معرفی کتاب
«شهید!» کاوه اکبر؛ از بهترینهای سال که در ایران مجوز نخواهد گرفت
رامتین شهرزاد - «شهید!» نخستین رمان کاوه اکبر، مخاطب را به سفری از گذشته تا به امروز میبرد تا معنای زندگانی، مرگ، هنر را به چالش بکشد. هرچند درنهایت پاسخ را به مخاطب واگذار میکند.
از گودریدز (Goodreads)، شبکه اجتماعی کتاب تا نیویورکتایمز، در فهرست بهترین کتابهای نیمه نخست سال ۲۰۲۴ میلادی یک نام تکرار میشود: رمان «شهید!» نوشته کاوه اکبر که پیشتر چند دفتر شعر به زبان انگلیسی منتشر کرده بود.
این رمان در ذهن کورش شمس (در زبان انگلیسی با تلفظ سیروس) و در دهه ۲۰ سالگیاش میگذرد و گذشته، امروز و آینده را در دیدگاه یک آمریکایی ایرانیتبار و به قول یکی دیگر از شخصیتهای رمان، «یک ایرانی دیگر گرهخورده با مرگ» دنبال میکند. آنهم پس از سالهایی که همراه با اعتیاد به الکل، مواد مخدر، داروهای روانگردان و گیاهان نشاطبخش گذرانده و حالا در تلاش است تا پس از گذر از اعتیاد، جهان را از دریچهای دیگر نگاه کند. رمان با گفتوگوی درونی او با خدا شروع میشود:
شاید مسئله این بود که کورش مواد اشتباه را به ترتیب درست مصرف کرده بود یا مواد درست را به ترتیب اشتباه مصرف کرده بود، ولی وقتی بالاخره خدا با او صحبت کرد. آنچه کورش بیشتر از هرچیز دیگری میخواست، دوباره از نو شروعکردن بود.
شروع رمان «شهید!»
کورش میخواهد به سنت عارفان فارسیزبان، کتاب «شهید!» نوشته کورش شمس را بنویسد و در آن، به معنای واقعی مرگ برسد که از پیش تولدش، بر زندگی او و خانوادهاش سایه افکنده است.
از جمله عمویش که در گذر جنگ ایران و عراق، یک نقش مقدس را در جبهههای جنگ بازی میکرد: سوار بر اسبی سپیدرنگ، پارچهای بر سر میکشید و زیر آن یک چراغ قوه در دست میگرفت و به سراغ مناطقی از جبههها میرفت تا سربازان، آغشته به گازهای مهلک و در آستانه مرگ، لحظهای آرامش بگیرند؛ انگار که یکی از امامان شیعه آمده تا آنها را به بهشت ببرد. نقشی که افسردگی را نه تنها به عمو، بلکه به روان راوی نیز حک میکند.
کتی والدمن، در هفتهنامه نیویورکر در معرفی «شهید!» نوشته:
شاعر ایرانیآمریکایی، کاوه اکبر در نخستین رمان خود میپرسد که آیا رنجهای ما اهمیتی دارد، و برای چه کسی اهمیت دارد، و چگونه میتوان اهمیت این رنجها را بیشتر کرد.
در معرفی کاوه اکبر
کاوه اکبر ۳۵ ساله، شاعر، ویراستار و استاد دانشگاه پرود (Purdue University) و همچنین استاد کالج رندولف (Randoph College) و کالج وارن ویلسون (Warfren Wilson College) و متولد تهران است که در دو سالگی به آمریکا مهاجرت کرد و در این سرزمین بزرگ شد. اکبر دکترایش را در نوشتن خلاق از دانشگاه ایالتی فلوریدا دریافت کرده است.
از او پیشتر دفترهای شعر «گرگ را گرگ خواندن» (Calling a Wolf a Wolf)، «ناقوس زائر» (Pilgrim Bell) و «سیمای یک الکلی» (Portrait of an Alcoholic) در بازار کتاب آمریکای شمالی منتشر شده است.
چند شعر از او را به زبان انگلیسی میتوان در وبسایت بنیاد شعر یافت و اشعارش در گسترهای از مجلات ادبیات مطرح جهان از جمله هفتهنامه نیویورکر و مجله پاریس ریویو منتشر شدهاند.
اکبر از مدیران مجله اینترنتی دایودپر (Divedapper) است که متمرکز بر گفتوگو با شاعران است و همزمان دبیری بخش شعر مجله چپگرای ملت (The Nation) نیز بر عهده اوست. او در ۲۰۲۴ میلادی، جایزه گوگنهایم را دریافت کرد.
ادامه مرور اثر او، بخشهایی از رمان را لو خواهد داد.
هرچند هنوز مشخص نیست که آیا ترجمهای فارسی از «شهید!» منتشر شود، بخصوص که رمان، نوشته یک شخص کوییر از خانوادهای کوییر، قاعدتاً نمیتواند از سد سانسور جمهور اسلامی عبور کند تا در ستایش سکس، آزاداندیشی و زندگی روزمره همراه با اعتیاد سخن بگوید.
بیداری: از کجا آمدهام، اینجا چه میکنم؟ مامان کجاست؟
هر زرافه، مژههای بلند اسبها را دارد و با همان چشمهای غمگین. انگار میدانند برای این دنیا ساخته نشدهاند. یا حتی بدتر، میدانند که برای همین دنیا هستند.
از رمان «شهید!»
راوی رمان هم مانند کاوه اکبر، در دو سالگی به آمریکا مهاجرت میکند. این شخصیت خیالی، همراه به پدر به سرزمین تازه میآید، وقتی پدرش یک آگهی برای کار در یک مرغداری میبیند و برای آن اپلای میکند. تازه زمان کمی از انقلاب گذشته و پاسپورت ایرانی به بدی امروزش نیست – هرچند نویسنده اشارهیی به این موضوع نکرده است. مرغداری البته یک موسسه پژوهشی است تا مرغ مناسب برای دیگر مرغداریها آماده کنند: مرغی که هرچه سریعتر با کمترین مقدار غذا، بزرگ و آماده مصرف بقیه جامعه شود.
مادرش برابر آنچه به راوی گفتهاند، از مسافران پرواز شماره ۶۵۵ شرکت هواپیمایی ایران ایر از تهران به مقصد دوبی بود که در تاریخ ۱۲ تیر ۱۳۶۷ با موشکهای آمریکایی ناو یواساس وینسنسِ نیروی دریایی ارتش آمریکا رهگیری و منهدم شد. تمامی ۲۹۰ سرنشین آن شامل ۴۶ مسافر غیر ایرانی و ۶۶ کودک کشته شدند.
مادر راوی، بدینشکل به یک جای خالی بزرگ در زندگی او بدل میشود. کورش را مادر در تهران گذاشته بود تا به دیدار برادرش برود و کمی بعد برگردد. البته در فصلهای نهایی کتاب، کورش با یک واقعیت بزرگ روبرو میشود: مادرش زنده است و او شاهد مرگش بوده است.
اما پیش از آنکه او با این واقعیت و تأثیر ترک اصلی در رمان، بر شخصیت و زندگی راوی روبرو شود از رویایی طولانی بیدار میشود. از سالها زندگی درگیر به اعتیادهای گوناگون که فراموش کند. تا نباشد. تا نبیند.
نویسنده چندین مرتبه با مثالهای گوناگون تأکید میکند که چقدر آمریکا ساده از مرگ مسافران این پرواز گذشت. چقدر ساده بازماندگان رها شدند – هرچند غرامت دریافت کردند – تا خود با این فاجعه کنار بیایند.
رمان «شهید!» بدینشکل انگار باری دیگر تاریخ را مقابل چشمان خواننده انگلیسیزبان قرار میدهد تا بر آنچه گذشته، قضاوت کند.
تقریبا یکسوم نخست رمان، این بیداری را شرح میدهد و خوابهای ممکن را با جایگزینی واقعیت توصیف میکند. زبان رمان، یادآور نوشتههای عرفانی تاریخ ایران است که در جریان سیال روح گرهخورده در رئالیسم جادوییِ نزدیک به زبان سلمان رشدی، واقعیت، خیالبافی، شعرنویسی، آمیزشهای جنسی، عشق و حفرههای تهی روح را جلوی چشمان خواننده بگیرد، بدون آنکه سانسوری بر آن وارد کند.
راوی خود را در موقعیتی آسیبپذیر قرار میدهد تا نشان دهد چگونه درهم شکسته و چگونه دوباره بهم چسب خورده است.
شهید!: هنر است که ما را به هم میرساند
کورش، ما همراه هم پیر نمیشویم. ولی، نمیتوانی اهمیت آن را احساس کنی؟ درست همینالان؟
از رمان «شهید!»
ماهها پس از رویای حضور پروردگار بر فراز ذهن آغشته به انواع مواد و الکل کورش، حالا او همراه یک پارتنر و دیگر دوستان به رویاهایشان فکر میکنند. در این میانه است که کورش از یک هنرمند آمریکاییایرانی سخن میگوید که آثارش را دوست دارد. آخرین اثر او حالا در نیویورک عرضه شده است: هنرمند که از سرطان رنج میبرد، در آستانه مرگ هر روز در سالن یک گالری حاضر میشود تا با حاضران صحبت کند و از هرچه میخواهند بگویند.
دوست کورش، او را تشویق به سفر میکند. کورش پول در حسابش دارد. پدرش غرامت حکومت را از مرگ مادر خرج نکرده و همه را به فرزندش انتقال داده است. مقداری از پول خرج شده، اما کورش آنقدر در حسابش دارد که بتواند با آن راهی نیویورک شود تا آخرین اجرای هنری هنرمند محبوبش را به چشم ببیند بدون آنکه آماده این باشد که با چه روبهرو خواهد شد.
در جریان سیال ذهن راوی، گذشته و امروز با هم گره میخورند و در یکسوم پایانی رمان، گذران روز مادر او را در تهران تماشا میکنی. و اینکه چگونه عاشق شد. چه شد بچهدار شدند. و چه شد برای سفر کودکش را رها کرد.
کورش شمس میرود و هنرمند او را میبیند، گپ میزنند تا نفر بعدی بیاید. موقع رفتن، هنرمند میگوید فردا میبینمت. فردا میبینمت امتداد پیدا میکند تا هنرمند میمیرد. پس از مرگ اوست که دایره کامل میشود، ذهنیت گوناگون کورش برای شهید به واقعیت میپیوندند تا او شهید حقیقی را تماشا کند: مادرش.
یک عشق کوییر که جامعه آن را پس زده بود
مادرش در هواپیما نبوده است. پاسپورتش را به معشوق داده بود تا به دوبی برود. پسرش را به پدر واگذار کرده بود و با او خداحافظی کرده بود تا برود. برود چون نمیتوانست خودش باشد. در ایران پس از انقلاب، جایی برای یک عشق کوییر وجود ندارد. نمیتواند از آن حرفی بزند. نمیتواند چیزی بگوید. معشوق بهجایش میرود و کشته میشود.
او پس از آن، هویت معشوق را میگیرد و به آمریکا میرود. آنجاست که کارگری میکند و در اتاق کوچکی که اجاره کرده، نقاشی میکشد و هنر خلق میکند. وقت آزادش را هم به تماشای گالریهای شهر میگذراند. نگران از اینکه هنری بیاید و او آن را ندیده باشد.
در یکی از همین گالریها با لباس کارگری آغشته به بوی محل کار، رفته است تا هنر ببیند و صاحب گالری، یک زن رنگینپوست آمریکایی با سابقه کارگری، بالاخره با این مشتری همیشگی که پول ندارد تا چیزی بخرد اما همیشه برای تماشای هنر آماده است، وارد صحبت میشود. از دل این صحبت، بالاخره مادر راضی میشود تا نقاشیهایش را برای نخستین مرتبه به یک انسان دیگر، به صاحب گالری نشان دهد.
آثار مادر در سه نمایشگاه یکی پس از دیگری پس از افتتاح کامل به فروش میروند و او به شهرت میرسد. از شهرت به گذران عمر میرسد. از گذران روز به بیماری. از بیماری به هشدار پزشکان که دیگر راهی وجود ندارد. و درنهایت میخواهد مرگش هم یک اثر هنری باشد و بعد کنکاشهای مختلف، بالاخره یک گالری قبول میکند تا این هنر آخر او را عرضه کند.
و در یکی از این روزهاست که جوانی میآید و خودش را معرفی میکند: کورش شمس. پسرش. تا پس از مرگ، مادر واقعیت را به او نمیگوید. پس از مرگ است که کورش میفهمد این هنرمند مادرش بوده است. او آمده بود تا شهید شود، ولی شهادت مادر را تماشا میکند: یک عمر زندگی که جامعه میخواست در پس پرده، به هدر برود اما به هنری تبدیل شد که تا ابد میماند. حداقل در ذهن این مخاطب که حالا رمانش را تمام کرده است. «شهید!» را نوشته است.
نسخه گالینگور «شهید!» در ۳۵۲ صفحه، در ۲۳ ژانویه ۲۰۲۴ میلادی منتشر شد. در زمان نوشتن این معرفی کتاب، ۱۴۳۹۹ نفر در شبکه اجتماعی کتاب، گودریدز، به این رمان نمره ۴.۲۵ از پنج دادهاند.
نظرها
مصطفا
بسیار مقاله جالبی بود. مثل اکثر جستارهایی که رامتین شهرزاد مینویسد.❤️