در گفتوگو با بهروز چمنآرا:
چالشها و امکانهای آموزش به زبان مادری در ایران
مدیر «انستیتو بینالمللی مطالعات جوامع کوردی» در این گفتوگو به تحمیل گفتمان امنیتیسازی بر خواست آموزش به زبان مادری از سوی حاکمیت اشاره و آن را محصول «گفتمان مرکزگرا» و سیستم آموزشی «استعماری» متناظر با آن میداند.
آموزش به زبان مادری در ایران همواره یکی از مناقشهبرانگیزترین مباحث سیاسی بوده است؛ مخالفین آن را مقدمه و دستاویز تجزیهطلبی تلقی میکنند و موافقین یکی از پیششرطهای تحقق عدالت آموزشی-زبانی و نهادینهکردن دموکراسی در ایران. آنچه در فضای این مشاجرههای عمدتاً سیاسی-ایدئولوژیک مدام به تعویق میافتد، بحث از چالشها و امکانهای استقرار یک سیستم چندزبانه و غیرمتمرکز آموزشی است. بهروز چمنآرا، مدیر «انستیتو بینالمللی مطالعات جوامع کوردی» (IISKS) در شهر گوتینگن آلمان در این زمینه با هیوا رستگار گفتوگو کرده است. چمنآرا پیشتر استادیار «گروه زبان و ادبیات کوردی» دانشگاه کوردستان و رئیس وقت «پژوهشکدهی کوردستانشناسی» در آن دانشگاه بود که در میانهی «جنبش ژینا» به اتهام رهبری اعتراضهای دانشگاه، تبلیغ علیه نظام و اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی مدتی بازداشت و سپس از دانشگاه اخراج شد.
به باور چمنآرا، تحمیل گفتمان امنیتیسازی بر خواست آموزش به زبان مادری از سوی حاکمیت محصول «گفتمان مرکزگرا» و سیستم آموزشی «استعماری» متناظر با آن است و هژمونیکشدن چنین قرائتی در میان جامعه مسلط ایرانی ناشی از زیستن در جغرافیایی است که در آن «گفتمانهای تکساختهی ملیگرایانه یا دینی» برای یک قرن غالب بوده است. این پژوهشگر کورد با اشاره به تجارب آموزشی و مدیریتی خود در ایران، جایی که به گفتهی او «برای تأسیس رشتهی زبان و ادبیات کوردی باید قرآن به گردن بیاویزیم که «تجزیهطلب» نیستیم و به قیمت جانمان ثابت کنیم زبان کوردی علیه دستگاه الهی و علیه حاکمیت «مرکزگرا» نیست»، بحث از آموزش به زبان مادری را در چارچوب یک سیستم مرکزگرای متوسل به «سناریوهای امنیتیسازی آموزش» ناممکن و «حدیث آرزومندی» قلمداد میکند. درعینحال، بهباور او پیششرط تحقق عدالت آموزشی «یک نظام فدرال است» که در آن «زبانهای [موجود در] ایران امکان آموزش مییابند». در ادامه متن کامل این گفتوگو را میخوانید.
- هیوا رستگار: فعالین سیاسی و مدنی اقلیتهای ملی، نهفقط آموزش زبان مادری، بلکه تبدیلشدن آن به زبان رسمی آموزش را یکی از اصول بنیادین تحقق عدالت اجتماعی و دموکراسی میپندارند. آیا آموزش به زبان مادری در ایران دربرگیرندهی چنین دلالتهایی است؟
بهروز چمنآرا: من پرسش شما را سادهتر میکنم و موضوع ارتباط عدالت اجتماعی و آموزش زبان مادری را به ادامه بحث موکول میکنم. شما به عبارت ساده میپرسید آیا امکان آموزش زبان مادری و آموزش به زبان مادری در ایران وجود دارد یا نه؟ دستکم در سه سطح علمی-فلسفی، سیاسی و اجرایی میشود به این پرسش شما پاسخ داد. طبیعی است در نگرش علمی-فلسفی میتوان گفت هر زبانی که توانایی انتقال از پدر و مادر، از خانواده یا از یک بستر اجتماعی به نسل جدید خود داشته باشد، لاجرم امکان آموزش در ساختار نظام آموزشی هم دارد. اما پرسش اینجاست که با تکثر گویشها و لهجههای هر زبان که تا سطح تفاوت گویشهای خاص هر نفر -که به آن ایدیالکت میگوییم- پیش میرود، آیا باید برای حفظ حق زبان مادری هر خانواده یا هر نفر باید یک نظام آموزشی طراحی و اجرا کرد؟ خیر! طبیعی است که نمیتوان به تعداد افراد و لهجهها نظام آموزشی برقرار کرد اما میتوان به فصول مشترک گویشهای یک زبان بسنده کرد. مثلاً در همین ایران گویشهای متنوع و صدها لهجهی فارسی وجود دارد اما گونهای از فارسی که فارسی دیوانی قاجاری و فارسی محاوره تهرانی که همان فارسی قاجاری است مبنای آموزش قرارگرفته است. طبیعی است که این فارسی با فارسیهای آموزشی در تاجیکستان و افغانستان اختلاف دارد. بنابراین در حوزهی دیگر زبانهای ایرانی هم قرار نیست میکروسکوپی برخورد کنیم و چنان مسئله را به حد خرده لهجهها فروبکاهیم که به جای حل مسئله، مسائل دیگر بر آن بیفزاییم. در اینجا به تعداد نسبتاً مشخصی از زبانهای غیرفارسی مثل کوردی، آذری بلوچی، عربی و غیره میرسیم که در ادامه توضیح خواهم داد.
در سطح سیاسی هم اگرچه قانون اساسی کشور بهصورت صریح بر حقوق کامل زبانی ملتهای ایران تأکید نمیکند اما آموزش ادبیات زبانهای دیگر ایران را آزاد قلمداد کرده و این به معنای وجود آبباریکهای است که میشود از آنهم در حد وسع منتفع شد. بنابراین از منظر سیاسی درصورتیکه سیاست متعهد به اجرای اصول قانون اساسی باشد این امکان وجود دارد. اما در اینجا دستگاه سیاسی یک گفتمان سیاسی هویتی برساخت کردهاست که آن گفتمان بر قوانین و بنیادهای حقوقی موجود سایه میاندازد. این گفتمان سیاسی روایتی تکساحتی از هویت ایرانی دارد و بهصورت عملیاتی در دو سطح نرم و سخت یعنی در حوزهی معنوی و مادی با مظاهر هرگونه تقابل، تشکیک یا اعوجاج در آن مقابله میکند. در این تعریف گفتمانی از هویت، آموزش زبان به معنای تکثر و تقویت هویتهای «قومی» است، امری که به باور مجریان این دستگاه گفتمانی-سیاسی منجر به فروپاشی هویت ایرانی شده و نتیجهای جز تجزیه به دنبال ندارد.
میماند موضوع اجرایی شدن آموزش چندزبانه. من بهشخصه مسائل را صفر و صدی نمیبینم و معتقدم هرگونه تغییر اگر در فرایندی برنامهریزیشده و مداوم با همراهی و پشتوانهی مردمی اجرا شود هم موفق خواهد بود و هم پایدار خواهد ماند. پرسشی که منتقدان آموزش چندزبانه همواره مطرح میکنند این است که کدام زبانها توانایی تولید متن آموزشی دارند؟ این پرسش مهمی است و میتوان به صورت تجربی و عینی پاسخش را داد. برای مثال دست کم زبانهای عربی، کوردی و آذری دارای سابقه تاریخی نوشتار و دارای کتابخانههای قابل اعتمادند و میتوانند نظام آموزشی خود را داشته باشند. در مورد بلوچی، گیلکی، طبری، لری و ترکمنی هم اگرچه از منظر کمیت و کیفیت متون نوشتاری مانند زبانهای پیشین نیستند اما ضمن حفظ حق طبیعی زبان آنها باید امکاناتی برای تقویت و توسعه در اختیار داشته باشند تا در صورت امکان رشد و توسعه، در چشمانداز آینده گویشوران آن زبانها امکان تأسیس یک نظام آموزشی از آنان سلب نشود. تا اینجا به یک استاندارد اولیه برای آموزش اشاره کردیم و آن هم وجود نهاد نوشتار و کتابخانه قابل اعتماد دارای تولیدهای علمی نیز گونهای از استانداردشدگی در زبان که دست کم در عربی، آذری و کوردی هر دوی این شاخصهها وجود دارند.
در ادامه موضوع نیروی متخصص پیش را پیش میکشند! اگر منتقد ابتدابهساکن از ما بپرسد آیا کوردستان، کرماشان و ایلام در حال حاضر به تعداد معلمان زبان فارسی و عربی، معلم کوردی دارند که همین فردا همه را استخدام کنیم؟ طبیعی است که جواب منفی خواهد بود چرا که آموزش تکزبانه امکان پرورش نیروی لازم را نداده اما آیا نیروهای موجود قابلیت مهارتافزایی دارند یا خیر؟ که من در این باره معتقدم بله، دارند و میتوان گام اول را بر مهارتافزایی معلمان کنونی ابتنا کرد. من بر این باورم که اگر آموزش به زبان مادری فارغ از مسائل و حواشی سیاسی آن بهعنوان یک حق پذیرفته شود، آنگاه سؤال معطوف به چگونگی اجرای آن میشود نه حواشی بیربط. در این وضعیت دستگاه سیاسی کشور در یک برنامهی هدفمند بلندمدت میتواند ابتدا آموزش زبان مادری را در دستور کار قرار دهد، بعدازآن و در مرحله بعد، بسته به میزان پیشرفت فرایند و میزان آمادگی هر یک از جوامع زبانی، میتوان آموزش به زبان مادری را در یک نظام پیشرفتهی چندزبانه شروع کرد. طبیعی است منتقدان نگران وضعیت زبان فارسی باشند. در نگرش واقعبنیانه ما زبان فارسی حذف یا به حاشیه رانده نخواهد شد بلکه همواره نقش زبان پایه در تمام کشور را خواهد داشت. در این الگو مردم ایران میتوانند علاوه بر زبان خود در کنار زبان فارسی، با دیگر زبانهای ایران نیز آشنا شوند بهگونهای که برای مثال آذری و کورد یا بلوچ و آذری بتوانند بیواسطه باهم تعامل کلامی داشته باشند.
- اما آنچه را شما یک امکان عملی میپندارید، بسیاری یک تهدید بالقوه در راستای تجزیهطلبی ترجمه میکنند. چگونه است فضای بحث از عدالت زبانی و تبعیضزدایی آموزشی با چنین برچسبهای سیاسی-امنیتیای به تعلیق درمیآید؟
ببینید، اصالتاً اینکه چه زبانی رسمی است و چه زبانی حق دارد یا ندارد یک مسئلهی مدرن است و در ایران با مشروطه شروعشده. ورود به عصر ملت-دولت تبعاتی داشته است و یکی از آنها نوعی بیماری روانی است که بر حکومتهای از قبل متکثر یا امپراتوریها عارض شدهاست. ایران بعد از مشروطه همواره خواب شبهی به نام تجزیه میبیند و این شبه در اصل محصول دگردیسی از وضعیت «ممالک محروسهی قاجاری» به «ایران» نو است. محصول دگردیسی از حاکمیتی بههمپیوسته اما غیرمتمرکز به حکومتی بههمپیوسته و متمرکز که با اشغال ایران در ۱۳۲۰ و خلع و تبعید رضاشاه و بعدها با سقوط پهلوی دوم به صورتی مداوم تقویت شدهاست. بنابراین عارضهی «فقدان» روانی در روح حاکمیتهای پس از مشروطه تاکنون عیان است و در گفتمانهای ملیگرایانه و امتگرایانه نمود یافتهاست.
طبیعی است منتقدان نگران وضعیت زبان فارسی باشند. در نگرش واقعبنیانه ما زبان فارسی حذف یا به حاشیه رانده نخواهد شد بلکه همواره نقش زبان پایه در تمام کشور را خواهد داشت. در این الگو مردم ایران میتوانند علاوه بر زبان خود در کنار زبان فارسی، با دیگر زبانهای ایران نیز آشنا شوند بهگونهای که برای مثال آذری و کورد یا بلوچ و آذری بتوانند بیواسطه باهم تعامل کلامی داشته باشند.
اما افرادی که در مواجهه با مطالبهی حقوق زبانی از عبارت «تجزیهطلبی» استفاده میکنند همه یکسان نیستند. گروهی عامدانه و گروهی غیرعمدی و از سر ناآگاهی از این مفهوم استفاده میکنند، اما رویکرد هر دو گروه در مواجهه با این حق اساسی عملاً یا مهاجمانه است یا تحقیرگرانه. گروه اول گروه ذینفع و در قدرت است و زبان فارسی را دال مرکزی گفتمان وحدت (شما بخوانید قدرت و کنترل) تلقی میکند. بنابراین هرگونه دخالت در وضعیت اکنونی قدرت خود و زبان قدرت را «اغتشاش» به معنای ایجاد تزلزل در نظام قدرت خود تلقی میکند. درنتیجه با امنیتیسازی موضوع حقوق زبانی، آن را به امری امنیتی تبدیل کرده و برایش روایتهای ضداستعماری مبتنی بر حفظ تمامیت ارضی کشور برساخت میکند. این گفتمان مرکزگرا اصالتاً ویژه حاکمیت در جمهوری اسلامی نیست. پهلویها هم همینگونه بودند و سلطنتطلبان امروزی هم از همین حربه علیه مطالبهکنندگان حقوق زبانی استفاده میکنند. گفتمان سیاسی مبتنی بر توهم «تجزیه» نهتنها زبانهای ایران را امنیتی کرده بلکه فعالیت گروههای سیاسی، عقیدتی و حتی گروههای حافظ محیطزیست را هم بهعنوان تهدید قلمداد میکند. به میزانی که توهم تجزیه تقویت میشود، گفتمان حفظ تمامیت ارضی هم تقویت میشود. بنابراین طبیعی است در این تصویر متوهمانه، آموزش زبانهای دیگر ایران مساوی با تزلزل در تمامیت ارضی و تجزیه تعریف و تحلیل شود.
گروه دوم، در قدرت نیستند اما از دو سو زیر تأثیر شدید قرار دارند. یکی از سوی گفتمان و روایت غالب دستگاه قدرت که وحدت کشور را به زبان فارسی گره زدهاست و دوم ازاینجهت که درک درستی از وضعیت زبانهای ایرانی ندارند یا اگر هم داشته باشند، در خصوص چگونگی اجرای آموزشهای چندزبانه چنان ناآگاهاند که ترجیح میدهند پشت به گفتمان غالب که همان گفتمان مرکزگراست ببندند.
وجود احزاب و گروههای سیاسی مخالف در داخل و خارج از کشور بهصورت ناخواسته بر اعتبار هرچه بیشتر این گفتمان در حاکمیت افزوده و قابلیت اقناعی روایت حاکم در جامعه را هم تا حدی افزایش داده است. با این وصف، دستکم تأسیس رشتهی کارشناسی زبان و ادبیات کوردی در دانشگاه کردستان در سال ۱۳۹۴ نشان داد که نه آموزش زبان کوردی بلکه این نابرابریهاست که موجودیت نظام را به خطر انداخته و عامل احتمالی تجزیه کشور خواهد شد. باید از خودمان بپرسیم چرا چندزبانگی فقط در ایران عامل تجزیه است؟ چرا در هند، در سنگاپور، افریقای جنوبی، ایرلند، نیوزیلند، فنلاند و کانادا منجر به تجزیه نمیشود؟ جواب را باید در همان گفتمان مرکزگرایی جست که بهجای برابری و آزادی، زبان فارسی را به عنوان مرکز گفتمان یکپارچگی کشور برساخت کرده است.
- البته مباحث سیاسی-امنیتی یک طرف قضیه است. هستند کسانی که با استنادات (شبه-) علمی مدعیاند که مسئله در توانش زبانی زبانهای غیرفارسی نهفته است. آنها بر این باورند که این زبانها – البته ازنظر آنها گویشها یا لهجههای محلی- در قیاس با زبان فارسی فاقد پتانسیل تولید دانش و بهکارگیری آموزشی هستند و اگر ظرفیتی هم وجود دارد باید در خدمت توسعه زبان رسمی کشور قرار بگیرد. در اینجا چند سؤال بههم مرتبط وجود دارد: آیا توانش زبان فارسی امری طبیعی و درون-زبانی است؟ آیا بهراستی زبانهای اقلیتهای ملی فاقد چنین پتانسیلهایی هستند؟ و اینکه بهخدمت گرفتن آنها در راستای تقویت زبان فارسی چه معنایی میتواند داشته باشد؟
خوب در اینکه زبان فارسی از منظر اسناد مکتوب بر دیگر زبانهای ایرانی تقدم دارد شکی نیست. اما واقعیت این است زبان فارسی بهجز در حوزه شعر، در حوزههای دیگر خودبسنده نیست و بهویژه در حوزه علوم مختلف بر زبان عربی استوار است و بدون زبان عربی آموزش در حوزههای پایه مانند ریاضی، فیزیک، شیمی، زیست یا علوم انسانی مانند حقوق، فلسفه، عرفان و تصوف، ادبیات و امثالهم به زبان فارسی عملاً ناممکن است. چیزی که قابلانکار نیست این است که زبان فارسی اکثر قریب بهاتفاق واژگان علمی و معرفتی خود را از زبان عربی گرفته است. کافی است اشکال ریاضی را در ذهن خودتان مرور کنید، یک قرارداد حقوقی ببندید، عقدنامههایتان را نگاه کنید، تابلوهای وزارتخانههای ایران را و چند حکم دادگاه را مطالعه کنید! وضعیت زبان فارسی در این حوزه اصلاً قابل دفاع نیست و فرزندان کشور را بهواسطهی نابسندگی خود مجبور به کوچ از زبان فارسی به زبان عربی کرده است. زبانی عربی درهمی که تنها نحو، حروف ربط و برخی از افعال آن فارسی هستند. همین عرایض بنده را اگر از زاویه دید عربی مشاهده کنید خواهید دید چه میزان زبان عربی در ما و زبانمان رسوخ و رسوب کرده است. درحالیکه اگر همینهایی که عرض میکنم را به زبان کوردی ترجمه کنم از صد واژه دو واژه عربی یا بیگانه در آن پیدا نمیکنید و این امر مصنوعی نیست بلکه ذات زبان کوردی و توانش زبانی آن است. با این وصف مدافعان زبان فارسی، دیگر زبانهای ایرانی را فاقد توانش کافی برای آموزش معرفی میکنند. این در حالی است که اولاً هیچوقت در یکصد سال اخیر به هیچ یک از زبانهای ایران امکان آموزش داده نشده درحالیکه زبان فارسی همواره دارای رانت سیاسی، آموزشی، نظامی و اداری بوده است. بنابراین نقد مدافعان زبان فارسی به فقدان توانش زبانی دیگر زبانهای ایران به کسی میماند که در خانه شیشهای نشسته باشد و به سوی دیگران سنگپرانی کند!
دوم اینکه حاکمیت بهصورت سیستماتیک دیگر زبانهای را حذف کرده، به حاشیه رانده یا به نحوی از انحاء روند خاموشیشان را تسریع بخشیده است. با این وصف و باوجود تحمیل شرایط نابرابر به دیگر زبانهای ایران، زبانی مانند زبان کوردی نهتنها توانسته خود را از ورطهی خاموشی نجات دهد بلکه بدون هرگونه حمایت دولتی توانسته است بعد از فارسی و عربی که زبان رسمی و دینی کشورند، در مقام اول نشر کتاب زبانهای غیرفارسی در ایران قرار گیرد. جواب به این بخش از سؤال شما را با این نکته به پایان میبرم که دستکم زبان کوردی از منظر توانش درون-زبانی تولید علم یعنی بدون نیاز به استفاده از واژگان، عبارتها و مفاهیم زبانهای بیگانه در میان زبانهای ایرانی و زبانهای ایران یک نمونه ممتاز است و در مقایسه با زبان فارسی از وضعیت بسیار بهتر و کارآمدتری برخوردار است. زبان کوردی زبان آموزش میلیونها نفر در حکومت اقلیم کردستان است و در ایران نیز دوره کارشناسی آن دارای واحدهایی پروپیمان و به زبان کوردی است. برای تعمیم این امر به باقی زبانهای فعال کشور کافی است نگاهی به نظام آموزشی کشور آذربایجان و کشورهای عربی بیندازید. تا آنجا که من اطلاع دارم زبانهای آذری و کوردی بهعنوان زبانهای ایرانی و زبان عربی و ترکمنی بهعنوان زبانهای غیر ایرانی در خارج از مرزهای سیاسی ایران دارای نظامهای آموزشی هستند و از منظر بسندگی برای آموزش هیچ مشکلی ندارند.
نکتهی آخر که دراینباره باید گفت، موضوع استعمار زبانی است. نگرشهای تکساحته به هویت، ملیت و بهتبع آن، زبان در آموزش نشان از دوگانهی حذف یا استعمار دارد. بسیار میشنویم که زبانهای ایران مهماند چراکه پشتوانهی زبان فارسی هستند! این گزاره یک گزارهی استعماری و روایت گفتمانی یک قدرت یکسانساز است که وجود و عدم وجود زبانهای ایران نیز ارزش و اعتبار آنها را تنها در نسبتشان با میزان خدمتشان به زبان فارسی تعریف میکند. این در حالی است که این گفتمان استعماری حتی توضیح نمیدهد این زبانها چگونه و در چه فرایندی حائز آن موقعیت والا هستند که پشتیبان زبان فارسی باشند؟ این گفتمان یکسانساز حاضر است همهی زبانهای ایران را بهپای زبان فارسی قربانی کند تا به باور خودش درخت زبان فارسی سیراب و سبز بماند! درحالیکه زبان فارسیزبان رسمی و اداری، زبان آموزش، زبان هویت ملی است و بهجز قدرت سیاسی و نظامی، بودجهی کلان دولتی و خصوصی، دارای فرهنگستان زبان و دهها و صدها بنیاد و انجمن حفظ، پاسداشت و توسعه است، دیگر زبانهای ایران در حال تجربهی تلخ انواع روشهای حذف سیستماتیک بوده و با ممنوعیتهای قانونی، ممیزی، حذف سیاسی، تحقیر فرهنگی، حذف اقتصادی و امنیتیسازی روبرویند.
یادم میآید چند سال پیش وقتی برای بازنگری در سرفصلهای کارشناسی زبان و ادبیات کوردی در وزارت علوم حاضر شده بودیم، برخلاف نظر کارگروه زبانشناسی وزارت علوم، نمایندهای از سوی نهادهای امنیتی در جلسه حاضر شده بود و برخلاف نظر علمای زبانشناسی و استادان حاضر، با بسیاری از سرفصلهای آموزشی رشتهی زبان و ادبیات کوردی بهصورت امنیتی برخورد میکرد. برای مثال درسهایی مانند شعر نالی، شعر احمد خانی و امثالهم را به دلیل آنکه در خارج از جغرافیای سیاسی کنونی ایران قرار دارند منع میکرد. این در حالی بود که ما در رشتهی زبان و ادبیات فارسی شعر مولوی، نظامی، بیرونی و امثالهم را میخوانیم که هیچکدام ارتباطی با جغرافیای سیاسی ایران ندارند. نگرشهای امنیتیسازانه حاکم بر آموزش بهصورت معنادار محصول همان گفتمان استعماری است که آموزش زبان را بهمثابه تقویت بنیادهای هویتی غیرمتمرکز فهم میکند و با آن مبارزه میکند.
- بگذارید کمی به بحث آموزش به زبان مادری در سطح عملی بپردازیم. یک سیستم آموزشی چندزبانه در ایران نیازمند چه تغییراتی در فرم و محتوای آموزش و پرورش است؟
به نظر من ابتدا باید نگرش به آموزش تغییر کند. اما این تغییر بیمدد تغییر در نگرش حقوق و در سیاستهای حاکمیتی به فرهنگ و زبان مقدور نیست. درنتیجه آموزش چندزبانه محتملاً در ساختار متمرکز کنونی و ساختارهای مشابه به امروز ایران بهسختی اجرایی میشود اما کار ناممکنی نیست. سیستم سیاسی بهینه برای آموزش چندزبانه، سیستم غیرمتمرکز یا به عبارت سادهتر نظام فدرالی است. درواقع نظام آموزشی ایران تابعی طبیعی از نظام تقسیم و توزیع قدرت در کشور است. اگر قدرت بهصورت درست تقسیم و توزیع شود، زبانهای ایران هم امکان آموزش مییابند. برای مثال اگر در ایران بهجای سی و اندی استان، مثلاً پانزده ایالت وجود داشت، هر ایالت میتوانست در کنار اجرای قوانین بالادستی، قوانین ایالتی خودش را بر اساس رأی مردم خود به اجرا درآورد. مثلاً پارلمانهای ایالتی سیستان و بلوچستان یا کوردستان میتوانستند در خصوص آموزش زبانهای خود در مدارس رأیگیری کنند و در صورت موافقت مردم، نظام آموزشی خود را با زبان بلوچی یا کوردی سازگار میکردند. حکومت فدرال میتوانست بهجای تصمیم متمرکز برای کل زبانهای کشور، تمامی زبانهایی که در ایالتها به رسمیت شناخته میشوند را به رسمیت بشناسد و هر شهروند در هرجای کشور میتوانست به هر یک از زبانهای رسمی کشور درس بخواند، از حقوق برابر بهرهمند شود و از مزایای چندزبانگی خود برای کسب فرصتهای اجتماعی بهره بگیرد.
- یکی از مشکلهای چنین سیستمی وجود مناطق چنداتنیکی در ایران است. برای مثال، در شهرهایی همچون ارومیه که دارای جمعیت کورد و ترک است، چگونه میتوان چنین سیستم آموزشی چندزبانه را پیاده کرد، چه چالشهایی وجود خواهد داشت و راهحلهای ممکن چیستاند؟
ببینید هر وقت بحث از نظامهای چندزبانه میشود فوراً مناطق چندزبانه را بهعنوان مراکز زدوخورد برجسته میکنیم درحالیکه قرار است نظام آموزشی چندزبانه به حذف نابرابریهای زبانی و درنتیجه به حذف شکافهای زبانی، قومی یا ملیتی کمک کند. واقعیت این است که نظام آموزشی چندزبانه در اصل یا محصول نظامهای دموکراتیک است یا در نظامهایی که میل به حرکت در مسیر دموکراسی دارند تمرین میشود. بنابراین یک اصل اساسی که نباید ازنظر دور داشت، دموکراسی و حقوق اساسی افراد است. راهحل مسئله موردنظر شما در شهرهایی مانند ارومیه که ترکیب جمعیتی آن عمدتاً کورد و ترکزبان است، مانند باقی مناطق کشور رجوع به اصل بنیادین انتخابات و آرای مردم است. فرض کنید مردم ارومیه حتی کوردها هم همه به زبان ترکی رأی میدهند و مدارس در آنجا عموماً فارسی-ترکی میشوند. اما آیا اگر کوردها بخواهند در آنجا کوردی درس بخوانند باید به مهاباد مهاجرت کنند؟ خیر! ازآنجاکه شهروندان ایران در همهجا حقوق بنیادین برابر دارند، لذا در همان شهر هم بر اساس قانون مدارسی برای کوردزبانان تأسیس خواهد شد. این امر همهجا و برای همهی زبانهای رسمی کشور قابلاجراست و خانوادهها میتوانند فرزندانشان را در مدارس دوزبانه، یا چندزبانه شامل زبان فارسی و هر یک از زبانهای دیگر ایران ثبتنام کنند. این امر حتی باعث ایجاد بستر رقابت برای بالابردن کیفیت آموزش و آموزش به زبانهای بیشتر میشود. برخی مدارس تخصص آموزشی در حوزهها زبانی پیدا میکنند و دانشآموزان در پایان تحصیلات خود به چند زبان ایرانی و غیر ایرانی تسلط پیدا میکنند و زبانهای خارجی هم جایگاه منطقیتر و کارآمدتری در آموزش به دست خواهند آورد.
میخواهم بر این نکته تأکید کنم که قرار نیست رأی اکثریت یک جامعه، حقوق اقلیتی را به خطر بیندازد، به حاشیه براند یا حذفش کند. برای مثال اگر یک خانواده بلوچ به کوردستان مهاجرت کنند، میتوانند در مدارسی که دروس بلوچی هم دارد ادامه تحصیل بدهند. بر این اساس شهرهایی که مدارس چندزبانهی بیشتری دارند محل توجه مهاجران، کارمندان و آنانی خواهد بود که برای آینده خود و فرزندانشان سرمایهگذاری میکنند. این امر به تقسیم و توزیع متناسبتر فرصتهای اقتصادی هم کمک میکند. ایالتها میتوانند با وضع قوانین آموزشی، تسهیلگر آموزشهای چندزبانه باشند، میتوانند بهجای چاپ هرسالهی کتاب، مانند اکثر ایالتهای آلمان، کتب درسی را بهصورت امانی در اختیار دانشآموزان قرار دهند یا با استفاده از امکانهای دیجیتال، مدارس را از چاپ کتاب بینیاز کنند. فراموش نکنیم قرار نیست همهی این اتفاقها یکشبه روی بدهد. مهم این است ارادهای برای خروج از لاک محافظهکارانهی تمرکزگرایی شکل بگیرد. تمام این اتفاقهای خوب و انسانی میتواند گامبهگام، بهتدریج و بر اساس توانش تغییر در جامعه اتفاق بیفتد. در پایان داستان، همزبان فارسی حفظ میشود همزبانهای ایران از حاشیه به متن میآیند و هم قدرت رقابت نسل جوان در ایران و جهان بیشتر خواهد شد.
- بسیاری فکر میکنند که محتوای آموزش به زبان مادری در سیستم آموزشوپرورش ضرورتاً همان محتوای استانداردشدهی زبان و ادبیات فارسی است. ازاینرو، گاها برایشان تعجببرانگیز است چه لزومی دارد ادبیات فارسی به زبان کوردی، عربی، ترکی و ترجمه و تدریس شود. آیا گام برداشتن در مسیر عدالت آموزشی و تمرکززدایی و دموکراتیزهکردن فرم آن مستلزم متکثرسازی محتوای آموزشی آن نیز هست بهگونهای که تاریخ، ادبیات و هنر ملتهای متکثر در ایران را بازنمایی کند؟
ما در مورد یک نظام دموکراتیک گفتوگو میکنیم یعنی فرض میکنیم که بین نظام آموزشی و نظام سیاسی تناسبی منطقی برقرار است. اگر چنانکه عرض کردم قوانین ایالتها که همراستا با کلیات قوانین فدرال است اجرا شود، هیچ دلیلی ندارد که همه متون به هم شبیه باشند یا نعل به نعل کتابهای فارسی باشند. اما نمیتوان انتظار داشت برای مثال سرفصلها و سطح آموزشی ریاضی دورهی راهنمایی در هر زبان متفاوت باشد. این باعث سردرگمی ایالتها در ارزشیابی مدارک دیگر ایالتها میشود. بنابراین وزارت آموزشوپرورش میتواند سطوح و استانداردهای اصلی آموزش تا پایان دورهی دانشآموزی را اعلام کند اما ایالات مختارند در چارچوب قوانین بالادستی برنامهی آموزشی ویژه خود و ادبیات خاص خود را داشته باشند. برای مثال در آلمان دو سیستم آموزشی گ ۸ و گ ۹ برقرار است که در سیستم اول دانشآموزان پس از ۸ سال آموزش در دبیرستان دیپلم میگیرند درحالیکه در دومی بعد از ۹ سال. یعنی در بسیاری از ایالتها مانند بایرن دانشآموز بعد از ۱۲ سال و در ایالتهایی مانند نیدرزاکسن بعد از ۱۳ سال دیپلم میگیرند. این قوانین ایالتی هستند و ایالتها بر اساس نظر کارشناسی و آرای مردم تصمیم میگیرند. منظورم این است که قرار نیست دولت فدرال در امور داخلی ایالتها دخالت کند اما قرار هم نیست ایالتها چنان متعارض شوند که پیوند آنها ازهمگسیخته شود. کافی است اجازه دهیم ایالات یا استانها چارچوبهای علمی و آموزشی خود را تصویب کنند. در اندک زمانی خواهیم دید که انجمنهای علمی هر یک از دروس، در کل کشور باهم هماهنگ خواهند شد، دروس از منظر کیفیت علمی و ارزشهای انسانی و ملی به هم نزدیک خواهند شد، معلمها برای به دست آوردن مهارتهای چندزبانگی تلاش خواهند کرد، دانش خود را بهصورت خودخواسته ارتقاء خواهند داد و ایالتها در رقابتهای همیشه برابر به همه شهروندان کشور خدمات اجتماعی و قانونی ارائه خواهند داد.
- شما از ظرفیتهای یک نظام دموکراتیک در آینده صحبت میکنید، اما امکانهای وضعیت فعلی چطور است؟ به نظر میسد حداقل برای کوردها در آموزش عالی پیشرفتهایی وجود داشته است؛ رشته زبان و ادبیات کوردی در دانشگاه کوردستان وجود دارد که شما عضو هیئتعلمی آن بودید. در همان دانشگاه، پژوهشکدهی کوردستانشناسی فعالیت دارد و برای دورهای سرپرستی آن نیز بر عهدهی شما بود. آیا این نشان از گشایش نسبی سیاستگذاریهای فرهنگی جمهوری اسلامی در نسبت با زبان اقلیتهای ملی نیست؟
بله موافقم که تأسیس رشتهی زبان و ادبیات کوردی بعد از حدود یکصد و ده سال از قانون مشروطه و بعد از چهل و اندی سال از حاکمیت جمهوری اسلامی و تصویب قانون اساسی کشور یک گشایش نسبی است و غنیمتی است که برای همه ما بسیار ارزشمند است. وجود این رشته که تنها رشتهی دانشگاهی ویژهی زبانهای ایرانی غیرفارسی در کشور است شاخهی امیدی است که میتواند راهنمای راه سیاستگذاران برای اعتماد به ارزشهای دموکراتیک و اصل قبول تکثر باشد. اما واقعیت این است که تأسیس رشته بدون در نظر گرفتن حقوق مترتب بر فارغالتحصیلان آن صرفاً زینتی بوده و پاسخی مقطعی به مطالبههای صرفاً سیاسی است. فارغالتحصیلان این رشته در ایران هیچگونه امکان استخدامی ندارند. حاکمیت کوچکترین حق پس از فارغالتحصیلی برای فارغالتحصیلان این رشته قائل نشده است. در دفترچههای استخدامی برای زبان و ادبیات کوردی حتی یک امکان شغلی هم در نظر گرفته نشده و این باعث سرخوردگی دانشجویان شده و آنان را مجبور میکند تا برای ادامه زندگی یا تغییر رشته بدهند یا به خارج از کشور امید ببندند. دریغ و درد که نگرش غرب به ما همواره استعماری بود و گذشت اما نگرش حاکمیت کشور به ما هنوز استعماری است. در حالی برای مثال انستیتوی مطالعات ایرانی دانشگاه گوتینگن آلمان عمری نزدیک به یکصد و بیست سال دارد، ما امروز و در عصر دیجیتال و در ایران برای تأسیس رشتهی زبان و ادبیات کوردی باید قرآن به گردن بیاویزیم که «تجزیهطلب» نیستیم، باید برای حفظ زبان فارسی سوگند شوالیهای یاد کنیم و به قیمت جانمان ثابت کنیم زبان کوردی علیه دستگاه الهی و علیه حاکمیت «مرکزگرا» نیست.
- آنگونه که من از کلیت بحث شما فهمیدهام، بنیان ایده شما این است که در فقدان یک نظام دموکراتیک و غیرمتمرکز بهلحاظ سیاسی-اداری راه آموزش به زبان مادری سد میشود. در آخر بگذارید به همان سؤال اول بازگردیم؛ ارتباط میان تحقق عدالت اجتماعی و دموکراسی با امکان آموزش به زبان مادری و تبعیضزدایی در سیستم آموزشی چگونه است؟
بله همانطور که عرض کردم و شما هم بهدرستی اشاره کردید، من روابط قدرت را بسیار معنادار تلقی میکنم. به باور من دستکم در تحلیل این مسائل باید همیشه دو گزاره را پیشفرض قرارداد. نخست اینکه قدرت میل به تمرکز دارد و دوم اینکه قدرت، قدرت را کنترل میکند. سیر تحول دموکراسی درواقع همان سیر تحول کنترل قدرت است. از آنجا که میگویند دانستن توانستن است، لذا حد و حدود، شکل، محتوا و اصول آن همیشه در اختیار نهادهای قدرت بوده است. بنابراین حق آموزش بهصورت عام تابعی از سازوکار و شکل قدرت است. در جوامعی که سازوکار کنترل قدرت در آنها قابلاعتماد و مستمر باشد، امکان توسعه آموزش از منظر تکثر و تکامل بیشتر است درحالیکه در ساختارهای متمرکز قدرت، اساساً تلاش برای فهم امر متکثر خودبهخود نوعی انتحار است. جامعهی کنونی ایران دستکم یک سده است که در ساختارهای تکساحتهی سیاسی و در گفتمانهای تکساختهی ملیگرایانه یا دینی زیسته است. طبیعی است فهم امر متکثر در این وضعیت دشوار باشد، بهویژه وقتی موضوع موردنقد ما با دال مرکزی گفتمان تکساحتهی کنونی همپوشانی داشته باشد. درمجموع باید گفت، منطقاً بین دموکراسی و امکان تحقق عدالت اجتماعی رابطهای مستقیم برقرار است. اینجا بر امکان تحقق تأکید میکنم نه بر الزام تحقق چراکه ساختارهای دموکراتیک به افراد امکان حضور و بروز برابر در عرصههای سیاسی و اجتماعی میدهد اما الزام نمیکند.
بنابراین در بستر نظامهای دموکراتیک بهصورت نسبی امکان تحقق عدالت و تبعیضزدایی وجود دارد درحالیکه در نظامهای تمرکزگرا بهویژه در نظامهایی شبیه به نظام کنونی در ایران که «دیگری» تحمل نمیشود مگر وقتی در خدمت دستگاه گفتمانی و روایت حاکم باشد، اصولاً درحالیکه زاراها و سیروانها بهعنوان مدرسان زبان کوردی در مؤسسههای غیردولتی کوچکی در گوشهای از شهری در حاشیهی قدرت مرکزی در سناریوهای «امنیتیسازی آموزش» به دهها سال زندان محکوم میشوند، دم زدن از هرگونه تکثر، عدالت آموزشی یا تبعیضزدایی در ایران امروز چیزی جز حدیث آرزومندی نیست.
نظرها
ایراندوست
در هند ، کانادا ، فنلاند و.... خطر بالا کردن پرچم و من کوردم ، حق من را ترک و عجم و عرب خوردهاند و کشور خودمان را میخواهیم، نیست. تدریس زبان مادری در کشورهای دور از خاورمیانه هیچ ارزش فرهنگی و قومی ندارد و تجربه نشان داده که نسل دوم و سوم مهاجرین با حداکثر ۱۵۰-۱۰۰ کلمه، جمله سازی میکنند و در بیان منظور، الکن و ناتوان هستند. فعلا زبان نچسب استعماری انگلیسی بعد از پیروزی در جنگ جهانی دوم، بر گرده ما ، آوازه خوانی میکند و ترکتازی.
حسین جرجانی
با سلام، مصاحبه خوبی بود و حاوی استدلالهای قوی و راهحلهای خوب. با تشکر.