روابط سنتی و بازاری در سالهای قبل از انقلاب: ساختارهای خانوادگی مولد خشونت و آزارکامی
حسین نوشآذر - داستان «این غول» از حسن حسام، با پرداختن به مرگ نمادین «حاج آقا صمد»، تاجر ثروتمند و عضو انجمن شهر، به بررسی تضادهای طبقاتی، نابرابریهای اجتماعی، بحران هویت و تعارضات بین سنت و مدرنیته میپردازد. این داستان نمادی از تحولات اجتماعی و سیاسی پیش از انقلاب ایران است و در همان حال ساختار خانوادههایی را آشکار میکند که فرزندانی سادیست و سرکوبگر را پرورش میدهند.

حسن حسام، نویسنده و شاعر در پسزمینه: کارنامه احیاء، یکی از آثار او که در نشر مهری منتشر شده است
«کارنامه احیا» نوشته حسن حسام مجموعهای از داستانهای این نویسنده، شاعر و فعال سیاسی است که در فاصله بین سالهای ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۲ نوشته شده و اکنون بعد از نیم قرن در نشر مهری در لندن به چاپ دوم رسیده است. از بین چهار داستان این مجموعه «این غول» را به عنوان یک داستان نمونه برای بررسی برگزیدیم. علت این گزینش بیش از آنکه ادبی و بر اساس ملاکهای روایتشناختی باشد، اجتماعیست. در این داستان نویسنده که خود در محیطی مذهبی پرورش پیدا کرده اما به مارکسیسم گرویده و عمری را هم در مبارزه با دو حکومت پادشاهی پهلوی و ولایت فقیه گذرانده، بر اساس یک تحلیل نه چندان دقیق، به طرزی نمادین نماینده یک جناح سنتی بازاری را در گور میگذارد، غافل از آنکه تنها پنج سال بعد نمایندگان همین جناحاند که زمینه بازگشت آیتالله خمینی به ایران را فراهم میآورند و پس از انقلاب نیز در قالب موتلفه بازار نه تنها بخش مهمی از اقتصاد ایران را در دست میگیرند، بلکه با چهرههایی مانند محسن رفیقدوست سهم بزرگی در شکل بخشیدن به نهادهای سرکوبگر در داخل و خارج از ایران ایفا میکنند. در داستان حسام به خوبی میتوان با ساختارهای خانوادگی که در بطن آن اشخاصی مانند رفیقدوست پرورش یافتهاند آشنا شد.
پیرنگ (Plot) داستان پیرامون مرگ ناگهانی «حاج آقا صمد»، تاجر ثروتمند و عضو انجمن شهر، و پیامدهای این مرگ بر خانواده و جامعهی اطراف او شکل میگیرد. داستان با خبر مرگ حاج آقا صمد در مسجد آغاز میشود؛ او در حال نماز خواندن در صف اول نماز جماعت، ناگهان به زمین میافتد و میمیرد. این اتفاق باعث ناباوری در میان اطرافیانش میشود و مراسم تشییع و خاکسپاری او به سرعت سازماندهی میشود. مرگ حاج آقا صمد نه تنها در خانواده خلا قدرت ایجاد میکند، بلکه بحرانهای عاطفی و هویتی عمیقی را در میان اعضای خانواده، به ویژه همسرش حاجیه خانم و پسرانش جواد و قدیر، به وجود میآورد. مراسم خاکسپاری او، با تشریفات گسترده و هزینههای سنگین، نمادی از ثروت و قدرت حاج آقا صمد است، اما در عین حال، شکاف طبقاتی بین او و طبقهی کارگر و محروم جامعه را نیز آشکار میکند.
در ادامه، داستان به بررسی «تعارضات خانوادگی» و «تضادهای اجتماعی» میپردازد. جواد، پسر بزرگتر که شامه اقتصادی خوبی دارد و فرزند خلف پدر محسوب میشود اما در مناسبات اودیپال با او به هم زده است، احساس میکند که باید جایگاه پدرش را در خانواده به دست آورد. قدیر، پسر دیگر، بیشتر به فکر منافع شخصی است و از مرگ پدرش به عنوان فرصتی برای پیشرفت استفاده میکند. این تعارضات بین برادران، از کشمکشهای درونخانوادگی و تغییرات در ساختارهای سنتی نشان دارد. سرانجام، مراسم خاکسپاری با مشکلات و درگیریهایی همراه میشود، از جمله رقابت حمالها و نعشکشان بر سر دریافت دستمزد بیشتر، که نشاندهندهی نابرابریهای اجتماعی و طبقاتی است. داستان با پایان مراسم خاکسپاری و بازگشت خانواده به زندگی عادی به پایان میرسد، اما تنشها و تضادهای خانوادگی و اجتماعی همچنان ادامه دارند و نشاندهندهی تحولات گستردهتر در جامعه هستند.
نمادی از تحولات اجتماعی و سیاسی در سالهای قبل از انقلاب
«این غول» نوشته حسن حسام در سال ۱۳۵۱، شش سال قبل از انقلاب ایران نوشته شده. طبعاً کمترین نشانی از انقلاب یا ناآرامی اجتماعی در این داستان بافت نمیشود و با اینحال میتوان آن را به عنوان نمادی از تحولات اجتماعی و سیاسی که به انقلاب ایران منجر شد، تحلیل کرد:
این داستان، با پرداختن به «تضادهای طبقاتی»، «نابرابریهای اجتماعی»، «بحرانهای هویتی» و «تضاد بین سنت و مدرنیته»، بازتابدهندهی شرایطی است که در سالهای منتهی به انقلاب ایران در جامعه وجود داشت. حاج آقا صمد، به عنوان یک تاجر ثروتمند و عضو انجمن شهر، نمایندهی طبقهی بازاری است که با مرگش، خلأ قدرت و تغییر در ساختارهای اجتماعی و خانوادگی ایجاد میشود. این تغییرات، نمادی از تحولات گستردهتر در جامعه است که ساختارهای قدیمی را به چالش میکشد و معناهای جدیدی را شکل میدهد البته باید همینجا اشاره کرد که همه این مسائل در سطح و در طول مراسم تدفین اتفاق میافتد. نویسنده با زبانی آکنده از طنز، بدون آنکه بر روی یک شخصیت متمرکز باشد به کل روابط حاکم بر یک خانواده بازاری نظر دارد.
«بحران هویت و وابستگی» نیز به برخی رویدادها جهت میدهد. مرگ حاج آقا صمد باعث ایجاد خلأ قدرت و بحران هویت در خانواده، به ویژه برای حاجیه خانم، میشود. او که سخت به شوهرش وابسته بوده است، اکنون با بحران مواجه شده و سعی میکند با حفظ سنتها و تشریفات مراسم تدفین، به ثبات و امنیت عاطفی دست یابد. اگر بپذیریم که انقلاب ایران، تلاشی برای بازتعریف هویت و نقشهای اجتماعی در جامعه بود اکنون با شکست انقلاب این روند معکوس شده است. انواع عزادارایها به شیوههای بدیل، بدون حضور آخوند که این روزها در کشور مرسوم شده به خوبی نمایانگر این روند معکوس شده است.
از نظر خانوادگی در این داستان، میتوان نشانههایی از «رابطهی اودیپال» در مفهوم مورد نظر فروید (رقابت ناخودآگاه پسر با پدر برای جلب توجه و عشق مادر) یافت. جواد، اگرچه به پدرش احترام میگذارد، اما از رفتارها و تصمیمات او ناراضی است و سعی میکند راه خود را در زندگی پیدا کند. این احساسات متضاد میتواند نشاندهندهی کشمکشهای درونی او با پدرش باشد. قدیر، پسر دیگر حاج آقا صمد، بیشتر به فکر منافع شخصی است و از مرگ پدرش به عنوان فرصتی برای پیشرفت استفاده میکند. این رفتار میتواند نشاندهندهی رقابت ناخودآگاه او با پدرش برای جلب توجه مادر و به دست آوردن جایگاه او در خانواده باشد. حاجیه خانم، به عنوان مادر خانواده، در مرکز این رابطهی اودیپال قرار دارد. او که به شدت تحت تأثیر نقشهای سنتی و جنسیتی است، ممکن است به طور ناخودآگاه توجه و عشق پسرانش را جلب کند و باعث ایجاد رقابت بین آنها و پدرشان شده باشد داستان اما در این مورد ساکت است. این احساسات ممکن است باعث ایجاد تنش و تعارض در روابط خانوادگی شود. چنین روابطی را در داستان اگر عمق بیشتری میداشت میتوانستیم به عنوان نمادی از کشمکشهای درونخانوادگی و تعارضات بین نسلی در نظر بگیریم. اما متاسفانه نویسنده در سطح حرکت میکند و با این حال با تکیه بر شناخت عمیقی که از خانواده مذهبی بازاری دارد موفق میشود که نه تنها روایتی از مرگ و تشریفات آن ارائه دهد، بلکه به پویاییهای درونخانوادگی و چالشهایی که اعضای خانواده در مواجهه با تغییرات و تحولات زندگی با آن روبرو میشوند، نیز مختصری، در حد اشاراتی بپردازد.
گئورگ لوکاچ، فیلسوف و نظریهپرداز مارکسیست در «تاریخ و آگاهی طبقاتی» بر این باور است که ادبیات نه تنها باید بازتابی از واقعیت اجتماعی و تاریخی باشد و به بررسی تضادهای طبقاتی و روابط قدرت در جامعه بپردازد، بلکه باید اهمیت «آگاهی طبقاتی» و نقش آن در شکلگیری روابط اجتماعی را هم نشان دهد. در داستان «این غول»، آگاهی طبقاتی شخصیتها به وضوح دیده میشود. جواد و قدیر، پسران حاج آقا صمد، هر کدام به شیوهی خود با این آگاهی طبقاتی درگیرند.
ساختارشکنی گفتمانهای قدرت
با تکیه بر نظرات ساختارشکنان مانند ژاک دریدا و ژیل دلوز، میتوان به تحلیل عمیقتری از ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و گفتمانی راه برد. از این منظر که بنگریم، «این غول» نه تنها روایتی از مرگ و تشریفات آن است، بلکه نمادی از تغییرات و تحولات گستردهتر در جامعه است که ساختارهای قدیمی را به چالش میکشد.
یکی از مهمترین جنبههای ساختارشکنی در این داستان، «ساختارشکنی گفتمانهای قدرت» است. (ن. ک به «هزار فلات» دلوز، گاتاری) حاج آقا صمد، به عنوان یک تاجر ثروتمند و عضو انجمن شهر، نمایندهی گفتمانهای قدرت سنتی است که بر جامعه حاکم هستند. مرگ او باعث ایجاد خلأ قدرت میشود و ساختارهای اجتماعی و خانوادگی را دچار تحول میکند. مراسم تشییع و خاکسپاری او، که به شدت تحت تأثیر هنجارها و ارزشهای مذهبی است، نشاندهندهی نفوذ این گفتمانهاست. با این حال، این ساختارها به چالش کشیده میشوند و نمایانگر تغییرات در گفتمانهای قدرت هستند. شخصیتهایی مانند قدیر، که به دنبال تغییر و تحول در ساختارهای سنتی هستند، نمادی از این چالشها و مقاومت در برابر گفتمانهای قدیمی اند.
از سوی دیگر، «ساختارشکنی ساختارهای سنتی و هویت» (ن. ک به «هویت و تفاوت» دریدا) نیز در این داستان به وضوح دیده میشود. شخصیتهایی مانند حاج عمو و حاجیه خانم که نمایندهی ارزشها و هنجارهای سنتی اند با بحران هویت درگیرند و به زحمت و با خرج بسیار با برگزاری تشریفات تدفین به ثبات عاطفی لازم دست پیدا نمیکنند. جنازه حاج آقا صمد با شتابزدگی در گور گذاشته میشود، بدون آنکه حاجیه خانم و بقیه زنها بر سر گور او درآمده باشند. «ساختارشکنی روایت و معنا» (ن. ک به ساختارشکنی و تفسیر، دریدا) نیز در این داستان قابل مشاهده است. مرگ حاج آقا صمد و مراسم تشییع او نه تنها به عنوان یک رویداد شخصی، بلکه به عنوان نمادی از تغییرات و تحولات اجتماعی و فرهنگی در نظر گرفته میشود. این روایت نشاندهندهی پایان یک دورهی تاریخی و آغاز دورهی جدید است که در آن ساختارهای قدیمی به چالش کشیده میشوند و معناهای جدیدی شکل میگیرند. شخصیتهایی مانند جواد و قدیر، هر کدام به شیوهی خود با این تغییرات مواجه میشوند و سعی میکنند راهحلی برای مشکلات خود پیدا کنند. این تلاشها برای بازتعریف هویت و نقشها، نمادی از ساختارشکنی روایت و معنا در جامعه است.
شکلگیری آزارکامی و میل به تخریب
داستان حسام مستقیماً به بررسی تأثیر ساختارهای خانوادگی و اجتماعی در شکلگیری شخصیتهای سادیستیک و آزارگرانه نمیپردازد، اما ساختار خانوادگی را آشکار میکند که در بستر آن چنین شخصیتهایی پرورش پیدا میکنند. در این داستان، خانوادهی حاج آقا صمد به عنوان نمادی از یک ساختار سلسلهمراتبی و مبتنی بر قدرت نشان داده میشود که در آن خشم و نارضایتیهای فروخفته به شکلهای مختلف بروز مییابد. شخصیتهایی مانند جواد و قدیر، هر کدام به نوعی نمایانگر جنبههایی از این خشم هستند. جواد با خشم منفعلانه، و قدیر با رفتارهای مستقیمتر و گاه سادیستیک، هر دو تحت فشارهای روانی و اجتماعی این ساختار خانوادگی قرار دارند. این فشارها باعث میشود که خشم فروخفتهی آنها به رفتارهای مخرب و آزارگرانه تبدیل شود. در داستان حسام ما این رفتارها را نمیبینیم. اما شش سال بعد در پیروزی انقلاب، تخریبگری و آزارکامی چنین شخصیتهایی را در کف خیابانها شاهد بودیم. (ن. ک به نظریههای روانشناسی خانواده، بوون، ۱۹۷۸)
در این داستان، محیط اجتماعی و فرهنگی نیز نقش مهمی در شکلگیری شخصیتها ایفا میکند. جامعهای که در آن قدرت و ثروت به عنوان معیارهای اصلی موفقیت شناخته میشوند، باعث میشود که اعضای خانواده درگیر رقابتهای شدید و گاه مخرب شوند. این رقابتها نه تنها باعث تشدید خشم و نارضایتیهای درونی میشود، بلکه به شکلگیری رفتارهای سادیستیک و آزارگرانه نیز منجر میگردد. به عنوان مثال، قدیر که درگیر رقابت با پدرش و دیگر اعضای خانواده است، خشم خود را به شکل مستقیمتری نشان میدهد و درگیر کشمکشهای قدرت میشود. (ن. ک به نظریههای روانشناسی اجتماعی، تاجفل، ۱۹۷۹).
گزارش یا داستان؟
از نظر روایت شناسی، حسام داستانش را از منظر دانای کل همهچیزدان روایت میکند. راوی دانای کل در این داستان، نه تنها به توصیف رویدادهای بیرونی میپردازد، بلکه به درون ذهن شخصیتها نفوذ میکند و احساسات و افکار پنهان آنها را آشکار میسازد. این نوع روایتگری به خواننده اجازه میدهد تا با شخصیتها و روابط بین آنها ارتباط برقرار کند.
از طریق این زاویهی دید، راوی میتواند به طور همزمان به چندین شخصیت و رویداد بپردازد و خواننده را از جزئیات مهمی که شخصیتها ممکن است از آن بیخبر باشند، آگاه کند. برای مثال، راوی نه تنها به توصیف مراسم تشییع و خاکسپاری حاج آقا صمد میپردازد، بلکه به افکار و احساسات پسرانش جواد و قدیر، همسرش حاجیه خانم، و حتی کارگران و حمالها نیز نفوذ میکند. این همهدان بودن راوی، به خواننده کمک میکند تا درک جامعتری از روابط و تعارضات بین شخصیتها داشته باشد، اما تمرکز را از روی یک شخصیت برمیدارد و به جای درون آدمها، به رویدادهای بیرونی توجه میکند.
گزارشگری به شیوهای از روایت اشاره دارد که در آن رویدادها به صورت عینی و بدون دخالت زیاد راوی گزارش میشوند. در این شیوه، راوی بیشتر شبیه به یک ناظر بیرونی است که وقایع را بدون تفسیر یا تحلیل شخصی نقل میکند. در روایت داستانی، راوی فعالتر است و رویدادها را با تفسیر، تحلیل، یا حتی با دستکاری در زمانبندی و ساختار داستان نقل میکند. این مدل بیشتر بر جنبههای ذهنی و درونی روایت تأکید دارد. این دو شیوه میتوانند در یک اثر ادبی با هم ترکیب شوند یا در مقابل هم قرار بگیرند. در داستان حسام شخصیتها کنش بیرونی دارند اما درون عمیقی ندارند، لذا گزارشگری در مقابل روایت داستانی قرار گرفته است. حسام اما گزارشگری چیرهدست با یک نگاه سینماییست. به این وصف توجه کنید:
طرفهاى غروب بود. آفتاب نشسته بود و کوههاى امامزاده هاشم پوشیده شده بود از غبارى خاکسترى که لحظه به لحظه تیرهتر مىشد. با این همه تا چشم کار مىکرد، همه جا سبز بود، رنگى که سایه روشنهاى غروب، جلوه چشمنوازش را بیشتر کرده بود. وسط دره، سپیدرود، تیره و کفآلود، غرنده و بى امان مىخروشید و پیش مىرفت.
(کارنامه احیاء، ص ۸۷)
با اینحال نویسنده اگر به درون شخصیتها توجه میکرد، داستان ظرفیت خوبی برای گسترش در حد یک رمان اجتماعی میداشت که متأسفانه به هر دلیل از این ظرفیت استفاده نشده، اما در همان حال به دلیل ژرفای بینش اجتماعی نویسنده و شناخت عمیق او از ساختار خانوادههای سنتی، به این داستان میتوان در بازخوانی انقلاب ایران از منظر جامعهشناختی استناد کرد.
بر این اساس میتوان گفت تدفین «حاج آقا صمد» فراتر از یک رویداد تشریفاتی عمل میکند و جنبههای نمادین عمیقی دارد که میتواند بازتابدهندهی تحولات اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی باشد. این مراسم، به عنوان نمادی از «پایان یک دورهی تاریخی و آغاز دورهی جدید»، نشاندهندهی فروپاشی ساختارهای سنتی و قدرتهای اقتصادی است که حاج آقا صمد نمایندهی آنها بود. انقلاب ایران در صدد احیای این ساختارها برآمد و از این نظر موفق هم بود.
در صحنه پایانی داستان، در صحنه خاکسپاری حاج آقا صمد، جواد، رحیم، سیدابراهیم و شیخ یونس جنازه را بلند کردهاند تا در قبر قرار دهند، اما وزن سنگین جنازه و بوی تعفن ناشی از تجزیه بدن، کار را دشوار کرده است. هنگام پایین آوردن جنازه، شیخ یونس تعادل خود را از دست میدهد و به داخل قبر میافتد و در همان حال جنازه به طور ناخوشایندی کج شده و خونابهای بدبو از آن بیرون زده است. جواد و دیگران با وحشت شیخ یونس را نجات میدهند، اما جواد که تحت فشار عصبی شدید است، با بغضی فروخورده از گورکن میخواهد قبر را سریعتر بپوشاند، پیش از آنکه بقیه خانواده برسند و شاهد این صحنههای دلخراش باشند.
این صحنه نه تنها نشاندهنده مراسمی غمانگیز و آشفته است، بلکه نمادی از فروپاشی و بینظمی درونی خانواده نیز به شمار میرود. اگر نویسنده صحنه را به گونهای میچید که گور حاج آقا صمد پوشیده نمیشد، میتوانستیم از این داستان به عنوان یک نمونه منحصر به فرد از پیشگویی وضعیت حاکم در سالهای بعد از انقلاب یادکنیم. اما تدفین در این داستان اتفاق میافتد. نویسنده روابط سنتی بازاری متعفن را به گور میسپارد، غافل از آنکه ما خوش خیال و زودباور بودیم. حاج آقا نه مرده بود و نه دفن شده بود. این ما بودیم که او را مرده میپنداشتیم. فرزندان او را میتوان معماران سرکوب مذهبی در سالهای بعد از انقلاب در نظر آورد. کسانی مانند محسن رفیقدوست با چشمان خندان و لحن پدرانه و مهربان و با دستانی آغشته به خون.
نظرها
ماکان
چند سال پیش در تریبون زمانه داستانی با نام "آجیل مشکل گشا" منتشر شده بود که به شکل دیگری به همین مساله می پرداخت. https://www.radiozamaneh.com/315587/