معرفی کتاب
جودیت باتلر و «چه کسی از جنسیت میترسد؟»: مذهب، استعمار و مردسالاری چگونه برای حفظ فرمانروایی بر جامعه در تقلاست و ما در مقابل چه کنیم؟
رامتین شهرزاد در معرفی کتاب تازه جودیت باتلر، «چه کسی از جنسیت میترسد؟» به سراغ این میرود که چگونه مذهب، استعمار و مردسالاری با ابزار نفرتپراکنی بخصوص علیه افراد ترنس و کوییر، در تقلای حفظ فرمانروایی خود بر جامعه است.
یکبار زمانیکه جودیت باتلر به اروپا سفر کرده است، زنی پس از یک برنامه گفتوگو بهسراغش میآید و میگوید «برایش دعا میخواند تا هدایت شود» و با هم گپ میزنند. باتلر میپرسد «کدام کتابم را خواندی؟» پاسخ این زن مذهبی ساده است: «هیچکدام»؛ خیلی ساده، چون نگران است با خوانش کتابهای باتلر، شیطان به وجودش وارد شود و بعد او مجبور به فکر کردن بشود. و همین گفتوگو به سوال اصلی تازهترین کتاب او شکل میدهد: با جناح راستگرایِ مذهبیِ بیتوجه به سنتِ گفتوگو، تعامل، آموزش و علم چه میتوان کرد؟
کتاب تازه باتلر، «چهکسی از جنسیت میترسد؟» (Who's Afraid of Gender?) در فروردین امسال منتشر شد. ایده اصلی این کتاب البته، وقتی در ذهن او شکل گرفت که در برزیل سخنرانی داشت و پیش و پس از سخنرانی -حتی در فرودگاه- افراطگرایان به سراغش آمدند. در فرودگاه، یک جوان خودش را مانع خشونت فیزیکی معترضان به باتلر میکند و به جای او مشت میخورد.
مخاطب اصلی باتلر در این کتاب، این بخش از جامعه است که نمیخواهد زیر بیرق مذهب، استعمار و مردسالاری سینه بزند. میخواهد اجازه داشته باشد و اجازه ندهد کسی بر بدن او فرمانروایی کند و به او بگوید چه بکن، چه نکن!
«چه کسی از جنسیت میترسد؟» در ۱۹ مارچ ۲۰۲۴ میلادی در ۳۲۰ صفحه برای نسخه گالینگو به بازار کتاب انگلیسیزبان آمده است. جودیت باتلر، فیلسوف و منتقد فمینیست آمریکایی و استاد دانشگاه است. او علاوه بر یک نام آشنای مطالعات کوییر، از منتقدان اسرائیل است هرچند خود یهودیتبار است.
مذهبیهای بیتوجه به سنتهای گفتوگو و تفکر
همانطور که باتلر مکرر در این کتاب هم تکرار میکند، در جبهه مقابل او کسانی که بلندگوهای ترنسهراسی، کوییرهراسی، نفرتپراکنی و مانند آن را در دست گرفتهاند، نه تنها نوشتههای افرادی مانند او را نمیخوانند، بلکه علاقهای به سنتهایی مانند علم یا دانشگاه/حوزه/کلیسا هم ندارند. با برندهایی مانند ترامپ جلو میآیند و پشتسرشان افراطیهای مذهبی صف میکشند. طرفدارانشان به ندانستن افتخار میکنند و حرف رفیق خیالیشان، (خدای) مذهبشان را از دهان بلندگوهای بلند چهرههای جنبشهایشان تکرار میکنند.
چهرههایی که نه تنها به ندانستن افتخار میکنند، بلکه با سرقت کلمههایی مانند «ایدئولوژی» که خواستگاه چپِ کمونیستی دارد، خود را عالم جا میزنند اما کوچکترین علاقهیی ندارند تا حرفهایشان را در چهارچوب سنت تفکر و گفتوگوی علمی – که خواه عمدتاً در اروپا از مسیحیت و معبدهای پیش از آن منشاء گرفته یا مانند ایران از درسهای مذهبی با تاثیرگذاری استعمار بیرون آمده است – بچینند تا بقیه بتوانند آن را نقد کنند. چون ابداً نقد و گفتوگو را قبول ندارند: یا با آنها هستی یا برچسبی لبریز از تنفر به تو میچسبانند و بعد طرفدارانشان با تکرار این تنفر، میخواهند هویت خودشان را به همه بقیه جامعه تحمیل کنند.
مثال بارز آن پایان خودخواسته بارداری (در ایران از آن بهنام سقط جنین هم نام میبرند، حتی اگر جنین هنوز شکل نگرفته باشد) است که تا نیمه دوم قرن بیستم، نه تنها نگرانی جامعه بزرگتر آمریکا نبود، بلکه در مدلهای مسیحیت در این کشور هم جای خاصی نداشت اما بهتدریج، ملاهای تلویزیونی (Televangelism) آن را بدل به مشکل مذهب میکنند، چون با کمک آن میتوانند پول خوبی به جیب بزنند.
البته آنها آنچنان قدرتمند شدند که سال گذشته، دادگاه عالی آمریکا حمایت فدرال از پایان خودخواسته بارداری را برداشت یا خیلی ساده، خواست ملاهای تلویزیونی را به بقیه جامعه آمریکا تحمیل کرد. آن هم در آمریکا که مانند ایران، از تعداد مذهبیهایش بهسرعت کاسته میشود و در آن حدود یک نفر از هر سه نفر، اعتقادی به مذهب یا رفتن به معبد (کلیسا باشد یا مسجد یا مانند آن) ندارد.
«ایدئولوژی جنسیت و هراس از ویرانگری»
کتاب تازه باتلر پس از مقدمهای با عنوان «مقدمه: ایدئولوژی جنسیت و هراس از ویرانگری»، ده فصل و سپس با موخره، به پایان میرسد. در مقدمه طولانی کتاب، او تلاش میکند تا بهزبانی ساده هم بگوید چگونه ما به اینجا رسیدهایم که جنسیت نگرانی اصلی مذهبیهای راستگرا شده است. همچنین نشان میدهد آنها چگونه جنبشهایشان را در کشورهای مختلف شکل میدهند و همچنین چگونه به همدیگر کمک میکنند تا در جامعه قدرتمند شوند و از اسلحههایی یکسان استفاده کنند: نفرتپراکنی، لغو بودجهها و حمایتهای دولتی از دانشگاههایی که در آن مطالعات جنسیت صورت میگیرد، کتابسوزی و البته مکرر بر بقیه موارد، تأکید بر ترنسهراسی.
نتیجه این میشود که این جنبشها میتوانند در روسیه، خودشان را مخالف غرب جا بزنند و با سرکوب بخشهای بیشتر به حاشیه راندهشده جامعه، استبدادطلبی را جایگزین ستونهای جامعه برای خلق و حفظ دموکراسی کنند. در تضاد با آن، در غرب – مانند آمریکا – آنها میتوانند خود را مخالف چپ جا بزنند و دوباره با سرکوب بخشهای بیشتر به حاشیه راندهشده جامعه و استفاده از ابزارهایی یکسان، به بخش ثروتمندتر جامعه – یکدهم درصد یکدرصد ثروتمندتر جامعه – اجازه دهند تا استبدادطلبی را جایگزین ستونهای جامعه برای خلق و حفظ دموکراسی کنند.
برای آنان مهم نیست که شبهجمهوریاسلامیها در کشورهای محل زندگیشان خلق شود: فقط میخواهند قدرت مدیریت پول، جامعه و قدرت را در دستان خودشان نگه دارند و در این میانه، مانند فاشیستها، از استفاده از هرچه بهشان کمک کند، سر باز نمیزنند، حتی اگر نتیجه آن نابودی واقعی بقیه مردم، محیطزیست، دموکراسی و... باشد.
روندی که برای ایرانیان بیاندازه آشکار است: چون جنگ حکومت با حق آنان بر بدن خود، چه در حکومتهای سلطنتی و چه در جمهوری اسلامی، همیشه با دستدرازیهای حکومت روبرو بوده است. حالا اسم آن را «طرح نور» بگذارند یا «قانون اتحاد شکل البسه» نام بگذارند، هدف و نتیجه یکی است: استبداد بر جامعه استوار باقی بماند و اگر هم مردم تلاشی موفق برای سرنگونیاش کردند، مانند انقلاب ۱۳۵۷، بتوان دوباره آن را با مدیریت افکار، خشونت بیمرز و مانند آن، دوباره به دست استبداد برگرداند.
انگشت اتهام بر کلیسا/مسجد است اما چرا متمرکز بر خلاف آن شدهایم؟
باتلر در «چه کسی از جنسیت میترسد؟» مقدم بر همه بهسراغ ایدههای کلیسا، بخصوص کلیسای کاتولیک میرود که در گذشته یار اصلی استعمارگرایی اروپاییها بود و امروزه هم با گستره صدها میلیون مؤمن خود، بر جوامع مختلف زمین، بخصوص در آفریقا و آمریکای لاتین حکمرانی میکند؛ بهرغم اینکه اتهامهای گستردهای متوجه همین معبد و مذهب است.
یک مثال بارز آن اینکه تاکنون بیشترین تعداد افرادی از یک گروه اجتماعی که در دادگاههای کشورهای گوناگون محکوم به آزار جنسی کودکان شدهاند، کشیشها و دیگر افراد حاضر در کلیسای کاتولیک هستند. ولی بهجای اینکه جامعه بزرگتر، مثلا در آمریکا یا ایران نگران تنهایی کودکانشان در معبدشان باشد، نگران این است که درگکویینها، نانباینریها و ترنسها به کدام توالت میروند، در چه ورزشهایی حاضر میشوند و در حضور جمع – از جمله کتابدار و والدین – در کتابخانهها برنامه کتابخوانی برای کودکان میگذارند.
همراه همین بحث سوالات گوناگونی مطرح میشوند که باتلر با حوصله، آنها را طرح میکند و سپس به آنها پاسخ میدهد. فصل سوم کتاب، بهسراغ «حملههای اخیر به جنسیت در ایالات متحده آمریکا» میرود. در فصل چهار «ترامپ، جنس و دادگاه عالی» را بحث میکند و در فصل پنج و شش کتاب به سراغ «ترفها و موضوع جنس در بریتانیا» میرود.
ترفها (TERF or Gender-critical feminism or trans-exclusionary radical feminism) گروههای گوناگون فمینیستی هستند که بیتوجه به تاریخ، بحثها و نتیجهگیریهای جنبشهای زنان، نتیجه گرفتهاند که «زن»، فقط انسانی است که با «آلت تناسلی یک زن» بدنیا آمده است و مرد فقط کسی است که با «آلت تناسلی مرد» بدنیا آمده و هیچچیز دیگری را قبول نمیکنند.
فصلهای دیگر کتاب عبارت هستند از:
- درباره جنس
- چه جنسیتی داری؟
- طبیعت/فرهنگ در مسیر بازسازی گروهی
- میراثهای افراطی و استعماری دوگانهپنداری جنسیت
- عبارتهای خارجی، یا مشکلات ترجمه
- هراس ویرانگری، تقلای خیالپردازی
برخی از سوالات کلیدی باتلر در این کتاب این است: آیا صرف مذکر بودن بهمعنای آزار و تجاوز جنسی است؟ آیا کودکان هرچه بخوانند بلافاصله بدل به هویتشان میکنند؟
هراس از آلتتناسلی: آیا مردها همه متجاوز هستند؟ آیا کودکان هرچه بخوانند هویتشان میشود؟
میهمانیهای معرفی جنس بچه (gender-revealing party) از دید باتلر، هدفشان این نیست که بگویند نوزادی که هنوز متولد نشده «دختر» یا «پسر» (برابر تعریف معبد [مذهب]) است بلکه هدف اصلی آن، برچسب جنسیت زدن به یک کودک است تا آن را برابر آن فرهنگ بزرگ کنند. فرهنگی که با مذهب، سنت و مردسالاری گره خورده است و میخواهد همین باورها را به خورد کودک بدهد.
در باور باتلر این صرف هراس از کیر است که در فرهنگ فارسی، از محدوده آن در بدن به اسم «شرمگاه» یاد میکنند: «شرم بکن از اینکه چه داری». باتلر میپرسد آیا صرف مذکر بودن، بهمعنای متجاوز و آزارگر جنسی بودن است؟ یا اینکه برخی افراد دست به چنین جرایمی میزنند و وظیفه جامعه این است که تمامی افراد را در برابر قانون یکسان ببیند و سپس با اتهامهای آنها، برابر با همدیگر برخورد کند.
باتلر سپس میپرسد آیا کودکان هرچه بخوانند هویتشان میشود؟ یعنی اگر آموزش جنسی در مدرسه بهشیوهای که اکثریت جامعه بزرگتر پسندیده مطرح شود، آیا کودکان را تغییر میدهد؟ یا اینکه آموزش جنسی هم مانند هر سوژه آموزشی دیگر، فقط آموزشی آگاهیدهنده است تا جلوی اقداماتی مانند تجاوز را بگیرد و به کودک بیاموزد که اگر در معرض آسیب قرار گرفت، چگونه بتواند در مورد آن با افراد معتمدش صحبت کند.
بهخصوص که میدانیم نزدیکترین افراد به کودک، مثل والدین، پدربزرگ، مادربزرگ، عمو، دایی، عمه و خاله و آشنایان هستند که عمده جرایم ثبت شده و در دادگاه تأیید شده آزار به کودکان را به خود اختصاص میدهند؛ البته در کنار مقامهای مذهبی – یعنی افرادی که در جامعه قدرتمندند و به کودک از بدو تولد آموختهاند که جای خودش را بشناسد و به آنها نه نگوید.
به زبان ساده، کودکی که متوجه هویت و گرایش حقیقی خود میشود، آن را در فضایی امن میآزماید و درنهایت با سعادتمندی بهشیوه و انتخاب مورد هدف خود میرسد، یک موضوع دیگر را هم میفهمد: میتواند نه بگوید، میتواند تغییر کند. مثلا دیگر مذهبی نباشد، به معبد نرود، یا مذهبی باشد و به معبد برود، یا مذهبش را تغییر دهد یا ندهد.
حق انتخاب، حق تغییر، چیزی است که سرمایهگذاران ورای نفرتپراکنی علیه جامعه ترنس و جامعه کوییر از آن وحشت دارند. چون وقتی بدانی میتوانی خودت را تغییر بدهی، خیلی خوب میدانی که میتوانی جامعه را هم تغییر دهی و دست متجاوزان به محیطزیست، زندگی، تحصیل و کار... افراد جامعه را از آنها بگیری، تا آنها دیگر تنها ثروتمندان قدرتمند جوامع ما نباشند.
ما چه میتوانیم بکنیم؟ باتلر راهحلهای گوناگونی دارد اما مهمتر از همه، شاید این باشد که کتابخوان باقی بمانیم تا بتوانیم کتابهایی مانند «چه کسی از جنسیت میترسد؟» را بخوانیم و بعد با افرادی که هنوز به گفتوگو علاقه دارند، در موردش حرف بزنیم تا بتوانیم مغز منتقد خودمان را ارتقاء دهیم، تا قدرتمندتر جامعه را برای یکسانی و آزادی همگانی تغییر دهیم.
نظرها
نظری وجود ندارد.