دیدگاه
از خاوران تا ژینا: از شکوه جاودانگی تا ستایش زندگی
شاهپور شهبازی در این دیدگاه از شباهتها و تفاوتهای نسل خاوران و نسل ژینا مینویسند : نسل خاوران آگاهانه میخواست انقلاب برپا کند، نسل ژینا اما نمیتواست از انقلاب اجتناب کند.
از گورهای دستهجمعی مخفیانهی خاوران در مرداد ماه دههی شصت تا کشتارهای عمومی آشکار در شهریور ژینای ۱۴۰۱ تاریخ ایران صحنهی شگفتانگیزترین و رشکآمیزترین قهرمانیها در تقابل با وحشیانهترین و بیشرمانهترین جنایاتها بوده است. قهرمانان نسل خاوران و ژینا، به رغم همانندیهای بسیار (در جانفشانیهای سترگِ بدون پژواک و فرجام حماسی، و تراژدی مشترک)، دارای تفاوتها و تمایزاتی نیز هستند که بازتاب روانشناسی دو نسل و دو تاریخ مشترک و متمایز است. براین تشابهها و تمایزها نگاهی کوتاه خواهیم کرد.
با صدای نویسنده بشنوید:
از نسل خاوران تا نسل ژینا
قهرمانان خاوران به نسل برآمده از دوران جنگ سرد و جهان دو قطبی سوسیالیسم و امپریالیسم تعلق داشتند. نسل خاوران زمانی دست به قیام زد که هنوز افق رهایی بشر معنا داشت. خدا مرده بود اما روح جهانی به مثابهی «جوهر ارزشها» هنوز معنا داشت. روح جهانی به زبان انقلاب سخن میگفت؛ به زبان خرد روشنگری: از رفع بیگانگی و ازخودبیگانگی. از بازگشت به خویشتن. از گلوی مارکس، انگلس، لنین، مائو، تروتسکی، گرامشی، آدورنو، هورکهایمر، کاسترو، چهگوارا، عبدالناصر، عرفات، فانون، شریعتی، آل احمد، گلسرخی، دانشیان، جزنی، احمدزاده، حنیفنژاد، بدیعزادگان، سعید محسن و...
اتوپیا معنا داشت. مدرن و کهنه در ستیز بودند. هنوز مرزهای سیاه و سفید، خیر و شر، خوبی و بدی، روشنایی و تاریکی مشخص بود و تاریخ عرصهی هماورد ستیز ایدئولوژیها. قهرمانان نسل خوشبین و امیدوار خاوران پیروزی آسان انقلاب ۵۷ را از سر گذراندند؛ آنها که به تغییر جهان باور داشتند.
روح دوران قهرمانان نسل ژینا اما دهکدهی کوچک جهانی و پیروزی ایدئولوژی جهانگستر نئولیبرالیسم بود: جهان آزاد تکثر و جبر شباهتسازی جهانها. مرزهای سیاه و سفید خیر و شر خاکستری شده بودند. روح جهانی به زبان پستمدرن سخن میگفت؛ از گلوی نیچه، هایدگر، دلوز، فوکو، لیوتار، بودریار، دریدا.
خدا مرده بود و روح جهانی گم شده بود. خرد روشنگری شکست خورده بود و تنها معدهی دنیوی و سیریناپذیر انسان شور برمیانگیخت. معنا در دهلیز بیانتهای مدلولهای استعلائی گمشده بود. قهرمانان نسل ژینا در انسداد چشمانداز رهایی بشر، از دل شکستهای بیثمر، امیدهای عبثشده و آرزوهای به یغمارفته بربالیده بود. روح نبرد بیرمق و سازشکار شده بود و رفتار غرورآمیز و با وقار ایدئولوژیهای پیکار، مسخره و لوده مینمود.
نسل خاوران آگاهانه میخواست انقلاب برپا کند، نسل ژینا اما نمیتواست از انقلاب اجتناب کند. نسل خاوران هنوز ابعاد کابوس وحشت هیولای جمهوری اسلامی را تجربه نکرده بود و میخواست از رهایی رنج ستمدیدگان سرنوشت بسازد. نسل ژینا اما چهرهی بینقاب هیولا جمهوری اسلامی در تجربه زیست روزانهاش تجربه کرده بود و رهایی از ستمدیدگی رنج سرنوشتش بود.
نسل خاوران از بالا رهبری میشد. نسل ژینا از پایین رهبری میکرد. نسل خاوران برای معنای زندگی میجنگید. نسل ژینا زندگی را تبدیل به معنا کرد. نسل خاوران از پیشفرضهای اتوپیای ذهنی حرکت میکرد، نسل ژینا از پیشفرضهای واقعی زندگی. نسل خاوران میخواست طراوات بهشت را در زمین برپا کنند تا از شر زندگی دوزخی رها شود. نسل ژینا میخواست زمین را از دوزخ رها سازد تا از طراوت زندگی، بهشت بسازد.
نسل خاوران سنگرهای خیابانیاش رو به دشمن در حالی برپا کرد که نگران حملهی مردم از پشت سنگرها بود. نسل ژینا اما سنگرهایش را پشت به پشت مردم، در حالی برپا کرد که پنجه در پنجهی دشمن از روبرو داشت.
نسل خاوران خیلی زود مجبور شد به مبارزات مخفی و چریکی رو بیاورد و به ناچار ماهیت مبارزهاش سختگیرانه و خصلت جدا از مردم را پیدا کرد و در نهایت به انزوای فرقهگرایان در خود خزیده رسید. نسل ژینا اما از دل اعتراضات مدنی و علنی که بارها و بارها سرکوب شده بود، بیرون آمد. آشکارا مبارزه میکرد. از مردم و با مردم آغاز کرد. مردمی شد اما سراسری نشد و در نهایت به ناامیدی و انزوای عملیاتهای کوچک چریکی در خود خزیده رسید.
نسل خاوران: زندگی در ارتفاعات بعید
نسل خاوران یا دل در سلحشوری حسین و فتوت علی داشت و با آرامش نمازهای شب به خواب میرفت، یا مبارزه را از لابهلابهی سطور «مادر» ماکسیم گورکی آموخته بود. از جان شیفتهی آنت رومن رولان تغذیه میکرد. با شیداییهای ژان کریستف پیمان عاشقی بسته بود و «دن آرام» شولوخوف لالاییهای شبانهاش بود. اصول تعلیم و تربیت اجتماعی ماکارنکو را ستایش میکرد. برای دیدن فیلمش سینمای بلوار کشاورز تهران را قرق میکرد. شیفتهی آمیزهی دیالکتیک تضاد آیزنشتاین و وحدت پودوفکین بود اما هنوز با شاعرانگی سینمای داوژنکو غریبه بود. هنوز نمیتوانست بفهمد اسب چگونه به زبان انسان سخن میگوید. شعرهای شاملو از بر بود و به «کاشفان فروتن شوکران» ایمان داشت. پرومتهوار از عشق به انسان مشعل شاعرانهی روشنایی ساخته بود، اما هنوز از رازهای خوفناک «عصر ظلمت» داستایوسکی خبر نداشت.
هر انسانی میداند که در نهایت فانیست و رستاخیزی در کار نیست و او مرگ را با افتخار و آرامش میپذیرد به سان خدا.
(هانا آرنت. انسان ها در عصر ظلمت. ترجمه مهدی خلجی. نشر توانا. صص. ۲۹۱-۲۹۲.)
نسل خاوران به شکوهِ جاودانگی ایمان داشت. خدا به مثابهی «منشا ارزشها» هنوز زنده بود: یا در آسمان سکنی داشت و تجلی ارادهی خلق در زمین بود و یا به قول مارکس در نقد فلسفهی حق هگل، «قلب جهان بیقلب، روح جهان بیروح» بود که انسان باید از تحقق خیالی آن برمیگذشت تا از عطر معنوی خودش خدا بسازد. برای قهرمانان نسل خاوران وسوسهی اغواگرایانهی زندگی و هر آنچه نشان زندگی داشت در قیاس با طعمِ سیبهای درخت جاودانگی هیچ بود.
به آسمان بنگر، تو اهمیتی نداری، و بیهیچ هراسی خواهیمرد
(هانا آرنت. انسانها در عصر ظلمت. ص. ۲۹۰.)
اما جاودانگی رازش را با تو در میان خواهد گذشت.
داوری آن سوی در نشسته است، بیرادی شوم قاضیان، ذاتش درایت و انصاف، هیاتش زمان و خاطرهات تا جاودان جاویدان در گذرگاه ادوار داوری خواهد شد
(احمد شاملو. شعر در آستانه)
عدالتِ تاریخ راز جاودانگی نسل خاوران بود.
نسل خاوران دغدغههای روزمرهی زندگی را نداشت. در پی کسبوکار و زندگی آبرومندانه و حقوق کارمندی و بیمهی بازنشستگی نبود. دغدغهی بزرگ تغییر جهان را داشت. مبارزه تقدس داشت. زندگی به خاطر مبارزه معنا داشت. آزادی و عدالت مرده بود و انسان در رخصت زندگی تنها به شوق نبرد نفس میکشید. نسل خاوران آرمانگرای خیالپرداز بود. همانند عقاب در ارتفاعات بعید مشق زندگی میکرد. سرشار از عشقهای پنهانِ به زبان نیامده و لبریز از احساسهای زیبای سرکوبشده بود. از تماس دستهای غیرهمجنس وحشت داشت؛ مگر به عنوان سپر مبارزه. مجهز به غرور دوزخیها بود؛ آتشین. سوزنده. جدی. مغرور. سختگیر، حتی نسبت به خطاهای خودش. خطا گناهی نابخشودنی بود. اشتیاقِ هولناک خوببودن بخشش برنمیتافت. موقر، بردبار و از اهالی سرود و کوهپیمابیهای هدفمند بدون لذت در فتح قلهها و حسرت عکسهای یادگاری از هراس شناسایی شدن. برای نفسگرفتن از گذشته مدد میگرفت. از اساطیر. از تاریخ. از راههای پیموده شده. از اندیشهها و الگوهای آموزگار شده.
قهرمانان نسل خاوران شورمندی شوریدگی و استنشاق نامتناهی را ستایش کردند و قهرمانان نسل ژینا شوریدگی شورمندی و نامتناهی استنشاق را. نسل خاوران فرزندان کوچههای خاکی اعماق، زیر سقف کوتاه خانههای مخفی تیمی. نسل ژینا اما فرزندان خیابانهای آسفالت پنهاور، زیر بیسقفی آسمانِ تاریک. قهرمانان نسل خاوران با مرجان جانشان جواهر ماندگاری، و قهرمانان نسل ژینا با مروارید چشمانشان روشنایی زندگی را برافراشتند.
نسل خاوران اهل سختکوشی مبارزات چریکی بود. شناسایی کوچههای بنبست از طریق سیمهای برق، ضد تعقیبهای پیدرپی، قرارهای زاپاس، تغییر شکل و لباس، مخفیکاریهای تشکیلاتی، پنهان کردن عقاید، سوءظن به هر چیز و شک به هرکس. مجبور از جابهجاییهای تشکیلاتی از شهرستانها به شهرها، از شهرها به استانها و از استانها به پایتخت و برعکس. اهل مبارزه در مکانهای ناشناخته، با هویتهای ساختگی، نامهای مستعار، کارتشناسیهای تقلبی و مبارزه در ازدحام تودههای غریبه. نسل خاوران پارسایی رواقیمنشانه در خوشامدگویی به تقوای رنج داشت. قهرمانان نسل خاوران از اهالی سنگینی بار هستی بودند و روحشان همانند معماریهای با شکوه و ماندگار قرون وسطی رو به آسمان پر از سایه و روشن رازهای ناشناخته بود.
نسل ژینا: دُرناهایی در ارتفاع مشخص
قهرمانان نسل ژینا اما دانههای دلشان حتی از پشت دوربینهای کنترل پیدا بود. آواز میخواند. آرایش میکرد. میرقصید. بازی میکرد. ژستهای ساده میگرفت. «دلقکبازی» درمیآورد. سلفیهای سرخوشانه میانداخت. ریشخندانگاری معصومانه داشت. از تیره و خاکستری بیزار بود. عاشق رنگارنگی رنگ بود. اهل پرسههای سبک سرانه در ازدحام کافیشاپهای شلوغ، حتی پس از نبرد سهمگین در خیابانها برای رفع خستگی پیکار و شروع مجدد.
نسل ژینا دغدغهی دشوار و سختِ بیریای خودبودن در جهان را داشت. همهی مائدههای زمینی را پاس میداشت. بیپیرایه، صمیمی، فروتن، ساده، خوشبین، ملایم، خودمانی، بیشیله پیله، زندهدل، سرخوش، اما به وقت مبارزه جدی و اعجابانگیز. موهایش را از پشت به مثابهی آغاز نبرد گره میزد. نمیهراسید. سرخوشی را تبدیل به تاکتیک خطرناک عمامهپرانی در مبارزه میکرد.
زندگی تکرار نمیشود. زیبایی لحظههای زندگی تکرارپذیر نیست. غنای لحظهها پایان میپذیرد. روز در آستانهی درها ایستاده است. باد شب اما از میان ان میوزد. فردایی در کار نیست. ترس چگونه میتواند تو را بلرزاند؟ پس بجنگ به نام «زن»، «زندگی»، «آزادی».
قهرمانان نسل ژینا عاشق زندگی بودند. به همین دلیل از تقسیم مرگ، زندگی ساختند. این معصومیتِ هولناک، رازِ قهرمانیشان بود. دُرناهایی در ارتفاع مشخص با تغییر مسیرهای ناگهانی به شوق عبور از دژ تسخیرناپذیر دیوارها، میلهها، زندانها و استشمام هوای ناب آزادی. هوشمند اما آسانگیر، حتی نسبت به دشمنانشان. ساکنان محله و شهر خویش. با نام و هویت خویش، بدون التزام به پیروی از فرمان جابهجاییهای تشکیلاتی از بالا. در امنیت حمایت چهرهای آشنا نبرد را آغاز کرد. نیازی به شناسایی کوچههای بنبست و خیابانهای فرار نداشت. در همین محلات زندگی میکرد. سنگرهای مبارزهی انقلاب ژینا را در محلات خودشان و به نام خودشان برپا کردند. بچههای اکباتان. بچههای هفتحوض، بچههای تهرانپارس، بچههای صادقیه، بچههای نازیآباد، بچههای جوادیه و... قهرمانان نسل ژینا از اهالی سبکی بار هستی بودند و روحشان همانند معماریهای رشکانگیز رنسانس رو به جانب زیبائیهای زمین بود. ساده، شفاف و پرنور.
قهرمانان نسل خاوران شورمندی شوریدگی و استنشاق نامتناهی را ستایش کردند و قهرمانان نسل ژینا شوریدگی شورمندی و نامتناهی استنشاق را. نسل خاوران فرزندان کوچههای خاکی اعماق، زیر سقف کوتاه خانههای مخفی تیمی. نسل ژینا اما فرزندان خیابانهای آسفالت پنهاور، زیر بیسقفی آسمانِ تاریک. قهرمانان نسل خاوران با مرجان جانشان جواهر ماندگاری، و قهرمانان نسل ژینا با مروارید چشمانشان روشنایی زندگی را برافراشتند.
نسل خاوران تنهاییهای خوفناکِ اعماق را تجربه کرد اما از گستردگی شگفتانگیز موجهای «ما» در سطح دریا خاطره نساخت. نسل ژینا اما وسعتِ تموج دریای «ما» را تجربه کرد اما در تنهایی هولناک اعماق با خاطرهاش تنها ماند. نسل خاوران سیاست، اقتصاد، فلسفه و… را به عنوان مفهوم و معنا فهمید اما پشت به تجربهی زندگی داشت. نسل ژینا زندگی را تبدیل به معنا کرد اما پشت به فهم مفهوم سیاست، اقتصاد، فلسفه و... داشت.
نسل خاوران، نسل غرورهای دوزخی بود که به خاطر زیباییهای بهشت میجنگید. نسل ژینا اما نسل فروتنیهای بهشتی بود که بر تباهیهای دوزخ میشورید. نسل خاوران، نسل مبارزهی برآمده از شناخت واقعیت برای تغییر واقعیت بود: «عقلانی، طبیعی است». نسل ژینا اما نسل مبارزهی برآمده از واقعیت برای تغییر شناختِ واقعیت بود: «طبیعی، عقلانی است.»
از شکوه جاودانگی تا ستایش زندگی
قهرمانان نسل خاوران کودک به دنیا آمدند. با پاهای پدران و مادران تاریخیشان راه رفتن را آموختند. رو به آینده داشتند اما به مدد تجربهی اساطیر و آموزگاران پختهی تاریخِ گذشته. قهرمانان نسل ژینا اما بالغ به دنیا آمدند. با پاها و دستهای خویش مشق مبارزه را آزمودند. رو به آینده داشتند اما نه به مدد اساطیر و تاریخ گذشته بلکه به یمن گذشتهی تاریخی و متکی بر تجربههای زنده و نپختهی جوانی.
قهرمانان خاوران تنها بودند و بار مضاف تاریخ بزرگی را بر دوش میکشیدند. آنان قهرمانان مردم نبودند. کودکان ناهمگون طوفان و قهرمانان ناهمزمان بودند. بازیگران صحنه بدون حضور و تشویق تماشاگران. قهرمانان ژینا اما از ستایشِ غیرقابل وصف مردم برخوردار بودند، حتی آنجا که مردم تنهایشان گذاشتند. هم نبرد کردند و هم از لذت تشویق تماشاگران نبرد برخوردار بودند. لذت تاثیر نتایج عملشان را تجربه کردند، اگرچه عاقبت محکوم به دوش کشیدن صلیب تنهاییهای نسل خاوران شدند.
قهرمانان خاوران مانند ماهیهای دریا بیصدا بودند. بدون پژواک. فریاد در خلا. از فضای مجازی خبری نبود. هیچ رسانهی مستقلی در ایران وجود نداشت. همهی امکانات شنیدن صدا را حاکمیت به نام خودش سند زده بود. برهوت ارعاب. سکوت مرگبار. زخمیهای قیام را کسی به بیمارستان نمیرساند، مگر برای شکنجه و اعتراف. حتی کسی از محل دفن دستهجمعی آنان آگاه نشد. هنوز هم بسیاری از این گورهای دستهجمعی ناشناخته مانده است. دیدهشدن مقاومتشان، دیده نمیشد. قهرمانان ژینا اما بهرغم سلطهی ارعاب و سکوت، با هزاران چشم مراقب بیدار پیگیری میشدند. زخمهایشان با دستانِ یاری آشکار و پنهان پانسمان میشد. موبایلهای درایت رد جنایتها را ردیابی میکردند تا فاجعه مسکوت نماند. دیده شدن مقاومتشان، دیده میشد. سرنوشت محتوم هر دو نسل اما طعمگی منقار بیرحم مرغ خونآشام جمهوری اسلام بود.
در قیام و اعتراضات دههی شصت، مردم سازمانها و احزاب انقلابی را تنها گذاشتند. بهرغم اعلام رسمی اعدامهای بالای صد نفر در روز، پژواک دلیری قیام آنان حتی شوری بیرمق در مردم برنیانگیخت. آنان فلهای دستگیر، شکنجه، اعدام و در گورهای دسته جمعی بینام و نشان مدفون شدند. سازمانها و احزاب معترض نیز عاقبت فروپاشیدند، حتی آنان که با بزدلی بر چکمههای خونین هیولا آب تبرک ریختند و آن را سالوسانه لیسیدند، از انتقام نظام هیولایی در امان نماندند.
در انقلاب ژینا اما رهبران احزاب و سازمانها تلافی کردند. بهرغم تمام ادعاهایشان، انقلاب ژینا را به رهبری زنان و سرشت مردمیاش را به رسمیت نشناختند. ابعاد غولآسا و شگفتانگیز انقلاب ژینا را در لحظه و ساعت تاریخی درست نفهمیدند و با چانهزنی و رقابت با یکدیگر بر سر میراث رهبری، قهرمانان انقلاب ژینا و مردم را تنها گذاشتند. از خاوران تا ژینا، از شکوه جاودانگی تا ستایش زندگی، تاریخ ایران راوی تقابل معصومیت و دلیریِ هولناکِ قهرمانان در تقابل با خوفناکی نفرتانگیزِ ضدقهرمانان حقیر بردهی قدرت است. از خاوران تا ژینا عمر جهان بر ایران گذشته است و قهرمانانش را بارها و بارها «بر نطع سیاه نشاندند و گردن زدند و گورستانی چندان بیمرز شیار کردند که بازماندگان را هنوز از چشم، خونابه روان است.» (احمد شاملو. شعر جخ امروز از مادر نزادهام)
نظرها
حمید رضا نوشادی اسم واقعی است.
مطلب بسیار جذابی بود. توصیف های واقعی و در عین حال شاعرانه. مطلب به گونه ای نگارش یافته بود که خواننده به آسانی آن را می خواند و خسته نمی شد. غرق در مطلب می شد و من با خواندن هر پاراگراف آن نویسنده را ستایش می کردم. با این که از نویسنده مطلبی نخوانده بودم، اما مرتب به خودم می گفتم، باید سایر نوشته های او را پیدا کنم و بخوانم. همه چیز به خوبی پیش می رفت تا این که مطلب به انتها رسید. و در میان ناباوری خواندم: سازمانها « بهرغم تمام ادعاهایشان، انقلاب ژینا را به رهبری زنان و سرشت مردمیاش را به رسمیت نشناختند. ابعاد غولآسا و شگفتانگیز انقلاب ژینا را در لحظه و ساعت تاریخی درست نفهمیدند و با چانهزنی و رقابت با یکدیگر بر سر میراث رهبری، قهرمانان انقلاب ژینا و مردم را تنها گذاشتند.» این البته ادعای بی پایه ای بود. در میان فعالین سیاسی چه بسیار بودند نیروها و فعالین سیاسی که همواره با تمام قدرت و انرژی از خیزش پر شکوه زن زندگی آزادی پشتیبانی کردند. برخی با انتقادهای ضروری از آن حمایت کردند، و پاره ای حتی بدون انتقاد با تمام وزن از آن حمایت کردند. مسئله نحله ای فرصت طلب که اساسا به عقیده من مسئله اش رهایی مردم ایران از چنگال شوم حکومت اسلامی نیست، را نباید نویسنده محترم (با آن انشای زیبا و مطلب پرمحتوایش) به عنوان «تلافی رهبران احزاب و سازمانها» می آورد. بااین کارش دهن کجی آشکاری نسبت به مطلب غنی خود کرد. حیف شد این خطای آشکار، اما عظمت نوشته اگر چه آسیب دید،اما خدشه دار نشد. آرزوی سرافرازی نویسنده آقای شاهپور شهبازی را دارم. و امیدوارم باز هم مطلب دیگری از او را ببینم و بخوانم.
ایراندوست
ملت ایران در طول تاریخ پیاپی ضربههای دینی، استبدادی،فردی،اجتماعی،فرهنگی و... در حیات ملی پر پیچ و خمش ميخورد ولی هنوز سر پا است. مشتاقانه منتطر وفات رهبری هستیم تا برنده جنگ قدرت در سپاه را ببینیم. به امید درس گرفتن از شکستها، اشکها و تجربههای غیر قابل برگشت و یک آینده دموکراتیک در ایران فردا