دولت حزباللهی و ممنوعیت پخش سریال حشاشین در ایران
الاهه نجفی – ابتدا پخش مجموعه تلویزیونی حشاشین در سکوهای شبکههای خانگی ممنوع اعلام شد، سپس رئیس سازمان سینمایی دستور داد که کلیه آثار سینمایی خارجی که در پلتفرمهای مختلف عرضه میشوند، باید به تأیید وزارت ارشاد اسلامی برسند. آیا جمهوری اسلامی در جنگ روایتها در خاورمیانه شکست خورده است؟
در کشورهای اسلامی درام تاریخی «حشاشین» -یا «قاتلان» – یکی از موفقیتهای سینمای مصر در رمضان گذشته (فروردین سال جاری) بود. بازیگران سرشناسی که شناخته شدهترینشان کریم عبدالعزیز، نیکلاس موواد و فتحی عبدالوهاباند در این مجموعه تلویزیونی بازی میکنند. عبدالرحیم کمال فیلمنامه این سریال را نوشته و کارگردانی آن را هم پیتر میمی، پزشک و سینماگر سرشناس مصری به عهده داشته است. ظاهراً فیلمبرداری این مجموعه تلویزیونی دو سال به درازا کشیده و به دلیل فیلمبرداری صحنههایی در جزیره مالت و قزاقستان پخش آن یک سال به تعویق افتاده است. موضوع سریال هم زندگی حسن صباح، به عنوان داعی بزرگ مذهب اسماعیلیه نزاری و «دعوت جدیده» او در دوران پادشاهی سلجوقیست.
این نخستین بار نیست که در خاورمیانه سینما به خدمت روایتهای مذهبی و فرقهای درمیآید. «مختارنامه» درباره قیام مختار ثقفی (با بازی فریبرز عربنیا) و وقایعی که به کشته شدن حسین ابن علی بعد از مرگ معاویه و بیعت گرفتن با یزید اتفاق افتاد، از سریالهای موفق مذهبی در ایران و عراق بود. در آن ایام الشرقالاوسط نوشته بود که روحانیون الازهر مصر از مقامهای ایرانی خواسته بودند تا از پخش این سریال جلوگیری کنند. آنها معتقد بودند که در این سریال به صحابه پیامبر اسلام توهین شده و از کارگروه تقریب مذاهب در ایران خواسته بودند به سرعت وارد عمل شود و از ایجاد «یک فتنه مذهبی» جلوگیری کند. مجموعه تلویزیونی «حشاشین» با این پیام که ایران مهد فرقهگرایی و «فتنه مذهبی» در خاورمیانه است را میتوان پاسخ الازهر مصر به روحانیت شیعه تلقی کرد. منع نمایش این سریال، بیش از همه به این معناست که در جنگ روایتها در بین فرقههای مختلف اسلامی در خاورمیانه، دست مسئولان فرهنگی جمهوری اسلامی خالی مانده است. مختارنامه در سال ۱۳۸۵ با حدود ۲۵ میلیارد تومان معادل حدود ۸۰۰ میلیارد تومان امروز ساخته شد. چنین بودجههای کلانی دیگر در کار نیست. تعمیم و گسترش سانسور سریالهای خارجی در پلتفرمهای داخلی را هم میتوان به عنوان تلاش ارشاد اسلامی برای بازسازی بخش مهمی از حاکمیت از دست رفته خود بعد از قیام ژینا در نظر گرفت.
اما آیا واقعاً مجموعه تلویزیونی حشاشیش تا این حد تأثیرگذار است که چنین واکنشهای گستردهای را در پی داشته باشد؟ یا اینکه بیشتر از آنکه از نظر محتوایی قابل تأمل باشد، بهانهای برای گسترش سانسور به دست مسئولان سازمان سینمایی داده است؟ سهم واقعیت تاریخی و افسانهپردازیهای عامپسند در این سریال چقدر است؟
زوال خلافت اسلامی، برآمدن سلجوقیان، انشعاب در شیعه
مجموعه تلویزیونی حشاشین یک مجموعه مبتنی بر تخیل با روایت غیر مستند تاریخیست و با این حال از دو جهت اهمیت دارد: از یک سو در یکی از ادوار شایان توجه تاریخ اسلام، یعنی در زمانی که خلافت اسلامی زائل شده و همزمان با برآمدن سلجوقیان در ایران اتفاق میافتد، از سوی دیگر به انشعاب در شیعه اشاره دارد.
پس از درگذشت جعفر صادق، امام ششم شیعیان در سال ۷۶۵ اسماعیلیون که معتقد به امامت اسماعیل پسر جعفر صادق بودند، در شیعه انشعاب کردند. با مرگ المستنصربالله امام هجدهم اسماعیلی در سال ۱۰۹۴، که هشتمین خلیفه امپراتوری فاطمی مستقر در قاهره هم بود، دو فرزند او بر سر جانشینی با یکدیگر درگیر شدند. یکی از دو پسر، نزار بود که پدر او را بهعنوان وارث اصلی تعیین کرده بود، دیگری، برادر کوچکترش، احمد مستعلی که با کمک افضل شاهنشاه، وزیر و فرمانده ارتش مصر، بر تخت نشست. بر اساس همین اختلاف جانشینی بود که جامعه اسماعیلیه به دو جناح نزاری و مستعلی تقسیم شد. حسن صباح که از پیروان نزار بود روابط خود را با قاهره و دولت فاطمی قطع کرد، و دولت و جامعه اسماعیلی نزاری را بنیان گذاشت. حشاشیون در این بزنگاه در تاریخ شیعه که برای درک روابط فرهنگی تاریخی بین ایران و مصر هم ضروریست اتفاق میافتد. قسمتهایی که ناظر به تاریخ مصر است، برخلاف وقایع مربوط به ایران نسبتاً دقت دارد. پیش از آنکه به روایت مسلط در این مجموعه تلویزیونی بپردازیم، میبایست شرایط سیاسی اجتماعی در اوایل عصر سلجوقی از قیام طغرلبیک تا مرگ ملکشاه و اصل و منشأ گروه حشاشین را درک کنیم.
در یک تحلیل کلی، سریال حشاشین یک سریال نسبتاً خوشساخت و سرگرمکننده است که به جای آنکه به تاریخ تکیه کند، به افسانههای عامپسند درباره حسن صباح متکیست. در این سریال اما این واقعیت نشان داده میشود که ایران بعد از رهایی از سلطه خلافت عباسی، به جای آنکه بخواهد به یک هویت ملی در مفهوم امروزی دست پیدا کند، بیشتر برای فاصلهگیری از اعراب به فکر یک هویت مذهبی بوده است.
استانلی لینپول در «تاریخ دولتهای اسلامی و خاندانهای حکومتگر» از پیدایش حکومت ترکان سلجوقی به عنوان یکی از دورانهای شایان توجه در تاریخ اسلام یاد میکند: خلافت زائل شده بود، ممالک متحدی که زمانی تحت لوای فرمانروای واحد اسلامی اداره میشد، مجموعهای از دولتهای پراکنده بودند و هیچیک از آن دولتها جز فاطمیون مصر قادر به تسلط یافتن بر کشورهای دیگر نبود. اسپانیا و آفریقا و مصر از تصرف خلفای بغداد خارج شده بود. قبایل سرکش و متمرد بر شمال سوریه و بینالنهرین حکومت میکردند، ایران تجزیه شده بود و امرای آل بویه که شیعه بودند حکومتهای متعددی را در ولایتهای ایران پدید آورده بودند. در چنین شرایطی ترکان سلجوقی به ایران و بینالنهرین و سوریه و آسیای صغیر هجوم بردند و آسیای اسلامی را از غرب افغانستان تا دریای مدیترانه (بحرالروم) تحت لوای یک پادشاه متحد ساختند. مجموعه تلویزیونی حشاشین در اواخر سلطنت الپ ارسلان (که در ۱۰۶۳ میلادی به سلطنت رسید و در ۲۴ نوامبر ۱۰۷۲ کشته شد) و جانشین او ملکشاه اتفاق میافتد. تقریباً در تمام این مدت که ۵۵ سال طول کشید زمام امور در دست نظامالملک، یکی از نامآورترین و کاردانترین وزیران در تاریخ ایران قرار داشت. ملکشاه سومین پادشاهی بود که نظامالملک کمر به خدمت او بست و پس از او درخشانترین دوران سلطنت سلجوقی پایان یافت. به گفته ابن اثیر در زمان سلطنت ملکشاه، امپراطوری سلجوقی از مرزهای چین تا سوریه و تا حدود یمن و امپراطوری رم امتداد داشت.
افسانهسازیهای غیرموثق
سلجوقیان از اهل سنت بودند و مدافعان عقیده باطنیه زیر تأثیر تشیع، بیش از همه، در خاک ایران صاحب نفوذ شده بودند. دو تن از پیروان این آئین بیش از دیگران شهرت دارند: ناصر خسرو قبادیانی و حسن صباح. مجموعه تلویزیونی حشاشین درباره ناصر خسرو و همچنین درباره تنش مذهبی بین تشیع و تسنن در دوران سلجوقی ساکت است. در این سریال علاوه بر نظامالملک و حسن صباح، به خیام نیز به سطحیترین شکل ممکن پرداخته میشود. داستان این مجموعه تلویزیونی اصولاً بر مبنای افسانه دوستی نظامالملک و حسن صباح و عمر خیام شکل میگیرد. این افسانه بر این مبنا شکل گرفته که حسن صباح و عمر خیام که بین سالهای ۵۱۷ و ۵۱۸ هجری ۲۴- ۱۱۲۳ میلادی معلوم نیست در چه سنی از دنیا رفتهاند، در جوانی همدرس نظامالملک بودهاند، حال آنکه تاریخ تولد نظامالملک در سال ۴۰۸ هجری مطابق ۱۰۱۷ میلادیست.
حشاشین نشان میدهد که چگونه دیوانسالاری نظامالملک و شریعتمداری امام محمد غزالی که هر دو مبتنی بر تعقل و خردگرایی بودند، در نظام مبتنی بر ترور حسن صباح گرفتار آمدند و به ثمر نرسیدند. و به جای آن زمینه برای گسترش فرقهگرایی بیش از پیش فراهم آمد. این وقایع را میتوان با قدری ارفاق با وقایع نیم قرن گذشته در ایران هم منطبق فرض کرد.
در فیلمنامهای که عبدالرحیم کمال نوشته، این سه شخصیت برجسته در کودکی با هم معاشرت داشتهاند. بر اساس این روایت که با افسانههای کودکانه پهلو میزند، حسن صباح در کودکی در چاه میافتد و برای نجات جاناش با تاریکی و ظلمت که در کالبد یک زن بر او ظاهر میشود همداستان میشود و این عهد تا پایان به زندگی و «دعوت جدیده» او جهت میدهد. امام محمد غزالی نیز در داستان حضور برجستهای دارد. دغدغه اصلی غزالی چنانکه میدانیم شناسایی محدودیت عقل در شناخت امر متعالی و احیای امر اخلاقی بود. در حشاشین غزالی صدای خردگرایی و اعتدال، حسن صباح یک شورشی منافق و نظامالملک یک دیوانسالار و خیام نیز یک شاعر دهریست که متحجران و متشرعان در پی تکفیر او هستند اما همچنان از توجه ملکشاه برخوردار است. در حشاشین، همه این شخصیتها از نظامالملک تا امام محمد غزالی و خیام در سایه حسن صباح قرار گرفتهاند و این بیتردید یکی از ضعفهای بزرگ این مجموعه تلویزیونیست.
دامنه نفوذ حسن صباح
در کتاب «هفت باب بابا سیدنا» منسوب به حسن صباح آمده است که نام کامل او الحسن بن علی بن محمد بن جعفر بن جعفر بن الحسین بن الصباح الحميری بوده اما به پیروان خود اجازه نداده که نسب او را ضبط کنند. پدرش از کوفه به قم آمد و حسن در آنجا تولد یافت و ظاهراً از هفت سالگی عشق و علاقه به تحصیل داشت و تا هفده سالگی غرق در مطالعه بود و در آن ایام مانند پدرش شیعه اثنی عشری بود اما در ری که آن زمان مرکز علم بود، تحت تأثیر یکی از واعظان فاطمی به نام امیر ضراب قرار گرفت و در عقیدهاش به تشیع تزلزل پیدا شد و به اسماعیلیه گرایش پیدا کرد. ضراب او را نزد رئیس داعیان منطقه مرکزى ایران، عبدالملک بن عطاش در اصفهان فرستاد. ابن عطاش که به فضل و دانش شهره بود، حسن صباح را به قاهره فرستاد، تا در آنجا تعلیمات اسماعیلیه را از بهترین داعیان مرکز خلافت بیاموزد. سریال حشاشین در بازروایی این حوادث دقیق است اما در همان حال از زمینههای اجتماعی دعوت حسن صباح کاملاً غافل میماند. باید توجه داشت که بر اساس تاریخ ادبی ایران نوشته ادوارد براون در آن ایام اصولاً طبقات کمبرخوردار و محروم به اسماعیلیه متمایل بودند. در حشاشین، علاقه طبقات محروم به این دین از برخی صحنهها مانند همدستی چوپانان با حسن صباح هنگام محاصره قلعه الموت توسط ارتش سلجوقی نمایان است.
حسن صباح از طریق آذربایجان و موصل و سنجار و دمشق و صيدا و صور و عكا و از آنجا از راه دریا در اوت ۱۰۷۸ میلادی به قاهره رسید. در سریال حشاشین با آب و تاب بسیار به دگرگونی فکری او و سفرش به قاهره به دعوت ابن عطاش و عنایت المستنصر به او پرداخته میشود. حسن با اینکه ۱۸ ماه در قاهره ماند نزد خلیفه بار نیافت. در سریال چنین وانمود میشود که حسن صباح صاحب کرامت است و با تکیه بر معجزه موفق به دیدار خلیفه میگردد اما به علت حسدورزی مستعلی و اعوان و انصارش به ویژه بدر فرمانده کل قوا ناگزیر مصر را ترک میگوید و در اسکندریه به کشتی مینشیند اما در سواحل سوریه کشتی میشکند و از راه حلب و بغداد و خوزستان به اصفهان بازمیگردد و از آنجا به نفع نزار پسر ارشد المستنصر دامنه دعوت خود را به یزد و کرمان و طبرستان و دامغان و نقاط دیگر ایران توسعه میدهد. فیلم درباره وسعت جغرافیایی دعوت حسن صباح کاملاً ساکت است. در مقابل هنگامی که دریا طوفانی میشود، حسن صباح که پیش از آن گفته شده بود با تاریکی همپیمان است، با عالم دیگر و احتمالاً با سرورش، نزار در ارتباط قرار میگیرد و اطمینان مییابد که کشتی از آن طوفان به سلامت خواهد گذشت. آرامش صباح در دریای طوفانی سبب میشود که نگهبانان به او ایمان بیاورند. یک جا هم در پرده از ارتباط او با «صاحب زمان» سخن در میان میآید.
در تاریخ آمده است که نظامالملک از همان آغاز در پی بازداشت حسن صباح بود و به همین جهت هم حسن بعد از بازگشت به مصر از او اجتناب میکرد. در فیلم با تکیه بر افسانه دوستی صباح با نظامالملک اینطور جلوه داده میشود که وزیر، دو یار دیرین خود، صباح و خیام را به دربار برد. خیام تقویم جلالی را به ملکشاه معرفی کرد و حسن صباح نیز در اسرارخانه شاه به کار گمارده شد. این رویدادها مبتنی بر حقایق تاریخی نیست و از مقوله افسانهپردازیهای عامپسند در این مجموعه تلویزیونیست. به هر حال حسن صباح، سرانجام خود را به قزوین رساند و با توسل به حیله دلیرانهای که در تاریخ گزیده نوشته حمدالله مستوفی کاملاً شرح داده شده قلعه کوهستانی الموت را به تصرف درآورد. مجموعه تلویزیونی حشاشین در این مورد هم دقیق نیست.
باید توجه داشت که بعد از تسخیر الموت بسیاری از استحکامات در تون و طبس و اصفهان و ابهر و مازندران و خوزستان و فارس به تصرف پیروان حسن صباح درآمد. در فیلم چنین نشان داده میشود که صباح اصولاً نفوذ خود را از درون و با تسلط فکری و روحی بر دیگران گسترش میداد و به یک معنا اطرافیان خود را مجذوب و چه بسا مسخ میکرد. بر اساس روایت ناموثق و تأیید نشده، در سریال حشاشین اینطور جلوه داده میشود که حسن صباح بعد از توطئه ترور خلیفه عباسی که به دعوت ملکشاه به اصفهان آمده بود، به دستور نظامالملک زندانی و شکنجه شد اما صباح توانست بر ذهن و روح نگهبان زندان تسلط پیدا کند و با کمک او بگریزد و از آن لحظه بود که دعوت او عالمگستر شد. این روایتها را تاریخ تأیید نکرده و از مقوله افسانهپردازیست. اقتدار سلجوقیان در آن ایام نامتمرکز بود. شیوه مبارزه صباح هم نامتمرکز و به تعبیر امروزی نامتقارن بود. سریال حشاشین در این موارد هم از عهده بیان حقیقت تاریخی برنیامده است.
حشیش و حشاشین
صلیبیها برای نخستین بار در دهه آغازین قرن دوازدهم میلادی با نزاریها روبرو شدند. امروزه، ویرانههای قلعه مصیاف، دژ اصلی اسماعیلیها در سوریه و به همین نام وجود دارد و همین صلیبیها بودند که کلمه حشاشین را مسخ کردند و با خود به اروپا بردند. ادوارد براون مینویسد از قرن سیزدهم میلادی به این سو مصرف حشیش در ایران گسترش پیدا کرد و معروف شد. در عصر حسن صباح اما حشیش هنوز گیاه ناشناخته و اسرارآمیزی تلقی میشد. با اینحال با توجه به رخوت ناشی از مصرف حشیش بعید به نظر میرسد که پیروان حسن صباح که میبایست وظایف دقیقی را انجام دهند، زیر تأثیر حشیش از او پیروی میکردهاند. واقعیت این است که مارکو پولو بسیاری از افسانههای مربوط به حشاشین را تکرار کرد و به آنها شاخ و برگ داد. بر اساس این افسانهها حسن صباح به فدائیان و یا به یک تعبیر به «قاتلان» قلعه الموت حشیش میداد، و آنها را در محاصره لذتهایی که در بهشت وعده داده شده بود، قرار میداد. در سریال حشاشین روی این موضوع تأکید شده است.
در سازمان حسن صباح سلسه مراتبی وجود داشت: در رأس داعیالدعاه که او را شیخ الجبل هم مینامیدند قرار داشت. صلیبیون او را پیرمرد یا پیرمرد کوهستان میخواندند. بعد از داعی کبیر سایر دعاه قرار داشتند. مدارج پایینتر شامل رفیقان، لاصقان، و فدائیان بود که مأموران ترور و مانند انتحاریون امروزی عوامل انتقال این مذهب بودند.
حسن صباح دو پسر داشت که یکی را به خاطر شرابخواری و دیگری را به اتهام سوءقصد به جان حسین قائنی از دعاه به قتل رساند که بعداً معلوم شد بیگناه بوده است. در فیلم رابطه پرتنش حسن با پسرانش به خوبی نشان داده میشود. بر اساس تاریخ جهانگشا، صباح قبل از مرگ خود کیا بزرگ امید را از لمسر فراخواند و او را به عنوان جانشین خود معرفی کرد. و این بزرگ امید رودباری به مدت ۲۰ سال بر الموت حکمرانی کرد. مقبره حسن صباح تا سال ۶۵۴ ه.ق / ۱۲۵۶ م. پابرجا بود و از زیارتگاههای نزاریان بهشمار میآمد تا سرانجام به دست مغولان ویران شد.
و سرانجام باید یادآوری کرد که معماری اصفهان در این فیلم یک معماری عربی مشابه شهرهای آفریقای شمالیست. پوشاک و آداب زندگی روزانه مردم و همچنین حرفهها و پوشش سربازان ارتش سلجوقی نیز الزاماً منطبق با واقعیتهای تاریخی نیست. اصولاً اراده سازندگان سریال هم به سمت بازآفرینی دقیق یک دوره تاریخی مشخص در ایران و خاورمیانه نبوده است. حتی صحنههایی هم که در قاهره اتفاق میافتد شباهتی به این شهر ندارد. طبیعت اطراف قلعه الموت هم به آنچه که در این منطقه سراغ داریم شباهتی ندارد.
در یک تحلیل کلی، سریال حشاشین یک سریال نسبتاً خوشساخت و سرگرمکننده است که به جای آنکه به تاریخ تکیه کند، به افسانههای عامپسند درباره حسن صباح متکیست. در این سریال اما این واقعیت نشان داده میشود که ایران بعد از رهایی از سلطه خلافت عباسی، به جای آنکه بخواهد به یک هویت ملی در مفهوم امروزی دست پیدا کند، بیشتر برای فاصلهگیری از اعراب به فکر یک هویت مذهبی بوده است.
قیام حسن صباح در آغاز علیه ظلم و ستم بود اما یک قیام برابریخواهانه نبود، بلکه از ستم ملی به نفع تبلیغ مذهبی بهره میبرد.
حشاشین نشان میدهد که چگونه دیوانسالاری نظامالملک و شریعتمداری امام محمد غزالی که هر دو مبتنی بر تعقل و خردگرایی بودند، در نظام مبتنی بر ترور حسن صباح گرفتار آمدند و به ثمر نرسیدند. و به جای آن زمینه برای گسترش فرقهگرایی بیش از پیش فراهم آمد و سرانجام به تشیع ختم شد. این وقایع را میتوان با قدری ارفاق با وقایع نیم قرن گذشته در ایران هم منطبق فرض کرد.
دعوت حسن صباح از نقاط مشترک مذهبی و فرهنگی بین ایران و مصر هم به شمار میآید. با اینحال هدف سازندگان این سریال نمایاندن این نقاط اشتراک نیست، بلکه بر تأکید بر اهریمنپنداری حسن صباح، ایران را مهد فرقهگرایی و ایجاد نفاق در جهان اسلام نشان میدهد.
در این میان دست جمهوری اسلامی برای مقابله فرهنگی با این جریانات خالیست و در همان حال اراده به «یکسانسازی» و «خالصسازی» در دولت سیزدهم، مسئولان را واداشته که یک مجموعه تلویزیونی ناموثق و قابل دسترس در همه جا را ممنوع اعلام کنند. بیهودگی این اقدام نیاز به توضیح ندارد و لذا بیش از هر چیز، مانند سایر سرکوبها، درماندگی و تعصب و جهل مسئولان را آشکار میکند.
نظرها
نظری وجود ندارد.