داستانهایی از زندگی روزانه معدنچیان طبس
حسین نوشآذر - «آدمها» نوشته علی سید النگی مجموعهای از داستانوارههای گزارشگونهای درباره زندگی کارگران در یک معدن زغالسنگ در طبس از یک منظر کارمندی است. خشونتهای کلامی، سودجویی پیمانکاران، بازرسیهای مداخلهجویانه ایدئولوژیک از تهران، ناامنی در محیط کار زندگی کارگران را تحت تأثیر قرار داده است.
معدن زغالسنگ پرورده (معدنجو) استان خراسان جنوبی در محور یزد به طبس شامگاه شنبه ۳۱ شهریور دچار انفجار شد. حداقل ۶۹ کارگر در بلوک B و C این معدن «خصوصی» مشغول کار بودند. صدا و سیمای جمهوری اسلامی شمار کشتهشدگان را ۵۰ نفر اعلام کرد. این کارگران فقط ماهی ۱۲ میلیون تومان حقوق میگرفتند.
زهرا سعیدی، سخنگوی کمیسیون صنایع مجلس شورای اسلامی سهشنبه ۳ مهر گفته بود:
علت حادثه انفجار در معدن طبس رعایت نکردن مسائل ایمنی است. آژیر مرکزی معدن یا خراب بوده یا اصلاً وجود نداشته است. به همین دلیل، حتی کارشناسان ایمنی جان خود را از دست دادند.
یک سال قبل از وقوع این حادثه، داستان گزارشگونهای به قلم یک مهندس معدن درباره زندگی روزانه در معدن زغال سنگ طبس در گروه ادبی پیرنگ منتشر شده بود. این گزارش داستانگونه یا به تعبیری «ناداستان» روایتیست از درون درباره زندگی گروهی از معدنچیان ایرانی از یک منظر کارمندی.
آفریدن داستان بر اساس برخوردهای شغلی در مناطق روستایی یا کارگری سابقهای طولانی در تاریخ ادبیات معاصر ایران دارد. برخی نویسندگان خطه شمال در این زمینه پیشرو بودهاند. برای مثال میتوان از محمود طیاری، نادر ابراهیمی و یا احمد مسعودی، و هادی جامعی نام برد. علی سید النگی، نویسنده داستان «آدمها» درباره معدن زغال سنگ طبس هم به همین سنت تکیه داده است، با این تفاوت که «آدمها» دارای پیرنگ مشخصی نیست و شخصیتها هم کنش داستانی ندارند، بلکه نویسنده میخواهد اطلاعاتی درباره زندگی هرروزه روز معدنچیان ایرانی در یکی از مهمترین معادن زغال سنگ کشور که بیش از ۱۰ درصد از نیاز زغال سنگ ایران را تأمین میکند به دست دهد. با توجه به فاجعه ۳۱ شهریور معدن زغال سنگ طبس، این متن اهمیتی ویژه مییابد.
جدایی روشنفکران از عامه مردم
شگفتآور است که از قضا ماجراها در «آدمها» از منظر یک مهندس ایمنی معدن روایت میشود. به یک معنا، خواه ناخواه حوادث کار در معدن در متن ماجراها حضور دارد، بیآنکه نویسنده قصد داشته باشد به اصلیترین علت فقدان ایمنی کافی در معدن اشاره کند و یا اینکه بخواهد با زندگی کارگران از درون آشنا شود که بعد ما را با درگیریهای روزمره آنان در حین کار و یا در خانه و کاشانهشان آشنا کند. در آن میان خشونتهای کلامی و یک قتل «ناموسی» مانند وقایع کاملاً عادی بازگو میشوند. به این ترتیب میتوان گفت ما با گزارشی داستانگونه سر و کار داریم که در یک محیط کارگری از منظر برخی کارمندان و مدیران روایت میشود. گزارش با این سطرها که بیانگر نگرانیهای ایمنیست آغاز میشود، اما در ادامه در حد همین اشارات مختصر باقی میماند:
وسطهای فروردین بود و هوای طبس رو به گرمی میرفت. صبح زود به تونل رفتم و به کارگاههای استخراج سر زدم. بعد از اینکه دوش گرفتم، راه افتادم بهطرف دفتر کارم. سمت چپ کمرم درد میکرد و نشستن برایم راحت نبود. به هر زحمتی بود، نشستم پشت صندلی و کشوقوسی به خودم دادم. صدای مقدم، سرپرست استخراج معدن، را شنیدم: «مهندس، چایی میخوری برات بیارم؟»
_ آره. برای من هم یه دونه بریز.
آمد و روبهرویم نشست. مثل همیشه آستینهای لباسش را بالا زده بود. غیر از انگشتهای پینهبسته، دستهای عضلانی و ماهیچههای ساعدش را میشد دید. میانهقد بود و سیاهسوخته با قیافهی زمخت و صدایی کلفت. موهای کمپشتش را به عقب شانه میکرد. بچهی روستاهای اطراف طبس بود و کمصحبتی و سرسختیاش آدم را یاد کویر میانداخت. مهندس بود؛ ولی گاهی مثل یک کارگرِ تونلی همپای کارگرها کار میکرد. گفت: «این کارشناس جدید استخراج رو که اومده، دیدی؟ از همین اُکلون رفت پایین.»
گفتم: «ندیدم. بچهها بهش آموزش دادهن؟»
هرکس که میخواست در هر سِمَتی استخدام شود، قبل از ورود به تونل باید آموزشهای ایمنی را میگذراند. این آموزشها شامل بازدیدکنندهها هم میشد. بههرحال، معدن زغالسنگ بود و مقررات ایمنی سفتوسخت خودش را داشت.
منظور از اُکلون همان تونلهای شیبداریست که پیکرهای بیجان کارگران را در واگنهای حمل زغالسنگ از آنجا بیرون آوردند. داستان در کشاکش دغدغههای مهندس ایمنی، سرکشیهای مسئول حراست از دفتر مرکزی در تهران، فریبکاریهای پیمانکار و بدبختی و فلاکت کارگران که برخی از حرمانهای جنسی و یا اعتیاد رنج میبرند و برخی اما ورزیده و چابکاند اتفاق میافتد، بدون آنکه بتواند به ژرفا برسد. علتش هم آن است که مانند بسیاری از کارگاهها و محیطهای کارگری در ایران، کارمندان راه خود را از کارگران به کل جدا کردهاند. تفکیک غذاخوری، سرویسهای بهداشتی و حمام و رختکنیها جلوه بیرونی این جداییهاست. نویسنده که از جایگاه طبقاتی خود آگاه است، نمیتواند و چه بسا نمیخواهد بر این جدایی غلبه کند.
احمد مسعودی، نویسندهای که در جوانی خودکشی کرد، در نمایشنامه استعاری «خر با بار نمک، (۱۳۴۷) جدایی روشنفکران از عامه مردم را با طنزی دلنشین به سخره میگیرد. در داستان به یادماندنی «کار»، نویسنده، سرخوردگی یک کارمند در برخورد با کار هنگام شیوع وبای التور را به بهترین وجهی بیان میکند. مجید دانش آراسته در داستانهایی مانند «چراغ نیکلایی» و «صندلی لهستانی» زندگی کهنهفروشان در به در را در داستانهایی خوشساخت به ما نشان میدهد. او در «شهرها، شهرها» و «تصویری از او» دو تیپ کارگر و روشنفکر را مقابل هم قرار میدهد. سید النگی، نویسنده و مهندس معدن به قدر کافی کارماده دارد که بتواند متنی در حد «کار» احمد مسعودی و یا داستانهای دانشآراسته از خود به یادگار بگذارد، اما کارماده در دست او و در کلمات او قوام نمییابد و به ژرفا نمیرسد و با این همه، هر پاراگراف «آدمها» سندیت دارد و در خدمت شناخت یکی از مهمترین محیطهای کارگری در ایران قرار میگیرد. برای مثال وقتی راوی داستان (مسئول ایمنی معدن) به حمامهای کارگری سرکشی میکند، تصوری از مشکلات بهداشتی این سرویسها به دست میآوریم:
«حمام کارگری حدود چهل تا دوش داشت و کارگرها آخر هر شیفت کاری مجبور بودند توی صف بایستند. خیلی از اتاقکهای دوش در نداشت و جلویش پرده زده بودند. قسمت رختکن هم حسابی کثیف و زغالی بود و نظافت هرروزه هم تأثیری در ظاهرش نداشت. زغال روی چکمهها و لباس آنهمه آدم، بعد از هر شیفت پنجساعته، روی کف و دیوار حمام و رختکن میآمد. وقتی رسیدیم، صدای دو نفر از زیر دوشها میآمد که داشتند بلندبلند با هم حرف میزدند.
_ فردا غروب که برسیم خونه، میگیرم یهکله تا خودِ صبح میخوابم. پسفردا هم دستِ زن و بچه رو میگیرم و میریم جنگل. یعنی یه کبابی درست کنیم…
_ من که یه روز استراحت کردم، باید چند تا کارگر پیدا کنم و ببرم سر زمین کمک پدرم کنم.
صدای عقیل و رمضان را شناختم. هر دو از کارگرهای شمالیِ استان گلستان بودند و با لهجهی علیآبادی حرف میزدند. فردای آن روز پایان شیفت کاری پانزدهروزه بود و اکثر نیروهای غیربومی میرفتند و گروه بعدی برای پانزده روز کاری دوم میآمدند.
بر اساس دادههای مرکز اطلاعات و راهبردی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی حدود ۶ هزار معدن در ایران فعالاند. کمتر از ۹۵ هزار کارگر نیز در این معادن مشغول به کار هستند که بیش از ۹۰ درصد آنها کارگران غیر متخصص و دارای دستمزد پایین، فاقد بیمه یا عدم پرداخت به موقع بیمه به دلیل قراردادهای موقتاند. در کل آنها امنیت شغلی ندارند، در حالی که وقتی به عمق زمین میروند، چنانکه در حادثه طبس دیدم همه روزه با مرگ همآغوش میشوند. جوانترین کارگر جانباخته در طبس فقط ۱۷ سال سن داشت و در بین این کارگران، حداقل یک کارگر با مدرک دانشگاهی مشغول به کار بود.
نرخ حادثه در معادن ایران بسیار بالاست، در سالهای دهه ۹۰ طبق آمار رسمی، حدود سه هزار حادثه در معادن کشور اتفاق افتاده و حدود ۵۰۰ نفر نیز کشته داده و ۱۳ تا ۱۴ هزار نفر نیز مصدوم شدهاند که تعدادی از آنها به قطع عضو یا نقص عضو دچار شدهاند.
فرار بیمهای پیمانکاران باعث شده بیمه کمتری برای کارگر رد شود و این موجب میشود که تعداد سالهای بیمهاش از تعداد سالهایی که کار کرده کمتر شود. از مهمترین مشکلات معدنچیان ایرانی ضعف در تشکلیابیست. حضور پیمانکاران در این ضعف بیتأثیر نیست جابهجایی منابع و نابرابری گسترده در توزیع آن، پیمانکاران را وادار کرده است که میزان دستمزد سالانه را کمتر از نرخ تورم واقعی تعیین کنند. افزایش هزینههای زندگی در برابر دستمزد کمتر از نرخ تورم، شکاف میان درآمد و هزینهها را افزایش داده است. «آدمها» نوشته علی سیدآلنگی درباره این مشکلات سکوت میکند. به یک معنا نویسنده موفق نشده از دنیای بسته کارمندی خود رها شود و به ژرفای دنیای کارگران و مشکلات آنها راه پیدا کند.
پیمانکاران معدنی
در کنار مشکلات بهداشتی و ایمنی ریز و درشت، مهمترین چالش در این متن با پیمانکار فرصتطلب، سودجو و عوامفریب است. «پیمانکاران معدنی» هم به گفته نویسنده معمولاً کسانیاند که «در گذشته معدنکار بودند و بعد از بازنشستگی برای خودشان کارگر میگرفتند و کار میکردند.» مرادزاده یکی از این پیمانکاران است:
مرادزاده یک ماه بعد از اینکه بازنشست شد و پیکور را گذاشت زمین، بیست تا کارگر خدماتی و پیکورچی از علیآباد گرگان و آمل آورد و قرارداد را بست و کار را شروع کرد. گاهی حتی تا سه ماه حقوق کارگر را نمیداد و به هر کلکی بود، کارگر را نگه میداشت و تناژ زغالی را که قرارداد داشت، تحویل شرکت میداد. کارگاه استخراج مرادزاده همیشه پرحادثه بود؛ چونکه کمتر از حد استانداردی که دفتر فنی به پیمانکار ابلاغ میکرد، جرز و ستون چوبی استفاده میکرد و سقف روی سرِ کارگر بیچاره ریزش میکرد. هر ماه دوسه نفر از کارگرهایش دستوپاشکسته و گردنشکسته راهی بیمارستان میشدند. همیشه هم حرفش این بود که چوب گران شده و نمیتواند این تعداد ستون چوبی و جرز برای کارگاه استفاده کند.
نفوذ این پیمانکار در دفتر مرکزی در تهران بدان حد است که میتواند کارشناس جابجا کند:
گاهی از این و آن میشنیدیم که جابهجاشدن فلان کارشناس شرکت کارِ همین مرادزاده بوده که طرف خیلی به پَروپاش پیچیده و میخواسته استخراج پیمانکار را بهدلیل رعایتنکردنِ طرح فنی تعطیل کند؛ اما مرادزاده از نفوذ خودش در دفتر تهران استفاده کرده و مهندس بدبخت را بهبهانهای فرستادهاند یک معدن دیگرِ شرکت در فلان شهر.
ارزش معدن زغال سنگ طبس ۷۰ هزار میلیارد تومان است و هر سال ۴۰۰ هزار تن زغال سنگ به ارزش دو هزار و ۸۰۰ میلیارد تومان از آن استخراج میشود. دولت این معدن را در اردیبهشت ۱۳۷۱ به بخش خصوصی واگذار کرد. مالکان این شرکت خصوصی اما از حسابداران بلندپایه و از مدیران سابق دولتی بودهاند. برونسپاری استخراج معدن به پیمانکاران یکی از راههای سلب مسئولیت در برابر کارگران از مدیریت شرکت است. مهمترین درگیری راوی «آدمها» هم با همین پیمانکاران بر سر مسائل ایمنیست که از هر فرصتی هم برای تحمیق کارگران استفاده میکند:
یک بار میدیدیم که عقب پاترولش را پر از هندوانه کرده و آورده معدن و بین کارگرها تقسیم کرده. یک بار دیگر میدیدیم تنباکوی قلیان با طعمهای مختلف خریده و آورده به همه میدهد. دلستر و نوشابه هم که هر هفته بوکسبوکس با پاترول میآورد. این آدمها عجیب بودند. مثلاً یک روز قبل بهخاطر عقبافتادن حقوقشان جلوی کانکسِ مرادزاده جمع میشدند و میگفتند تا حقوقشان واریز نشود، سر کار نمیروند؛ اما فردایش همینکه مرادزاده از شهر میآمد و درِ پاترول را باز میکرد و چشمشان به هندوانه و نوشابه میافتاد، چنان با ذوق از داخل اتاقهای آسایشگاه کارگری بهطرف ماشین میدویدند که… مرادزاده در آن لحظه کار خاصی نمیکرد. فقط درِ عقبِ پاترول را باز میکرد و خودش میآمد عقب و نگاه میکرد چطوری بهطرف ماشین میدوند. ما هم از پنجرهی دفتر فنی پیکورچیهای مرادزاده را میدیدیم که تا روز قبلش میگفتند اگر حقوقشان را ندهد، درِ اتاق را میبندند و بیرون نمیآیند؛ اما آن روز از جلوی بساط تریاک خودشان با دمپاییهای پابهپا بهطرف هندوانه و بستههای نوشابه و دلستر میدویدند...
در همان حال پیمانکار در تلاش است که کارگران را نزدیک خودش نگه دارد:
بلد بود کارگر را نزدیکِ خودش نگه دارد. چه ذوقی میکردند وقتی ساکِ لباسشان را میگرفتند و سوار لندکروزِ مرادزاده میشدند! چقدر در آن لحظات خودشان را نزدیک به پیمانکار و با او یکی میدیدند! مرادزاده میخواست خودشان را به او نزدیک ببینند تا احساس فرودستی نکنند.
اعتیاد و بحرانهای خانوادگی را هم نباید نادیده گرفت. پیمانکار میداند که چگونه این بحرانها را به نغع خودش به کارگیرد:
رامکردنشان را خوب بلد بود. تریاک بعضیهایشان را خودش میخرید و البته بعداً از حقوقشان کم میکرد. جوانترهایی را هم که از اول معتاد نبودند، چند ماه بعد میفرستاد توی اتاق نیروهای معتاد قدیمی تا کمکم شروع کنند و مثل بقیه شوند.
در این مبان بازرسیها از دفتر مرکزی هم نه الزاماً برای ارتقای ایمنی کار، بلکه به قصد سرککشی در زندگی خصوصی و جنسی کارگران انجام میشود. دردسر بزرگی که مسئولان معدن باید تحمل کنند:
از دفتر تهران که میآمدند برای سرکشی، دردسرها شروع میشد. معمولاً دوسه تا ماشین بودند که مدیرعامل، مشاور فنی و بهرهبرداری، حسابدار، مسئول دفترفنی و چند نفر دیگر با هم میآمدند. ربیعی، رئیس حراست شرکت، هم گاهی با مدیرعامل میآمد. این دفعه هم بیخبر همراه بقیه آمد. یک سرهنگ بازنشستهی ارتش بود با ابرو و سبیل پرپشت و نگاه خشک. بیشتر شبیه شکنجهگرهای ساواک بود که توی سریالهای دههی فجر از تلویزیون نشان میدهند.
و همین ربیعیست که دلخور است از اینکه چرا کارگران دزدیهای کوچک بیاهمیت میکنند:
[رئیس معدن] از دلهدزدی بعضی از کارگرها که مایع دستشویی را خالی میکردند و میبردند یا کارگرهایی که کلاههای ایمنی قدیمی و کهنه را از معدن میدزدیدند، خبر داشت. البته که میدانست گاهی بهاندازهی یک کیسه از ضایعات چوب پشت کارگاه نجاری را از معدن میبرند. البته که میدانست گاهی بعضی از کارگرهای تونلی بومی اطراف معدن، سیم آتشباری را زیر لباس دور کمرشان میپیچند و از معدن خارج میکنند. اما پیرمرد بارها به خودمان هم گفته بود که موقع سروکلهزدن با آدمها باید چیزهایی را نادیده بگیریم. میگفت: «یاد بگیرین گاهی روتون رو بکنین اونور.»
قتل ناموسی
یکی از مهمترین اپیزودها در این متن، ماجرای قتل ناموسیست. آسیبهای اجتماعی طی سه دهه اخیر در تمامی شاخصها و گروههای اجتماعی روند روبه رشدی داشته و کارگران نیز طبعاً مستثنی نبودند. میانگین اعتیاد جامعه کارگری از میانگین سایر اصناف و اقشار بیشتر است. همچنین میانگین خشونت، اختلال روحی و طلاق نیز در جامعه کارگری نسبت به سایر گروههای جامعه بالاتر است. میانگین نارضایتی از زندگی نیز که از شاخصهای همبسته با خودکشی است نیز در میان کارگران به حد قابل ملاحظهای نسبت به سایر اقشار بالاتر است. در اپیزود قتل ناموسی، همه این آسیبها قایبل شناساییست.
شیفتها برای کارگرانی که از شهرهای دیگر از جمله از زابل یا آزادشهر برای کار در معدن به طبس آمدهاند، پانزدهروزه است. در معدن در بین کارگران این شایعه درگرفته که زن یکی از کارگران در غیاب او با مردهای دیگر است:
یادم است همان سالهای اول کارم در معدن، یک بار نصفهشب از صدای دادوبیداد از خواب پریدم. فکر میکردم حادثهای پیش آمده؛ اما اگر اتفاقی افتاده بود، باید بیدارم میکردند. بنابراین، عجیب بود که بیدارم نکرده بودند. اول صدای فریاد و کوبیدن به در میآمد و بعد صدای دعوا. از ساختمان آسایشگاه مهندسی که بیرون آمدم، تعدادی از کارگرها و استادکارهای پیمانکاری و همینطور نجفی و رحیمی و مقدم را دیدم که همه چشم دوخته بودند به کانکس شخصی مرادزاده که محل خوابش بود. جوان نحیف و ریزجثهای که موهای سرش ریخته بود و انعکاس چراغِ جلوی کانکس روی سر طاسش معلوم بود، با زیرپیراهن سفید جلوی کانکس ایستاده بود و بلندبلند رو به مرادزاده که در چهارچوبِ درِ کانکس ایستاده بود، دادوبیدا میکرد. از بس داد زده بود، انگار صدایش از حالتِ صدای انسان درآمده و شده بود شبیه جیغِ حیوانی که زیر چوب و لگد گرفته باشند. آنقدر محکم با پا به زمین میکوبید که یک لنگه از دمپاییهایش از پایش درآمده بود. هوار میزد: «پول من رو بده! همین الان میخوام برم.»
بعدا معلوم میشود که شایعهای درگرفته مبنی بر اینکه همسر این کارگر جوان با مردان دیگر سر و سری دارد و سرانجام هم او احتمالاً بدون آنکه پولش را بگیرد، به شهر میرود و زنش را به قتل میرساند.
آن شب نفهمیدیم آن کارگر چطور و با کدام پول بهطرف شهر خودشان رفت. با شناختی که از مرادزاده داشتم، بعید بود پولی به او بدهد. حقوق هر ماه کارگر را حداقل دو ماه نگه میداشت. اما شیف کاری بعد، وقتی همهی نیروهای همشیفت آن کارگر آمدند، گفتند وقتی به خانه رسیده، با تفنگ دولول شکاریای که معلوم نبوده از کجا آورده، زنش را کشته و همانجا بالای جنازهاش نشسته تا پلیس آمده و او را برده.
به این ترتیب خشونتی که در محیط کار وجود دارد و سلامت جسمانی و روانی کارگران را به خاطر لقمه نانی به خطر انداخته و آنها را با انواع آسیبها از جمله اعتیاد درگیر کرده، کمکم مرزهای معدن را درمینوردد و به محیط خانواده و به زناشویی آنها هم سرایت میکند.
قریب یک دهه است که دیگر شاهد تنوعی در سبد کالایی خانوارهای کارگران معادن نیستیم. دراین مدت، جابهجایی منابع و نابرابری گسترده در توزیع آن، پیمانکاران را وادار کرده است که میزان دستمزد سالانه را کمتر از نرخ تورم واقعی تعیین کنند. افزایش هزینههای زندگی در برابر دستمزد کمتر از نرخ تورم، شکاف میان درآمد و هزینهها را افزایش داده است.
همه این عوامل، دست در دست هم آسیبزاست و به این ترتیب خشونت محیط کار به خانوادههای کارگری هم سرایت میکند.
«آدمها» نوشته علی سیدآلنگی از یک زاویه بسته کارمندی، تصویری از این آسیبها را مقابل دیدگان ما قرار میدهد. حتی از این زاویه بسته هم میتواند دریافت که فقط مدیران تهراننشین و پیمانکاران سودجو هستند که از اعتیاد و خشونت و فلاکت در محیطهای کارگری بهرهمند میشوند. داستان «آدمها» نوشته علی سیدالنگی را باید چندین و چندبار خواند تا با برخی از تاریکترین زوایا در محیط کار معدنچیان ایرانی آشنا شد.
نظرها
نظری وجود ندارد.