون راهبان تبت و هند بهعنوان نمادی از اعتراض به فساد، سرکوب و نابرابریهای اجتماعی که نشانهای از ناتوانی در حل مسائل اجتماعی و فریادی برای بهبود وضعیت جامعه است و یا برای رسیدن به حالتی از تحرر و پاکسازی روحی خودسوزی میکردند. همچنین در برخی فرهنگها، خودکشی بهعنوان ابزاری برای انتقال پیامهایی از انزجار و نارضایتی از وضعیت فعلی مورد استفاده قرار گرفته است.
تاریخ آکنده است از مثالهایی این چنینی است، مثالهایی که در اذهان عمومی برجسته شدند به شرح زیر است:
یک) یان پالاخ (۱۹۶۹)، دانشجوی تاریخ و اقتصاد سیاسی چکتبار که در حرکتی اعتراضی در پراگ خودسوزی کرد و این حرکت در سلسله حوادثی که منجر به افتادن پرده آهنین -دیوار برلین- شد، کلیدی بود.
دو) آرتین پانیک (۱۹۸۲)، خیاط ارمنیتبار اهل ترکیه که در اعتراض به رفتارهای نژادپرستانه و تروریسم در میدان تقسیم استانبول خودسوزی کرد.
سه) خودکشی فدائیان در زمان جنگ هند با انگلیس (۱۹۳۰). بسیاری از فدائیان هندی، مانند باغات سینگ و راجگورو، به زندگی خود پایان دادند تا اعتراضشان علیه اشغال انگلیس و آزادی هند را از دست آنها نشان دهند.
چهار) محمد بوعزیزی در تونس (۲۰۱۰)، جوان میوهفروش تونسی، که علیه بیکاری و نقض حقوق بشر اعتراض خودسوزی کرد و کاتالیزوری شد برای شروع انقلاب تونس و بهار عربی و به تحولات عظیمی در جنبشهای دموکراتیک در کشورهای عربی منجر شد.
پنج) اعتراض زندانیان سیاسی در ترکیه (۲۰۰۰)؛ حداقل ٢٠ زندانی عمدتا چپگرا علیه برخوردهای نژادپرستانه و سیاسی و همچنین اعتراض به انتقال زندانیان از بندهای بزرگ به سلولهای کوچک دست به خودسوزی زدند. آنها بخشی از کارزار بزرگ اعتصاب غذای اعتراضی زندانیان در آن سال بودند که در نهایت به مرگ یکصدتن و بیماری بدون درمان صدهاتن دیگر انجامید.
شش) هما دارابی اسفند(۱۳۷۲)، پزشک کودکان و روانپزشکی که در اعتراض به وضعیت زنان و حجاب اجباری در میدان تجریش تهران خودسوزی کرد.
هفت) یونس عساکره (۱۳۹۳)، بهدلیل مصادره دکه میوهفروشیاش توسط شهرداری خرمشهر در مقابل ساختمان شهرداری آن شهر خودسوزی کرد.
هشت) پناهجوی ایرانی در جزیره نائورو (۱۳۹۵): امید در اردوگاه پناهندگان استرالیا در اعتراض به بلاتکلیفی و شرایط غیرانسانی کمپهای پناهندگان در برابر چشم اعضای هیئت کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل خود را به آتش کشید.
نه) سحر خدایاری (۱۳۹۸)، او که با لقب دختر آبی شناخته میشود از هواداران باشگاه فوتبال استقلال ایران بود که در اعتراض به دستگیری و محکومیتش برای رفتن به استادیوم فوتبال اقدام به خودسوزی کرد و این رویداد منجر به حضور گزینشی زنان ایرانی به استادیوم برای یک بازی ملی بعد از انقلاب ۱۳۵۷ شد.
ده) روحالله پرازیده (۱۴۰۰)، او که پدرش در جنگ ایران و عراق کشته شده بود با داشتن چهار فرزند، تحت فشار بیکاری خود را به آتش کشید و این واقعه منجر به برکناری دو مقام محلی در بنیاد شهید که به امور خانوادههای قربانیان جنگ رسیدگی میکردند، شد.
یازده) محمد مرادی دی ماه (۱۴۰۱)، دانشجوی تاریخ در دانشگاه لیون فرانسه در جریان جنبش اعتراضی «زن، زندگی، آزادی»، خود را به رودخانه رون انداخت و به زندگی خود پایان داد. او این اقدام را به عنوان وسیلهای برای جلب توجه جهانی نسبت به جنایات حکومت جمهوری اسلامی در زمینه حقوق زنان انجام داد.
دوازده) آرون بوشنیل فوریه (۲۰۲۴)، افسر نیروی هوایی آمریکا در اقدام اعتراضی برای جلب توجه جامعه جهانی نسبت به وضعیت مردم فلسطین، کشتار و نقض حقوق بشر در غزه اقدام به خودسوزی کرد.
هرچند خودکشی ممکن است به عنوان یک اعتراض یا نشانهای از نارضایتی و ناامیدی در برخی موارد تلقی شود و ممکن است منجر به توجه جامعه به مسائل مهمی شود، اما این روش عموماً به عنوان یک راه حل مطلوب برای اعتراض یا تغییرات اجتماعی تصور نمیشود.
با وجود این، وقتی پایان خودخواستهی زندگی در این موارد اعتراضی و سیاسی به تحلیل روانشناختی کشیده میشود، علتها و دلایل آن هم به حیطهی شخصی فرد مرتبط دانسته میشوند و آن بعد سیاسی و اجتماعی از بین میرود.
فارغ از این، خودکشی چیزی برای تبلیغکردن نیست. و با اینکه شاید نتوان همه خودکشیها را کنار یکدیگر خواند و به هم مرتبط کرد، وظیفه آن است که بگوییم اگر به خودکشی فکر میکنید: در ایران با اورژانس اجتماعی با شماره تلفن ۱۲۳، در افغانستان با ۱۱۹، در هلند با ۱۸۱۳، در فرانسه با ۳۱۱۴، در انگلستان با ۱۱۶۱۲۳، و در آمریکا و کانادا با ۹۱۱ تماس بگیرید.
نظرها
در اندوه سحر خدایاری, "تا لعن کند دولت اربابی را"
از چهره خود گرفت شادابی را تا لعن کند دولت اربابی را پیراهن آبی و تنش سوخته بود نشناخت کسی دختر سرخ آبی را
"خودسوزی نیوشا", از مجید نفیسی
از ناامیدی خود امیدی ساخت در ناامیدی، کبریتی کشید و خرمنی از آتش شد. گفتم: “از زندگی بگو از مرگ خسته ایم.” گفت:” باید مُرد تا از زندگی سخن گفت.” گفتم:” جرأت به مرگ بس است جرأت به زندگی ببخش.” گفت:” تا مرگ، زندگی ماست از مرگ باید زندگی ساخت.” جمعیت، گرد بر گرد او کشیده بود و می خواست از ناله های مرگ او فریاد خشمی بسازد سرکشیده تر از باروی مرگ. گفتم:” شهادت بس است” گفت:” خیانت به آرمان هم.” گفتم:” خونریزی بس است.” گفت:” تسلیم به خودکامگان هم.” جمعیت هوار می کشید و می خواست از مرگ نیرو بگیرد. به خود گفتم: “باز هم نعشی در جلو باز هم دسته ی عزایی از عقب.” افسوس! ما پاسدار زندگی بودیم اما پاسداران مرگ آنقدر کشتند آنقدر کشتند که زندگی در دهان ما طعم مرگ گرفته بود. پنجه ی سوخته اش را در دست گرفتم گفتم:” نیوشا برخیز! تو دولت عشقی این تابوت را به دولت مرگ واگذار.” فریادی کشید: “من نیوشا نیستم من ابراهیمِ آزَرَم از آتش، گلی ساخته ام.” ملافه ی سفیدی بر او کشیدند و چشم هایش را از ما گرفتند. جمعیت پا به زمین می کوبید و مشت بر آسمان: “ای مرگ آفرینان! هفت سال جنگ بس است ما صلح می خواهیم ما صلح می خواهیم.” و نیوشا، انوشا بود از ناامیدی خود گل امیدی ساخته بود فراتر از خاک ناامیدی ۲۰ سپتامبر ۱۹۸۷