دیدگاه
نظم «نوین» همان نظم کهنه است!
در این دیدگاه کلکتیو عصیان، از تحولات نظام جهانی، از پیوند درونی ارتجاع اسلامی و نظامسرمایهداری مینویسد و طغیان علیه مردسالاری را کانون استراتژیک مبارزه علیه این نظام جهانی، جنگهای امپریالیستی آن در خاورمیانه و بازیگران دولتی و نیابتی آنها معرفی میکند.
جنگهای ویرانگر امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه با هدف تحکیم پایههای قدرت آن در این منطقه گسترش مییابد و ایران نیز هرچه بیشتر در تیررس آن قرار میگیرد. این اوضاع، بر ابعاد پیشاپیش وحشتناک ستم بر زنان خواهد افزود. سطح جنایتهای امپریالیستی در خاورمیانه به جایی رسیده که هر چیزی در برابر آن رنگ میبازد و این امر، به همه نیروهای مرتجع سیاسی از جمله جمهوری اسلامی و طالبان، آزادی عمل بیشتری در افزایش سرکوب و ستم بر زنان، امری که همیشه برایشان یک ضرورت وجودی بوده است، میدهد. جاروب کردن نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی از منطقه، فشار بیشتری بر جمهوری اسلامی برای حفظ انسجام داخلیاش میگذارد. این امر هم آتش نزاعهای درونی رژیم را شعلهورتر و ارکان آن را سستتر میکند و هم آن را هارتر میکند: علیه زنان قانون عفاف و حجاب میگذارد و اعدامهای فلهایاش را با حرص بیشتری ادامه میدهد تا شاید ما را بترساند.
در خود آمریکا نیروهای فاشیست با به قدرت رسیدن ترامپ، اکسیژن بیشتری گرفتهاند برای شعلهور کردن آتش زنستیزیشان و زنجیر کردن هرچه بیشتر زنان به موقعیت فرودست و برده در خانواده و دولت پدرسالار؛ اما همچنین برای جهنم به پا کردن در خاورمیانه آماده میشوند، تا حدی که به گفته ترامپ «در تاریخ طولانی و پرافتخار آمریکا بیسابقه خواهد بود».
مردسالاری هار در مرکز این نظامیگری و تشدید جنگهای آشفته از هر سمت قرار دارد. جنبشهای ضد زن جدیدی سر باز میکنند. هجوم نظاممند به زنان و فرهنگ نفرت از زن ابعاد بزرگ تری یافته است. مردسالاری در سراسر جهان پیش روی کرده و موقعیت فرودست زنان به روشهای جدیدی تحمیل میشود. اوضاع آنچنان با سرعت به سمت وحشتناکتر شدن پیش می رود که مشکل بتوان در آن «اغراق» کرد. آیا این روند به ناگهان آغاز شده؟ آیا دارای دینامیکهای مستقل و جدا از تشدید تضادهای جهان سرمایهداری امپریالیستی است؟ آیا روندی اجتناب ناپذیر و توقف ناپذیر است یا پتانسیلهایی برای تغییر رادیکال مثبت به نفع زنان و همه بشریت در خود دارد؟ و در این میان، وظیفه ما چیست؟
نظم جهانی: نو کهنه میشود
رشد فاشیسم و خطر جدی جنگی بزرگ در خاورمیانه، نشان از بحران نظم امپریالیستی در جهان و پاسخی به این بحران است. همه تحلیلگران از این حرف میزنند که نظم موجود در حال فروپاشی است، یعنی شیوه تعامل قدرت ها دیگر به سیاق سابق کار نمیکند زیرا آن روابط قدرت مابین شان با تحول سرمایهداری تغییر کرده است. مفهوم نظم نوین جهانی (New World Order) معمولاً به تغییرات عمده در همان نظم کهنه و منسوخ سرمایهداری امپریالیستی اطلاق میشود، مثلا در توافقات امنیتی و اقتصادی میان قدرتهای بزرگ در نقاط کلیدی دنیا که با مفاهیمی مانند ژئو-استراتژیک و ژئو-پلتیک و ژئو-اکونومیک بیان میشود؛ به این معنا که هر یک از قدرت های بزرگ امپریالیستی چه سهمی از استثمار و غارت دنیا را دارند؟ چطور آن را بین خودشان و میان دولتهای ارتجاعی وابسته به خودشان تقسیم میکنند؟
وقتی درجهبندی قدرت میان این کشورها بر هم میخورد، دیگر به سهم توافق شده قبلی راضی نیستند. علت بر هم خوردن توازن قدرت بینشان، آن است که سرمایهداری ذاتا به صورت موزون رشد نمیکند. در یک فرایند، این قدرت امپریالیستی از آن یکی جلو میزند و پس از مدتی در این معادلات تغییراتی ایجاد میشود. برخی از این تغییرات را می توان با تبصرههایی در ساختار موجود ادغام کرد، اما برخی اوقات، تغییرات آنقدر بزرگ و تعیینکننده اند که نیاز به یک تجدید ساختار اساسی دارند، مثلا تعیین فرماندهی این نظام.
نظم موجود و ساختارها و نهادها و قوانین آن از دل جنگ جهانی دوم برآمد. «نظم نوین» پس از جنگ جهانی دوم عبارتی برای توصیف بازآرایی مجدد نظام سرمایهداری جهانی بود که «فاتحین» جنگ تنظیمات آن را دیکته کردند. در این جنگ، امپریالیسم آلمان که توسط یک رژیم فاشیستی اداره میشد شکست خورد. ژاپن و ایتالیا که آنها هم کشورهای سرمایهداری امپریالیستی بودند، متحد آلمان و در سمت شکستخوردگان جنگ دوم جهانی بودند. اتحاد متفقین (آمریکا، بریتانیا، فرانسه) پیروز شد. در آن زمان، شوروی هنوز کشوری بود که نظام سوسیالیستی داشت اما انتخابی جز ورود به جنگ نداشت، زیرا خودِ شوروی یکی از «جایزه هایی» بود که دو بلوک امپریالیستی به دنبال آن بودند و مایل بودند آن را ببلعند. شوروی وارد اتحاد با «متفقین» شد و نقش عمده را در شکست دادن فاشیسم هیتلری بازی کرد. هرچند اتحاد «متفقین» پیروز شد اما بین آنها هم امپریالیسم آمریکا قویتر از دیگران از جنگ بیرون آمد و شروط نظم جدید جهان سرمایهداری امپریالیستی را دیکته کرد.
اما این نظم اکنون پس از هشتاد سال بهعنوان «نظم کهنه» در حال فروپاشی شناخته میشود. هرچند امپریالیسم آمریکا هنوز از نظر اقتصادی و نظامی و تکنولوژی بسیار جلوتر از قدرتهای امپریالیستی چین و روسیه و اتحادیه اروپا است، اما دیگر قادر نیست شروط خود را بر امپریالیستهای دیگر دیکته کند. در طول این هشتاد سال، نظم کهنه تغییرات زیادی را از سر گذراند و همه قدرتهای امپریالیستی تلاش کردند، در چارچوب قبلی تغییراتی به وجود آورند. اما این تغییرات همواره همراه است با رقابت های حاد و این رقابتهای بین قدرت های امپریالیستی، امروز به نقطه جوش رسیده است، به طوری که دیگر با «اصلاحات» نه میتوانند نظم کهنه را نگاه دارند و نه نظم جدیدی را بهوجود آورند. همه چیز در رابطه میان این قدرتها به سمت حد غایی و افراطی خوبش میرود و بنا به ماهیت خود، تمام دنیا را به غرقاب نابودی و کشتارهای غیرقابل تصور میبرد.
خیلیها، متوهانه فکر میکنند شاید «نهادهای» بینالمللی مانند سازمان ملل بتوانند «راه نجاتی» برای بشریت از این وضع پیدا کنند. اما بیایید ماهیت این نهادهای بینالمللی را بررسی کنیم.
همانطور که گفتیم، نظم کهنه بعد از جنگ جهانی دوم بر اساس سلسل مراتب قدرت میان امپریالیستها در مورد این که دنیا را چطور اداره کنند و منافع انباشت سرمایه را در سطح بینالمللی پیش ببرند به وجود آمد. برای اعمال این نظم و محافظت از آن، یک روبنای سیاسی، امنیتی و نظامی درست کردند که مجموعهای است از نهادهای سیاسی و اقتصادی و پیماننامههای امنیتی و نظامی. سازمانهای بینالمللی نظم موجود اما اکنون در اداره نظم امپریالیستی کارآمد نیستند و تضعیف شدهاند،، از جمله سازمان ملل متحد (UN) که در سال ۱۹۴۵ به هدف «حفظ صلح و امنیت جهانی» بنا شد، یعنی برای حفظ صلح میان امپریالیستها و تعیین اصول «بازی رقابت» میان آنها و تحت سلطه و کنترل نگاه داشتن کشورهای سه قاره آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین (اصطلاحا «جنوب جهانی») از طریق دولتهای تحت سلطه حاکم در کشورهای این سه قاره که اعضای درجه دوم سازمان ملل هستند و در مواردی از طریق اشغال مستقیم همچون شکلگیری اسرائیل در خاورمیانه به عنوان یک پادگان نظامی و امنیتی.
صندوق بینالمللی پول (IMF) بهعنوان بخشی از نظم اقتصادی جدیدی که ایالات متحده، بزرگترین قدرت اقتصادی آن بود، پایهگذاری شد تا اقتصاد همه کشورهای جهان را با سیاستهایی اداره کند که برای سرمایه به طور کلی و سرمایههای انحصاری امپریالیستی به طور خاص حداکثر سودآوری را تضمین کند. در هشتاد سال گذشته نتیجه این سیاستها «توسعه اقتصادی» در جنوب جهانی بود از طریق تسهیل مافوق استثمار و غارت منابع زیرزمینی و نابودی محیط زیست آن رخ داد و نتیجهاش هرچه وسیع تر شدن شکاف ثروت، رفاه، سواد، تکنولوژی میان چند کشور «شمال جهانی» و اکثریت مردم جهان بود که در «جنوب جهانی» زیست میکنند و ثروت های جهان را میآفرینند.
بانک جهانی هم نهاد دیگری بود که در سطحی دیگر اقتصاد این سیستم جهانی را «هماهنگ» می کرد. یک نهاد مهم دیگر اتحادیه اروپا بود که در سال ۱۹۵۱ تاسیس و به تدریج تبدیل به یک اتحادیه سیاسی، اقتصادی و حقوقی بزرگ شد. ناتو (سازمان پیمان آتلانتیک شمالی) نیز پس از پایان جنگ جهانی دوم و در سال ۱۹۴۹ تأسیس شد. ناتو در ابتدا یک ائتلاف نظامی بهمنظور جلوگیری از گسترش کمونیسم و حفظ سرمایهداری در اروپا و در سطح جهانی باز هم با فرماندهی آمریکا بهعنوان بزرگترین قدرت نظامی بود. همه این نهادها به ایجاد مکانیسمهایی پرداختند که بهویژه بتوانند بحرانهای جهانی و منطقهای را کنترل کنند زیرا به خوبی به این امر آگاهند که «بحران» شیوه وجود داشتن سرمایهداری است. اما این بحرانها همیشه از طریق این نهادها و مکانیسمها قابل کنترل نیستند.
بنیادگرایی اسلامی: عنصری درونی در نظام جهانی امپریالیستی
همانطور که گفتیم نظم نوین پس از جنگ جهانی دوم، خود چندین نقطه فراز و فرود داشته است: احیای سرمایهداری ابتدا در شوروی در نیمه دهه ۵۰ میلادی و سپس در چین در سال ۱۹۷۶، رقابت بلوک سوسیال امپریالیسم شوروی با بلوک غرب/آمریکا، فروپاشی شوروی در اوایل دهه ۹۰ میلادی، آغاز جهانیسازی از ۱۹۹۰، حمله سپتامبر ۲۰۰۱ و شروع جنگ های آمریکا در خاورمیانه، بحران اقتصادی جهانی سال ۲۰۰۸، عروج چین و رقابت شدتیابنده با آمریکا …
در میان این وقایع، شکست شوروی و متحدانش در اروپای شرقی، در رقابت با امپریالیسم آمریکا و متحدان آن در اروپای غربی و ژاپن، نقطه عطفی در وضعیت نظام اقتصادی و سیاسی سرمای داری جهانی بود. این رقابت، «جنگ سرد» خوانده می شد اما چندان هم «سرد» نبود؛ بلکه جنگهای نیابتی خونین میان آنها در هر گوشه جهان در جریان بود. جورج بوش پدر، رئیسجمهور آمریکا، در سال ۱۹۹۰ در یک سخنرانی مشهور به این نقطه عطف اشاره کرد و آن را بهعنوان شروع دورهای جدید از همکاریهای بینالمللی و رهبری آمریکا در امور جهانی معرفی کرد. از این زمان دوره جهانیسازی برای تجدید سازماندهی و درهم تنیدن هرچه عمیق تر اقتصاد همه جهان در تاروپود سیستم سرمایهداری جهانی به فرماندهی آمریکا آغاز شد.
اما از سال ۲۰۰۸ به بعد، تغییرات مهمی در رشد سریع قدرت اقتصادی و سیاسی چین و روسیه و اتحادیه اروپا افتاد و اینها تبدیل به قدرتهایی شدند که هر یک به درجات مختلف، سلطه بی چون و چرای آمریکا را بر اقتصاد و سیاست دنیا به چالش گرفتند. به طور مثال، چین و روسیه به سرعت نفوذ خود را در نقاط مهمی از جهان که در قلمرو سلطه آمریکا به حساب میآمدند، مثل خاورمیانه گسترش دادند.
یکی از تغییرات سیاسی مهم در خاورمیانه در نیم قرن گذشته، شکلگیری یک نوع اپوزیسیون ارتجاعی در قالب بنیادگرایی اسلامی بود که در مخالفت با ساختارهای حاکمیتیای پدید آمد که امپریالیسم آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم، در ایران و دیگر کشورهای خاورمیانه تحمیل کرده بود. این در واقع، این یک «اپوزیسیونِ داخلی» بود، به این معنا که معرف تخاصم ی درون یک نظام ستم و استثمار بود: یکی از طرفین تقابل در کشور سرمایهداری امپریالیستی آمریکا بود و دیگری در کشوری مثل ایران که کماکان یک کشور«جنوب جهانی» و تحت سلطه امپریالیسم بود. این اپوزیسیون ارتجاعی/داخلی، در سال ۱۳۵۷ در اوج خیزش ضد سلطنتی مردم، توانست جای رژیم شاه بنشیند. در ابتدا، بنیادگرایان اسلامی به خاطر ضد کمونیست بودنشان نظر امپریالیسم آمریکا و امپریالیستهای اروپایی را جلب کردند و موفق شدند با آنها به توافق برسند که بر جای رژیم شاه بنشینند. با این وصف، تضاد بین این دو از میان نرفت و تبدیل به یک عامل مهم در اوضاع خاورمیانه، با تاثیرات جهانی شد.
جمهوری اسلامی، به موازات شعارهای «ضد امپریالیستی» که بسیاری از نیروهای مترقی جهان را مجذوب کرد و میکند (به طور مثال، امروز این روند توهم آلود را در میان عده ای از جوانان دانشگاه های آمریکا و مردم کشورهای عرب و ترکیه و اندونزی که علیه نسل کشی در غزه اعتراض می کنند میتوان دید)، هرگز ذرهای «استقلال» از این نظام جهانی کسب نکرد و هرچه عمیق تر ایران را به لحاظ اقتصادی و سیاسی وابسته به نظام جهانی امپریالیستی کرد.
سرمایهداری: جنگ، فاشیسم، ارتجاع
جنگهای بیانتهای خاورمیانه که امپریالیسم آمریکا برای تحکیم موقعیتاش در این منطقه و در جهان به راه انداخته است، منتهی به نابودی حداقل ۴ کشور (افغانستان، سوریه، عراق، لیبی) و کشته شدن صدها هزار نفر و آواره شدن دهها میلیون نفر شده است و مردم این کشورها هنوز بار حاکمیت ترور و وحشت را که نیروهای امپریالیستی و نیروهای ارتجاعی بومی به وجود آوردند با خود حمل میکنند. نسلکشی غزه در واقع، بخشی از همین روند وقایع است. امپریالیسم آمریکا، با این جنگها نه تنها نتوانسته است موقعیت خود را در خاورمیانه تحکیم کند بلکه در درون آمریکا نیز با ظهور یک جنبش فاشیستی که نماینده اش، برای بار دوم رئیس جمهور شده است، دو پاره شده است.
تجاوز روسیه به اوکراین و شرکت غیر مستقیم آمریکا و اروپا (ناتو) در آن، کشور اوکراین را نابود کرده است و خطر جنگ هستهای را مانند شمشیر داموکلس بر بالای سر بشریت نگاه داشته است.
بسیاری این نشانهها را می بینند اما ریشه آن را در کارکرد روزانه و ذاتی سرمایهداری نمیبینند. تمامی این رخدادهای وحشتناک، بازتاب انضمامی ذات سرمایهداری است، در عصری که سرمایه به همه جای جهان گسترش یافته و همه جهان را درهم تنیده و تابع کرده است. تضادهای سرمایهداری هم به آن قدرت پویایی میدهد و هم با شدت گرفتن کل سیستم را به جایی میرساند که تنها با تخریبهای گسترده امکان تجدید ساختار خود را پیدا می کند. و در این تخریب ها، قربانیان میلیاردها انسان هستند.
همانطور که گفتیم نظم موجود از درون یک جنگ جهانی به شدت مخرب و خونین با بیش از هفتاد میلیون کشته بیرون آمد و آمریکا مهر پیروزی اش را با ریختن بمب های اتم بر سر هیروشیما با ۱۴۰ هزار کشته، زد. تا همین الان، جنگ نسلکشی اسرائیل بیش از چهل و سه هزار کشته و جنگ نیابتی امپریالیستی در اوکراین در حدود ۲۰۰ هزار کشته و تا ۱۰ میلیون آواره بر جای گذاشته است. هر تلاش قدرتهای امپریالیستی برای ایجاد «نظم نوین» مترادف است با تقویت رژیمهای ارتجاعی مانند جمهوری اسلامی، کشتار انسانها، آواره شدنها، نابودی زمینهای زراعی و درختان و زیستگاهها، زیرساختها و بنادر و خانه ها و کارخانهها که با کار کارگران ساخته شدهاند.
تغییرات در چند دهه گذشته محدود به تغییرات نهادها و معادلات قدرت نبوده است. تغییرات اقتصادی و اجتماعی وسیع هم در کشورهای اصطلاحا پیشرفته یا امپریالیستی و هم در کشورهای اصطلاحا «جنوب جهانی» اتفاق افتاده است: در نتیجه توسعه سرمایهداری، در سراسر جهان زنان در مقیاس بیسابقه وارد بازار کار شدهاند؛ کشاورزی معیشتی در «جنوب جهانی» همراه با محیط زیست این کشورها نابود شده و بر شمار کارگر ارزان و بیکار و به طور کلی جمعیت «اضافه»ای که دیگر به هیچ طریقی نمیتوانند در اقتصاد رسمی جذب شوند افزوده شده؛ کارگاههای عرقریزانِ مافوق استثمار که نیروی کار عمدهاش زنان هستند و معادنی که بخش مهمی از نیروی کارش را کودکان کار تشکیل می دهند، تصویر آشنا در جهان هستند؛ امواج مهاجرت از جنوب جهانی به شمال جهانی در نتیجه تخریب معیشت و جنگ و نابودی محیط زیست گسترش یافته، همزمان طبقه متوسط و تحصیلکرده و مشاغل خدماتی رشد یافته است؛ رشد تکنولوژی و دانش بشری به حد بیسابقهای رسیده و روی دیگر این نوع «توسعه» سرمایهداری، افزایش انگلوارگی در «شمال جهانی» بوده است که همزاد مکیده شدن حیات مردم «جنوب جهانی» بودهاست. این روند جهانی تاثیرات عمدهای در ترکیب طبقاتی کشورها در شمال و جنوب گذاشته که به نوبه خود در شکلگیری روندهای سیاسی ارتجاعی بازتاب یافته است، مانند گسترش بنیادگرایی اسلامی در جنوب و سربلند کردن جنبشهای فاشیستی در کشورهای سرمایهداری امپریالیستی به خصوص در آمریکا.
همین تغییرات، نه فقط ضرورت یک انقلاب سیاسی و اجتماعی رادیکال را مرتبا به میان می کشد، بلکه همچنین امکان پذیر بودن آن را نشان می دهد. اول، کافی است نگاهی به همین وقایع وحشتناک چند دهه گذشته در دنیا کنیم و ببینیم که هیچ یک از معضلات مهم بشریت، در چارچوب نظام سرمایهداری جهانی قابل حل نیستند و گرههای کوری که نظام سرمایهداری مرتباً تولید میکند، در چارچوب این سیستم بهجز از طریق تخریبهای هولناک باز نمیشود. دوم، سرمایهداری نیروهای اجتماعیای را به وجود آورده که نیاز حیاتی به انقلاب ضد سرمایهداری دارند.
مردسالاریهار: نقطه انسجامبخش نظم اجتماعی کهن
امروز زنان، یک نیروی اجتماعی بسیار مهم و استراتژیک این انقلاب در سراسر جهان هستند. سرمایهداری از یک سو زنان را بهطور بیسابقه ای به بازار کار و دانشگاهها و همه بخشهای جامعه کشیده و از طرف دیگر آنان را به ارزشها و موقعیتهای مرد/پدرسالار زنجیر کرده است. این تضاد منبع انفجاری قیام زنان بهعنوان یک نیروی اجتماعی است.
وقتی از ستم بر زنان در ایران و افغانستان، افزایش اعدامها در ایران و جنگافروزی جمهوری اسلامی حرف می زنیم، از این مختصات و روند جهانی صحبت میکنیم. یا زمانیکه از خیز برداشتن آمریکا برای تحکیم موقعیتش در خاورمیانه و جهان و تشنگی اسرائیل برای نسلکشی میگوییم، میتوانیم ارتباطش را با بعد ایدئولوژیک این وضعیت یعنی سلطه وحشیانهتر مردسالاری، نژادپرستی، تاریکاندیشی دینی و ... ببینیم.
هرچند که مردسالاری و سرمایهداری یک پدیده نیستند و ستم بر زنان بهطور یک به یک به زیربنای سرمایهداری و رقابتهای امپریالیستی که درباره آن توضیح دادیم، متصل نمیشود، اما مردسالاری هار در مرکز انسجام بخشی به نظم اجتماعی کهنه قرار دارد و توسط دینامیکهای سرمایهداری شدت میگیرد؛ نمونه آن را در کارزار تبلیغاتی ترامپ دیدیم که هدف و محتوای آن، همراه با مهاجرستیزی و شوونیسم «آمریکا اول»، چگونه «ادب کردن زنان» و ضدیت با همه تغییراتی بود که در موقعیت زنان بهوجود آمده و توانست حتی بخشهایی از مردان سیاه و لاتین تبار را نیز با خود متحد کند (یا حتی بخشی از زنان را که حس میکردند در جریان این تغییرات بیشتر از آنچه بدست آوردهاند، از دست داده اند).
مهم نیست ترامپ چهقدر شعار میدهد که به جنگها پایان خواهد داد، او برای اینکه «آمریکا را دوباره باشکوه کند» باید سلطهاش را بر تمام جهان اعمال کند تا از رقبایش یعنی چین و روسیه شکست نخورد و این شامل به خط آوردن جمهوری اسلامی و کنترل کل خاورمیانه به هر قیمتی نیز است. برخی از مردم سادهانگارانه از این برخورد خوشحال اند زیرا آن را فرصتی برای تضعیف جمهوری اسلامی میدانند، اما این تقابل حتی اگر به تضعیف جمهوری اسلامی منجر شود، به یک وضعیت وحشتناک دیگر و تقویت انواع نیروهای سیاسی ارتجاعی دیگر میانجامد. ما نیاز داریم وضعیت را در تمام پیچیدگیهایش درک کنیم و برای مبارزه سختی آماده شویم و مسیر دیگری را باز کنیم که خارج از چارچوبهای سیاسی و فکری و نظامی امپریالیستها و رژیمهای حاکم در هر کشور باشد.
فراخوان به عصیان زنان: علیه جنگهای امپریالیستی در خاورمیانه و در برابر قانون عفاف و حجاب
در فضایی که جنایتهای امپریالیستی در خاورمیانه فقط جان بیش از بیست هزار کودک را گرفته است و بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی منتظر است سوار بر بمبهای آمریکایی /اسرائیلی به مسند قدرت برسد، در فضایی که جمهوری اسلامی تحت فشار این تغییرات بینالمللی مجبور است دست به قمارهای خطرناک و هر معامله ای برای ماندن در قدرت بزند و سعی دارد از ضد اسرائیلی بودنش، مشروعیتی برای خود و محور مقاومت ارتجاعیاش بخرد، در فضایی که از هر سو حمله به زنان افزایش یافته است و جان انسان هر دم بیارزش تر میشود، باید علیه نظم کهنه برخاست و به آمریکا/اروپا/اسرائیل و چین/روسیه/جمهوری اسلامی هشدار داد که حق ندارند جان مردم ما در خاورمیانه را فدای رقابت ها و منافع شان کنند!
مقاومت سازمانیافته علیه جنایات نظام سرمایهداری و فضا ندادن به بنیادگرایی اسلامی برای رهبری مبارزه علیه جنگهای امپریالیستی، اهمیتی فوق العاده دارد. در این فضا، اجازه تنفس دادن به هر نیروی ارتجاعی، فضای تنفس را از نیروهای پیشرو میگیرد و آنان را در باز کردن یک راه رهاییبخش فلج میکند. در سمت دیگر نیز، مبارزه با جمهوری اسلامی بدون مخالفت صریح و جدی با سلطهگران و جنگ افروزان هشتاد ساله در منطقه که در راس آنها آمریکاست، انرژی و فداکاریهای مبارزان را، فارغ از نیتشان، به جیب جنایتکاران جهانی خواهد ریخت. در نزاع میان امپریالیستها و جمهوری اسلامی نباید گذاشت که مردم دنبالچه این یا آن شوند. هر کس از جمهوری اسلامی متنفر است باید از امپریالیسم آمریکا و اسرائیل هم متنفر باشد. دشمن ما فقط در خانه نیست بلکه این خانه و طبقه حاکمه آن از یک نظام جهانی ستم تغذیه میکند.
این فراخوانیست به همه کسانی که نگرانند، که از نسلکشی در فلسطین و لبنان و جنگ در سوریه خشمگین هستند و از گسترش دامناش به ایران میهراسند، آنها که از جنگ جمهوری اسلامی علیه زنان و جامعه با قانون عفاف و حجاب برافروختهاند، کسانی که از حذف و برده ساختن زنان در افغانستان توسط طالبان به جان آمدهاند، آنان که افغانستانیستیزی و ستم ملی در ایران را تاب نمیآورند، که خطر یک آمریکای فاشیست برای جهان را جدی میگیرند، که خواهان نجات محیط زیست و آینده بشر بر این کره خاکیاند، که از اعدام و زندان و سرکوب بیزارند، که آزادی بیان و اندیشه را ارج می نهند و به حقیقت وفادارند...
بیایید تا علیه جنگهای امپریالیستی در خاورمیانه بایستیم و در برابر قانون عفاف و حجاب، عصیان کنیم. اکنون زمان سازمان دادن مبارزه با جمهوری اسلامی و امپریالیسم آمریکا در چارچوبی است که بهراحتی توسط مرتجعین، چه حاکمان کنونی ایران و چه آنها که سودای نشستن بر جای جمهوری اسلامی را دارند، مصادره نشود. صف عصیان زنان علیه حجاب اجباری و علیه جنگ، یعنی خامنهای حق ندارد علیه زنان حکومت نظامی برپا کند، یعنی نتانیاهو که سپاهیان بنیادگرای ضد زناش را به جان مردم غزه انداخته حق ندارد «زن زندگی آزادی» را بر زبان بیاورد، یعنی ترامپ حق ندارد زنان را به عروسکهای جنسی یا ماشین جوجهکشی تبدیل کند، یعنی امپریالیسم آمریکا حق ندارد مردم خاورمیانه را با جنگ و نسلکشی نابود کند، یعنی پوتین حق ندارد برای پیام فرستادن به رقبایش سلاحهایش را بر مردم غیرنظامی امتحان کند، یعنی طالبان حق ندارد زنان را از جامعه حذف کند... یعنی این سیستمی که جمهوری اسلامی را بهوجود آورده، مردم فلسطین را نسلکشی کرده، فاشیسم را در آمریکا به قدرت رسانده، تاکنون دو جنگ جهانی بهراه انداخته و اکنون در جاده یک جنگ فراگیر فاجعهبار در خاورمیانه است، سیستمی که بدون مردسالاری ادامه حیات نمی یابد، باید برود! ما در همه جا علیه همه این جنایت های ضد انسانی، به شیوه های متفاوت اما با هدف و شعاری مشترک، عصیان می کنیم. ما عصیانگر ایم و به هیچ شکل از ستم قانونی و غیرقانونی تن نمیدهیم و در مقابل جنگهای امپریالیستی در خاورمیانه و بازیگران دولتی و نیابتی آنها خواهیم ایستاد!
نظرها
تنها
این جا تنها جایی هست که واقعیت رو مینویسه. عالی بود. موفق باشید