ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

دیدگاه

سقوط بشار اسد و جنبش انقلابی مردم ایران

شاهپور شهبازی در این دیدگاه با نگاه به سقوط رژیم بشار اسد در سوریه، توضیح می‌دهد که نه سازش با غرب و نه بازگشت به سوی مردم پیروزی و تداوم نظام جمهوری اسلامی را تضمین نمی‌کند. یک راه بیشتر پیش‌روی جمهوری اسلامی نیست:‌ تداوم دیکتاتوری و سقوط.

دیدگاه

با سقوط رژیم دیکتاتوری بشار اسد، کاست آخوندها و شرکای نظامی‌اش به شدت ترسیده‌ و روحیه‌شان را از دست داده‌اند. پیش‌بینی و قضاوت آینده‌ی پرتنش و متلاطم سوریه به بسیاری از فکت‌ها وابسته است اما فارغ از تمام تبعات سیاسی منطقه‌ای و جهانی آن در آینده‌ی نزدیک، شکست نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی در هر سطحی پیش‌شرطِ شکستِ نظامِ جمهوری اسلامی و کم هزینه‌ترین پیش‌شرط رشد دوباره‌ی «دوران جنبش انقلابی» در ایران است. شرط اصلی و بنیادی شکست و فروپاشی نظام جمهوری اسلامی حضور سراسری و گسترده‌ی مردم در میدان مبارزه و آغاز دوباره‌ی «دوران جنبش انقلابی» است. 

درس عبرت:‌ «رهبر ممکن است مثل امام زمان غیب شود!»

بحران، ذاتیِ نظام جمهوری اسلامی است و تا زمانی که وجود دارد، بحران «همچون تغییر طبیعی فصول سال همراه آن خواهد بود.» به همین دلیل خصلتِ‌ عام بحران که ناشی از حاکمیت جمهوری اسلامی است، وابسته به خصلت‌های خاصِ بحران و یا شکست نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی نیست بلکه این شکست‌ها فقط بیانِ خصلت‌ عام بحران است. 

اما آن‌چه در شکست نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی در سوریه و سقوط دیکتاتوری بشار اسد اهمیت دارد، همذات‌پنداری ناخودآگاهِ جمعی مردم با رنج و شادی مردم سوریه است. فارغ از تمام تفاوت‌های تاریخی و سیاسی ایران و سوریه، پیش‌فرض «زنجیرها و غایتِ آرمانی مشترک» میان دو جامعه، سرنوشت آن‌ها را به هم گره زده و امکان همذات‌پنداری و شکست و پیروزی مشترک را فراهم کرده است. مردم هردو جامعه مستقیم و غیرمستقیم سال‌ها قربانی نظام ولایی شده‌اند. به همین دلیل افشای هر جزئیاتی از سرکوب و شکنجه و زندان دوران سلطه‌ی دیکتاتوری بشار اسد به مثابه‌ی بازنمایی زنجیرهای موقعیت کنونی مردم ایران در نظام جمهوری اسلامی و هر اقدام مثبت دموکراتیک توسط صاحبان جدید قدرت، به مثابه‌ی غایت آرمانی و آینده‌ی جامعه‌ی ایران است و امکان همذات‌پنداری بیشتر ناخودآگاهِ جمعی را برای مردم ایران فراهم می‌کند. هر گام پیشروی جامعه سوریه در این دو حوزه همانند ضربه‌ی تبر بر تنه‌ی پوسیده و در حال فروپاشی نظام جمهوری اسلامی به حساب می‌آید. به همین دلیل نظام جمهوری اسلامی بیش از هر حاکمیتی آرزومند شکست قدرت سیاسی جدید، هرج‌و‌مرج، جنگ داخلی و… برای سوریه هستند و در این زمینه اقداماتی نیز خواهند کرد. چنان‌که آشکار و پنهان وعده می‌دهند: «زمانی خواهد رسید که مردم سوریه با چراغ دنبال بشار اسد بگردند.»

بسیاری از مسئولان نظام حاکم، از جمله محسن اژه‌ای، محمد باقر قالیباف، عباس عراقچی، محسن رضایی و حتی رهبر نظام، سیدعلی خامنه‌ای از این شکست به عنوان «درس عبرت» یاد کردند. اما منظور آن‌ها از درس عبرت این نیست که حاکمیت جمهوری اسلامی در سیاست داخلی و خارجی چرخش‌های بنیادی خواهد کرد و مسئولان به اشتباهات، جنایت‌ها، فسادها، غارتگری‌ها و...اعتراف خواهند نمود و شرایط گذار مسالمت‌آمیز به یک جامعه‌ی دموکراتیک را حتی به تدریج فراهم خواهند کرد، بلکه منظورشان از درس عبرت، تبعیت و اطاعت مطلق از نظام ولایی با  تکیه بر حفظ روحیه‌ی نیروهای نظامی در سرکوب مردم است تا آن‌جا که علی سعیدی رئیس دفتر عقیدتی سیاسی فرماندهی کل نیروهای مسلح به خرافات نخ‌نما و رمه‌پرور ایدئولوژی اسلامی متوسل شد و اعلام کرد: «اگر به حرف‌های رهبر گوش ندهید ایشان هم به مانند امام زمان ناگهان غیب می‌شوند.» 

امید به تغییر سیاست‌های داخلی و خارجی نظام ولایت فقیه از بالا، به‌رغم شکست‌های قبلی نیروهای نیابتی آن و سقوط کنونی رژیم بشار اسد،  نوعی خوش‌خیالی مضحکِ و به مراتب بالاتر از حد «خوش‌بینی‌»‌ای است که به قول میلان کوندرا «افیون توده‌هاست». 

همان‌طور که مارکس می‌گوید، «نخستین شرط خرد تماشای خویشتن است.» اما عبای ولایت فقیه به‌رغم تجربه‌ی شرم‌آورترین شکست‌های داخلی و خارجی، کماکان منزه و پاک است و هنوز هم پشت عبارت‌های پرطمطراقِ توخالی پنهان می‌شود. نظام جمهوری‌ اسلامی  جز تداوم اشتباهات گذشته‌اش و ادامه‌ی دیکتاتوری ولایت فقیه راهی پیش‌رو ندارد. 

مرحله دو سرباخت جمهوری اسلامی

اگرچه در رویکرد تحلیل سیاسی باید از منطق تقابل‌ها دوگانه‌های سیاه و سفید اجتناب کرد اما اتفاقا در موقعیت‌های انقلابی، امکان‌های دیالکتیکِ سرحدی فقط در قالب تقابل‌های دوگانه بارز می‌شوند. جمهوری اسلامی در سیاست داخلی و خارجی وارد مرحله‌ی دو سرباخت شده است :  نه سازش با غرب و نه بازگشت به سوی مردم پیروزی و تداوم نظام را تضمین نمی‌کند. هر دو حالت، امکان فروپاشی نظام جمهوری اسلامی را تسریع می‌کند.

در هر دو حالت، هم سیاست خارجی و هم داخلی، پرسش اساسی این است چه کسی یا کسانی قرار این سیاست‌ها را عملی کند؟ تاریخ نظام جمهوری اسلامی از روز سیاست سازش خارجی و آشتی داخلی آغاز نمی‌شود و  حافظه‌ی جمعی مردم  چرا در فهم امروز عطف به ماسبق نکند؟ 

در هر دو حالت پرسش‌های بنیادی آشتی‌ناپذیر این است، اگر قرار باشد، مجریان سیاست جدید سازش با غرب و آشتی با مردم، همین افراد نالایقِ کنونی باشند، پس تکلیف سیاست‌ها و قوانین غلط آن‌ها و فساد گسترده‌‌ای که در این مدت به بار آورده‌اند چه می‌شود؟ چرا باید برای تصحیح خساراتِ جبران‌ناپذیری که تاکنون به بار آورده‌اند، دوباره به آن‌ها متوسل شد؟ چهار دهه مجریان اصلی سیاست داخلی و خارجی همین افراد نالایق کنونی بوده‌اند، اگر آنها نه پس چه کسی مسئول همه‌ی خون‌های ریخته‌شده و سرمایه‌های غارت‌شده است؟ چرا حاکمیت در این مدت طولانی مدافعِ سرسختِ نالایق‌ترین افراد برای مهترین و دشوارترین مقام‌ها بوده‌است؟ آیا این نالایق‌ترین افراد می‌توانند مجریان سیاست‌های جدید داخلی و خارجی باشند؟ پس چرا تاکنون نبوده‌اند؟ اگر به شعارها و سیاست‌هایی که خودشان در این چهار دهه وضع کرده‌اند پای‌بند نمانند، پس تکلیف هوادارانشان که برای این شعارها و سیاست‌ها جنگیده‌اند، چه می‌شود؟ اگر در سیاست خارجی سازش با غرب و آمریکا را بپذیرند، پس تکلیف چهار دهه شعار «مرگ بر آمریکا» و خسارت عظیمی که تاکنون به بار آورده‌اند چه می‌شود؟ اگر در سیاست داخلی آشتی با مردم را بپذیرند و مثلا برای اولین گام قانون پوشش اختیاری را بپذیرند، پس تکلیف تمام خون‌هایی که به خاطر اعتراض به حجاب ریخته شده‌است، چه می‌شود؟ برای جبران این خسارت عظیم مادی و معنویی چه کسانی مجرم و مقصر هستند؟ مجازات آن‌ها چیست؟ یا قرار است مبتکر سازش و آشتی مجتبی خامنه‌ای رهبر آینده‌ی ایران باشد که پدرش مسبب اصلی این فلاکت است و مردم خیلی پیش از این با شعار «مجتبی بمیری، رهبری را نبینی» از او عبور کرده‌اند؟

 یک راه بیشتر پیش‌روی جمهوری اسلامی نیست:‌ تداوم دیکتاتوری و سقوط. 

نظام جمهوری اسلامی در موقعیت به قول مارکس حاکمیت‌های شبه لیبرالیستی (scheinliberlismus) نیست که «هرگاه ناگزیر از دادن امتیازاتی می‌شود، افراد و وسایل را قربانی می‌کند تا خودِ نهاد اصلی حفظ شود.» جامعه‌ی ایران نیز از این مرحله عبور کرده‌است که در مقابل توسل حکومت به سیاست قربانی‌کردن افراد، هرچند بلند‌پایه، بیزاری‌اش از نهاد اصلی راه به بیزاری از افراد فرو بکاهد. هنوز سه سال از آخرین سرکوب وحشیانه در خیزش انقلابی ژینا نگذشته است که حافظه و خاطره‌ی جمعی دچار فراموشی تاریخی شده‌باشد. 

جمهوری اسلامی محکوم به تکرار تاریخ خویش است. در سطح سیاست خارجی این یعنی تکرار تلاش برای ساختن بمب اتم و در سطح سیاست داخلی تداوم دیکتاتوری و تلاش برای سرکوب بیشتر. در هر دو وجه هم مهم‌ترین تکیه‌گاه مادی‌ حکومت نیروهای نظامی هستند.

 یک قدم عقب‌نشینی در سیاست خارجی و داخلی سرعت سرنگونی‌ جمهوری اسلامی را شدت خواهد بخشید. بنابراین؛ حتی اگر به فرض محال هم حکومت بخواهد از سیاست‌های گذشته‌اش عقب‌نشینی کند، به دلیل گستردگی جنایات و فساد در چهار دهه‌ی گذشته، یک قدم عقب‌نشینی و تحقق یک خواست واقعی مردم در هر حوزه‌ای، موقعیت و فضا را رادیکالیزه و روند سرنگونی‌ نظام را تسریع می‌کند. موضوع مهم فقط این است که آنها این فروپاشی و باخت را به چه بهایی می‌پذیرند؟ آیا پیش از ساعت و لحظه‌ی تاریخی تعیین کننده، اعتراف به شکست و تن به نابودی می‌دهند و یا با جنگ و کشتار عمومی محکوم به دفن تاریخی می‌شوند؟

 تجربه تاریخی تاکنون نشان داده است که نظام ولایی و شرکایش، آگاهانه و مختارانه تن به راه‌حل اول نمی‌دهند و زمانی، دیر یا زود، لحظه‌ی بیداری فهم، به معنای ادراک منطبق با واقعیت، در آن‌ها به وقوع می‌پیوندد که گورهایشان برای دفنِ تاریخی توسط «جنبش انقلابی مردم» آماده شده‌است.

در همین زمینه:‌

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.