دیدگاه
چهرههای خندان به جای قصاب تهران: نام چه کسی در «صندوق ۱۱۰» انداخته میشود؟
علی رسولی ــ انتخابات ریاستجمهوری یک «اتفاق واقعی» است، هرچند نه برگزیدهاش به معنای واقعی قدرتِ اجرایی دارد و نه فرآیند تعیین او را میتوان انتخابات نامید. اما «واقعی» است از این منظر که برنامه خامنهای را برای یک دوره چهار یا هشتساله نشان میدهد.
سقوط مشکوک هلیکوپتر عضو هیئت مرگ در روز ۳۰ اردیبهشت، نظام جمهوری اسلامی را پیش از موعد به نمایش انتخابات کشاند و اکنون سوال این است که چه کسی قرار است بازیگر نقش اول نمایش جانشینی «رئیسجمهوری شهید» باشد. آیا رهبر جمهوری اسلامی به سراغ تکنوکراتهای خندان میرود و یا کسی شبیه به ابراهیم رئیسی؟
«تثبت عمق راهبردی نظام»؛ این تنها ویژگیای است که علی خامنهای برای رئیسجمهوری جدید نظامش در سر دارد. رهبر جمهوری اسلامی در سخنرانی روز ۱۴ خرداد در مدفن خمینی تنها چند جمله کوتاه درباره انتظارش از جانشین ابراهیم رئیسی مطرح کرد: پرکار و انقلابی باشد و عمق راهبردی نظام را تثبیت کند.
آنچه علی خامنهای در این سخنان کوتاه مطرح کرد تا حدود زیادی آرایش صحنه انتخابات را مشخص میکند. سناریوهای انتخابات و خروجی نهایی آن در دوران رهبری خامنهای عموما بسته به اولویتهای ذهنی او تنظیم شده است. شاید این توصیف، یک «تحلیل پسینی» از چندین انتخابات جمهوری اسلامی در دوران رهبری خامنهای به نظر برسد ولی تا حدود زیادی معنابخش صحنه انتخابات هست.
پس از خاتمه ریاستجمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی تا پیش از انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰، ضرورت «گشایش بینالمللی» و یا «نمایش قدرت و سرکشی در عرصه بینالمللی» الگوی تعیین کننده در آرایش صحنه انتخابات و تعیین خروجی آن بود. بر همین اساس نمایندگان گشایش محدود داخلی و کنترل بحران خارجی، محمد خاتمی و حسن روحانی بودند و نماینده سرکشی و تقابل، احمدینژاد.
انتخابات ۱۴۰۰ اما پای یک ضرورت دیگر را هم به انتخابات باز کرد: یکدستسازی قدرت به نفع کارآمدی و آرامش در دوران پرچالش مرگ خامنهای و تعیین جانشین. شاید دقیقتر آن باشد که بگوییم که این ضرورت یکدستسازی از انتخابات مجلس شورای اسلامی در سال ۱۳۹۸ نخستین فاز اجراییاش کلید خورد. تشکیل مجلس انقلابی مقدمه ساخته و پرداختهکردن دولت انقلابی و تابع بود.
این سناریو اگر خوب کار میکرد تا حدود زیادی میتوانست امکان گذار آرام به رهبری سوم و کنترل بیثباتی در بدنه قدرت را به همراه داشته باشد. اما «چند اشکال» پیش آمد. نه مجلس انقلابی آنقدر قدرت و قوت داشت و نه دولت انقلابی توانست فضای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را آرام کند.
در پنج سالی که فاز اول و دوم این سناریو اجرایی شده است، جمهوری اسلامی با پیچیدهترین بحران اقتصادی - حتی غامضتر از دوران جنگ هشتساله با عراق- روبرو شد. در عرصه امنیتی و اجتماعی هم بزرگترین جنبش سرنگونیخواه علیه نظام از تابستان ۱۴۰۱ و با قتل حکومتی ژینا امینی در بازداشتگاه گشت ارشاد آغاز شد که لهیب آن هنوز دامن جمهوری اسلامی را رها نکرده است.
در بعد بینالمللی هم جمهوری اسلامی در این دوره زمانی دو بار به شکل جدی به لبه جنگ محدود یا تمام عیار وارد شده است. یک بار پس از کشتهشدن سربازان آمریکایی در زمستان ۱۴۰۲ در اردن در نتیجه حمله مقاومت اسلامی عراق؛ حملهای که به صورت گسترده، ایران مسئول آن شناخته شد. بار دوم هم در فروردین و اردیبهشت امسال و پس از حمله موشکی به اسرائیل که انتقام کشتهشدن سرداران سپاه در سوریه بود.
در همین دوره زمانی، حمله حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر رخ داد. حملهای که ائتلاف نیروهای شبهنظامی جمهوری اسلامی در منطقه خاورمیانه یا آنچه محور مقاومت خوانده میشود را مستحکمتر کرد. اکنون جمهوری اسلامی به صورت غیرمستقیم در چندین جبهه منطقه مشغول جنگ است. در دریای سرخ و یمن مشغول حمله به کشتیهای تجاری و ناوهای ائتلاف دریایی به رهبری آمریکا است. در عراق حملات ایضایی به پادگانهای آمریکایی در سوریه و عراق را برنامهریزی میکند. در سوریه و دیرالزور در تلاش است تا پایگاه دائمیاش را برپا کند و با حملات گاه و بیگاه اسرائیل دستوپنجه نرم میکند. در لبنان با تجهیز دائمی حزبالله مشغول درگیری محدود در خطوط مرزی با اسرائیل است و در فلسطین هم از حماس و جهاد اسلامی حمایت میکند.
این همان چیزی است که رهبر جمهوری اسلامی آن را «عمق راهبردی» جمهوری اسلامی میخواند.
به بیان دیگر از مجموعه مسائل بحرانی که جمهوری اسلامی با آن روبهرو است اگر خلاصهای تهیه کنیم چند سرفصل خواهد شد:
- بحران جانشینی و تعیین رهبر آینده پس از مرگ خامنهای
- بحران اقتصادی روزافزون
- بحران امنیتی داخلی، نارضایتی گسترده، مقاومت هرروزه مردم علیه جمهوری اسلامی
- بیثباتی در روابط بینالمللی، تنش در خاورمیانه و پرونده هستهای
خامنهای در سخنرانی ۱۴ خردادش از میان این چهار سرفصل اصلی از مشکلات نظامش تنها به بخش کوچکی از فصل چهارم اشاره کرد: تثبیت عمق راهبردی. یعنی رسیدگی به بحرانها و چالشهایی که ایران در تقابل با غرب در خاورمیانه با آن روبهرو شده است.
از نظر رهبر جمهوری اسلامی دیگر بحرانها وزن و ضرورتی به اندازه این مساله ندارند و جانشین ابراهیم رئیسی باید کسی باشد که این موضوع را در اولویت بگذارد.
سناریوهای انتخابات کدامند
مداخله بنیادین خامنهای در انتخابات از دو طریق صورت میگیرد. یک مرحله در فرآیند ردصلاحیتها است که در آن مشخص میشود که او چه بازیگرانی را لازم دیده به زمین بفرستد. در مرحله نهایی هم امکانات بسیج رای شبکه نهادهای نظامی و امنیتیاش در سراسر کشور برای رای دادن به گزینه مطلوب او تا حدی تعیینکننده است.
به صورت مشخص بسیج و سپاه نشان دادهاند که در هماهنگی با فشارهای بوروکراتیک بر کارمندان و معلمان و اصناف امکان پای صندوق کشاندن حدود ۱۰ تا ۱۲ میلیون نفر را دارند. این رقم تخمینی است که از نتایج انتخاباتهای پیشین میتوان داشت و قاعدتا هر تحلیلگری میتواند آن را بیشتر یا کمتر بداند.
این میزان حضور به علاوه تاکتیکهای مداخله آماری در نتایج میتواند یک نمایش انتخاباتی حداقلی را برای جمهوری اسلامی تضمین کند. چیزی که خامنهای در سه انتخابات پیشین به آن دست یافت و از آن ناراضی هم نبود. البته نتیجه عملکرد بازیگران نمایش شاید چندان که او میاندیشید تامینکننده آمالش نبود.
حال باید دید گزینههای خامنهای برای مواجهه با وضع کنونی کدامند.
رجعت به بوروکراتهای نظام
یک سناریوی نمایش انتخابات میتواند برکشیده شدن یک چهره از میان جماعت بوروکراتهای نظام باشد. کسانی که حلقه یاران اجرایی خامنهای هستند ولی الزاما به اندازه «فرزندان سپاهی» مورد اعتماد خامنهای هم نیستند.
کارکرد این نیروها آن است که این پتانسیل را دارند که شکاف کوچک یا عمیق در صفوف مخالفان یا منتقدان جمهوری اسلامی ایجاد کنند و گروه منتقدان که همان اصلاحطلبان هستند را به این صرافت بیندازد که بار دیگر روایت «خیرالموجودین» را از صندوقچهشان بیرون بیاورند. البته استفاده بیش از حد از بازی «خیرالموجودین» در دو دهه گذشته سبب شده تا اصلاحطلبان ریزش بزرگی در بدنه حامیان اجتماعیشان داشته باشند و «امیدواران به اصلاح» در دهه ۷۰ و ۸۰ جای خود را به «ناامیدان اصلاحپذیری نظام» دادهاند.
کارکرد دیگر بوروکراتهای نظام آن است که میتوانند در ویترین سیاست خارجیشان چهرههای کمتر تهاجمی را قرار دهند. فارغ از اینکه سیاست خارجی نظام در اختیار وزارت خارجه یا دولت باشد یا نه، این افراد میتوانند تنش را تا حدودی در رابطه با پروندههای امنیتی جمهوری اسلامی با غرب کنترل کنند.
البته وخامت پروندههای امنیتی بینالمللی ایران با مداخله در جنگ اوکراین و نقش جهوری اسلامی در حمله اسرائیل به سرزمینهای فلسطینی و البته سررسیدن موعد اتمام قطعنامه ۲۲۳۱ شورای امنیت سازمان ملل در اکتبر سال آینده، بیش از گذشته شده است. به این ترتیب چندان مشخص نیست که اگر ویترین وزارت خارجه ملایمتر چیده شود الزاما به آرامش نسبی در این پروندهها منتهی شود.
این احتمالا محاسباتی است که خامنهای هم به آن فکر کرده است. لاجرم اگر رسیدگی به بحران فزاینده اقتصادی، امکان مذاکره پشتپرده با غرب و گرفتن امتیازهای حداقلی در کنار «امکان» شکاف انداختن احتمالی در صفوف مخالفان قسمخورده جمهوری اسلامی، دغدغه خامنهای باشد، به سراغ این سناریو خواهد رفت.
بازیگران این سناریو بر اساس فهرست ثبتنامکنندگان، علی لاریجانی است و اسحاق جهانگیری. شورای نگهبان به راحتی میتواند هر دوی اینها را ردصلاحیت کند. همانطور که در انتخابات ریاستجمهوری پیشین چنین کرد. یک تلفن یا دستخط از دفتر خامنهای هم میتواند این دو بازیکن رو به زمین نمایش بفرستد.
رانندگی در بزرگراه قصاب تهران
سناریوی دوم این است که خامنهای همان راه انتخابات ریاستجمهوری سیزدهم و دو مجلس یازدهم و دوازدهم را برود و از میان «خادمان چشم و گوش بسته ولایت» کسی را برگزیند. در این صورت کار انتخابات را مانند ۵ سال گذشته به قرارگاه فرهنگی و اجتماعی بقیةالله الاعظم سپاه و فرمانده آن محمدعلی جعفری خواهد سپرد، گزینههای مرزی در برهم زدن این بازی را رد صلاحیت خواهد کرد و چهرهای را سرکار خواهد آورد که شباهت زیادی با قصاب تهران یا همان ابراهیم رئیسی داشته باشد.
توصیف خامنهای از گزینه مطلوبش برای ریاستجمهوری در سخنرانی ۱۴ خرداد میتواند تعبیر به تمایل او به ماندن در همین مسیر باشد. هرچند کوتاه بودن این بخش سخنانش راه را برای تغییرات در روزها و ساعتهای آینده باز گذاشته است.
در این مسیر بازیگرانی که کاملا خصوصیات رئیسی را داشته باشند، اندکند.
سعید جلیلی یک گزینه است ولی او احتمالا به اندازه رئیسی، قائل به نقشآفرینی ویترینی نیست. ابراهیم رئیسی در ۲ سال و ۹ ماه ریاستجمهوریاش نقشی در اداره دولت نداشت و عملا بازیگران دیگری این قوه نظام را اداره میکردند. اداره اقتصادی دولت در اختیار محمد مخبر و مافیای نهادهای اقتصادی زیرنظر دفتر علی خامنهای بود. سیاست خارجی را سپاه قدس اداره میکرد. سیاست امنیتی و داخلی را سازمان اطلاعات سپاه و سیاست فرهنگی را قرارگاه بقیهالله. انتصابها هم از دل همین سیستم اداره ملوکالطوایفی تعیین میشد.
سعید جلیلی با همه ارادتمندی که به رهبر جمهوری اسلامی دارد ولی به اندازه ابراهیم رئیسی مسلوبالاختیار هم نیست. به همین دلیل این نگرانی برای اطرافیان خامنهای و خود او وجود دارد که او هم میتواند راه احمدینژاد را بپیماید و ناگهان سر به شورش بردارد.
مشکل دیگر سعید جلیلی این است که نقشه و برنامهای برای سیاست داخلی، اقتصاد و سیاست خارجی در دست ندارد. یعنی برکشیده شدنش به بحران کارآمدی کنونی جمهوری اسلامی بیش از پیش خواهد افزود.
بازیگران دیگری هم در این سناریو میتوانند نقشآفرینی کنند. محمد باقر قالیباف یکی از اینها است. مهرداد بذرپاش و محمد مخبر هم هستند. در میان اینها شاید مخبر مطمئنترین گزینه برای رهبر جمهوری اسلامی بود ولی او نه فن بیان دارد و نه چهرهای کاریزماتیک. فساد اطرافیانش هم نقل محافل است که البته موضوع حیاتی در سرنوشت سیاسی او نیست.
محمدباقر قالیباف در میان این گزینهها به بخشی از فرماندهان سپاه نزدیک است. البته او با تیم محمدعلی عزیز جعفری و قرارگاه بقیهالله اختلافاتی هم دارد که جلوههایی از آن را در افشاگریهای کنترلشده در مورد فساد خودش و خانوادهاش در ماههای گذشته دیدهایم. تمایل به این گزینه در پستوهای بیت رهبری مستلزم تغییر در آرایش نهادهایی است که بازیگردان چند انتخابات گذشته بودهاند.
رضایت یا عدم رضایت خامنهای از عملکرد بازیگردانان سه انتخابات گذشته میتواند تعیین کننده آینده قالیباف باشد و روشن کند که آیا او سرانجام به آرزوی ۱۹ سالهاش برای رئیسجمهور شدن میرسد یا نه. قالیباف در سپردن سیاست خارجی و اقتصاد به سپاه و کارتلهای رهبری مشکلی ایجاد نمیکند ولی سیال بودن و بیپایگاه بودنش او را چهرهای نامطمئن پس از ریاستجمهوری خواهد کرد. از این جهت قالیباف چهرهای مرزی میان تکنوکراتهای نظام و «خادمان ولایت» است.
نهایتا همان یک رای مهم است
علی خامنهای چندین نوبت بر این روایت تکیه کرده که او تنها یک رای دارد و جمهوری اسلامی اهل مهندسی انتخابات نیست. این پنجه در چشم حقیقت کردن گرچه روایت غالب در جمهوری اسلامی است ولی حتی رسانههای نزدیک به سپاه و بیت رهبری هم به آن باور ندارند. برنامههای صداوسیمای جمهوری اسلامی و اخبار و سرمقالههای این دست رسانهها در روزهای گذشته نشان میدهد که همگی در تلاشند تا نظام اولویتبندی رهبر جمهوری اسلامی برای خروجی انتخابات را شکل دهند.
نهایتا اینکه از نمایش پرخرج انتخابات روز هشتم تیرماه چه کسی پیروز بیرون میآید بستگی به نامی دارد که در یک برگه رای صندوق شماره ۱۱۰ «حسینیه امام خمینی» در بیت علی خامنهای نوشته شده است.
نظرها
ش از جنوب تهران
اصولا حاج سید ابراهیم رئیس القاتلین را برای این با صدور فتوای قتل کشتند تا شکست پروژه قاتل بر قدرت را پنهان کنند. خامنه ای و قاتلان هسته ی مرکزی قدرت چون افتضاح ریاست حکومت اسلامی حاج ابراهیم رئیسی را دریافتند و هم وزیر امور خارجه شان که حتا زبان پارسی را هم بلد نبود چه برسد به یک زبان خارجی پس این دو را با پوششهای چند گانه و گاهی بیگناه کشتند. اینا خودشان گفتند که حتا اگر امام زمان هم آمد و مخالفت کرد باید او را هم کشت. بنا بر این برای آنها میتوان حتا بیگناهان را نیز قربانی کرد. در آن صورت حضرت آقا فتوای شهادتشان را صادر خواهند کرد. در هر حال طبق اخبار تائید شده تو سط چند پاسدار و خصوصا پاسدار بزرگواری که ما میشناسیم در بالگرد انفجارهائی پی در پی انجام شده. رئیسی و امیرعبداللهیان اولین ها بودند که با هدف گیریهای چمدانی و با کنترل از راه دور کشته شدند آل هاشم پس از این انفجارهای اولیه و پی در پی خودش را به بیرون پرتاب کرده و در درختها گیر افتاده و در حقیقت شاخه های درخت کمکهای ضربه گیر سقوطش بوده و او نمرده بوده. اصولا تماسهای مکرر برای این بوده تا مطمئن شوند که همه کشته شده اند. از ابتدا نیز همه ی دست اندرکاران این جریان میدانستند که بالگرد در کدام نقطه منفجر شده. ولی منتظر بودند تا آل هاشم هم بمیرد. شاید اصلا آل هاشم را خلاس کرده باشند. اساسا وارد کردن ترکیه برای یافتن بالگرد نوعی استتار واقعیت و حقیقت بوده. پس نتیجه گیری کنم که: یکم : خامنه ای و هسته مرکزی قدرت بینهایت ازهمه جهات و بی کفایتیش در همه ی زمینه ها از رئيسی ناراضی بودند. اتفاقا از سحنان همه کاندیداها چنین برداشتی اظهر من الشمس است. دوم: اینها را کشتند تا دور دومی برای رئیسی که حتا حرف روزمره اش را هم بلد به دور دوم ریاست جمهوری انتخابات بعدی نرسد. سوم: اینکار حکومت نوعی دوپینگ است تا شوکی را بر جامعه وارد کند. چهارم. طبق گفته ی پاسداری که ما میشناسیم و واقعا ایرانی ست، طبق یک فایل صوتی قرار است چند کاندیدا وارد انتخابات شوند و یک رقابت دروغین را سازمان دهند و خصوصا انتخابات را به دور دوم بکشانند تا شاید در مردم تولید هیجان کنند و دوباره مسابقه ی «بد و بدتر»، «فاسد و فاسدتر» و «دزد و دزدتر» بکار گرفته شود. برای فهم این ماجرا خوب است به سخنان مصطفی پورمحمدی توجه شود. شاید او خودآگاه یا ناخودآگاه در چند دقیقه همه بیشرفی و شناعت و جنایتکاری این رژیم را بر جسته میکند. به نظر من او همه ی جنایات و ناکارآمدی و اسلامیت رژیم را با گردن کلفتی برسمیت می شناسد. و نتیجه گیریش را به مردم میسپارد. نتیجه گیرش این است که همه اینها را من و ما قبول داریم ولی طبق آنچه گفتم ما جنایت کاریم، ما پست و بیشرفیم، ما فقر گستریم، ما اصلا ایرانی نیستیم، اما ایرانیان را می شناسیم. پس بیائيد در انتخابات شرکت کنید. راه دیگری ندارید... و من از این گوشه ی جنوب شهر تهران اعلام میکنم که مصطفی پورمحمدی راست میگوید ! چرا !؟ پاسخش اپوزیسیون خارج از کشور است که با وجود زیستن در اروپا و آمریکا نمیتواند یک ائتلاف و یک اتحاد تا رفر اندوم برای نوع حکومت تشکیل دهد. آنها ما اسیران در بند را میترسانند. آنها با ائتلافهای آبکیشان با وارد کردن تجزیه طلبان در درون خود، با ترساندن ما از تجزیه از جنگ داخلی ما را زهر ترک میکنند. برای همین اپوزیسیون خارجنشین که نمیتواند جلو لمپن های دست راستی و شاه اللهی و چپ اللهی و شعارهای مسخره و انگشت رساندنها را بگیرد ما را در داخل نومید میکنند و باعث سرد شدن انقلاب عظیم و باورنکردنی زن زندگی آزادی شده و میشود. من یک جمهوریخواه و چپگرا هستم اما در ایران هم جمهوریخواه و هم مشروطه خواه وجود دارد و دارند با هم زندگی میکنند و به هم احترام میگذارند. اما طبق فیلمها و صداهائی که ما از اروپا و آمریکا می بینیم و میشنویم بدبختانه بسیار ترسناکند. و عجیب این است که اینان همگی در کشورهای پیشرفته و مدرن و دموکراسی دار زندگی کرده اند. اما گوئی هیچ نیاموخته اند. جالب است که مصطفی پورمحمدی چندین بار نام ایران و ایرانی با احترامهای زننده و قلابی و دروغین تکرار کرد. ببخشید فرصت باز خوانی و حتا امنیت روانی بازخوانی را ندارم. ش از جنوب تهران
P$$$P
نه !
آرش
عالی تحلیلی بل جزئیات و محکمه پسند
کورش نام مستعار از ایران
با درودهای دردناک به نویسنده مقاله و هم نظر بسیار مهم و درستی که شین از جنوب تهران نوشته باید بگویم که ما گرفتاری بسیار بدی داریم. ما البته که گرفتار حکومت اسلام و حتا نه حکومت اسلامی هستیم اما گرفتار لمپن ها و ناکاردانهای چپ و راست هم هستیم. ما از یک سو کسانی را داریم که در شست هفتاد سال پیش چپ بودن و استالینیست بودن گرفتارند و نمیتوانند چپیِ نو شوند و از دیگر سو به خاطر انقلابی که که از محتوایش خالی شد و از اسلامیات پر شد و بدبختانه چپ هم ناآگاهانه بسیار به او کمک کرد و مهرش و محتوایش اسلام و تشیع شد و جمهوریتی در کارش نبوده و نیست و خمینی راحت گفته بود : «من اینجا نشسته ام تا همه بگویند مرگ بر خمینی» پس آبروی جمهوری را نیز بردند. همچنانکه اشتباهات شاه فقید نیز ما را به اینجا رهنون کرد. بی تجربگی همگانی بود. در اینجا اصلا جمهوریتی از ابتدا در کار نبود و پدر خود من به عنوان یک چپی میگوید که من و ما نادانی کردیم که شاپور بختیار را کمک نکردیم. از سوی دیگر ما شاه پرستان را داریم. اینان حتا مشروطه خواهان را نیز قبول ندارند. برای همه ی اینها من فکر میکنم که این مقاله و خصوصا نظرِ شین از جنوب تهران بسیار مهم هستند. ما حتما باید تا دیر نشده و فرصت اندکی هست با نام بردن یکدیگر یعنی مشروطه خواهان جمهوریخواهان را و جمهوریخواهان مشروطه خواهان را یک اتحاد محکم تشکیل دهیم. وخصوصا کسانیکه در خارج هستند میتوانند راحتر و آسانتر و در امنیت یک جبهه ائتلافی و یا اتحادی تشکیل دهند. به نظر من که هم از دو سو از دو قوم هستم و به خاطر شغلم به چند شهر در رفت و آمدم واقعیت امروز ایران که اکثریت مردم خواهانش هستند عبارت است از . تمامیت ارضی ، حکومت مرکزی پرچم واحد شیروخورشید که البته در این مورد میشود با همه پرسی به توافق رسید. احترام کامل به اقوام و زبان و رسم و رسوماتشان است** دمکراسی، لائیسیته و سکولاریته. « در اینجا لازم میدانم اشاره کنم که کسی شخصا به مولوی عبدالحمید در مورد لائيسیته و تفاوتش با سکولاریته پیام داده بود و ایشان در سخنرانیش صریحا گفته بود لائیسیته باید در ایران سرکار بیاید.» احترام چپ و راست مشروطه خواه و جمهوریخواه به یکدیگر که نویسنده نظر نیز از خواسته هایش بود. همه ی اینها تا رسیدن به رفراندوم. هممیهنان خارج از کشور از چپ گرا تا راستگرا از جمهوریخواه تا مشروطه خواه همگیشان در کشورهای اروپائی و دموکراسی های غربی زندگی میکنند آنها دارند میبینند که وقتی دشمن خارجی می آید وقتی کشورهای آزاد توسط نازیها و...اشغال شده چپ و راست و میانه و...همگی با هم متحد شدند و کشورشان را آزاد کردند. مادر بزرگ من با سن و سال بالایش از من میپرسید که ما مردم کی بیدار میشویم، کدام بدبختی میتواند ما را با هم متحد کند. و آخرین بند این است که. ما باید تعهد کنیم کسانی که سران اپوزیسیون خواهند شد باید تعهد کنند که اولا رفراندوم زیر نظر سازمانهای حقوق بشری باید باشد، و دیگر تعهد باید این باشد که ما به نتیجه ی رفراندوم احترام بگذاریم و فقط مدعی تمدن داشتن نباشیم، بلکه متمدن هم باشیم و با خردمندی و صلح و شرف و آرامش و بردباری به صندوق رای اعتماد و احترام بگذاریم و آنکسان که در اقلیت بودند به اکثریت شادباش و تبریک بگویند و آنکسان که اکثریت بودند غره نشوند و خواهرانه و بردرانه همدیگر را تحمل کنیم. چنانکه شین از تهران نوشته این کار را ایرانیان خارج نشین میتوانند در امنیت کامل انجام دهند و به ما در ایران کمک کنند. باز به قول شین تهرانی باید لمپن ها را از جریانها اصیل و بردبار و خردمند دور کرد. در این راه همین سایت منیتواند پیشقدم شود. زنده باد ایران با رنگها و زبانها و اقوامش و رسم و رسومهایش. ** ( زبان فارسی فقط یک زبان پیوند است زبان فارسی مثل مردمانش پر است از واژه های آذری، ترکی، عربی، فرانسوی و کردی لری بلوچستانی و سیستانی و حالا دیگر انگلیسی و...)
بچه آخوند عاق شده در وطن اشغالی
با درود به زمانه ایها. من فقط زمانی که شما فقط رادیو بودید گوشتان میکردم و همین. اما دوستی خبرم کرد تا مقاله تان را خواندم. بد نبود. نظرات نوشته شده بسیار درست بود. من نیز با نگاه یک آخوندزاده عاق شده به ماجرا این نظر را مینویسم و موافقت خودم را با نظرات تا اینجا و تا این ساعت نوشته شده را اعلام میکنم. و بله رژیمهای اینچنینی کارشان همین است. هر کس بخواهد بالا برود او را حذف میکنند. برای مقام معزم (عازم به بسوی قذافیناسیون) رهبری افراد اعم از دولتی یا سپاهی یا ارتشی یا حتا ملتی فقط پله هستند که باید ازشان بالا رفت. هر کس بخواهد از پله بودن بالاتر برود او را حذف خواهند کرد. انقلابها فرزندان خودشان را میبلعند. در حکومتهای خود کامه همه جا وضع همین است. من نیز با نظرات نوشته شده موافقم. فکر میکنم به قول خود آخوندها قتل او یک واجب کفائی و واجب خفائی بود و نه واجب عینی. این واجب چنان عظمتی برای رژیم داشت که میبایست به هر قیمت آنرا اجرا کرد. اگر به سخنان تک تک افراد از رهبری گرفته تا پورمحمدی و اژه ای و دیگران توجه شود اینان تلویحا همگی وجوب، اضطرار، مسئولیت و چونی و چرائی این قتل را برسمیت می شناسند. آنها در حقیقت بدون تلفظ نام قتل، قربانی کردن رئیسی همچون یک گوشفند یا حتا یک گاو را صددرصد برسمیت می شناسند. فقط فرق گاو و گوسفند با سید ابراهیم رئیسی، سید بودنش و مسلمان بودنش و شیعه بودن و جنایتکار بودنش است. اینجاست که ما باید حتا در مورد سیدالشهدا های اسلام و سالارهای شهیدانشان غور و اندیشه کنیم. چرا که همگی بر سر قدرت و حذف رغیب بوده و اتفاقا سیدالشهدا نامیدن این آدمکش قهار، من بچه آخوند عاق شده را به یاد سیدالشهدائی می اندازد که روز و روزگار ما مردم را سیاه کرده. روضه خوانی در «جائی» تعریف می کرد که سالار شهیدان و سیدالشهدای دوران در دشت کربلا سوار بر ذوالجناح (اسب دوبال دار) تا بیضه های اسبش را خون بگیرد از کفار را گردن زده، تا اینجا در آن مجلس همه خوشحال شدند تا اینکه گفت : شمر سر امام حسین را برید، و همه گریه کردند. پدر من به آن مداح و روضه خوان گفت دفعه آینده بگو تا زانوهای آن حضرت را خون بگیرد از کفار را سر برید یا گردن زد و بعد سرش بریده شد و نه بیضه ها، چون در مجلس اولیا مخدرات (زنان) هم هستند و ممکن است تحریک آمیز باشد. پس واقعا حاج سید ابراهیم آیت الله دکتر رئیسی حتما به تمام معنا سیدالشهدای آسمانی بود. برای همین ترکش ها پیش از انفجار آن چمدان جا اندازی شده به جای چمدان رئیسی که هم قد و همرنگ و هموزن بود اما چمدان رئیسی نبود به سوی او و امیر عبداللهیان بود بقیه اش را دیگران نوشته اند. با احترام به همه امیدوارم به قول دیگران شما هممیهنان خارج از کشور سر عقل بیائید و با تشکیل یک جبهه ما را در ایران یاری کنید. شما ترکیبات لازم را برای تشکیل یک جبهه مشترک دارید. پس آنها را با هم ترکیب کنید و یک هسته مرکزی قوی را به ما پیشنهاد نمائید. ممنون از دوستمان و پیشنهادش برای نوشتن این نظر
ناصح تبریزی
اصل ماجرا نیست. اصل و فرع ماجرا به خاموشی کشاندن جنبش سبز و جنبش زن زندگی آزادی بوده و هست توسط یک عده نابخرد و نماتوان سیاسی که سیاست را دادند بدست یک عده هنرپیشه و دلقک سینماچی. اگر در اوکراین یک دلقک شده سیاستمدار و یک مرد جنگی شجاع و بادرایت و همه تن حریف در ایران ما حتا سیاستمداران مدعی شدند دلقک. شما جنم و کاردانی ولودیمیر الکساندرویچ زلنسکی مقایسه کنیدبا هر مدعی دیگر در ایران و یا حتا در خارج. شما ببینید ولودیمیر زلنسکی از یک سو با مردم، از دیگر سو با فساد همه گیر سیاسیون، با حمله ی همه جانبه روسیه ی پوتین با فرماندهی با سخنوری با سیاست چه میکند آن وقت او را با تشکیل دهندگان شوراها، مدیریت ها، انجمن ها و کارگردانانشان و مقاله نویسان حرفه ای ایرانی از همه ی جناحها مقایسه کنید. بعد خواهید دید چگونه اپوزیسیون ایرانی درمانده و ناتوان بدو شجاع و بیدون شجاعت و جچنم است و نمیتواند بیش از نوددرصد ناراضی و ضد این رژیم ر ا ر هبری کند. در جنبش زن زندگی آزادی چنان وهم برشان داشت که یکی همانند خانم نیلوفر فولادی با پستانهای بر فراشته در هلند سخنرانی کرد. من البته نه آنرا کار خوبی میدانم و نه کار بدی، اما زمانش را زمان بسیار بدی میدانم، آن خانم دیگر فریاد زد رهبر توئی رهبر منم رهبر همه و....، آن یکی تجزیه طلب بود، آن دیگر اصلا نه خنم دارد و نه حرف بلد است بزند همین آقازاده است، یک عده عده ای رات چپی و ۵۷تی میدانند، یک عده دیگران را به زشتترین کلمات مجازات میکنند و...یک عده انگشت میرسانند و همین طور...اینان همگی پشتوانه سلطنت خامنه ای جلاد و ایدئولوگی او هستند
UMBRELLa.
بعد از اینکه زدی کشتی و پدرش اجازه نخواهد داد دوباره ببینم پس بخشش هم لازم نیست تیربارونشون کنید !! + خدا خوب کاری کرد به سبک و قانون خودش تموم کرد چون شیطان جاش جهنم و دوزخی هست که گفتن وجود ندارد !!!
منیژه از داخل کشور
به بچه آخوند عاق شده در وطن اشغالی. آنچه را در مورد سیدالشهدا نوشته ای به صورت حیرت آوری مرا بیدار کرد ! ازت سپاسگزارم. سپاسگزار همه ی نظرت و همه ی نظرات و سایت زمانه. واقعا چه آدمهائی در ایران هستند و گوئی گوش خوابانده اند. من امیدوارم گوشهای شنوائی بر فریادها و ناله هاشان در مورد ایرانیان خارج از کشور پیدا شود. همچنین در مورد دلقک سابق اوکراینی و مقایسه ی او و هر مدعی دیگر و شاید با شاهزاده رضا پهلوی کاری ست کارستان. ایران ما چنین شجاعتی را طلب میکند. آیا وجود دارد ؟ کجاست ؟ واقعا اینهمه تفرقه آدم را دیوانه میکند.
محمدرضا کیانفر
. آیتالله سیدعلی خامنهای گفت: انشاءالله یک رئیس جمهور شایسته برای ملت ایران تعیین خواهد شد. رهبر معظم انقلاب، شایستهترین گزینه آقای قالیباف میباشد زیرا در فن گازانبری مهارت فوقالعادهای دارد و میتواند مخالفان رهبری آقازاده سیدمجتبی را به سهولت سرکوب نماید. بر وی است این شغل چون بر یوسف سراج شاهی، با وی است این کار چون با مشهدی باقر وکالت. عدل از او مهجور و از ضحاک علوانی ترحم، دانش از وی دور و از حجاج بن یوسف عدالت. سرور گرامی، تنها راه نجات میهن اتحاد ماست که همصدا جمهوری اسلامی را تشویق به انجام دو فوریت نماییم: 1- قطع دشمنی با آمریکا برای دفع تهدیدات خارجی. 2- به رسمیت شناختن حق آزادی بیان مصوب قانون اساسی جهت حل مشکلات داخلی. با تشکر از توجه شما.
رستم از زمازندران
عجب گرفتاری عظیمی! از همه بد تر گرفتار اپوزیسیون عقسم و سترون است. چپی شاهی مجاهدینی فدائی ملی همه و همه نازا، نابخرد و یکی از پایه های رژیم اسلام نحس و نکبت و جنایتکار و...