دیدگاه
همخوانی، تکخوانی، جداخوانی
محمدرضا نیکفر ــ توضیح مختصری درباره راهبردهای مختلف در وضعیت امروز ایران و آنچه شایستهی مرام و آرمان جمهویخواهی است.
در ایران امروز به سه گونه راهبرد سیاسی برمیخوریم: همخوانی، تکخوانی، جداخوانی.
تکخوانی راه و رسم دو نوع کیش ولایت است، دینی و سلطانی. در این مورد دراصل تنها یکی میخواند، هر صدای دیگری که درآید باید پژواک صدای تکخوان باشد.
جداخوانی، سکتاریسمی است که امروزه شکل رادیکال قومگرایی جلوهی بارز آن است.
اما همخوانی: مراد از آن میتواند همگرایی تشکلهای مختلف باشد، مثل همگرایی جمهوریخواهان، و یا آنچه جلوهای از آن را در جنبش ژینا دیدیم، که همخوانی اساسی است و در اینجا در اصل اشاره به آن است.
خبر دستگیری و قتل مهسا (ژینا) امینی که پیچید، فوراً در قالب مسئلهی زن بازتاب یافت. نخستین جلوههای همبستگی جلوی بیمارستان کسری در تهران دیده شد که پیکر ژینا را به آن منتقل کرده بودند. مراسم تدفین دختر جوان کرد در سقز، به اعتراض جمعی بدل شد و صدای اعتراض در کردستان و بسیاری از شهرهای دیگر پیچید. در گورستان سقز، پیوستگیای جلوهگر شد میان مبارزه زنان و مبارزهی مردم کُرد، هر دو علیه تبعیض. همخوانی باعث طنینافزایی شد. اکثر شهرهای ایران عرصهی همخوانی شدند. صدا در میان ایرانیان خارج نیز پیچید. شهرهای مختلف در ایران و جهان شاهد اعتراضهای خیابانی پیاپی بودند. بسیاری از مردم، به ویژه جوانان، با جنبش "زن، زندگی، آزادی" همخوان شدند.
جنبش که درگرفت، این فکر به صورتی قوی مطرح بود که اگر کارگران و دیگر زحمتکشان به صورت یکپارچه بر پا خیزند، جنبش به مدار بالاتری خواهد رفت، و آنگاه دیگر شاید مهارشدنی نباشد.
برای بحث ما اصل این ایده مهم است؛ اینکه چرا متحقق نشد، بررسی ویژهی دیگری میطلبد. اصل ایده این است که اگر نیروی کار با توان عظیمی که دارد، به صورتی یکپارچه و آشکار با جنبش همصدا میشد، آنگاه مبارزه از نقطهای عبور میکرد که پس از آن کیفیتی دیگر ایجاد میشد. این کیفیت دیگر را میتوان با اصطلاح "سیاست بزرگ" بیان کنیم که آنتونیو گرامشی آن را در "دفترهای زندان" به کار برده است. سیاست بزرگ، هم کمیتی را میرساند، هم کیفیتی را.
وضع ما اکنون این است: رژیم دچار بحران هژمونی یعنی بحران سلطه و پیشوایی شده، اما متناسب با پیشروی این بحران یک هژمونی بدیل شکل نگرفته است. این هژمونی تنها در جریان همصدایی برخاسته از مبارزهی اجتماعی شکل میگیرد، نه از طریق ائتلافهای اپوزیسیونی و فعالیتهای دیپلماتیک در قالب ارتباطهای چه بسا شرمآور با مقامهای خارجی.
پس ایده این است: ما با همخوانی است که میتوانیم به مرحلهی "سیاست بزرگ" برسیم. اساس این همخوانی، به صورت کمیتی که کیفیتی را میسازد، اجتماعی است، یعنی توافق احزاب نیست. هم اکنون اگر کل این به اصطلاح اپوزیسیون هم یکصدا شود، هیچ کیفیتی ایجاد نخواهد کرد؛ و نه فقط کیفیتی خلق نمیکند، بلکه آن تعدادی از افراد را به خیابان نخواهد آورد که بتوان از آن به عنوان کمیتی چشمگیر نام بریم.
راه عملی کردن "سیاست بزرگ" خط "همه با هم" نیست. "همه با هم" خود گروههای جریان موسوم به "اپوزیسیون" هم نمیتواند عملی شود، تا چه برسد به اینکه اینها بخواهند سیاست بزرگ را عملی کنند.
برای بررسی امکان تحقق "همه با هم" یک پایین در نظر گیریم، یک بالا. پایین باید استعداد رفتن در چنین قالبی را داشته باشد، یعنی برای پایینیها تفاوت در علایق طبقاتی، قومی و عقیدتی نسبت به اشتراکشان در یک هدف و هویت همهباهمساز کمرنگ باشد. به این خاطر باید همگی به یک ایدئولوژی هویت بگروند. این ایدئولوژی وجود همگان در تنوعشان را به آن هویت تقلیل دهد. بالایی هم باید وجود داشته باشد در شکل یک رهبر که سیمای درخشان آن هویت باشد. به هفتاد دلیل این توپخانه شلیک نخواهد کرد، و دلیل اولش نداشتنِ مهمات است. همگان در قالب این "همه" نمیروند.
وضع با دورهی مشرف به انقلاب ۱۳۵۷ فرق میکند. مردم به منافع خود آگاهتر شدهاند و هر گروه اجتماعی منفعت ویژهی خود را بسی روشنتر از گذشته میفهمد. تبعیضهای طبقاتی، جنسی، قومی، منطقهای و عقیدتی تأثیرهایی بر آگاهی مردم بر جا گذاشتهاند که حاصل آنها توجه به منافع خود، تفاوتهای خود با دیگران و تردید نسبت به پیوستن به یک "همه" و حتا پیوستن به یکدیگر است. مردم، محافظهکار نیستند، یعنی ترجیح نمیدهند وضع موجود حفظ شود، اما محتاط شدهاند. مشاهدات میدانی و ارزیابیهایی که برخی از زندانیان سیاسی از همبندیهای خود به عمل آوردهاند، حاکی از آناند که گرایش به خطر کردن بیشتر در میان جوانان طبقهی متوسط فقیر شده و فقیرشونده و حاشیهنشینها دیده میشود.
بسیار مهم است که وجود چیزی به اسم جامعه و دانشی به نام جامعهشناسی را به رسمیت بشناسیم و اطلاعات خود را از خبرها و تحلیلهای تلویزیونهای لندن و لوسآنجلس نگیریم. آنها بازنمای جامعه نیستند. جامعه را با "خبر" نمیتوان شناخت. شناخت آن مستلزم پذیرش وجود ساختارها و روندهایی است که مطابق با اینکه خبر را از دهان که بشنویم، تغییر نمیکنند.
دو افسانه را نپذیریم:
- اینکه عموم مردم به این نتیجه رسیدهاند که هویتشان همانی است که دستگاه سلطنت پهلوی مقرر کرده بود، و اینک پشیمان به خاطر ازخودبیگانگی همه باهم به اصل خود بازگشتهاند و آمادهاند در قالب "همه با هم" بروند.
- دیگر اینکه رژیم دارد از درون فرومیپاشد، در همین حالی که مردم دارند منسجمتر میشوند.
این دو افسانه، گونهای تخیل طبق الگوی انقلاب ۱۳۵۷ است. خیالمان را راحت کنیم: انقلاب ۱۳۵۷، این بار با دندهی معکوس، تکرار نخواهد شد.
در بارهی افسانهی دوم:
هیئت حاکمهی کنونی بسی مصممتر و شجاعتر از هیئت حاکمهی زمان شاه است. طیف امتیازوران وسیع است، و آنان میدانند که امتیازهایشان را مفت به دست نیاوردهاند که مفت از دست بدهند. به جز گروه کوچکی، بقیه جایی ندارند که بروند و برای زندگی خود نقشهی بدیلی ندارند. رژیم شاه، پیش از آنکه سرنگون شود، فروپاشیده بود. شاه، درباریان و بخشی از کارگزاران اصلی فرار کرده بودند.
این اما واقعیتی است که رژیم دچار بحران است: فرمانروایی میکند، اما توان فرمانروایی بر سیر رویدادها در عرصههای سیاست، اقتصاد و فرهنگ و ارزشهای اجتماعی را از دست داده است. اما هیچ دلیل روشنی وجود ندارد که از آن بتوانیم نتیجه گیریم به زودی تکهپاره میشود و بخشهای بزرگی از آن به مخالفت با هستهی سخت نظام برمیخیزند و به "اپوزیسیون" میپیوندند. اگر رژیم چند دسته شود، به احتمال زیاد نمود آن پایان یافتن سامان عملا تکحزبی و برقراری یک سامان کنترلشدهی چندحزبی برای بازتوزیع امتیازها از راه رقابت آزادتر میان خودشان خواهد بود که در قالب آن یک یا چند حزب اصلاحطلب هم حضور خواهند داشت. اگر چنین حالتی پیش آید، این به اصطلاح "اپوزیسیون" تکهپاره خواهد شد. عدهای از همین "ایرانگرایان" هم شاید یک باره متوجه شوند که کمی تا قسمتی "اسلامگرا" هستند، اسلام هم به هویت ایرانی تعلق دارد و اصلاح بهتر از براندازی است.
یک وضعیت استثنائی پیش آمده بود که خمینی را قادر کرد در نوفل لو شاتو زیر درخت سیب بنشیند و به این یکی بگوید اسلامیت را حاکم میکنیم، و به آن دیگری بگوید جمهوریت میآوریم. برای همه چیزی داشت. از جمله یک کانسپت اجتماعی داشت که با مقولهی "مستضعف" معرفی میشد. بدون این کانسپت رژیم او نمیتوانست آن ده سال سخت اول را از سر بگذراند، ده سالی را که با درگیریهای داخلی و جنگ با عراق و کشاکشهای بینالمللی همراه بود.
در خارج از کشور هم میتوان با وجود نداشتن رابطهی مستقیم با جامعهی ایران، جامعهگرا بود. به شکلهای مختلفی میتوان به جامعهی مدنی در ایران کمک کرد، از شخصیتهای سیاسی و اجتماعی پیگیر امر جمهور در داخل حمایت کرد، برای تقویت فرهنگ جمهوری کوشید و در مورد مسائل عمدهی جمهوری آیندهی ایران اندیشید و کار تحقیقی کرد، بدون رفتن در جلد معلم.
امروزه دیگر نمیتوان در قالب "همه با هم" برای هر کس چیزی داشت، مگر به عنوان شوخی: کمی پادشاهی−کمی جمهوریت، مقداری عدالت−مقداری نئولیبرالیسم، مقداری آزادی−مقداری "مرگ بر چپ"، مقداری ملیگرایی−مقداری تشویق به تحریم و حملهی نظامی، مقداری تمرکز زدایی−مقداری حاکمیت مقتدر...
برای اینکه وارد این بازیها نشویم، در درجهی نخست نیاز به یک ایدهی روشن اجتماعی داریم، و این ایجاب میکند که فکرمان جامعهمحور باشد، نه دولتمحور. داشتن یک فکر روشن اجتماعی، یعنی تعیین اینکه کجای جهان ایستادهایم و میخواهیم در چه نبردهایی با چه آرمانهایی شرکت جوییم. حرفهای کلی در مورد رفاه و رشد و آزادی هیچ دردی را دوا نمیکنند. با ایدههای کلی نمیتوانیم جهت خود را در جهان بیابیم. جمهوریخواهی رزمنده، پیگیر امر جمهور است و امر جمهور مرکز ثقلی دارد که باید پا در آن سفت کرد. این مرکز ثقل محل تلاقی ساختارهای تبعیضی و استثماری است. از اینجاست که میتوان در اندیشهی همخوانی بود تا به راستی به جمهور و جمهوریت نیرو بخشید.
نمود فکر دولتمحور در میان جمهوریخواهان علاقه به بازی ائتلاف برای بالا رفتن از هرمی است که از رأس آن بتوان تکخوانی کرد و در مقام گونهای شبه دولت به رهبری پرداخت. همهی دارندگان چنین رویکردی به گونهای آشکار یا پوشیده به فکر تشکیل دولت در تبعید هستند. یکی از اولین چیزهایی را که آنان فرومیگذارند، ایدهی جمهوریخواهی است.
جامعهمداری، بدیل این گونه سیاستمداری است. در خارج از کشور هم میتوان با وجود نداشتن رابطهی مستقیم با جامعهی ایران، جامعهگرا بود. به شکلهای مختلفی میتوان به جامعهی مدنی در ایران کمک کرد، از شخصیتهای سیاسی و اجتماعی پیگیر امر جمهور در داخل حمایت کرد، برای تقویت فرهنگ جمهوری کوشید و در مورد مسائل عمدهی جمهوری آیندهی ایران اندیشید و کار تحقیقی کرد، بدون رفتن در جلد معلم. وضع ما اکنون این است: رژیم دچار بحران هژمونی یعنی بحران سلطه و پیشوایی شده، اما متناسب با پیشروی این بحران یک هژمونی بدیل شکل نگرفته است. این هژمونی تنها در جریان همصدایی برخاسته از مبارزهی اجتماعی شکل میگیرد، نه از طریق ائتلافهای اپوزیسیونی و فعالیتهای دیپلماتیک در قالب ارتباطهای چه بسا شرمآور با مقامهای خارجی.
نظرها
شهروند
هیچ یک از گروه های موجود دارای یک سازمان منسجم که بتوان آن را نزدیک به شکلی از حزب دانست نیستند. شاید باید حزبی جدید تاسیس کرد با برنامه ای مشخص،غیر ایدئولوژیک و اساسنامه ای دموکراتیک که بتواند مخالفین دموکرات و آزادی خواه را متحد کند.
تا گوساله گاو بشه
یکی می مرد ز درد بی نوایی, یکی می گفت خانم "حزب جدید تاسیس با برنامه ای مشخص،غیر ایدئولوژیک و اساسنامه ای دموکراتیک می خواهید"؟ در این جستار نفیس, در حدود ۲۰ پارگراف با زبانی شیرفهم (به زبان عوام "خر فهم") ساده و ملموس توضیح داده شده که چگونه دیگر آن شارموته بازی های ۵۰ سال گذشته تکرار نخواهد شد, و "پس ایده این است که ما فقط با همخوانی است که میتوانیم به مرحلهی 'سیاست بزرگ' برسیم. اساس این همخوانی، به صورت کمیتی که کیفیتی را میسازد، اجتماعی است، یعنی توافق احزاب نیست. هم اکنون اگر کل این به اصطلاح اپوزیسیون هم یکصدا شود، هیچ کیفیتی ایجاد نخواهد کرد؛ و نه فقط کیفیتی خلق نمیکند، بلکه آن تعدادی از افراد را به خیابان نخواهد آورد که بتوان از آن به عنوان کمیتی چشمگیر نام بریم." یک ضرب المثلی بود که می گفت: "تا گوساله گاو بشه, دل.....".
شهروند
من یک شهروندم که این را حق شهروندی خود می دانم که نظر شخصی خودم را بیان کنم. از طرفی این حق را دارم که توهین را نپذیریم. خانم یا آقای "گوساله گاو" ادب مرد به ز دولت اوست. لزومی ندارد شما مرا خر فهم کنید. بهتر است یاد بگیرید به نظر دیگران احترام بگذارید و مخالفت خود را با ادبیات فاخر بیان کنید.