دیدگاه
روابط قدرت و بازتاب گفتمانی آنها
محمدرضا نیکفر – موضوع این یادداشت ترسیم خطوطی از وضعیت سیاسی از منظر مسئلهی سلطه و رهبری است.
جنبش "زن، زندگی، آزادی" کتابی است باز دربرابر ما که میتوانیم با خواندن دقیق و چندبارهی آن و گفتوگو دربارهی آن، وضعیت سیاسی امروز ایران را بهتر بشناسیم، چه با نظر به پهنهی سیاست حاکمیت چه با نظر به مخالفان آن و مهمتر از همه، با توجه بر آنچه در جامعه میگذرد.
خوانشی که اینجا عرضه میشود، متمرکز است بر روابط قدرت و بازتاب گفتمانی آنها.
یکی از اصطلاحهای رایج در پیشبرد چنین بحثی اصطلاح "هژمونی" است. بدون ورود به سابقهی استفاده از مفهوم "هژمونی" و نظرهای مختلف دربارهی آن به این تعریف کاربردی بسنده میکنیم که هژمونی به معنای چیرگی در موقعیت وجود شماری از نیروهاست که هر یک میکوشد وضعیت عینی و یا معنایی را که از آن برداشت میشود، به سود خود تغییر دهد.
بحران هژمونیک نظام حاکم
نظام ولایی دچار بحران هژمونی است. همچنان فرمانروا است، اما فرمانروایی بر سیر رویدادها در عرصههای سیاست، اقتصاد و فرهنگ و ارزشهای اجتماعی را از دست داده است. قرائن و شواهد فراوانی در این زمینه وجود دارند.
در عرصهی سیاست، تلاش رژیم برای سلطهگری، یعنی اِعمال هژمونی، به بیزاری اجتماعی بیشتر و به انزوای بیشتر در درون و بیرون منجر میشود، یعنی بحران هژمونی را تشدید میکند. در اقتصاد، به لحاظ غارتگری و حفظ نظام امتیازوری طبقاتی سلطه برقرار است، اما هیچ کدام از شاخصهای مهم اقتصادی از رژیم فرمان نمیبرند. فرهنگ سرکشی میکند و ارزشهای دینی حکومتی را پس میزند. حتا در عرصههایی که خاص مؤمنان است، نافرمانبرداری دیده میشود.
جنبش "زن، زندگی، آزادی" را میتوانیم برآمدی از بحران هژمونیک رژیم بدانیم. نزدیک به یک سال در همه جا جلوههای روشنی از سرکشی دیدیم، و ناتوانی رژیم در سربزیر کردن. نظام در هر جایی با شتاب به حجت آخرش متوسل میشد که کاربست قهر است.
حکومت اسلامی در ابتدای روی کار آمدن هواداران بسیاری داشت. بخشهای بزرگی از جامعه فکر میکردند رژیم تازه به ارزشهای ادعایی خود در مورد پاکی و صداقت و عدالت پایبند است. اعتقاد دینی، تحکیمکنندهی این باور بود. در آن هنگام هژمونی مبتنی بود بر ترکیبی از اِعمال قهر علیه مخالفان+ رضایت هواداران + انتظار و تحمل بقیه یا شکستشان در مخالفت. به تدریج سرکوبگری فزونی گرفت، از رضایت کاسته شد و کفهی بیزاری سنگینتر شد.
اکنون کمتر ابلهی در دستگاه حاکم پیدا میشود که گمان کند با تبلیغ دینی بیشتر میتوان پیشوایی از صد جا تَرَک خورده را تعمیر کرد. کارگزاران تنها چاره را در رونق اقتصادی میبینند. خود خامنهای در پیامش به مناسبت آغاز سال ۱۴۰۳ گفت: «نقطهی ضعف اساسی کشور عبارت است از مسئلهی اقتصاد، باید در این زمینهها فعّال عمل کنیم.» او سه نکته را در نظر نمیگیرد: ۱) با این ترکیب و این نوع سیاستورزی این ضعف برطرفشدنی نیست. ۲) حتا اگر تشدید نشود، و حتا اگر تولید، که به گفتهی خود او مسئلهی اصلی است، شتاب گیرد، زمان میبرد تا در معیشت مردم اثر مثبتی از خود نشان دهد، و ۳) گیریم که اقتصاد بسی فراتر از میانگین جهانی رونق گیرد، آنگاه بیشتر نظام امتیازوری به شدت تبعیضآمیز حاکم چهره عیان خواهد کرد و باعث برانگیختن نارضایتی و نفرت بیشتر خواهد شد.
با حد بسیار بالایی از اطمینان میتوانیم بگوییم که اگر ۱) اقتصاد رونق بگیرد، ۲) کارگزاران دیگری به جای کارگزاران منفور کنونی بنشینند، و ۳) یک «فضای باز سیاسی» برقرار شود، هژمونی ترکخورده ترمیم نخواهد شد، بحران حتا تشدید خواهد شد.
هژمونی منفی مخالفان
نکته این است: متناسب با افت هژمونی رژیم و بحرانی شدن آن، یک هژمونی بدیل شکل نگرفته است. بیزاری و نفرت به خودی خود هژمونی بدیل نیست، یعنی نوید شکلگیری یک اتحاد اجتماعیِ مقابلهکننده و پیشوایی یک مرام و برنامهی نو و راهنما را نمیدهد.
پس این وضع ماست: نیروی سلطهی رژیم بر وضعیت در بعد معنوی و پیشوایی آن کاستی میگیرد، اما همپای این روند یک پیشوایی بدیل بر وضعیت مسلط نمیشود.
در مورد نیروهای مخالف هم میتوانیم از بحران هژمونی صحبت کنیم، اما با چنین توصیفی حرف خاصی نزدهایم. بهتر است دقیقتر به وضعیت مخالفان بنگریم.
شاید بتوانیم در مورد آنها از هژمونی منفی سخن گوییم که اصطلاحی است به کار رفته، اما نه چندان جا افتاده، اما ما میتوانیم خودمان مختصات آن را تعیین کنیم:
منفیت هژمونی منفی به آن برمیگردد که یک شاخص فرهنگ سیاسی غالب، اثبات خود از طریق نفی است. همه گمان میکنند برنامهای عالی برای بیان و راهنمایی دارند، اما دیگران جایشان را تنگ کردهاند و فرصت را از آنان میگیرند. این وضعیت سابقه دارد. از طایفهگرایی و فرقهگرایی کهن رسیدیم به یک زیستبوم فرهنگی بستهی پایتخت با رقابتهای سیاسی و جدالهای ادبی کممایه، به قاطی کردن خود در جبههگیریها در فضای جنگ سرد، سپس انقلاب و به جای تحلیل آن مقصرتراشی برای توضیح ناکامیها و شکست، و سرانجام به نئولیبرالیسم بازار عقاید که از جمله در آن آزادی در خصوصی شدن و اختصاصی شدن و به بیانی دیگر در سیاست هویتمحور دیده میشود.
سه رویکرد
چاره در سیاست "همه با هم" نیست. این سیاست که نسخهای آن به نام خمینیسم ثبت شده است، یک رویکرد هژمونیک مبتنی بر تکصدایی است. کسی که آن را پی میگیرد میخواهد فضایی ایجاد شود برای پژواک یک صدا.
بدیل تکخوانی، همخوانی است. آن همخوانیای طنینافزاست، به اصطلاح با "رزونانس" همراه است که بر یک همگانیت اصیل استوار باشد که اساس هر فکری را میسازد که بخواهد پیوندپذیر باشد.
شاهد حضور مرام دیگری هم هستیم که آن را میتوانیم جداخوانی بنامیم. جداخوان، اینک به صورت هویتمحور رادیکال است، و میخواهد نوایی دیگر سر دهد که از یک هویت اختصاصی و جداکننده برمیآید.
سه گونه سیاست هویت
ما اکنون با سه گونه سیاست هویت در ایران مواجه هستیم. سیاست رژیم ولایی که هویت ایران را در شیعیگری میداند، سیاست سلطنتطلبی که هویت ایران را با نظام پادشاهی و باستانگرایی و کیش آریا توضیح میدهد، و سرانجام یک سیاست هویت جداخوان که بر هویتهای اختصاصی تأکید میکند و برای آنکه خود را مدرن بنماید به جای صحبت از قوم و طایفه از "اتنیسیته" حرف میزند و بنیادگراییای بر پایهی ذات ویژهی اتنیکی پیش میگذارد.
در ورود به فضای گفتمان سیاسی ایران در درجهی نخست با این سه گونه بنیادگرایی – ولایی، سلطانی و قومی− مواجه شویم. قومگرایی گرایش به جداخوانی دارد. رویکرد هژمونیک بنیادگرایی ولایی و سلطانی با تکخوانی مشخص میشود. تکخوانان میخواهند دیگران هر چه آنان میخوانند، تکرار کنند. میخواهند دیگران تنها پژواک صدای آنان باشند.
همخوانی
اکنون از دریچهی مفهومیای که گشودیم به جنبش "زن، زندگی، آزادی" بنگریم: رژیم ولایی دچار بحران هژمونی است، که یک بُعد آن ناتوانی در تحمیل ارزشهای خود به جامعه است. ناتوانی معنوی با توانایی در استفاده از گشت ارشاد و تفنگ و زندان و اعدام جبران میشود. سیاست تحمیل حجاب با سرکوبگری منجر به قتل مهسا (ژینا) امینی شد. خبر که پیچید، حس همبستگی برانگیخت، به طور مشخص در میان زنان و در میان آنان خبرنگاران. موضوع قتل در قالب مسئلهی زن رفت. مراسم تدفین دختر جوان کرد در سقز به اعتراض جمعی بدل شد. برابریخواهی حلقهی پیوند مبارزه زنان و فرهنگ زندهی مبارزاتی در کردستان شد. این نمونهای است از آنچه بدان همخوانی نام نهادیم.
همخوانی است که رزنانس ایجاد میکند و جنبش را گسترش میدهد. هر اعتراضی برای آنکه گسترش یابد باید از حدی بگذرد که به آن میتوانیم آستانهی همخوانی نام نهیم. آن اعتراض باید کارمایهی اعتراضی در جاهای دیگر را از قوه به فعل درآورد، صدای این طنین صدای آن و صدای آن طنین صدای این را تقویت کند.
شاید بتوان ادعا کرد که اگر عبور از آستانه شامل طبقهی کارگر هم میشد، جنبش "زن، زندگی، آزادی" را نمیتوانستند مهار کنند.
خود مبارزات کارگری دچار مشکل عبور از آستانهی همخوانی هستند: اعتراض در یک کارخانه، پیوند نمیخورد به کارخانههای دیگر در رشتهی صنعتی یا در محیط جغرافیایی آن. و نیز اعتراضهای کارگری هنوز پیوند نخوردهاند با دیگر اعتراضهای زحمتکشان و فرودستان، از جمله معلمان، پرستاران، معلولان. اعتراضهای زیستمحیطی نیز در مجموع خصلت جزیرهای دارند و اعتراضها شکل ناحیهای و کشوری پیدا نکردهاند. دانشگاه به طور سنتی پیوندپذیر است. با وجود این نمیبینیم که اعتراضهای دانشجویی سرتاسری شود.
همخوان کردن، پیوندپذیر کردن: این مسئلهی اصلی هژمونی بدیل در ایران است. تا زمانی که این مسئله حل نشود، ما از سیاست کوچک و متوسط، آنچنان که در اعتراضهای مداوم اما محدود و تا حدی گسترده همچون جنبش ژینا میبینیم، به آنچه آنتونیو گرامشی آن را "سیاست بزرگ" میخواند، عبور نخواهیم کرد. سیاست کوچک دگرگونیهایی ایجاد میکند و جامعه را زنده نگه میدارد، اما اگر قرار باشد تحولی اساسی صورت گیرد، این کار از طریق "سیاست بزرگ" صورت خواهد گرفت.
"سیاست بزرگ" و مسئلهی اجتماعی
"سیاست بزرگ" دگرگونساز دو رکن دارد: اتحاد اجتماعی و معنویتی بر پایهی آنچه از آن به عنوان همگانیت یاد کردیم. امر همگان، رفع تبعیض، عدالت، مشارکت عمومی، آزادی و چشماندازی روشن برای پایان دادن به فقر و تنگدستی و زیستن در جامعهای بیخشونت و امن است. کارمایهی برانگیزندهی همهی این ارزشها و آرمانها بدون یک طرح روشن طبقاتی، در حدی نیست که عبور از سیاست کوچک به سیاست بزرگ را میسر کند.
در کانون مسئلهی هژمونی بدیل، مسئلهی اجتماعی قرار دارد، و مسئلهی اجتماعی یعنی مسئلهی طبقاتی. سیاست هویت را نمیتوان به جای سیاست طبقاتی گذاشت.
سیاست هویت در جنبش "زن، زندگی، آزادی"
در جریان جنبش "زن، زندگی، آزادی" سیاست هویت را به دو شکل در میان گروههای موسوم به "اپوزیسیون" تجربه کردیم. سیاست هویت سلطانی در دو گام گرایش خود را به تکخوانی نشان داد. ابتدا از طریق برنامهی "هم باهم" بدان شکل و با آن کیفیت که در اجلاس جرجتاون (۱۹ اسفند ۱۴۰۱) متبلور شد، سپس سرخورده از این همخوانیِ محدود با پیش گرفتن تکخوانی مطلق، با این استدلال ضمنی یا صریح که میراثدار سلطنت بر فراز همه است. سیاست هویت جداخوانی که در نمونهی عبدالله مهتدی دیدیم، ابتدا وارد دستهی همسرایان جرجتاون شد، اما وقتی خدایگان خروج کرد، او دوباره جداخوان شد. حالا او و دیگر همردیفانش بسته به آنکه با چه کسی صحبت کنند و به چه زبانی، همخوانی یا جداخوانی میکنند. سیاست هویت قومی یکی از چهرههای راستگرایی در ایران امروز است. در کردستان سنت چپ وجود دارد، و نباید تعجب کرد که قومگرایان هم از ژارگون چپ بهره برند.
هر سه شکل بنیادگرایی ولایی، سلطانی و قومی ذاتگرا هستند و با تکثری که خصلت بارز جامعهی ایران است، نمیخوانند. بنیادگرایی ولایی میخواهد ایران را به یک ذات دینی فروکاهد. بنیادگرایی سلطانی نژاد یکپارچهای میخواهد که شاه، با یک هالهی اساطیری، آن را بازنمایی کند. قومگرایان قومها را ذاتهایی در خود بسته میبینند. آنان از تکثر حرف میزنند، اما تکثر را برنمیتابند. قومها خود جوامعی متکثرند، اما قومگرایان خلوص نژادی را مبنا قرار میدهند.
جمهوریت و همگانیت
الزام تکثر در جمهوریتی برپایهی همگانیت برآورده میشود. روا نیست که از این همگانیت به همه با همی برسیم که در برابر بنیادگرایی در هر شکلش روادار باشد. بر پایهی همگانیتی اثباتگرِ همسرنوشتی و همبستگی و نفیکنندهی تبعیض و نابرابری میتوانیم ادراکی از میهن را در برابر بنیادگرایان بگذاریم که خانهی مشترک همگان و بینیاز به ارباب یا در حالت تکهپارگی مجموعهای از اربابان است. این ادراک بنیاد سیاست همخوانی است که سیاست پیوندپذیر و تفاهمی است.
نظرها
شهروند
احتمالا اگر سعدی باز می گشت می نوشت" دو در ویش در گلیمی بخسبند و دو روشنفکر ایرانی در سیاره ای نه".هر کاری ابزار خاص خود را لازم دارد، ابزار کار سیاسی حزب است و کار حزبی نیاز به مشارکت جمعی و پذیرش تصمیم اکثریت است. سیاسی بودن تنها ابراز عقیده و مخالفت با وضع موجود نیست بلکه متشکل شدن برای ارائه بدیلی در برابر شرایط موجود است و این نیاز به فرهنگ خاص خود را دارد. فرهنگ تشکل در ایران به دلایل بسیاری غایب است. مخالفان این رژیم دهانی گنده دارند وپاهائی چوبین که به هنگام عمل توان حرکت ندارد و در انتظار است تا خلق ستم دیده از جای برخیزد و مخالفان را بر سریر قدرت بنشاند. مخالفان از متحد شدن هراس دارند چرا که به یکدیگر اعتماد ندارند روشنفکر ایرانی رهبری طلب است و حاضر نیست تکثر را بپذیرد.ما نیاز مبرم به بدیلی در برابر این رژیم داریم. ما نیاز داریم پاسخی در خور بر ای برقراری دموکراسی و حاکمیت مردم بدهیم. برای این کار نیاز داریم که به گونه دیگری به سیاست بنگریم. ما باید با اراده معطوف به قدرت خدا حافظی کنیم و قدرت را تنها متعلق به مردم بدانیم. وظیفه ما بر قراری حکومت مردم ست نه به دست گرفتن کامل قدرت. به همین دلیل من شعار خود را تکرار می کنم. حکومت مردم،برای مردم و به دست مردم.
کارو
معتقدم که نه سه گونه سیاست هویت، بلکه 4 یا حتی دقیق تر 5 گونه سیاست هویت کلان در فضای سیاسی ایران کنونی وجود دارد. علاوه بر سیاست شیعی ولایی، ناسیونالیسم پادشاهی خواه و هویت گرایی ناسیونالیسم قومی، دو جریان انحرافی دیگر نیز وجود دارند که شاید به لحاظ تشکیلاتی یا گفتمانی ضعیف تر باشند، اما وقتی بحثی تحلیلی درمیگیرد میباید احضار شوند: یکی ناسیونالیست های جمهوریخواه تمامیت طلب (گرایشی که در جبهه ملی و احزاب ناسیونالیست آن و متحدان و مشابهانشان وجود دارد که در بهترین حالت یک ناسیونالیسم فارسی را به سبک ترکیه به ایران تحمیل خواهد کرد)؛ و دوم چپهایی که با در پیش گرفتن سیاست ضدقومی، طبقه را در معنایی تحریف شده در عرض هویتهای جنسیتی و ملی/قومی قرار داده و با ریتوریک چپ و ظاهراً طبقاتی، اکنون به انکار و در آینده به سرکوب مطالبات و حقوق ملیت ها و تنوعات داخل ایران می پردازند. متأسفانه نیکفر خود را هیچ جا با این دو مشغول نمیکند و حتی با اندکی بدبینی، به نظر میرسد در پس معنای جمهوریخواهی مد نظرش، نیم نگاهی هم به این دو جریان غیردموکراتیک دارد. هرچند نیکفر صراحتا از «عبدالله مهتدی» نام می آورد و او را تجسمی از خطر هویت گرایی قومی مد نظرش معرفی میکند که راستگرایی با ژارگون چپ است، اما این همه تأکیدی که نیکفر و دو جریان حذف شده از معادلاتش بر خطر قوم و قومیت میکنند، خود میتواند فضا را بر هر جریان غیرمرکزنشین که بخواهد بدون آلودگی به ناسیونالیسم قومی کار را به شکلی موقعیتمند از جامعه/زیست بوم خود آغاز کند نیز تنگ کند و بالواقع همین امروز هم این لفاظی ها چنین نتیجه ای داده است. کافیست نگاه کنیم که جمهوری اسلامی و اپوزیسیون راستگرایش (هر 5 جریان) چگونه هر حرکتی را در شهرستانها و به ویژه در کردستان و بلوچستان و اهواز تخطئه میکنند و کافیست نگاه کنیم که فعالان شهرستان و به ویژه مناطق زیست ملیتها چگونه مجبور میشوند برای هر مطالبه و فعالیتی، در هر جمله، یک بار علیه هویت قومی و ناسیونالیسم قومی منطقۀ خود موضع بگیرند تا مبادا دموکراسی خواهان مرکزنشین آنان را با این برچسب بدنامسازی کنند و به حاشیه برانند! اگر خطر مهتدی یا نهایتاً چند جریان دیگر مانند حزب دموکرات و ... اهمیت دارد، میتوان مشخصاً با نام بردن بدانها اشاره کرد. اما تبدیل کردن چیزی به نام «قومیت»به عنوان یک خطر، راه به پدیده ای به نام «وحشت پیرامونی» برده که همین الان هم نتایجش را در به بیراهه بردن یا خاموش کردن نیروهای اجتماعی غیرمرکزنشین به جای گذارده است. واقعیت این است که کردستان قابل تقلیل به مهتدی نیست و اتفاقاً منزوی سازی جریان منسوب به وی در بیانیۀ سالگرد قیام ژینا خود نشانگر آن است که مسیر عمومی فعالیت جنبش کردستان چیزی به جز راهیست که وی پیموده و بنابراین بزرگ کردن نام وی و نام نبردن از جریانات دیگر کمکی به تحلیل مورد نظر نیکفر نمیکند و تنها به همان «وحشت پیرامونی» دامن میزند و درواقع دیگر نیروها را در کردستان تحت فشار میگذارد که هر لحظه وفاداری خود را به کلیت انتزاعی مورد نظر نیکفر و امثال وی اثبات کنند! این بازی به اشکال مختلف توسط تمام نیروهایی که همانند نیکفر خود را تکثرگرا میدانند، اما در «مرکزیتِ نظریِ جهانِ انتزاعیِ لامرکزِ خود» نشسته اند به پیش میرود و تنها نتیجۀ آن ریختن آب به آسیاب همان سیاست هویتی و منجمله دو نیروییست که مقاله دربارۀ آنها سکوت میکند: اول طرفداران جمهوری سکولار و دموکراتیک (که در حال حاضر نمایندگان آن در «همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات در ایران» جمع شده اند) و دوم طرفداران یک سیاست خالص و ناب طبقاتی که طبقه را نه خصلتی مادی و عینی و موجود در هر جامعه و هر بخش از آن (اعم از لر و بلوچ و کرد و فارس و شیعه و سنی و زن و کوئیر و ...) بلکه هویتی هم ارز و رقیب آن میبیند که میباید با تداوم سیاست همسانسازی به تنها «هویت» باقیمانده تبدیل شود (در حال حاضر طرفداران آن در دو جناح راست و چپ مریدان منصور حکمت یعنی «حزب کمونیست کارگری ایران» و «حزب حکمتیست (خط رسمی)» جمع شده اند و البته 6 حزب عضو «شورای همکاری نیروهای چپ و کمونیست» هم مرزبندی واضحی با آن ندارند و گاه با آن همراهی میکنند). امیدوارم نیکفر در مقاله های بعدیش تکلیف بحث را با این دوگروه هم مشخص کند و همچنین بحث مربوط به نتایج عملی ریتوریک مورد نظر سیاست «همخوانی» اش را هم ادامه داده و نتایج احتمالی آن را تشریح و آشکار کند و پاسخگوی نقدهای مخاطبانش باشد.
امیر کریمی
دکتر نیکفر ارجمند٬ مردم کردستان اگر بنابر تجارب تلخ و بیشمار تاریخی به این نتیجه برسند که سعادت جمعی آنان از طریق تشکیل یک دولت مستقل جدا از تهران بهتر تامین میشود چرا نباید این حق را داشته باشند؟؟ و این خواست دمکراتیک چرا باید در مقاله ای تا بدین حد سست٬ هم پایه و در ردیف ولایت طلبان و سلطنت طلبان قرار گیرد که حداقل یک قرن است با خشونت تمام همه امکانهای زیست دمکراتیک و انسانی را از مردم ایران سلب کرده اند.
ئاسو
نویسنده گرامی. از سال ۱۳۸۵ با وب سایتتان آشنا هستم و گه گاهی میدیدم مقالاتی در مجله نگاه نو و... می نوشتید. شما را آدمی آکادمیک تصور میکردم و در برخورد با مسائل سیاسی منطقی. و اما... از آنجا که متن شما آکادمیک نبود کار بنده را راحت تر کردید. قبل از هر چیز برایم عجیب است که بیشتر چپ(نماهای) مرکز با گذشت زمان یا محافظه کار میشن یا به جرگه شاه الهی ها می پیوندد و که بهترین نمود آن همان دیکتاتوری "ایرانشهری" است که چیزی جز تقلیل تمام امور به یک روایت باستانگرایانه و ازلی انگاری نیست. اول کوتاه خدمتتان عرض کنم که در حوزه ای که تخصص ندارید نظر ندهید. چون شما خیلی خیلی چپ باشید نهایتا در بین گفتمان شاه الهی و ایرانشهری در آمد و شد خواهید بود و توان نوشتن متنی آکادمیک و بی طرف در این حوزه را نخواهید داشت. میفرمائید" حکومت اسلامی در ابتدای روی کار آمدن هواداران بسیاری داشت. بله من هم قبول دارم آبا فکری شما بودن که تصویر خمینی را در ماه میدیدند و طرفدار انقلاب بودید. ۲. می فرمایید: در مورد نیروهای مخالف هم میتوانیم از بحران هژمونی صحبت کنیم. نیروهای مخالفی که شما به آن اشاره می کنید، در کوردستان دچار بحران نیستند. اتفاقا مردم کوردستان ۱۵ و در بعضی شهرها ۲۶ روز اعتصاب (در سه ماه) کردند و نتیجه فراخوانهای بود که احزاب سیاسی میدادند و مردم لبیک می گفتند. ۳. این پاراگراف نیز یک شعار شاعرانه بیش نیست که تناقض عجیبی با متن کلی نوشته دارد بدیل تکخوانی، همخوانی است. آن همخوانیای طنینافزاست، به اصطلاح با "رزونانس" همراه است که بر یک همگانیت اصیل استوار باشد که اساس هر فکری را میسازد که بخواهد پیوندپذیر باشد ۴. اتنیسیته، تظاهر به مدرن بودن نیست. واقعیتی است و شما را حداقل به نوشته های اسمیت ارجاع میدهم. ۵. قوم گرایی در جامعه ای متکثر لزومآ به جدایی منجر نمی شود. مگر اینکه پیش فرض شما این باشد که شاه الهی و حزب الهی توان پذیریش این حقیقت را ندارند که ایران جامعه ای مولتی اتنیک است. موارد زیادی در نوشته شما هست که نشان می دهد توان تحلیل شما در این باره فراتر از همان گفتمان شاه اهلی نمیتواند بیشتر برود. ممنون میشم بفرمایید چرا مناطق دیگر که پیرو و همفکر شما بودند به اعتصابات نپیوستند؟ اگر اعتصابات کوردستان نتیجه فعالیت احزاب کوردستان و مقبولیت آنها در جامعه کوردی نیست پس چطور هر در هر اتفاقی به اعدام، در همراهی با اعتراض این مردم به فراخوان این احزاب لبیک می گویند. شما از طرفی اخبار کوردستان را (تا حدودی که باز هم در قالب همان تحلیل گفتمان جای تامل دارد که رسانه های مشخص چطور تغییر جهت دادند) پخش میکنید ولی از طرفی دیگر همراه با گفتمان حزب الهی و شاه الهی این اعتراضات و فضای زنده کوردستان را تجزیه طلبی میخوانید. در باب موضوع ژن، ژیان، ئازادی و اعتراضات و نقش احزاب کوردی آماده دیالوگی با شما هستم و خوشحال میشم بهانه ای باشد به صورت مستقیم نظرات حداقل دو دیدگاه را به اشتراک بگذاریم. با تشکر
شهروند
دوستان گرامی ئاسو،امیر و کارو:"خوانشی که اینجا عرضه میشود، متمرکز است بر روابط قدرت و بازتاب گفتمانی آنها".این جمله در آغاز این مقاله به ما می گوید که موضوع مورد نظر در این مقاله چیست. این یک تحلیل حزبی نیست و یا یک راهکار برای اینکه چه باید کرد بلکه کالبد شکافی شرایط امروز در رابطه با قدرت نیروهای درگیر در میدان سیاست ایران است. هسته اصلی این مقاله به مساله هژمونی می پردازد. انقلاب زمانی رخ می دهد که"بالائی ها نتوانند به شیوه سابق حکومت کنند و پائینی ها هم نخواهند مثل گذشته بر آنها حکومت شود" این فرمول جامعی که از حافظه نقل کردم را حتما میشناسید و می دانید که از لنین است. شرایط امروز ایران حالتی برزخی دارد،حکومت توانائی حکومت کردن به شیوه سابق را به مقدار زیادی از دست داده است ولی مردم هنوز نمی دانند چگونه بدیلی را جایگزین این رژیم کنند. وقتی می گویم مردم ساکنین سرزمین پهناوری است به نام ایران با تنوع قومی و فرهنگی بسیار که همگی آمها اسیر کاست روحانیت ساکن قم شده اند. آنچه که من از این مقاله برداشت کردم این است که مخالفان رژیم نتوانسته اند یک بدیل دموکراتیک در برابر فاشیسم حاکم به وجود بیاورند تا بتوانند اکثریت مردم را حول آن بدیل متحد کنند. میتوان با این تحلیل مخالف بود ولی لزومی ندارد که با واژه های نا مهربانانه نویسنده را مورد حمله قرار دهیم. این بزرگترین مشکل فرهنگی ماست که فکر میکنیم حقیقت در انحصار ماست و هر که بر خلاف ما فکری را مطرح کند ضد انقلاب و شاه الهی و غیره است. میتوان مخالفت خود را با واژگان دقیق و علمی بیان کرد. کار برد دشنام های سیاسی بیش از آنکه نماینگر باورهای سیاسی انسانها باشد نمایانگر عدم تحمل آنها در برابر نظرات مخالف است. زن زندگی ازادی
ایراندوست
روان شناسی ملی ما ایرانیان حکایتی است از سرکوب امیال و عقیده، عقدهها و ناهنجاریهای روحی روانی که سیاست هم تراوشی است از این روح ملی و گرایش به فرار از قید و بند جامعهایی که این حصارها و قاعدههای شرعی و عرفی را بوجود آورده ! تغییر خوب یا بد در ایران زمانی رخ خواهد داد که در " بالا " تضادها به دشمنی تبدیل شود، در "پایین" یکی از طیفها به تایید ضمنی اکثریت مبدل شود، در امنیتیها گیجی و تزلزل پدیدار شود و با جانب گیری کودتا مابانه بخشی از نظامیان از یکی از طرفین قدرت، چرخش سیاسی در جامعه اتفاق بیفتد. تاریخ بشری با جنگ و خشونت مرئی و نامرئی، عینی و ذهنی ملل نوشته و تدوین شده است، مابقی تفسیر و تبیین آکادمیسینها برای جامعه علمی است و بس
شجاع ابراهیمی- کمونیست استقلال طلب
چپ ایرانشهری رویکردش به کوردستان از ابتدا تا حال تحقیر امیز، از بالا و البته رویکردی به عنوان سرویس گذار بوده، هر جا پول و کمک مالی خواستند ما آنجا بودیم، کتابهای اشغالشان را با هزینه خودمان چاپ کردیم و خودمان آنها را جمع خرید میکردیم، ... مشکل اینجاست که انترفارسونالیزم شکست خورده شما حتی نتوانسته ده نفر را دورتان در تهران جمع کند. بجای انتقاد از خود و درس گرفتن از خیانتهای گذشته سازمانهایی چون اکثریت و توده، حال آمدهاید به کوردستان امر و نهی میکنند. ما خود را دیگر وقف مبارزه بی ارزش و دروغین ... چپ ایرانشهری نمیکنیم. چپ تنها در کوردستان پایگاه اجتماعی دارد و خارج از آن سرابی است ... شرم بر ایران و ایرانشهر. شما خیلی از اتحاد شوروی کمونیست تر نیستید که آنها هم با تانک رفتن کمونیستهای بیدفاع در پراگ، کالخوزهای اطراف مسکو، کشتن هزاران تن از کمونیستهای واقعی و تبعید ملیونهانفر به سایبری دستاورد چپ ... است. عیبی ندارد شما در فردای انقلاب همراه سپاه پاسداران کوردستان را بمباران کند تاریخ اینبار زیر بار زور شما نمیشود و کارگران کوردستان و حزب کمونیست آنها تا آخرین قطره خون در مقابل هر نوی ایرانشهریزمی اعم از سوسیالیستی تا پهلوی مقاومت خواهد کرد. شما خود سفید پندارهای فاشیست خرده بورژوا نیز بروید زیر الم و کتل رژیم اسلامی و پهلوی، ایران کشوری جعلی است و ما را با شما دگر کاری نیست. شرم بر شما. زنده باد جنبش انقلابی کوردستان مرگ بر ایرانشهر