برلیناله ۷۵: نگاه زنانه به بحرانهای روانی و اجتماعی انسان در سینمای معاصر
چهار فیلمی که در جشنواره فیلم برلین بازتابدهنده مشکلات زناناند، هر کدام بهطور عمیق به بحرانهای شخصی مانند تنهایی، فشارهای مادرانگی و جستوجوی معنا میپردازند. از عناصر سوررئال و نمادین برای بیان احساسات درونی استفاده میکنند و در همان حال، نقدهای اجتماعی و فرهنگی را درباره هویت و تعلقخاطر زنان مطرح میکنند. در نهایت، این فیلمها تصویری تأملبرانگیز از زندگی زنان و چالشهای آن ارائه میدهند.

نمایی از فیلم «پا داشتم لگدت میزدم» (If I Had Legs I’d Kick You) ساخته مری برونستاین
در هفتاد و پنجمین جشنواره فیلم برلین برخلاف دورههای پیشین نگاه زنانه به خوبی نمایان است. این موضوع در فیلمهایی از آمریکا، اتریش و نروژ که در رقابت برای کسب خرس طلایی حضور دارند، مشهود است.
دو مادر در بحران
در فیلم «پا داشتم لگدت میزدم» (If I Had Legs I’d Kick You) ساخته مری برونستاین، رز بیرن نقش یک رواندرمانگر را بازی میکند که در آستانه فروپاشی عصبی قرار دارد. دخترش از یک بیماری مرموز رنج میبرد و به «گاواژ» (تغذیه از طریق لوله نیاز دارد، همسرش به دلیل کار مدام در سفر است و در سقف آپارتمانشان به دلیل نشت آب از طبقه بالا، یک سوراخ ایجاد شده است.

او به یک هتل نقل مکان میکند و از همسایه اتاقش مواد مخدر تهیه میکند، اما حالش بهتر نمیشود. جلسات درمانی خودش که نزد یک همکار انجام میدهد، به جر و بحث و توهین متقابل ختم میشود. یکی از بیماران قدیمیاش که از حملات وحشت رنج میبرد، ناپدید میشود و نوزادش را نزد لیندا جا میگذارد. حالا لیندا نیز کنترل خود را از دست میدهد، اما هنوز سعی میکند اوضاع را مدیریت کند. هنوز.
این فیلم که توسط جاش سافدی و همسر برونشتاین تولید شده، حس دائمی اضطراب را به خوبی منتقل میکند، اضطرابی که گاهی خفهکننده و گاهی بیش از حد خستهکننده است. برونشتاین در این اثر مادرانگی را به عنوان انتخابی سخت و گاهی بدون لذت به تصویر میکشد. یکی از بیماران لیندا دربارهی احساسات متناقض خود نسبت به فرزندش صحبت میکند: از یک سو نیاز شدید به محافظت از او و از سوی دیگر حس پوچی هنگام نگاه کردن به کودک. این احساسات در کنار رابطهی سرد و پرتنش لیندا با دخترش، تصویری تاریک و ناامیدکننده از مادرانگی ارائه میدهد. اگرچه برخی از عناصر فیلم به خوبی کار نمیکنند، اما بازی درخشان گابریل برن در نقش لیندا، فیلم را جذاب نگه میدارد. برن با بازی بینظیر خود، احساسات عمیق ناامیدی، عصبانیت و تنهایی لیندا را به شکلی تأثیرگذار به تصویر میکشد.
نوزاد مانند یک روح
در فیلم «بچه مامان» (Mother’s Baby) ساخته یوهانا مودر، یک رهبر ارکستر در یک کلینیک خصوصی، آرزوی داشتن فرزند را برآورده میکند. همه چیز طبق برنامه پیش میرود تا اینکه در زمان تولد، نوزاد دچار مشکل تنفسی میشود. روز بعد، جولیا یک نوزاد سالم تحویل میگیرد. اما این نوزاد مانند یک روح، ساکت و بیصدا است. رهبر ارکستر سعی میکند به نوزاد عشق بورزد، اما او برایش غریبه باقی میماند. سپس مدیر کلینیک به او یک اکسلوتل (نوعی دوزیست مکزیکی که میتواند بخشهای قطعشده بدنش را بازسازی کند) هدیه میدهد. وقتی پس از چند هفته هنوز نمیتواند نوزاد را به عنوان فرزند خود بپذیرد، جولیا شروع به تحقیق میکند. او متوجه میشود که در کلینیک ناباروری، روی اکسلوتلها و توانایی بازسازیشان آزمایشهایی انجام میشود. در اعماق آزمایشگاه کلینیک، او به یک فریزر برمیخورد. وقتی آن را باز میکند، یک جسد پیدا میکند.
«بچه مامان» (Mother’s Baby) با بهرهگیری از اجرای فوقالعاده لوئنبرگر و فضاسازیهای سوررئال، تنشهای روانی و ترسهای ناشی از افسردگی پس از زایمان را به تصویر میکشد. فیلم با طنزی سیاه و لحظات خندهدار، مسائل دشوار مادرانگی را به شکلی تلخ و جذاب بررسی میکند. با این حال، فیلم در دقایق پایانی با ارائه پاسخهایی قطعی و کمی آشکار، از قدرت اصلی خود که ایجاد فضای مرموز و ناشناخته بود، فاصله میگیرد. این تصمیم باعث میشود حس نگرانی و ابهام که تا آن لحظه به خوبی حفظ شده بود، تا حدی از بین برود. با این وجود این فیلم به عنوان یک اثر سینمایی که ترسهای درونی و روانی مرتبط با مادرانگی را بررسی میکند، موفق عمل میکند و نشاندهنده تحولی جالب در ژانر وحشت مرتبط با بارداری و مادرانگی است.
فیلمهای ساخته زنان در جشنوارههای فیلم از توجه ویژهای برخوردار هستند. آنها از چیزهایی میگویند که در تخیل مردانه جایی ندارند. نگاه زنانه و روانشناسی زنانه مدتهاست که در سینما کمتر دیده شدهاند. در فیلمهایی مانند آثار مری برونستاین و یوهانا مودر، هر دو این عناصر یافت میشوند. مری برونستاین تصمیم میگیرد دختر بیمار را که اعصاب مادرش را خرد کرده است، تنها در صحنه آخر نشان دهد. در عوض، فیلم او وحشت فزاینده لیندا را در ریتم تند و پرتنش تصاویرش منعکس میکند. از سوی دیگر، یوهانا مودر با نماهای کلاسیک داستان را روایت میکند، اما درست قبل از پایان، همه کارتهایش را رو میکند. یکی از فیلمها بیننده را تحت تأثیر قرار میدهد؛ دیگری فقط نشان میدهد که چگونه شخصیتها را روی صفحه شطرنج داستانش حرکت میدهد.
او فرزندش را نمیشناسد
در فیلم «Drømmer» (رویاها) ساخته داگ یوهان هاگرود، تنها زنان در مقابل دوربین قرار دارند. داستان درباره یک دانشآموز دبیرستانی است که عاشق معلمش میشود. وقتی این رابطه عاشقانه به پایان میرسد، یوهانا آنچه را تجربه کرده است، مینویسد و نسخهخطی را به مادربزرگش که یک نویسنده است، نشان میدهد. مادربزرگ از او میپرسد که آیا به انتشار آن فکر کرده است یا نه. سپس صفحات را به مادرش میدهد تا بخواند و بعد زنان شروع به صحبت میکنند. زن بزرگتر درباره مردانی که با آنها خوابیده و آنهایی که با آنها نخوابیده است، حرف میزند. زن جوانتر به یاد میآورد که چگونه زن بزرگتر با انتقادهایش، لذت تماشای فیلم «Flashdance» را از او گرفته است؛ فیلمی که قهرمانش الگوی همه نوجوانان نروژی بود. و هر دو از خود میپرسند که آیا توصیفهای جنسیشده نسخهخطی از تجربیات واقعی نشأت میگیرد یا نه.
در فلشبکها میبینیم که بین دختر و معلمش که در خانهاش به او درس بافندگی میداده است، جز چند آغوش کوتاه، چیزی اتفاق نیفتاده است. اما در برابر وسوسههای تخیل، هیچ راهی وجود ندارد. بهویژه وقتی این تخیلات مربوط به دو نسل از زنان باشد که در نسل سوم بازتاب یافته است.
فیلم هاگرود طرحی جذاب درباره قدرت کلمات بر تصاویر است. این واقعیت که بین یوهانا و یوهانا (نام معلم) هیچ اتفاقی که در عصر حساسیتها قابل پیگرد قانونی باشد، نیفتاده است، در میان گفتوگوهای پرتنش درباره انتشار نسخهخطی، تقریباً گم میشود. در نهایت، همه آسیب دیدهاند: بزرگسالانی که در طوفان احساسات نوجوان، سکون احساسی خود را میبینند و دختری که احساساتش در میان گفتوگوها از بین رفته است.
نجات توسط یک زن
در فیلم «یونان» (Yunan) ساخته امیر فخرالدین، دومین نماینده آلمان در بخش رقابتی جشنواره، یک زن قهرمان داستان را نجات میدهد. منیر، یک نویسنده سوری در آلمان، به یک جزیره کوچک در دریای شمال سفر میکند تا به زندگی خود پایان دهد. اما وقتی اسلحهای را که با خود آورده است، به قلبش میگذارد، قدرت شلیک ندارد. او سرگردان در میان گاوها در چمنزار و روی سنگهای ساحل میایستد.

سپس والسکا، صاحبخانهاش، او را به اتاق پذیرایی دعوت میکند. به او آبجو و شیرینی تعارف میکند، در طول توفان او را به جای امن میبرد، یک سیدی با موسیقی زادگاهش پخش میکند و حتی با او میرقصد. تعجبی ندارد که منیر به او اعتماد میکند.
این فیلم یک درام شاعرانه و اگزیستانسیالیستی است که بهطور ماهرانهای از طریق تعاملات منیر با ساکنان محلی، به ویژه والسکا (با بازی هانا شیگولا)، به بررسی موضوعاتی مانند تنهایی، تعلقخاطر و جستوجوی معنا در زندگی میپردازد. این بخشهای فیلم، که بر ارتباطات انسانی میانفرهنگی تمرکز دارند، موفقترین لحظات فیلم را شکل میدهند. با این حال، بخشهای فولکلوریک فیلم که سفر منیر را به میراث فرهنگی و داستانهای اساطیری خاورمیانه پیوند میدهند، اگرچه جذاب هستند، اما به اندازه بخشهای واقعگرایانه فیلم تاثیرگذار نیستند و گاهی احساس میشود که از جریان اصلی داستان فاصله میگیرند.
«یونان» دومین فیلم از پروژه سهگانه «وطن» فخرالدین است که به موضوع آوارگی و بیوطنی میپردازد. این فیلم که در بخش مسابقه جشنواره برلین به نمایش درآمد، یک تولید بینالمللی با مشارکت چندین کشور از جمله فلسطین، اردن، کانادا، آلمان، ایتالیا و فرانسه است. فخرالدین، که خود متولد اوکراین از والدین فلسطینی و سوری است و اکنون در هامبورگ زندگی میکند، بهوضوح با حس بیمکانی و بیتعلقی منیر همذاتپنداری میکند. این حس در صحنههای ابتدایی فیلم، که منیر را در مطب پزشک نشان میدهد، بهوضوح قابل مشاهده است: پزشک هیچ بیماری خاصی در او تشخیص نمیدهد، او اما از یک نوع خستگی عمیق روحی و جسمی رنج میبرد. فیلم با تصاویر زیبا و طراحی صدای تاثیرگذار، حس غم و امید را به طور همزمان منتقل میکند و بیننده را به تفکر درباره معنای زندگی و تعلقخاطر دعوت میکند.
نظرها
نظری وجود ندارد.