ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

نظم جهانی و دولت‌های مرزبان

محمدرضا نیکفر – یک سویه‌ی عمده‌ی «نظم نوین جهانی» مقابله با پناهجویان است. یادداشتی درباره‌ی ژئوپلتیک آوارگی، وضعیت خاورمیانه و جایگاه ایران در «نظم نوین».

اتریش: در انتخابات پارلمانی ۲۹ سپتامبر ۲۰۲۴ حزب راستگرای افراطی «آزادی» (FPÖ: Freiheitliche Partei Österreichs) قوی‌ترین حزب شد (۲۹,۲ درصد آرا). در صدر برنامه‌ی تبلیغی این حزب جلوگیری از ورود پناه‌جویان به کشور و اخراج مهاجرانی قرار داشت که جواز اقامت دریافت نکرده‌اند. از نظر نتیجه و مضمون تبلیغ انتخاباتی، آنچه در اتریش پیش آمد، شبیه وضعیت در ایالت تورینگن آلمان بود که  در آن در انتخابات ایالتی اول سپتامبر ۲۰۲۴ حزب «آلترناتیو برای آلمان» (AFD: Alternative für Deutschland) در صدر قرار گرفت. پیش از آن انتخابات در کشورهای مختلف اروپایی، از جمله در هلند، ایتالیا، فرانسه و بلژیک، حاکی از موفقیت برنامه‌های انتخاباتی راست‌گرایان با تمرکز بر مقابله با پناهجویان بود.

پیروزی FPÖ، «حزب آزادی اتریش»، موجی از شور و شعف در میان هم‌مسلکان آنان در اروپا برانگیخت. در پیام‌هایی که به خاطر پیروزی این حزب دادند، بر توافق عمومی‌شان برای مقابله با خارجیانِ خارج از تصورشان از استاندارد نژادی و فرهنگی، تأکید کردند.  گروف آلمانس (Gerolf Annemans) نماینده‌ی «فلامس بلانگ» (Vlaams Belang)، حزب راستگرای فلاندر بلژیک در پارلمان اروپا، پیروزی FPÖ را تقویت شورانگیز فراکسیون «میهن‌پرستان» خواند. مارین لوپن (Marine Le Pen)، رهبر راست افراطی در فرانسه، موفقیت همسلکان خود در اتریش را نشانه‌ی «پیروزی ملت‌ها» خواند. او نوشت: «پس از انتخابات در ایتالیا، هلند و فرانسه این موفقیت نشانه‌ی تأیید روندی است که دربرگیرنده‌ی دفاع از منافع ملی، حفظ هویت‌ها و احیای مجدد استقلال است، روند فراگیر پیروزی ملت‌ها.» خرت ویلدرز (Gert Wilders)، از رهبران راست افراطی در هلند هم تفسیر مشابهی از پیروزی هم‌مسلکان خود در اتریش داشت. او نوشت: «هویت، استقلال، آزادی و مقابله با مهاجران و پناه‌جویان غیرقانونی – این آن چیزی است که خواست میلیون‌ها اروپایی است.»[۱]

در تبلیغات انتخاباتی ایالات متحده‌ی آمریکا هم موضوع مهاجران در صدر مسائل قرار دارد. رئیس جمهوری فعلی، جو بایدن، از حزب دموکرات، و کامالا هریس، معاون او و کاندیدای این حزب برای انتخابات ریاست جمهوری مدام تأکید می‌کنند که در امر مقابله با مهاجران، به ویژه از مرز جنوبی کوشا بوده‌اند و همچنان در آینده کوشا خواهند بود. خارجی‌ستیزی یک مضمون محوری تبلیغات انتخاباتی دونالد ترامپ، کاندیدای حزب جمهوری‌خواه است، کسی که «اپوزیسیون» راست‌گرای ایرانی به او علاقه‌ای ویژه‌ای دارد آن گونه که عده‌ای او را «پرزیدنت دل‌ها» می‌خوانند. ترامپ چنان در تبلیغات انتخاباتی خود موضوع مهاجران را برجسته می‌کند که آنان را حتا خطری برای سگ‌ها و گربه‌ها می‌خواند و ادعا کرده است مهاجران این حیوانات را می‌خورند.[۲]

در جهان دست‌های دراز و  وسایل آدم‌کشی بلندبُرد، کارکرد بازدارنده‌ی مرز به تدریج معطوف به ممانعت از عبور انسان‌ها شده است، به ویژه مهاجران و پناه‌جویان. دولت‌ها در معنای دیگری نگهبان شده‌اند: کارشان اینک مرزبانی است برای جلوگیری از آمد و شدِ آوارگان.

دولت‌های مرزبان

دولت‌ها دو وظیفه‌ی عمده دارند: دفاع از نظم طبقاتی موجود و مرزبانی. وظیفه‌ی مرزبانی را به نام «ملت» انجام می‌دهند. این دو وظیفه مکمل هم‌اند. در جایی این دو وظیفه یکی می‌شوند، با نظر به این که مرزها درونی هم هستند، و به صورت تابلوی «ورود ممنوع» برای بخش‌هایی از جامعه در پهنه‌‌هایی درمی‌آیند که مختص به گروه‌هایی دارای حقی ویژه هستند. در ایران مهاجر افغانستانی را اخراج می‌کنند، به اصطلاح «رد مرز» می‌کنند. زن، با شدتی خاص زن بی‌حجاب، سنی‌، بهایی و دگراندیش هم هر یک به صورتی «رد مرز» می‌شوند، یعنی به درون ناحیه‌ای مقرر رانده می‌شوند. نظام زندان‌ها تجسم نظام مرزهای درونی است.

در همه جا نظم طبقاتی نظمی مرزمند است. مرزها در همه جا دیوار‌های به نسبت آشکار جداکننده‌ی «کاست‌ها» نیستند. در جامعه‌ی معاصر معمولا به صورت شیشه‌ای هستند. وقتی بخواهی از دیوار شیشه‌ای بگذری، سرت به مانع برمی‌خورد، آنگاه وجود بازدارنده‌‌اش را حس می‌کنی.

در گذشته مرز بیرونی مرز احتیاط و خط جداکننده‌ی موقت نیروهای متخاصم بود. با خون کشیده شده بود. ایدئولوژی ناسیونالیستی عصر جدید آن را به عنوان حافظ و شاخص قلمروی مقدس معرفی می‌کرد. بینش سکولار به مرز که می‌رسید، چه بسا یکباره شروع به روضه‌خوانی دینی می‌کرد.

اکنون در اکثر نقاط جهان اختلاف‌های مرزی فروکش کرده‌اند. مرزبانی‌های اصلی در گمرگ و مؤسسات انتقال پول و مراکزی از این دست مستقر هستند و به ویژه در اینجاهاست که منافع طبقه‌ی حاکم را در نظر می‌گیرند.

از زمان اختراع ابزارهای کشتار جمعی به صورت موشک‌های دوربُرد و جت‌های جنگی، دیگر منطقه‌ی مرزی عرصه‌ی اصلی درگیری نظامی نیست. نتانیاهو در ۲۷ سپتامبر ۲۰۲۴ در مجمع عمومی سازمان ملل گفت که دست دراز اسرائیل به هر نقطه‌ی ایران می‌رسد.[۳] این یعنی هر جای ایران مرز با اسرائیل است. جهان به دهکده تبدیل شده بود، پیش از رواج اینترنت، زیرا مشخصاً از زمان جنگ جهانی دوم هر نقطه‌ی آن در تیررس موشک‌ها و بمب‌افکن‌های قدرت‌های بزرگ قرار گرفت.

در افسانه‌ی آرش کمانگیر، مرز ایران را بُرد تیر او تعیین می‌کند. این نوع تعیین مرز اکنون در شکل دست دراز نتانیاهویی جهانگیر شده است. با همین منطق، جمهوری اسلامی به فکر دراز کردن دست خود افتاد، آن هم به شکل تولید موشک‌ با بُرد بلند و استفاده از «گروه‌های نیابتی».

در جهان دست‌های دراز و  وسایل آدم‌کشی بلندبُرد، کارکرد بازدارنده‌ی مرز به تدریج معطوف به ممانعت از عبور انسان‌ها شد، به ویژه مهاجران و پناه‌جویان. دولت‌ها در معنای دیگری نگهبان شدند: کارشان اینک مرزبانی است برای جلوگیری از آمد و شدِ آوارگان.

دولت‌های مرزبان، نظم پیشافاشیستی و پایان نوید حقوق بشر

همه‌ی ما بالقوه آواره هستیم. هر آن ممکن است قوه به فعل تبدیل شود. در طول تاریخ این گونه بوده و اینک آوارگی فعلیت تازه‌ای یافته است. جنگ کشورها، جنگ داخلی، فقر و فلاکت و استبداد، و خطر فزاینده‌‌ی از دست رفتن محیط مناسب زیست: همه‌ی اینها ما را در معرض خطر آوارگی قرار می‌دهند. بنابر آمار «کمیساریای عالی سازمان ملل متحد برای پناهندگان» در پایان سال ۲۰۲۳، در سرتاسر جهان ۱۱۷,۳ میلیون تن آواره بوده‌اند. هر سال بر تعداد آوارگان افزوده می‌شود.[۴]

فصل جدید آوارگی با جنگ جهانی دوم آغاز شد. دامنه‌ی جابجایی‌ها از مناطقی خاص فراتر رفت. پس از جنگ دوم قاره‌ی اروپا خود یک منطقه‌ی بزرگ آوارگی شد. انبوه انسان‌ها از این سرزمین به آن سرزمین می‌رفتند، به امید اینکه در جامعه‌ای پذیرفته شوند. پناه یافتن در یک جامعه برخورداری از حق داشتن حق بود.

اکنون داریم از دوره‌ی پسافاشیسم به عقب برمی‌گردیم؛ به کجا؟ به دوره‌ی پیشافاشیسم؟ به دوره‌ی آستانه‌ی فاشیسم؟ به خود فاشیسم؟ واقعیت این است: وعده‌ی حقِ داشتنِ حق پایمال می‌شود. آواره پس زده می‌شود، و همزمان وضعیتی ایجاد می‌شود که کرور کرور آواره تولید شود. دولت‌ها در این دوره در این معنا مرزبان‌اند که در برابر پناهجویان سد سکندر ایجاد می‌کنند.

در سال ۱۹۴۸ اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر به تصویب مجمع عمومی سازمان ملل متحد رسید. در مقدمه‌ی این اعلامیه یک انگیزه‌ی صدور آن واکنش به اعمال وحشیانه‌ای دانسته شده که وجدان بشریت را به خشم آورده است. اشاره‌ی آن اعلامیه به جنایات فاشیسم بود. اعلامیه که در آغاز دوره‌ی پسافاشیسم نوشته شده، نوید می‌دهد که جهان دیگر با به رسمیت شناختن حقوق بشر به آزادی و عدالت خواهد رسید و دیگر آن جنایات تکرار نخواهد شد.[۵] اعلامیه بر اساس باور به حق ذاتی بشر به داشتنِ حق نوشته شده است. فاشیسم، مهلک‌ترین مظهر ناسیونالیسم به مثابه ایدئولوژی دوران بود. اعلامیه در مقابل این ایدئولوژی می‌ایستد و از حق بشر به عنوان بشر، صرف نظر از رنگ و نژاد و دین و تابعیت آن، سخن می‌گوید.

اما بشر به عنوان بشر کیست، و نمونه‌ی آن را کجا می‌توانیم ببینیم؟ هانا آرنت، در مقاله‌ای که در آن دوره نوشته، بشر به عنوان بشر را در واقعیت وجودی کسی مجسم می‌بیند که دم مرز گیر کرده، عملا تابعیت خود را از دست داده و می‌خواهد در یک جامعه‌ی جدید پناه گیرد تا از حق داشتن حق برخوردار شود.[۶] می‌توانیم به این تصویر بیفزاییم، تصویر زندانی‌ای را که لختش می‌کنند، و او تقلیل می‌یابد به وجودی بَری از همه‌ی تعلقات. در عکس‌های گرفته شده در اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها به چنین انسانی برمی‌خوریم. همه‌ی کسانی که روانه‌ی اتاق‌های گاز می‌شدند، نماد انسان به عنوان انسان بودند.

اکنون داریم از دوره‌ی پسافاشیسم به عقب برمی‌گردیم؛ به کجا؟ به دوره‌ی پیشافاشیسم؟ به دوره‌ی آستانه‌ی فاشیسم؟ به خود فاشیسم؟ واقعیت این است:  وعده‌ی حقِ داشتنِ حق پایمال می‌شود. آواره پس زده می‌شود، و همزمان وضعیتی ایجاد می‌شود که کرور کرور آواره تولید شود. دولت‌ها در این دوره در این معنا مرزبان‌اند که در برابر پناهجویان سد سکندر ایجاد می‌کنند.

دوره‌ی جدید پیشافاشیسم دوره‌ی نسخه‌ی تازه‌ای از ناسیونالیسم است. اکنون به عنوان نمونه ناسیونالیسم آلمانی و فرانسوی در برابر هم قرار ندارند. هر دو یکی شده‌اند در برابر پناه‌جویان. دولت‌ها خود را دولت‌های نگهبان معرفی می‌کنند. در مبارزات انتخاباتی در غرب اکنون حزب‌های راستگرا در حال پیشروی هستند، چون می‌گویند برج و باروی نگهبانی دولت را مستحکم‌تر خواهند کرد. عوام‌فریبی فضای سیاست را پر کرده است. گناه کمبودها و نارسایی‌ها را به گردن خارجیان نامطلوب می‌اندازند. به کارگر بیکار می‌گویند فرصت‌های شغلی‌ را خارجیان تاراج کرده‌اند. پناهجو را نیروی مهاجم معرفی می‌کنند. کسی را که سرانجام از مرز گذشته و وارد کشور شده، در وضعیتی زندان‌وار قرار می‌دهند. با ممانعت از جذب در جامعه، زمینه را برای بروز ناهنجاری در میان مهاجران تقویت می‌کنند. هر عمل نابهنجار را به پای همه‌ی پناه‌جویان می‌نویسند.

در دوره‌ی پیشافاشیسم و پس از استقرار فاشیسم، به فرد بدبخت و محرومی که از نژاد «آریا» بود، این حس را می‌دادند که خیلی خوشبخت است چون از نژاد برتر است، می‌تواند در تحقیر و آزار انسان‌هایی از نژاد پست‌تر شرکت کند و شهروند نمونه شود. خوش‌بختی فاشیستی، خوشحالی از دیدن انسان‌هایی بخت‌برگشته است که می‌توان با افتخار تحقیرشان کرد و به این ترتیب غیرت و غرور ملی خود را به نمایش گذاشت. اکنون دوباره‌ عصر این خوش‌بختی سادیستی فرارسیده است.

ژئوپُلیتیک آوارگی

زمین تقسیم می‌شود میان دو گونه دولت: دولت‌های کشورهای قوی و ثروتمند که به عنوان مرزبان مواظب‌اند که پناهجو و مهاجر فقیر وارد کشورشان نشود، و دولت‌هایی در کشورهای فقیر یا وضعیت میانی که از جانب دولت‌های نوع یک پشتیبانی می‌شوند تا مگذارند سیل مهاجر به سمت کشورهای ثروتمند جاری شود. دولت‌های نوع یک اسلحه می‌فروشند، به تنش‌های منطقه‌ای دامن می‌زنند، و دولت‌های نوع دو −که معمولا مثل دیوار حائلی میان مناطق درگیر جنگ و قحطی و گرسنگی با کشورهای ثروتمند قرار دارند− موظف‌اند نگهبانی دهند که مبادا آوارگان از منطقه‌ی محصوره خارج شوند.

ژئوپُلیتیک در معنای سنتی استعماری آن به سیاست از منظر داده‌های جغرافیایی یک منطقه، امکان نفوذ در آن و امکان‌های بهره‌وری از منابع آن می‌پردازد. ژئوپلتیک، گونه‌ای ابرسیاست، سیاست فراملی، از دیدگاه ابرقدرت منطقه‌ای یا جهانی است. اینک ژئوپلیتیک معنای تازه‌ای یافته است: به یک منطقه و ویژگی‌های جغرافیایی تنها از زاویه‌ی نظامی‌گری و غارت منابع آن نمی‌نگرند. نگاه می‌کنند چقدر آواره تولید می‌کند و کوه و دره و دریا را از این زاویه بررسی می‌کنند که آوارگان چه امکان‌هایی برای عبور از آنها دارند و چگونه می‌توان مانع‌شان شد. به این ترتیب کانال مانش، دریای مدیترانه و مکزیک از منظر ژئوپلیتیک آوارگی معنای دیگری افزون بر معنای سنتی‌شان یافته‌اند.

کشورها در ژئوپلتیک سنتی از این دید دسته‌بندی می‌شدند که چه منابعی برای بهره‌وری دارند و چگونه می‌توان در آنها نفوذ کرد. دولت‌ها هم دسته‌بندی می‌شدند به دولت‌های سرکش و آنهایی که در حوزه‌ی نفوذ یا مستقیماً زیر سلطه قرار دارند. در ژئوپولیتیک آوارگی دسته‌بندی دولت‌ها بر مبنای نقش‌شان در نظام منطقه‌ای و جهانی مرزبانی است، ممانعت از عبور آوارگان به سوی کشورهای ثروتمند.

برای دیدن فرق ژئوپلیتیک سنتی و ژئوپلیتیک آوارگی می‌توان به نوع نگاه به رژیم اسلامی ایران توجه کرد. از دید قدیمِ قدرت‌های غربی، این رژیم به محور شرارت تعلق دارد و باید محصور و در نهایت معدوم گردد. اگر این دید عمل می‌کرد این قدرت‌های می‌کوشیدند به صورت فعال از اعتراض‌های مردمی در ایران سوءاستفاده کنند. اما در نمونه‌ی دوره‌ی خیزش ژینا دیدیم که چگونه پس از ملاقات‌های نمایشی با عده‌ای از «سلیبریتی‌ها» پا پس کشیدند. در نشریات جدی‌ و در اندیشکده‌هایشان این موضوع طرح شد که رژیم فعلی هنوز آلترناتیو ندارد، و تلاش برای تضعیف آن ممکن است به تنش‌هایی دامن زند که نتیجه‌ی آن سرازیر شدن سیل مهاجر ایرانی و افغانستانی و پاکستانی به سوی اروپا باشد. از منظر ژئوپلیتیک آوارگی، جمهوری اسلامی خود یک رژیم نگهبان است و چون آلترناتیو فوری و ساده‌ای ندارد، باید پابرجا بماند. به رژیم طالبان هم از این دید می‌نگرند.

ژئوپلتیک آوارگی آشکارکننده‌ی پوچی سیاست هویت است. چنین است که اقلیم کردستان عراق، به صورت یک قدرت نگهبان در می‌آید و از سوی آنکارا و تهران این نقش آن تقویت می‌شود تا در برابر کردهای ترکیه و ایران بایستد. دو خاندان فاسد حاکم بر  اقلیم همزمان متحد خاموش آمریکا و اسرائیل‌اند و به عربستان هم اتکا دارند. هویت‌گرایان کُرد در برابر سرکوب فلسطینیان ساکت‌اند و یا مورد به مورد برای نتیجه‌ی سیاست نتانیاهو کف می‌زنند. سیاست هویت ادعاها در مورد همبستگی خلق‌های زیر ستم را به فراموش‌خانه تاریخ سپرده است.

ناسیونالیسم عرب هم به صورت پوسیده و ورشکسته‌ای درآمده است. کار اردن و مصر این شده است که دیواری باشند دربرابر آوارگان فلسطینی. عربستان از این نقش پشتیبان می‌کند. غیرت و همبستگی دولت‌های عرب مکمل سرکوب‌گری اسرائیل شده است.

در این وضعیت جهانی، برنامه‌های کمک به توسعه به صورت برنامه‌های کمک به نقش نگهبانی درمی‌آیند. تمام تلاش اروپا اکنون این است که کشورهای شمال آفریقا دیوار جنوبی مستحکم مدیترانه باشند.

در این دوره‌ی پیشافاشیسم غلط نیست اگر از وجود یک «جنگ جهانی» سخن گوییم. اگر آن را در مفهومی پاراداگماتیک (paradigmatic)، یعنی به عنوان مدل‌واره، به کار گیریم، محتملاً بهتر مسائل موجود را می‌بینیم، بهتر از حالت گمان نرمال بودن وضعیت در جهان در این معنا که گویا اتفاق خاصی نیفتاده است.

ناسازواری سیاست

تئوری اجتماعی و سیاسیِ شکل گرفته در دوران جدید وجود یک چارچوب ملی را فرض قرار می‌دهد. یک وجه بحران اندیشه در این عرصه این است که دیگر چنین فرضی بی‌پایه شده است یا دست کم این است که قادر به توضیح روندهایی مهمی نیست که معمولاً زیر عنوان عمومی جهانی شدن (Globalization) بُرده می‌شوند. حتا امری که داخلی می‌نماید، مثل بیکاری و بی‌ثبات‌کاری، ضمن اینکه کاملاً محتمل است زمینه‌ی جهانی داشته باشد، ممکن است مقدمه‌ی آوارگی باشد که شاید ابتدا شکل مهاجرت درون‌کشوری به خود بگیرد و سپس به تلاش برای خروج از کشور و پیوستن به خیل آوارگان بینجامد. مشکل‌های اساسی زیست‌محیطی معمولاً مشکل‌هایی ملی نیستند، منطقه‌ای و جهانی‌اند. اما پیامدهایی ملی دارند و از جمله‌ی این پیامدها ممکن است آوارگی باشد. دیکتاتوری هم دیگر دیکتاتوری دولت «خودمان» نیست و چوبش را فقط خود «ما» نمی‌خوریم. ممکن است آواره شویم و آنگاه مسئله‌ی ما به عنوان آواره مسئله‌ی جامعه‌هایی شود که در آنها پناه می‌جوییم. سبک زندگی‌مان و حس و حال‌مان هم دیگر یک چارچوب ملی ندارد. ممکن است بسی به فرهنگ ملی‌مان فخر بورزیم، اما این غرور به سادگی درهم می‌شکند وقتی دریابیم گذرنامه‌ی‌مان مفت نمی‌ارزد. دچار روان‌پریشی می‌شویم، چنانکه ممکن است در حالی که خودمان آواره‌ایم خود را از دیگر آوارگان متمایز کنیم، در کشور خودمان اخراج مهاجران را «مطالبه‌ی ملی» بخوانیم، و در خارج به امثال ترامپ دل خوش کنیم و وقتی بشنویم حزب‌های راست‌گرا اخراج مهاجران نامطلوب را «مطالبه‌ی ملی» می‌دانند، با ساده‌لوحی بگوییم این شامل ما نمی‌شود، چون «آریایی و سفید» هستیم. ساده‌لوحی ممکن است قرین رذالت شود، چنانکه ممکن است مستأصل از آوارگی به نتانیاهو و بمب‌هایش امید بندیم، یعنی به نماد سیستمی که اکنون آواره‌ساز شماره‌ی یک جهان است.

در این دوره‌ی پیشافاشیسم غلط نیست اگر از وجود یک «جنگ جهانی» سخن گوییم. اگر آن را در مفهومی پاراداگماتیک (paradigmatic)، یعنی به عنوان مدل‌واره، به کار گیریم، محتملاً بهتر مسائل موجود را می‌بینیم، بهتر از حالت گمان نرمال بودن وضعیت در جهان در این معنا که گویا اتفاق خاصی نیفتاده است.

این روزها عوام‌فریبان می‌گویند انتخاب کنید که طرف چه کسانی ایستاده‌اید: طرف خامنه‌ای، حماس و حزب الله، یا طرف نتانیاهو و پشتیبانانش؟ جهان را ساده می‌کنند، به عقب‌ماندگی و جهالت و احساس‌های کور تکیه می‌کنند و چنین می‌نمایند که هیچ راه سومی وجود ندارد. راه سوم وجود دارد اما معذوراتی دارد که دو راه دیگر ندارند: تعهد به حقوق جهان‌شمول بشر، مرزبندیِ همزمان با بنیادگرایی اسلامی و بنیادگرایی سیستم جهانی سرمایه و سلطه.

نکته‌ی مهمی که شاید به این شیوه روشن‌تر شود، مشکل پیشبرد یک سیاست ملی است در حالی که اصل قضایا ملی نیست و مشکل‌ها به جهانی برمی‌گردند که دستخوش جنگ و قحطی و آوارگی است. به این دلیل است که حزب‌های چپ در اروپا دستخوش بحران‌اند، چون می‌خواهند راه حلی ملی برای مسائلی عرضه کنند که جهانی‌اند، اما راستگرایان می‌گویند قابل حل‌اند اگر دولت به صورت دولت مقتدر مرزبان عمل کند. مخالفت با مرزبانی مقتدرانه به اسم همبستگی بین المللی و حقوق بشر و حق پناهندگی در فضای آغشته از غریوهای عوام‌فریبانه به شکست در انتخابات می‌انجامد. اما موافقت با آن به معنای سازش با راست‌گرایان است.

در این تنگنا، دامنه‌ی مؤثر بودن تلاش برای حل مسائل جهانی از راه مراجع جهانی مدام محدودتر می‌شود. نسل‌کشی در غزه با وجود فراخوان‌های بین‌المللیِ مداوم برای آتش‌بس همچنان ادامه دارد. اروپا و آمریکا که بی‌قید و شرط از اسرائیل دفاع می‌کنند، عملاً نمی‌خواهند مانع نسل‌کشی شوند. قدرت‌های بزرگ، سازمان ملل و نهادهای مشابه را بی‌خاصیت و بی‌تأثیر کرده‌اند.

در وضعیت ما این حالت دوراهه‌ (dilemma) حادتر است. در زیر پوست ایران یک جنگ داخلی دارد که گاهی پرنمود می‌شود؛ جنگی دیرپا، آغاز شده از زمان مشروطیت، میان سه جریان سلطنت‌طلب، مشروعه‌خواه و خواهنده‌ی تحولی که کشور را از استبداد و عقب‌ماندگی و وابستگی برهاند. پیش بردن این ستیز بر زمینه‌ی جهانی درگیر ستیز کار بسیار پیچیده‌ای است. هم این روزها عوام‌فریبان می‌گویند انتخاب کنید که طرف چه کسانی ایستاده‌اید: طرف خامنه‌ای، حماس و حزب‌الله، یا طرف نتانیاهو و پشتیبانانش؟ جهان را ساده می‌کنند، به عقب‌ماندگی و جهالت و احساس‌های کور تکیه می‌کنند و چنین می‌نمایند که هیچ راه سومی وجود ندارد. راه سوم وجود دارد اما معذوراتی دارد که دو راه دیگر ندارند: تعهد به حقوق جهان‌شمول بشر، مرزبندیِ همزمان با بنیادگرایی اسلامی و بنیادگرایی سیستم جهانی سرمایه و سلطه.

اگر در این وانفسا نخواهیم حس انسانی خود را از دست دهیم، باید همین راه سوم را ادامه دهیم. سیاست‌ورزی از زاویه‌ی مسئله‌ی آوارگی این می‌شود که مبارزه با دولت نگبهان اسلامی را چنان پیش بریم که به نفع نگهبانان سلطه‌گر جهانی نباشد، به آوارگی مردم نینجامد و دربرابر سیاست‌هایی بایستد که به اسم رهایی، کشتار و آوارگی بیشتر به بار می‌آورند.

پانویس‌ها

[۱] منبع نقل واکنش‌های راست‌گرایان افراطی اروپا به پیروزی FPÖ: گزارشی در ZDFheute.

[۲] بنگرید به این ویدئو.

[۳] نتانیاهو در سازمان ملل: هیچ‌جایی در ایران نیست که «دست بلند» اسرائیل به آن نرسد (زمانه)

[۴] آمار تفصیلی در سایت UNCHR

[۵] درباره‌ی زمانه و انگیزه‌های صدور اعلامیه‌ی جهان حقوق بشر رجوع کنید به:

گلن جانسون: اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و تاریخچه‌ی آن. ترجمه‌ی محمد جعفر پوینده. تهران: نشر نی ۱۳۷۷.

[۶] Hannah Arendt, Es gibt nur ein einziges Menschenrecht. In: D. Sternberger (Hg.), Die Wandlung, Jg. IV, Heidelberg 1949, S. 754-770.

این مقاله به ترجمه‌ی  کیواندخت قهاری در نشریه‌ی "نگاه نو" (ش. ۳۸، پاییز ۱۳۷۷) چاپ شده است.

درباره‌ی مقاله‌ی هانا آرنت و کلاً این بحث بنگرید به:

محمدرضا نیکفر: "حقوق بشر و حقوق شهروند"، در: خشونت، حقوق بشر، جامعه‌ی مدنی. تهران: طرح نو ۱۳۷۸، صص ۳۰-۴۴.

از همین نویسنده

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • Hassan Hamd

    Thank you for this article, for the first time Nikfar is considering the foreign powers influence in IR regime and their interdependence as a integrated body to exploits the world people.