کنسرت کاروانسرا در گذر از کاروانِ تاریخ
مهین میلانی در مقاله حاضر، تحلیل جامعی از کنسرت کاروانسرا با صدای پرستو احمدی ارائه میدهد. این کنسرت نه تنها یک رویداد هنری، بلکه یک رویداد سیاسی و اجتماعی با پیامهای عمیق است. نویسنده با توجه به انتخاب ترانهها، به اجرای پرشور پرستو احمدی و ارتباط این کنسرت با تاریخ ایران و جنبشهای اجتماعی پرداخته است.
دل عاشق مثالِ گرگِ گشنه است،
که گرگ از هی هی چوپان نترسد، کمر باریک
نمیدانیم انتخاب ترانهها و اشعار از چه کسی بوده است. میتوان حدس زد که خودش انتخاب کرده. شاید هم تنظیمکنندهی آهنگها یعنی احسان بیرقدار، و یا سازندهی آهنگ دو شعر «لحظهی دیدار» و «چه سازم»، سهیل فقیه نصیری. اما میتوان فکر کرد که کارگردانیِ اجرا در کاروانسرا، صحنهسازی و نورپردازی از آن خودش باید باشد، پرستو احمدی، که فارغ التحصیل کارگردانی سینماست و آموختن سلفژ و صداسازی را از ۱۴ سالگی آغاز کرده است. ماریا کالاس هم از ۱۴ سالگی خواندن را آغازید. و ما کمتر خوانندهای را میشناسیم که هم با شعر، شعر آزادیخواهی، شعر در بستر تاریخِ صد و اندی سال جنگ مدرنیته با سنت، آشنا باشد و هم کارگردانی بداند. صحنهی سایه روشن رازورانهی شبانه در مقابل کاروانسرا، سرای تاریخ باستانی، اکنون تاریخ را مرور میکند. پر از اکتشافات، جهانگردیها، بلندپروازیها، و پراز حوادث گوارا و ناگوار و مملو از فراز و نشیبهایی در گرماگرم شعر و ادبیات در میانهی جنگاوریها تا ما را بنشاند اکنون در مقابل یکی از سراهایش که بالاخره معلوم شد در دیرگچین قم بوده است و که مدیرش به دادگاه استان قم معرفی شد و مدیر کل میراث فرهنگی قم از کار برکنار. و هنوز معلوم نیست که اسپانسری که فرش کنسرت را فراهم کرده بود چه خواهد شد. و میدانیم که پرستو احمدی و تنظیمکننده و آهنگساز ارکستر فعلن با وثیقه آزاد شدهاند.
جنبشهای آزادیبخش مردمی گاهی در یک هفته به میزان ۱۰ سال آدمها را رشد و جرأت میدهند. برای پرستو احمدی در جریان جنبش مهسا با بازخوانیِ قطعهی «از خون جوانان وطن» در مهر ۱۴۰۲ پروندهی قضایی تشکیل شد. در خرداد ۱۴۰۲ پس از انتشار قطعهی «هوای آزادی»، با شعری از فاطمه دوگوهرانی مورد پیگرد قضایی قرار گرفت. به دادسرای امنیت تهران احضار شد و وسایل شخصی از جمله لپتاپش توقیف گردید. به عبارتی آنچه که در طی ۲۷ سال زندگیِ پرستو احمدی را میسازد با جنبش مهسا کریستالیزه میشود.
پیامهایی که در این اشعارِ انتخابی هست هر آنچه ایران دارد از آن زجر میکشد را سرریز میکند. ظاهرن توی شکم کسی نمیرود. مرگ بر این و آن نمیگوید. دقیقن بازتاب جنبش مهسا. با قیافهای مدرن و زیبا و جذاب، نه زننده مانند هنرپیشههای تازه به دوران رسیدهی هالیوود روی فرش قرمز با لباسهای اجق و جقشان، یا برخی خوانندهها و هنرپیشههای ایرانی در خارج از کشور که دنبال جریانهای لوسآنجلس و هالیوودش خودشان را فراموش میکنند. فریاد میکند ترانههایی را و اشعاری را که با غم و اندوه، یا با شادی، یا با حسرت، و یا با هیجان و امید قبلن خوانده و سروده شدهاند. از دل تاریخ بیرون میکشد، از دل انقلاب مشروطه، از ۲۸ مرداد، از ۴۵ سالی که با حکومت اسلامی بر ما گذشت؛ بیرون میکشد آن حرکتهای آزادیخواهانهی مدرنیته در برابر سنت را از خلال اشعار و ترانههای مردمی و آن چوب ماراتونی را که از صد و اندی سال پیش دست به دست داده شده و به این جا رسیده در مسیر سنگلاخی. مسیری که زنان آزاده در آغاز انقلاب در خیابان شروع کردند. مسیری که زنها با تغییر کیسههای پوششیِ فرمایشی به شکل انواع شنل و انواع شال رنگارنگ ادامه یافت و در نسل جدید ویدا موحد نقطهی عطفی شد. سپس پرستو رشنو، دختر آبی سحر خدایاری، آهو دریائی. پایان ندارد و چوب ماراتون کماکان دست به دست میچرخد. سپیده رئیسالسادات، خوانندهی موسیقی سنتی گفت:
این کنسرت، رویای میلیونها زن ایرانی را به حقیقت پیوند میدهد. بعید میدانم قمر، ملوک ضرابی، ایرانالدوله و روحانگیز گمان میکردند پس از یک قرن، مردم ایران هنوز از شنیدن آواز یک زن روی صحنه متحیر شوند.
هنر، بهخصوص موسیقی و نقاشی و مجسمهسازی و تئاتر همواره در دنیا نقش زیادی در جنبشهای آزادیبخش داشته است. همه به یاد داریم که ترانهی «برای» در آغاز جنبش مهسا چه کرد و جایزهی گِرَمی را برد. پس از انقلاب موسیقی به کل ممنوع بود. تلاش و همت پیشکسوتان موسیقی ایران بسیار ارزنده است در پایداریهایشان جهت به راه انداختن دوبارهی آن به طوری که بعد از چند سال پس از انقلابِ ۵۷ ما در خیابانها شاهد حمل گیتار و تار و کمانچه و دیگر آلات موسیقی در دست جوانان بودیم که به آموزشگاههای موسیقی میرفتند. اگرچه بیشتر موسیقی سنتی بود که اجازهی فعالیت مییافت. ما داشتهایم رهبر ارکستری که جان موزیسینها را از دست نازیها نجات میدهد و برای حفظ موسیقی آلمان و برای این که برای مردم آلمان، این هموطنان باخ و بتهوون و موزارت و شوبرت، کنسرت بدهد، به جای این که فرار کند در آلمان میماند با اینکه میخواستند از او بهعنوان پروپاگاندا به غلط استفاده کنند. او بارها جان خود را به خطر انداخت تا زندگی دوستان یهودیش را نجات دهد. زندگی زیر سلطهی هیتلر چالشهایی بسی بیشتر میخواهد تا از فرار.
او همان «Furtwängler Wilhelm» است که رهبری آثار موزیسینهایی چون براهامس و شومن و دیگر موزیسینهای آلمان را در برلن و وین زیر فرمانروائی هیتلر اجرا میکرد. فورتوانگلِر به عنوان رهبر ارکستر، به گفتهی هانری لوئیس، خودش را از نت آزاد میکرد. نتها از نظر او فقط تعدادی سمبل هستند. نه اسانس دارند و نه روح موسیقی. فورتوانگلِر خیلی فراتر از نوتها میرفت. او هم صدا را میشناسد و هم ساختار را. هم تکنیک را میداند و هم آن پایهی بنیادین وجودی موسیقی را که بسی نادر است و به نظر من بیشتر آن حس قوی وی برای حفظ موسیقی و ارتباط آن با مردمش این چنین از او یک رهبری تکینه میسازد. و ما در کنسرت پرستو احمدی این فراروی را میبینیم. کلمات فقط کلمه به معنای سمبل برخی مفاهیم نیستند. کلمات در قالب روح خواننده با فریادهایش از ظلم زمانه، زمانه را قالب میگیرد. آن ستم رفته در سالها جوانیِ نکرده را داد میزند. اشعار و ترانههایی که پرستو انتخاب کرده و میخواند در زمان خود و برای سرایندهاش اغلب مفاهیمی نه اجبارن همخوان با خوانش پرستو ارائه میدادند.
خوانش پرستو تقلید واژه به واژهی یک اثر هنری مقبول و محبوب از زمانهای گذشته نیست. درون این کلمات خودِ پرستو و تمام حسهایش به ما فریاد میشود. پرستو در کانتکست زمان و مکان خودش. و صد البته که پرستو و آهنگساز و تنظیمکننده، هر سه در این نوآوری نقشی همسان دارند. تنظیم آهنگها توسط احسان بیرقدار گرچه ترانههای قبلی را یادآورند اما حرف خود را میزنند. و ساخت آهنگها توسط سهیل فقیه نصیری بر روی اشعار اخوان و ابتهاج بسیار تازه و دست اول است. این جا ما با یک نوع آناکرونیسم روبهرو هستیم.
کلمات فقط کلمه به معنای سمبل برخی مفاهیم نیستند. کلمات در قالب روح خواننده با فریادهایش از ظلم زمانه، زمانه را قالب میگیرد. آن ستم رفته در سالها جوانیِ نکرده را داد میزند. اشعار و ترانه هایی که پرستو انتخاب کرده و میخواند در زمان خود و برای سرایندهاش اغلب مفاهیمی نه اجبارن همخوان با خوانش پرستو ارائه میدادند. خوانش پرستو تقلید واژه به واژهی یک اثر هنری مقبول و محبوب از زمانهای گذشته نیست. درون این کلمات خودِ پرستو و تمام حسهایش به ما فریاد میشود.
زندگی سر کوی دوست نیکوست. من ازدست تو گله دارم. تو که بی وفا نبودی. تو که بی جفا نبودی. آهنگ این ترانهی «سرکوی دوست» را نسبت میدهند به اکرم الدوله. پیش از این خیلی اجراهای متفاوت از آن داشتهایم. شاید معروفترینش را کوروش یغمائی خوانده است. اجرای بسیار زیبای کوروش یغمائی غمیست دیرین گویا که رسوبی شده است. اجرای پرستو احمدی فریاد است. هم وقتی که میگوید زندگی سرکوی دوست نیکوست و هم وقتی گله میکند که بی وفاست. کوروش یغمائی همچون یک خاطرهی اندوهگین این ترانه را میخواند. پرستو احمدی طلبکار است. در اجرای کوروش یک مونوتومی وجود دارد. در اجرای پرستو صدا فراز و فرود دارد. نفس میگیرد. تو گویی از یک سفر طولانی گلایه حرف میزند.
«دَرَنه جان» ترانهی مازندرانی که به نظر میرسد اولین بار آن را منیر توکلی خوانده است و حتی در فرانسه آن را اپرایی اجرا کرده، و بیشتر به «عزیز جون» آن را میشناسند توسط خیلی از خوانندهها خوانده شده است. بیشتر با ریتم شاد و تند. آنقدر که اصل مطلب که غمیست عمیق در آن حس نمیشود و بهخصوص آن دو بیت کلیدیاش که به زبان مازندرانی است را کمتر خواندهاند:
«دگر نشوم من بهار حموم (دیگر در بهار حمام نمیروم) دگر نکمه شیخ جلال سلوم (دیگر به شیخ جلال سلام نمیکنم) الهی شیخ جلال تینوم باوه گوم (الهی شیخ جلال نامت از جهان گم شود) ها کردمه امضا بیمه پشیمون (امضا کردم و پشیمان شدم)».
پرستو احمدی این غم را بسیار عیان نشان میدهد در ترانه و هم چنین خشمش را آنجا که دست یاری میطلبد و میگوید برایم دعا کن. سه احساس و کنش و چارهجویی که مردم کشور ما با آن دست به گریبانند. بویژه آن قسمتی که میگوید دیگه به شیخ جلال سلام نمیدم. میخوام که نامت از جهان محو بشه. امضا کردم و پشیمونم. که بسیار میتواند تداعی کند رأیی که به جمهوری اسلامی داده شده و حالا پشیمانی به بار آورده است. اگرچه این ترانه میتواند از زبان زنی باشد که با شوهرش حرف میزند.
«کمر باریک»، آهنگ و ترانه از ابوالقاسم لاهوتی. بیش از همه اجرای افغانستانی آن توجه علاقمندان را جلب کرده بوده است. در این ترانه نیز قسمتی دارد که در اغلب اجراها آن را از قلم انداختهاند. همان قسمتی که انتخاب این ترانه از جانب گروه پرستو احمدی در کنسرت کاروانسرا به نظر من علت اصلی بوده است، همان علتی که دیگر ترانهها و اشعار نیز سبب انتخاب بودهاند.
«کسی که عاشق است، کسی که عاشق است
از جان نترسد،
دلش از کنده و زندان نترسد، کمر باریک
دل عاشق مثالِ،
دل عاشق مثالِ گرگِ گشنه است،
که گرگ از هی هی چوپان نترسد، کمر باریک»
محتوای این فراز در عین حال خیلی گویاست در مقایسه با همین کنسرت کاروانسرا که بدون ترس از کمیته و پاسداران و دستگیری پا در میدان گذاشته است. و با کمرباریک طوری حرف میزند که دارد یک جور به او اخطار هم میدهد. بسیار وقتها ملودی گم میشود. حرف است. رو دررو. و اتمام حجت بس که قاطع است و بس که خشن. این نوع خوانش یا بیشتر گویش در اجرای تمام قطعات عمومیت دارد. یک نوع محاوره است. دیالوگ با طرف مقابل که میتواند عزیز جون باشد یا کمر باریک یا کسی که میخواهد برای آخرین بار ببوسدش. دیالوگی که گلایه است. نه، شکایت. نه، طلب دارد. حقش را میخواهد. «مرا ببوس، مرا ببوس برای آخرین بار. گذشتهها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت.» و به احتمال قوی برنمیگردم. ترانهای که بیشتر به آن نسبت سیاسی میدهند اگرچه اصلش یک ترانهی عاشقانهی دوتن بوده است. پرستو احمدی بیشک با نگاه سیاسی آن را میخواند. از هی هی چوپان نمیترسد. اما میداند که راهی پر مخاطره در پیش دارد. زبان سرخ سرسبز دهد برباد.
گوگوش وقتی بعد از ۲۰ سال در تورنتو میخواند و مرضیه بعد از ۱۰ سال در لندن، وقتی اجرا میکنند، ترانه و آهنگ همان است. اما حسی که در پس الفاظ به ما منتقل میشود همانی نیست که در زمان شادمانی در وطن قبل از انقلاب. حس اسارت، حس اشغال، حس از دست رفتن کرامت، حس سرقت زندگی موج میزند در کلمات. محبوبیت باب دیلون به دلیل سرودن و خواندن ترانههای سیاسی و اعتراضیاش بود در بارهی صلح، جنگ و عدالت اجتماعی. ترانه هایی که خورههای جنگ را به نقد میکشاند. زندانی شدن روبینِ بوکسر را یک امر نژادپرستی اعلان میکند. « We Shall Overcome» تبدیل میشود به سرود جنبشهای حقوق مدنی سالهای ۵۰ و ۶۰. در « Blowin in the wind» خواستار پایان جنگ ویتنام است. بیتل ها «Imagine» را، یک پیام بین المللی صلح را، با آواز به دنیا روانه کردند. «برای»، صرفن ریزخواستهای ظاهرن کوچک زندگی است که مردم از آن محرومند. اگر کسی نفهمد خوانندهاش در چه شرایطی میزید به سختی بتواند آن را به اعتراضات سیاسی ربط بدهد. در ترانههایی هم که پرستو احمدی خوانده است، فرد اگر تاریخ سرایش این اشعار و ترانهها را نشناسد، از آنجا که اجراها کمتر تُن و آهنگ اعتراضی داشتهاند، تنها صرف اجرای بدون حجاب، سُوارهی رکابی مخصوص اجرای کنسرت و برنامهی کاملن حرفهای او را تحسین میکنند، و هم چنین شهامتش در چنین اجرایی.
اگر مهسا امینی معصومانه قربانی شد و آن جنبش عظیم را بوجود آورد، اگر سپیده رشنو یک حرکت واکنشی داشت نسبت به آن زن محجبهی آمرِ به معروف در مترو و او را بیرون انداخت، اگر دختر آبی که با لباس مبدل به استادیوم رفته بود و بیرونش کردند، ناگهان خود را در جهنمی دید که مدام باید بسوزد وخود را سوزاند، اما پرستو احمدی خودش میدانست که کارش چه تأثیری میتواند در جامعه بگذارد. حرکتی برنامهریزی شده از قبل. حرکتی بود مانند حرکت لیدی گاگا. او خوانندهی یک رستوران بود. دید توجهی به او نمیشود. شروع کرد به درآوردن لباسهایش و مردم به او توجه کردند. و بعد به قابلیتهایش علاقه نشان دادند. این کنش فقط از جانب کسی میتواند عملی شود که از درون میداند محق است. البته که حرکت لیدی گاگا با پرستو احمدی یکی نیست. لیدی گاگا را در نهایت پلیس میآمد و میگفت لباسهایت را بپوش که نیامدند. من اما یک بار لخت شدم توی اقیانوس و پلیس تذکر داد لباس بپوشم. و در آواز لیدی گاگا نه فریاد بود و نه خشم دورانها در سرزمینش. او در سرزمینی آزاد خودش را میخواند. فقط میبایست بلد باشد چگونه خودش را مطرح کند. پرستو احمدی میدانست که این حرکت میتواند عواقب وخیمی برای او داشته باشد. ویدا موحد نیز در چنین شرایطی بود. چگونه است که آگاهانه این دختران و هم پسرانی چون توماج خود را در معرض خطر قرار میدهند؟ جوابش را پرستو احمدی در ترانهی افغانستانیِ «کمرباریک من» فریاد میکند: گرگ گشنه است، که گرگ از هی هی چوپان نمیترسد. و میرود به دنبال سرنوشت. و امید دارد که سرنوشتش را بسازد و آگاه از این که شاید دیگر برنگردد. چه باک. امروز را باید زندگی کرد در پی خواستهای اولیه.
آی! نخراشی به غفلت گونهام را، تیغ!
آی! نپریشی صفای زلفکم را، دست!
آبرویم را نریزی، دل!
زیباترین و مطرحترین شعر عاشقانهی اخوان ثالث است. به هیچ رو سیاسی نیست. آن چه در این شعر برجسته است اما، رهایی دل برای دلبراست. خود را ول میکند برای دیدار و این دیدار آنقدر وجودش را مسخر کرده که دست و دلش میلرزد تا آن لحظه که دیدار فرارسد. و این رهایی را پرستو احمدی فریاد میزند. آن فریادی که لحظهی دیدار را میتوان به لحظهی دیدار آزادی تعبیر کرد. آهنگ ترانه ساختی نوین دارد که تا کنون نمونهاش را من نشناختهام. فریاد است. بگذارید دلمان هرجا میخواهد برود آی غافل از هر عشق و زیبائی. لحظهی دیدار نزدیک است. لحظهای که درِ قفس بگشایم از حسرت پرواز بیرون آیم. در آغاز صدایش نوای بال و پرسوختهایست که نمیداند چه سازد اما دل آن قدر خونابه است که به فریاد تبدیل میشود. فریادی که میخواهد قفس را بشکند در این شعر ابتهاج و پرِ پرواز را بال بگشاید… اما چطور؟ «چه سازم»:
تارِ دلِ من چشمهی الحانِ خداییست
از دستِ توای زخمهی ناساز چه سازم
با این دل ماتم زده آواز چه سازم
بشکسته نیام بی لبِ دمساز چه سازم
در کنجِ قفس میکُشدم حسرت پرواز
با بال و پِر سوخته پرواز چه سازم
اگر مهسا امینی معصومانه قربانی شد و آن جنبش عظیم را بوجود آورد، اگر سپیده رشنو یک حرکت واکنشی داشت نسبت به آن زن محجبهی آمرِ به معروف در مترو و او را بیرون انداخت، اگر دختر آبی که با لباس مبدل به استادیوم رفته بود و بیرونش کردند، ناگهان خود را در جهنمی دید که مدام باید بسوزد وخود را سوزاند، اما پرستو احمدی خودش میدانست که کارش چه تأثیری میتواند در جامعه بگذارد. حرکتی برنامهریزی شده از قبل.
انقلاب مشروطه خود پروسهای طولانی است که بر محور مذهب و مشروطیت و اصل قوای سه گانهی مستقل قدم به قدم متحول شد. از زمانی که برداشتش از مشروطیت یک مذهب متعادل بود تا زمانی که با آگاهی از مشروطیت در غرب، مذهب میرفت که کمرنگ شود و جامعهای قانونمند را بازبخواهد. جامعهای که حکمرانش به قوای سه گانه دیکته نکند چه کنند و قوای سه گانه با انتخاب آزاد مردم نیازهای اساسی جامعهای توسعه یافته و مدرن را فراهم نماید. روحانیون مشروعیت را با مشروطیت یکی میدانستند و دوگانگی بوجود آمد. و این دوگانگی پارادوکسال صد و خوردهای سال است که با هم میجنگند تا کی مدرنیته بر سنت پیروز شود.
«از خون جوانانِ وطن لاله دمیده» از عارف قزوینی است که در دورهی دوم مجلس شورا در آغازِ انقلاب مشروطهی ایران به یاد اولین قربانیان آزادی سروده شد. و پرستو احمدی کنسرتش را با این ترانه اختتام میدهد. و در واقع نوعی شرح حادثه و فجایع است. این اختتامیه آواز نیست. حرف هم نیست. گویی زار میزند این قطعات گزیده شده از کل ترانه را ودلتنگیاش را بهر وطن مینالد.
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
چه کج رفتاری ای چرخ! چه بد کرداریای چرخ!
سر کین داری ای چرخ! نه دین داری، نه آیین داریای چرخ!
هنگام می و فصل گل و گشت و چمن شد
دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد
چه کج رفتاری ای چرخ! چه بد کرداریای چرخ!
سر کین داری ای چرخ! نه دین داری، نه آیین داریای چرخ
نظرها
نظری وجود ندارد.