ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

جنبش زنان افغانستان؛ مبارزه‌ای علیه مردسالاری اسلامی

سائمه سلطانی در گفت‌وگو با سعادت موسوی نظراتش درباره جنبش زنان در افغانستان و چشم‌انداز رهایی از جور ستم‌های جنسیتی، طبقاتی، قومی را مطرح می‌کند.

سعادت موسوی: بگذار سوال نخست را کمی کلی‌تر و از کف خیابان شروع کنیم. شما که یکی از اعتراض‌گران در مقابل رژیم اسلامی طالبان بوده‌اید، آیا چنین اعتراضی را می‌توان به معنای دقیق کلمه یک «جنبش سیاسی» نامید؟

سائمه سلطانی: هر حرکتی در راستای تغییر ساختار اجتماعی، به‌طور اجتناب‌ناپذیری می‌تواند یک حرکت سیاسی باشد. زیرا، یا ساختار قدرت را به چالش می‌کشد و آن را به بازتعریف می‌گیرد، و یا خواهان جاگزینی قدرت با قدرت دیگری می‌گردد. اسلام سیاسی ساختار اجتماعی را با جداسازی و برتری‌طلبی جنسیتی مرد بر سایر جنسیت‌ها به ویژه زنان، خط‌اندازی و ترسیم کرده و آن را با اعمال قدرت و رویکرد قهری، نظارت و پشتیبانی می‌کند. بدون شک، طالبان و همه اسلام‌گرایان از اعتراض‌های زنان به دلیل از هم پاشیدن ساختار اجتماعی جداسازی جنسیتی، هراس دارند و برای حفاظت از آن با رویکرد قهری سرکوب، شکنجه، تجاوز، و قتل برخورد می‌کنند.

دوست دارم اندکی عمیق‌تر روی این نکته « سیاسی» غور کنم. نگاه کنید، سیاست موازی با آغاز نظام طبقاتی، با قدرت گره خورده و از همان نقطه به بعد بدنام شده است. برای همین اکثریت با گفتن جمله « من سیاسی نیستم! » تلاش دارند حرکت سیاسی، تفکر سیاسی و در واقع سیاسی‌بودن خود شان را سانسور کنند. برای اینکه در آن کلمه «سیاسی» اسم بدنام قدرت آمیخته شده با سیاست نهفته است؛ که جز ترور، تبعیض، تحقیر، نسل‌کشی، تجاوز و فقر مشخصه‌ی مثبتی نتوانسته به نمایش بگذارد. همینجاست که هر حرکت سیاسی با همان تصور غالب از سیاست آمیخته با قدرت، مورد نفرین قرار می‌گیرد. اصلاً، تجمع قدرت در نزد یک فرد، گروه یا طبقه در بنیادش بحران‌زا و فاجعه‌آفرین است. زیرا زمینه کاربرد قدرت را برای رسیدن به منافع فردی، گروهی و طبقاتی فراهم می‌سازد.

فرایندی که بدون خشونت، سرکوب، ترور، فقر، بحران اقلیمی و تبعیض ناممکن است تداوم بیابد. به همین دلیل، اکثریت تصور دارند هر حرکت سیاسی لزوماً آمیخته و آلوده با قدرت‌طلبی است، حتا اگر در راستای مقابله با سیاست قدرت‌محور باشد. در واقع، از دیرینه‌ها بدین‌سو ذات سیاست آمیخته با قدرت بوده است. و آنها جز این، چیزی ندیده‌اند. خوب، می‌دانیم که باورها و تصورهای افراد هم، از تجارب محیط و جهان هستی شان شکل می‌گیرند. به همین ملحوظ، برای اکثریت دریافتن این نکته ظریف، که هر حرکت سیاسی، بیانگر سیاست آمیخته با قدرت‌طلبی و در پی قدرت نیست و نمی‌تواند باشد؛ کار نهایت دشوار است. حرکت‌های سیاسی و جنبش‌های سیاسی در چندقرن اخیر، معرف‌کننده عدالت‌خواهی، مطالبه‌های حقوقی، آزادی‌های مسلم بشری و مقاومت در برابر گفتمان قدرت، بوده اند. بنابراین، برای تغییر این تعریف سنتی و جاافتاده از سیاست، نیاز جدی بر راه‌اندازی گفتگو و گفتمان‌هایی است که سیاست را در معانی به حاشیه رفته و حاشیه‌زدایی شده آن به تصویر بکشد. باید این نکته مطرح شود که در اکثر موارد موضوع سیاست تاحالا قدرت بوده ولی در عین آن سیاست در معانی و مفاهیم مختلفی نیز وجود داشته است. این را در وجود جنبش‌های فمینیستی، کارگری، و آنارشسیتی در مسیر تاریخ شاهد بوده‌ایم. در نتیجه، حرکت‌هایی که خواهان زدودن قدرت‌گرایی مرکزی و انحصار قدرت نزد یک طبقه اند، بدون شک سیاسی‌اند اما سیاسی‌بودن لزوماً به معنای آلوده‌بودن به قدرت‌طلبی نیست. اکنون در رابطه با اعتراض‌های زنان افغانستان، البته که حرکت آنان در راستای مقاومت با سیاست‌ قدرت‌محور جنسیتی اسلام، سیاسی است. زنان می‌خواهند، ساختار قدرتی را بشکنند که روی سلطه و ستم بر بدن، سرنوشت و تفکر زنان استوار است. این ساختار، جامعه را از بنیاد متحول کرده و بر آرامش آن سایه و زنجیر انداخته است. زنان با اعتراض شان می‌خواهند این ساختار سیاسی قدرت‌آلود جنسیتی را به چالش بکشند و تضعیف نمایند. این اقدام، سیاست حاکم اسلامی را متزلزل می‌کند. بناءً، در سیاسی بودن آن هیچ شکی نمی‌تواند وجود داشته باشد.

برای اکثریت دریافتن این نکته ظریف، که هر حرکت سیاسی، بیانگر سیاست آمیخته با قدرت‌طلبی و در پی قدرت نیست و نمی‌تواند باشد؛ کار نهایت دشوار است... بنابراین نیاز جدی بر راه‌اندازی گفتگو و گفتمان‌هایی است که سیاست را در معانی به حاشیه رفته و حاشیه‌زدایی شده آن به تصویر بکشد

جدای از این‌که معترضان خود را چه می‌نامند، با توجه به رویکرد و تأکید شان بر حق کار و تحصیل، دشوار است که آن‌ها را در چارچوب یک پارادایم سیاسی بنیادین و در پی تغییر کلی نظم سیاسی تعریف کنیم. اما همان‌طور که شما اشاره کردید، در دل این جنبش اجتماعی، می‌توان پیام‌های برجسته‌ی سیاسی را در کار آن‌ها مشاهده کرد. با این‌ حال، اکنون کجا هستند؟ چرا امواج اعتراض‌ها فروکش کرده است؟

خوب، ممکن اکثریت زنان مسلمان از نگاه فکری خواهان مخالفت صریح با ذات اسلام سیاسی نباشند. آن را مورد نقد برهنه قرار ندهند. اما در عمل با شعار «نان، کار، آزادی » در برابر ساختار حکومت امارت اسلامی ایستاده‌اند. حق کار، حق تعلیم-تحصیل، حق فعالیت، مبارزه در برابر پوشش اجباری‌ِ حکومتی و حق اشتراک در جامعه، همه این مطالبه‌ها در عمل ساختار اسلامی را به چالش می‌کشند.

در رابطه با فروکش‌کردن اعتراض‌های زنان؛ فکر نمی‌کنم اعتراض‌ها و مقاومت فروکش کرده باشند، بلکه باورمندم شکل رایج مقاومت به دلیل سرکوب شدید حکومتی و فشار خانوادگی، تغییر شکل یافته است. حکومت طالبان هزینه راه‌اندازی مقاومت را با اعمال حبس، شکنجه، اعدام و تجاوز، برهنه‌کردن زنان، و تصویربرداری از آن؛ به شدت بالا برده است.

با توجه به حاکمیت «ناموس‌باوری زنان» در اجتماع مردسالار افغانستان، خانواده‌ها مانع اشتراک زنان‌شان در تظاهرات‌های خیابانی می‌شوند زیرا هم بار«بی‌ناموسی» دارد و هم طالبان طی فرمانی ابلاغ داشتند که در صورتی اشتراک زنان در تظاهرات؛ پدر، برادر و همسر زن را مسئول قرار خواهند داد. از طرفی، تعدادی زیادی از سازماندهندگان تظاهرات‌ها مجبور به ترک کشور شدند. همه این عوامل باعث می‌شوند مقاومت از یک شکل مرسوم به اشکال متفاوتی چون هنر، مقاومت زیرزمینی و مجازی متحول شود. مثلاً: زنان از طریق سرودن شعر، آوازخوانی زیر چادری، پخش کلیپ‌های رقص شان در مجازی ، راه‌اندازی صنف‌های آنلاین برای تعلیم، آموزش زبان‌های خارجی، نوشتن، خواندن، نقاشی و رسامی اعتراضی، آموزش هنر ورزش در محیط‌های بسته خانه‌ها، مقاومت‌ را گسترش داده‌اند. بناً، مقاومت فروکش نکرده است، بلکه تکثیر و تحول یافته است. زنان با وجود اختلاف‌های فکری، هنوز با تمام توان علیه طالبان می‌رزمند، می‌نویسند و مقاومت می‌کنند.

در روایت وضعیت جاری نیز نوعی پراکندگی و اختلاف نظر میان زنان معترض دیده می‌شود. بسیاری یکدیگر را متهم و تخریب می‌کنند. چرا حتی هیولای بزرگ و دشمن مشترک همچون طالبان نیز نتوانسته است زنان را به وحدت برساند؟

اختلاف در همه جنبش‌های اعتراضی در تاریخ وجود داشته است. اما اختلاف در ذات خود دلیلی بر عدم داشتن اتحاد جنبشی نمی‌تواند باشد. بناءً، این تنوع‌ها و چنددستگی بیانگر دموکراتیک بودن و بازبودن جنبش زنان است. بهتر است اختلاف را منحیث یک اصل آزادی‌بیان بپذیریم و تکلیف را در جای دیگری مشخص کنیم. چنانکه مسئله در حضور اختلاف نیست، بلکه در مبدل‌شدن آن به تخاصم و تخریب درونی است. در چنین وضعیتی، دسته‌های درون جنبش به‌جای متمرکز کردن تلاش در جهت به چالش کشیدن طالبان، رو می‌آورند به نفرت‌پراکنی و تخریب همدیگر. این باعث می‌شود نه تنها فعالیت جمعی جنبش علیه دشمن اصلی کاهش یابد، بلکه منجر به فروپاشی نیروهای جنبش گردد. بناءً، مهم است، به این نکته توجه شود که می‌توانند بدون تخریب، دیدگاه‌های همدیگر را نقد کنند تا شفاف‌تر پیش‌ روند.

اما دلایلی اصلی این نفرت‌پراکنی، بیشتر بر دو مورد استوار است: نخست، نفوذ ناسیونالیسم قومی در میان گروه‌های زنان و تقویت گرایش ناسیونالیستی در میان آنان؛ دو، عدم تجربه جنبشی کافی و شناخت‌کافی از بنیادهای پدر-مردسالاری. اکثریت زنان، به دلیل عدم مطالعه و شناخت دقیق از ریشه‌های ناسیونالیستی پدر-مردسالاری به دام ناسیونالیست‌های قومی می‌افتند و مبارزه آنان به تحلیل می‌رود. ناسیونالیسم در ذات خودش یکی از پایه‌های مستحکم نظام پدر-مردسالاری است. اما ناسیونالیسم قومی، بیشتر در چنین صحنه‌هایی بر ازهم‌پاشی جنبش ملی زنان می‌افزاید. یا دست‌کم آن را شبیه هر چیزی دیگری، من حیث ابزار در خدمت تقویت گفتمان قومی‌اش قرار می‌دهد. اکنون هم ناسیونالیست‌های قومی غیرپشتون تلاش دارند، مسئله زن‌ستیزی اسلام سیاسی را به مسئله قومی پشتون تقلیل داده و اینگونه زنان غیرپشتون را علیه زنان پشتون قرار دهند. از این طرف، ناسیونالیست‌های پشتون برای حفظ فاشیسم قومی شان زنان پشتون را از بروز سلطه‌ی قومی غیرپشتون در هراس قرار می‌دهند. به آنان طوری مسئله را به تصویر می‌کشند که زنان غیرپشتون برای قدرت‌گیری قومی شان تلاش دارند و در جهت حذف زنان پشتون و در کل همه پشتون‌ها نه تنها از سطح قدرت بلکه از جامعه نیز استند. در این حالت، اکثریت زنان به دلیل عدم درک اساسی از بازی‌های قدرت و ریشه‌های مردسالاری، قربانی روایت عمدی و صحنه‌سازی‌شده ای مردسالاری می‌شوند که بنا داشتند علیه آن در تمامی اشکال دینی، زبانی، قومی و اقتصادی مبارزه کنند.

ناسیونالیسم در ذات خودش یکی از پایه‌های مستحکم نظام پدر-مردسالاری است. اما ناسیونالیسم قومی، بیشتر در چنین صحنه‌هایی بر ازهم‌پاشی جنبش ملی زنان می‌افزاید.

با توجه به سلطه‌ی ناسیونالیسم تباری و ایدئولوژی اسلامی، قدرت در افغانستان همواره ماهیتی مردسالار داشته است. زنان غالباً به حاشیه رانده شده‌اند و از نقش‌های کلیدی کنار گذاشته شده‌اند. با این حال، شاهد تلاش‌هایی از سوی زنان برای حضور در سپهر سیاسی هستیم. شما آینده‌ی این مبارزه را چگونه می‌بینید؟

این امیدبخش است که زنی به این درک برسد که نقش او فراتر از آشپزخانه، مادری، همسری و دختری است. اما باید توجه داشت که پیوستن به سیاست حاکم، هرچند فرصت‌های فردی زیادی ایجاد می‌کند، اما معمولاً به بهای استفاده‌ی ابزاری از زنان برای تقویت نظام مردسالار تمام می‌شود. زنان در دوره جمهوریت هرچند وارد کارزار سیاست شدند، اما ‌بیشتر در قالب ساختاری که توسط سیاست مردمحور حاکم خط‌‌ اندازی شده بود، وارد آن شدند. زنان سیاست‌مدار به قدر کافی در جمهوریت وجود داشت، اما با آنهم نتوانستند حتا وزارت امور زنان را به وزارت مستقل و تاثیرگذار در تغییر سرنوشت جمعی زنان کشور مبدل نمایند. در طول دو دهه دموکراسی نتوانستند حتا یک اعتراض نسبتاً گسترده‌ای را علیه رویکرد مردسالار پارلمان که از جرم‌انگاری خشونت علیه زنان طفره می‌رفت و صریحاً انکار می‌کرد، سازمان‌دهی نمایند.

بنابراین، صرفاً ورود به سیاست کافی نیست؛ بلکه مهم است بپرسیم: کدام سیاست؟ آیا این سیاست در راستای حفظ وضع موجود است و یا دنبال چیزی فراتر از آن برای تزلزل در مناسبات قدرت مردسالار مسلط؟

سیاست برای چه کسی؟ باید پرسیده شود آیا این سیاست در خدمت به گروه خاصی از زنان طبقه متوسط و بالای جامعه است یا در خدمت به تمامی اقشار زنان به ویژه زنان طبقه‌های محروم؟

 سیاست در خدمت به چه هدفی؟ آیا متوسل شدن به سیاست، بر اساس علایق و منافع فردی و گروهی است یا در خدمت به اهداف مشخص مبارزه‌های زنانه؟

بناءً، سیاستی که وضعیت زنان را از فیلتر نقد عبور ندهد، و نتواند تغییر کیفی در سرنوشت جمعی زنان ایجاد کند، تنها به نفع نظام مردسالار و گروهی محدود از زنان قدرتمند، مرفع و ثروتمند رقم خواهد خورد.

در دوران گسترش دانش و اطلاعات، بسیاری از زنان افغانستان با وجود موانع اجتماعی، در تلاش برای ارتقای آگاهی و مهارت‌های خود هستند. اما چالش‌های ساختاری و اجتماعی همچنان سد راه بسیاری از آنان است. شما این موانع را چگونه ارزیابی می‌کنید و چه راه‌هایی برای توانمندسازی زنان پیشنهاد می‌کنید؟

این موانع به همان زمان برمی‌گردد که محرومیت‌های نظامند اسلامی امروزی را دموکراسی اسلامی آمریکا تحت عنوان «اسلام معتدل» راه‌اندازی کرده‌بود. ممکن آن زمان دولت اسلامی افغانستان زنان را از کار، تحصیل، و اشتراک در جامعه و فضای عمومی صریحاً منع نمی‌کرد. اما اقدامی هم برای رفع موانع بنیادی زنان که وابسته به حاکمیت همان نظام اسلامی داشت، روی دست نمی‌گرفت. احکام اسلامی را که طالبان علیه اشتراک زنان در اجتماع امروز صادر می‌کنند، در روزگار جمهوریت خانواده‌‌ها آن نقش را علیه زنان برعهده داشتند. پوشش زنان توسط خانواده‌ها کنترول می‌شد. اکثریت زنان حق رفتن به مکتب و دانشگاه را نداشتند. عده‌ای از خانواده‌ها یا هیچ دختران شان را به مکتب نمی‌گذاشتند، یا هم اگر می‌گذاشتند با نظارت و کنترول تا صنف دوازده اجازه می‌دادند. اما به هیچ وجه جواز ورود آنان را به دانشگاه به دلیل فضای مختلط آن نمی‌دادند. تعدادی هم بودند که اجازه می‌دادند دختران شان تا دوره دانشگاه بخوانند اما قطعاً مخالف کار آنان در اجتماع بودند. مثلاً: برادرم می‌گفت دانشگاهت را بخوان اما نباید در بیرون کار کنی. زنان در اکثر موارد موفق به رفتن به کشورهای بیرونی برای تحصیل نمی‌شدند چون خانواده‌ها نمی‌خواستند دختران شان بدون محرم به خارج از کشور یا حتی در داخل کشور در ولایت دیگری به تحصیل یا کار بروند. رفتن به ورزش که کلاً تابو بود برای جامعه افغانستان. به زنان ورزشکار به چشم بدی نگاه می‌کردند و باور داشتند این زنان از خانواده‌های « بی‌بندوبار » و « بی آبرو» می‌آیند. با این حال، هنوز اکثریت باور دارند، احکام طالبان علیه محرومیت زنان از جامعه واقعا ریشه اسلامی ندارد و مربوط به برخورد همان گروه می‌شود!

این عکس که در ۱۲ نوامبر ۲۰۲۴ گرفته شده، ضابطان طالبان را در حال ارزیابی کتاب‌های وارداتی از ایران به افغانستان در یک انبار گمرک در هرات نشان می‌دهد. عکس: محسن کریمی، خبرگزاری فرانسه
این عکس که در ۱۲ نوامبر ۲۰۲۴ گرفته شده، ضابطان طالبان را در حال ارزیابی کتاب‌های وارداتی از ایران به افغانستان در یک انبار گمرک در هرات نشان می‌دهد. عکس: محسن کریمی، خبرگزاری فرانسه

خیر! طالبان آئینه صاف دین اسلام اند. با حضور طالبان آن قانون اسلامی که مجریانش را از میان خانواده‌ها انتخاب می‌کرد، اکنون با استقرار آنان در حکومت، اجرای آن را توسط آنها تضمین می‌کند. اسلام همان اسلام است، تنها مجریان آن تغییر کرده‌اند.

در رابطه با توانمندی زنان هم این نکته را مدنظر گرفت، که خود این لفظ «توانمندی» اصطلاح تحقیرآمیزی است و باری جنسیتی دارد. این اصطلاح به‌طور ضمنی القا می‌کند که زنان ذاتاً ناتوان اند و گزینه جز این نیست که در قدرتمند شدن آنان تلاش بیرونی انجام داد. از طرفی، این اصل جامعه مردسالار را نیز آشکار می‌کند، که برای برابر زیستن باید قدرتمند بود. حال آنکه در یک جامعه مسالمت‌آمیز و غیر قدرت‌محور معیار برابر زیستن صرفاً انسان بودن فرد است نه سنجیدن سطح قدرت فکری و بدنی او! 

اکنون، مسئله زنان، مسئله نظام محدودگر تک جنسیتی است که موانع زنجیره‌ایی را سد راه زنان قرار داده است. بنابراین، باید برای زدودن آن موانع، نظام مردمحور حاکم را هدف قرار داد، نه اینکه با اصطلاح توانمندی آنان را تحقیر و اغفال کرد. زنان آنقدر قدرت دارند که بتوانند خودشان را ارتقا دهند. کافیست سد راه آنان نایستیم. درخشیدن زنان و کسب موفقیت‌هایشان زیر چتر سرکوب طالبان نمونه خوبی از واقعیت توانمند بودن زنان است که حتی با وجود موانع و سرکوب نتوانسته‌اند مانع ارتقای آنان شوند. 

به نظر می‌رسد هرگاه اسلام را به درجه‌های سخت و نرم تقسیم می‌کنند، فضایی برای توجیه و ابهام‌ورزی گشوده می‌شود تا بحث اسلام تندرو و اسلام میانه‌رو مطرح گردد. شاید اسلام سیاسی، در هر شکل و صورتی، بیشتر در پی عدالت قومی و توزیع قدرت و ثروت میان مردان باشد تا زنان. چگونه می‌توان اصول اساسی این بازی سیاسی را به چالش کشید؟

البته! این بازی خیلی ماهرانه طرح‌ریزی شده است. نگاه کنید چهارده صد سال از حاکمیت اسلام می‌گذرد، در درازای این چهارده صد سال، هرزمانی نقدی به اسلام می‌شود، آنان با راه‌اندازی بحث تفسیر غلط و درست اسلام را پیش می‌آورند یا اذعان می‌دارند، که اسلام افراط و تفریط را نمی‌پذیرد و اسلام واقعی و معتدل هنوز پیاده نشده. خوب، در چهارده صد سال که نسخه واقعی اسلام و تفسیر درست از آن نتوانست بیرون شود، واضح است، بعد ازین هم نخواهد شد. نکته بعدی این است، که ممکن برای شما مسئله اسلام در شکل تفریطی، و افراطی‌اش باشد. اما در واقع، مسئله آن، قرارگرفتنش در مرکز قدرت است و ماهیت تمامیت‌خواه و تک جنسیتی‌‌بودنش است. چیزی که فاجعه به بار می‌آورد. مثلاً: در مورد دستور لت و کوب زنان توسط شوهرانشان در قرآن، از خیلی از میانه‌روهای اسلامی این را شنیدم که گفته اند، اسلام طوری دستور داده که به زن آسیب نرسد و با زدن نمایشی توسط شوهر، زن ادب و تابع شود. نه اینکه شوهر او را شدیداً لت و کوب کند. نخست اینکه، دستور قرآن چنین نیست. مهمتر هم اینکه، حتی اگر بپذیریم این حرف آنها را، بازهم باید پرسید، چرا همواره زنان تابع مردان باشند؟ چرا هیچگاه از تابعیت مرد از زن سخن گفته نشده و مردان را در قبال زنان مسئول قرار ندادند؟ در ضمن این شکل زدن که تاکید بر ادب کردن زنان دارد، ممکن به آنان ضربه جسمی وارد نکند اما این برخورد در ذات خود ساختار تبعیض و تحقیر را علیه زنان که اعمال می‌کند. مگر نه؟ برخورد تحقیر کننده شبیه یک کودک با آنها که صورت می‌گیرد، یانه؟ این تحقیر، ضربه روانی است که منحیث خاطره تلخ، روان زنان را آسیب می‌زند. آنان را موجودهایی سرخورده، گوش به فرمان و برده بار می‌آورد. موجودهایی که حق نه گفتن ندارند و فاقد عاملیت ذهنی شناخته می‌شوند که همواره باید تابع فرد بیرونی یا مردان شان قرار گیرند. بناءً هر دین و عقیده‌ی بسته که در راس قدرت قرار می‌گیرد، حقوق، امنیت و آزادی تنوعاتی، جنسیتی، اجتماعی و اقتصادی آن جامعه را نیز به خطر مواجه می‌سازد.

 بهترین راهکار نقد سیستمی این پروپاگاندا و جوسازی است که با دسته‌بندی کردن انواع اسلام، عامه مسلمانان را می‌فریبد. باید دست به ریشه‌ها زد و تاکید بر این کرد که اسلام منحیث یک دین، عقیده شخصی است و باید باشد‌. هیچ عقیده شخصی نمی‌تواند تنظیم امور اقتصادی-اجتماعی جامعه را به‌دست گیرد. آن هم عقیده که بر اساس منافع یک جنسیت مشخص حاکمیت را می‌طلبد.

شاید همین بحث اسلام میانه‌رو است که امکان طرح فمینیسم اسلامی را نیز فراهم می‌کند. اما آیا واقعاً چیزی به نام فمینیسم اسلامی وجود دارد، یا صرفاً یک مغالطه و توهم است؟

اساساً، فمینیسم برای عدالت‌خواهی جنسیتی و از بین بردن سیستم سلسله‌مراتبی جنسیتی به وجود آمد. اما اکنون این نظریه و جنبش فراتر از آن هدف اولیه رفته است و مبارزه‌اش را در سطح گسترده علیه سیاست تغییر اقلیم، استعمارزدایی، جنگ‌ها در مجموع و به‌طور خاص جنگ‌های سودآور، نظام طبقاتی، و حتی آسیب‌پذیرشدن مردان از مردسالاری قرار داده است. اکنون، آنچه که تحت عنوان فمینیسم اسلامی ترویج داده می‌شود، حتی در تعریف ابتدایی فمینیسم هم نمی‌تواند برابری کند، چه برسد به تعریف بروز شده آن!

ولی نمی‌توان موجودیت فمینیسم اسلامی را انکار کرد. البته که وجود دارد. اما به‌عنوان یک مغالطه و خودفریبی. زیرا اسلام در ذات خود یک ایدئولوژی پدر-مردسالار است، که بر اساس‌ نقش‌های جنسیتی غیرقابل تغییر آسمانی ایجاد شده است. فمینیسم اسلامی نه می‌تواند آن ساختار آسمانی را در درون اسلام تغییر دهد و نه نیت آن را دارد. از این رو، هرگونه تلاش برای آشتی‌دادن اسلام با فمینیسم، منتهی به سازش با مردسالاری اسلامی خواهد شد. چنانکه عده‌ای از زنان هنگام دستور طالبان برای حجاب اجباری با برقع و چادری، به جای اعتراض علیه اجباری کردن آن، تاکید بر این داشتند که ما حجاب داریم ولی حجاب اجباری طالب را نمی‌پذیریم! باید به آنها گفت، اصلاً نیازی ندارید از داشتن و نداشتن حجاب خود به بقیه اطمئنان دهید. این هیچ ربطی به آنها ندارد. دقیقا از همین نقطه است که به آنها جرات می‌دهید بیشتر از پیش با ابزاری چون پوشش، کنترل بر بدن شما را روی دست گیرند.

 جستن برای اصلاح مردسالاری اسلام، همان رویکرد ناموفقی فمینیست‌های مسیحی در قرن ۱۹ است، که تلاش داشتند تفسیر زنانه از احکام مسیحی ارائه بدارند. اما نتیجه آن را امروز نگاه می‌کنیم که پدرسالاری مسیحی با صدور حکم لغو سقط جنین در آمریکا و بسیاری از کشورهای دیگر در اروپا ابراز داشت که احکام الهی غیر قابل تغییرند. در اسلام هم همینطور، آنجا که در آیه ۲۸۸ سوره بقره در قرآن می‌گوید: مردان را بر زنان برتری است!

با چنین حکمی فمینیسم اسلامی چگونه می‌خواهد اثبات کند که اسلام دین عدالت جنسیتی می‌تواند باشد؟

تظاهرات زنان افغانستان در سالروز سلطه دوباره طالبان، ۲۲ مرداد ۱۴۰۱
تظاهرات زنان افغانستان در سال‌روز سلطه دوباره طالبان، ۲۲ مرداد ۱۴۰۱ - عکس: خبرگزاری فرانسه

سؤال دیگری که می‌توان مطرح کرد این است: فمینیست‌ها یا زنانی که به این مباحث می‌پردازند، منابع مطالعاتی خود را از کجا تهیه می‌کنند؟ تا چه اندازه می‌توان به فضای ترجمه و تولید متون در ایران و افغانستان اعتماد کرد؟ آیا فرایند ترجمه تحت سلطه‌ی ساختارهای مردسالار نیست؟ همچنین، شما شخصاً تحت تأثیر کدام متفکران و نویسندگان بوده‌اید؟

راستش، طرح پاسخ کلی از آدرس همگانی زنان فعال در این حوزه، اندکی دشوار است. بنابراین، بهتر است اینطور بیان کنم، که به‌طوراغلب آنگونه که برداشتی داشته‌ام، نویسندگان و زنان فعال به دلیل حاکمیت فضای ایدئولوژیکی فمینیسم‌هراسانه و محافظه‌کار غالب بیشتر متمایل به گرایش‌های قومی-زبانی-مذهبی بوده‌اند تا هرچیز دیگر. از این رو، کمتر شاهدیم منابع سانسورشده و ممنوعه را از حاشیه‌ها کشیده باشند بیرون و در سایه آن از مسائل زنان تبصره ارائه داده باشند. شخصاً به‌ندرت کتابی از نویسندگان داخل افغانستان خوانده‌ام. علت اصلی این است که جنگ و استعمار، تولید و ترجمه‌ی کتاب را در این کشور به‌شدت عقب نگه داشته است. از طرفی، اعتماد چندانی به گرایش فکری نویسندگان داخلی ندارم و خواندن آثارشان را بیشتر اتلاف وقت می‌دانم. برخی از این نویسندگان به‌طور عمده از منابع داخلی بهره می‌گیرند، که باعث شده دیدگاه‌هایشان متکی به رهبران جهادی باشد و به فمینیسم اسلامی-قومی گرایش داشته باشند. جالب اینکه، بسیاری از آن‌ها حتی خود را فمینیست نمی‌نامند، چراکه تحت تأثیر همان فمینیسم‌هراسیِ پدرسالاری، نگاه مثبتی به این مفهوم ندارند.

سائمه سلطانی
سائمه سلطانی

نسخه‌های ترجمه‌شده‌ی ایرانی از این نظر وضعیت بهتری دارند، هرچند که در برخی موارد نیز با آثار عجیبی هم سرخورده‌ام. برای نمونه، برخی کتاب‌ها با رویکرد اسلامی و ضد فمینیستی نوشته شده‌اند، مانند از جنبش تا نظریه‌ی اجتماعی اثر حمیرا مشیرزاده و فمینیسم و دانش‌های فمینیستی ترجمه‌ی عباس یزدانی و بهروز جندقی. در این دو کتاب حتی آیه‌های قرآن برای توجیه عقاید اسلامی درباره‌ی زنان آورده شده است!

بااین‌حال، هرگز فکر نمی‌کنم خواندن کتاب، حتی کتاب‌هایی که دیدگاه‌های مخالف دارند، خطرناک باشد، به‌شرط آنکه با رویکرد انتقادی مطالعه شوند، نه القایی. مثلاً، شخصاً با خوانش انتقادی قرآن، از اسلام و در کل از مذاهب فاصله گرفتم، درحالی‌که میلیون‌ها مسلمان با خوانش القایی، هر روز بیش از پیش به همان آموزه‌ها ایمان می‌آورند.

از طرفی، اگر برخورد منصفانه‌ی را درنظر گرفت، امتیازهای منابع معتبر و کارشده در حوزه زنان بیشتر از آن نویسنده‌های فمینیست غربی می‌شود. متاسفانه به دلیل وضعیت آشفته و اضطراری سیاسی-نظامی افغانستان کمتر روی تقویت زبانهای بین‌المللی در زنان به ویژه زبان انگلیسی کار صورت گرفته است. زنان حداقل با زبان انگلیسی تعامل نسبتاً خوبی برقرار کرده بتوانند تا دسترسی شان به منابع دست اول ساده‌تر گردد.

در مورد تأثیرپذیری شخصی، فکر می‌کنم بیشتر تحت تاثیر اندیشه‌های سیلویا فدریچی، جودیت باتلر، کیمبرلی کرنشاو، نوال السعداوی، مارکس، برتولت برشت، انگلس، عزیز نسین، چارلز داروین و برخی دیگر تأثیر گرفته‌ام. خواندن آثار آن‌ها نقش اساسی در شکل‌گیری جهان‌بینی‌ام داشته است.

با توجه به منابع مطالعاتی‌تان، اگر از موضوع اصلی دور نشویم، آیا ممکن است به ارتباط میان مطالبه‌های زنان و تفکرهای چپ‌گرایانه اشاره‌ای داشته باشید؟ از آنجا که چپ‌گرایان اغلب به تئوری‌پردازی و مفاهیم انتزاعی متهم می‌شوند، چگونه می‌توان مسئله میدانی زنان را در چارچوب اندیشه چپ تبیین و تشریح کرد؟

از نگاه نظری نقش چپ را در غنی‌کردن ترسیم مطالبه‌های زنان نمی‌توان انکار کرد. مثلاً، در آمریکا جنبش‌های فمینیستی با الهام‌گرفتن از جنبش‌های اجتماعی چپ به دامنه مطالبه‌های‌شان افزودند و عمدتاً متاثر از آن جنبش‌ها بودند. جنبش‌های کارگری، حقوق مدنی، و جنبش‌های ضد جنگ آمریکا بستری مناسبی را برای ظهور موج دوم فمینیسم پهن کرد. مثلاً: لیبرال فمینیست‌ها خواهان حق کار برای زنان بودند. اما چپ‌ این را مطرح کرد که حق کار کافی نیست، بلکه زنان باید از استثمار مضاعف کاری نیز رها شوند و دستمزد برابر با مردان بگیرند. در کُل، چپ، محور بی‌عدالتی جنسیتی را فراتر از قوانین در ساختارهای ریشه‌یی چون طبقات، اقتصاد و بنیادهای مذهبی-ماورایی به تصویر گرفت. در ساحت عملی و میدانی نیز اکثراً چپ از مبارزه‌های زنان حمایت کرده است. پس از انقلاب ۱۹۱۷ بلشویک‌ها قانونی مترقی را تصویب کردند که در آن زنان برای نخستین‌بار در امور اقتصادی، سیاسی، تعلیمی-تحصیلی سهم یافتند و حق طلاق، انتخاب شدن و انتخاب کردن به‌دست آوردند.

اتحادیه‌های کارگری نخستین گروه‌هایی بودند که خواهان حق رای زنان شدند. نقش چپ‌ها در تقویت مبارزه زنان علیه استعمار و دفاع از حق سقط بارداری خودخواسته مواردی اند که به رابطه عمیق فمینیسم و چپ اشاره می‌کنند. بناءً، از یک نگاه، فمینیسم خود زیرمجموعه چپ قرار می‌گیرد و یا می‌توان گفت که متحد نظری آن است. در رابطه با برخورد انتزاعی چپ؛ فکر می‌کنم این برخورد غیرملموس بیشتر در چپ سنتی به چشم می‌خورد. چپ سنتی ستم بر زنان را به رسمیت می‌شناسد. اما مبارزه‌های مستقل و جدا از مبارزه‌های کارگری علیه آن را به رسمیت نمی‌شناسد. به باور این چپ، ستم بر زنان با برداشتن سیستم طبقاتی در جامعه خاتمه خواهد یافت. بنابراین، نیازی به مبارزه‌های جداگانه زنان نیست و آنان باید در چارچوب مبارزه‌های کارگری علیه این نظام آزادی شان را جستجو نموده و به مقاومت بپیوندند. حال آنکه، چپ جدید و فمینیسم مخالف این باور اند و مدعی‌اند، ستم جنسیتی در جامعه نهادینه شده است و حتی اگر طبقات هم رفع شود. تا منحل شدن جامعه در نظم نوین، ستم و تبعیض علیه زنان ادامه خواهد داشت. زیرا این سیستم در ذهنیت جمعی تدفین شده و کشیدنش به همین سادگی و زودی بدون مقاومت مشخص و تعریف ناشده ناممکن خواهد بود. از طرفی، تجربه انقلاب‌های کارگری در چین و اتحاد جماهیر شوروی نشان داد که انقلاب واقعی در جوامع محدود و آنهم از مسیر قدرت‌خواهی نمی‌تواند موفقانه شکل بگیرد. از طرفی دیگر هم، این تجربه نشان داد که انقلاب به معنی آنچنانی‌اش، نیازمند گستردگی جغرافیایی با رویکرد آگاهی‌بخش است، نه رویکرد قهری، قدرت‌طلب و متمرکز. و صد البته که به پختگی رساندن جوامع جهانی با آگاهی‌بخشی انقلابی پروسه‌ی است که ممکن قرن‌ها را در بر بگیرد. اکنون آیا زنان باید قرن‌ها دست روی دست بگذارند و کاری نکنند تا انقلاب بیاید و آنها را نجات بدهد؟

بنابراین، انقلاب پروسه طولانی و زمان‌بری است که زنان نمی‌توانند به خیال وعده ظهور آن، انواع ستم را تحمل کنند.

چپ سنتی باید بپذیرد که زنان حق مبارزه مستقل دارند، و نباید با رویکرد استبدادی یا انحصارگرایی تئوریک، مبارزه‌های آنان را بی‌ارزش تلقی کرد. چپ سنتی همواره مبارزه‌های زنان را تحت عنوان فمینیسم مبتذل ذیل مبارزه های بورژوایی تعریف کرده و بی‌فایده می‌خواند. هیچ جریانی سیاسی بدون به‌رسمیت‌شناختن مبارزه‌های جنسیتی زنان نمی‌تواند خودش مترقی تلقی کند. چپ جدید اما با رویکرد انعطاف‌پذیر و عینی مبارزه‌های طبقاتی را همگام با مبارزه‌های زنان پیش می‌برد و مبارزه‌های جنسیتی را انکار نمی‌کند. مثلاً: رویکردهای باب آواکیان، سیلویا فدریچی، نانسی فریز، پل بی. پرسیادو، باتلر و تعدادی دیگر چهره جدیدی از چپ جدید به تصویر کشیده اند که امیدوارکننده به‌نظر می‌رسد. این چپ برخلاف چپ سنتی انتزاعی برخورد نمی‌کند و با توجه به ویژگی و حساسیت شرایط، زمان و موقعیت به استراتژی مبارزه نگاه می‌کند‌. این نکته را هم اضافه کنم که چپ سنتی شکست سرمایه‌داری را در گرو اتحاد جنبش کارگری ترسیم می‌کند. اما تجربه نشان می‌دهد که جنبش‌های فمینیستی، ضداستعماری، زیست محیطی همچنان پایگاه‌های قدرتمندی مبارزه در برابر سرمایه‌داری و امپریالیسم بوده‌اند. بناءً، نگرش تنگ‌دامنه چپ سنتی در طرح بسترهای مقاومت علیه سرمایه‌داری و نادیده گرفتن نقش موثر سایر جنبش‌های توده‌ایی از جمله جنبش زنان، نه تنها مانعی در برابر اتحاد و پیروزی این جنبش‌ها می‌شود که همچنان بر پایداری سیستم سرمایه‌داری کمک می‌کند. 

چپ سنتی افغانستان هم با مطرح‌سازی بحث‌های انتزاعی چون ضرورت مبارزه طبقه کارگر در برابر طالبان و حامیان امپریالیستی شان، مبارزه‌های زنان افغانستان را در برابر این گروه و حامیان آنان دست‌کم می‌گیرد. چنانکه سیرت فرمان در پنلی که از سوی گروه پژوهش‌های ماتریالیستی در سال ۲۰۲۴ در رابطه به اوضاع افغانستان راه‌اندازی کرده بود، بحثش را تحت عنوان اسلام، چپ، رهایی ارائه داد. هدفش در این ارائه، ضرورتی بر اتحاد چپ با اسلام‌گراها و جریان‌های اسلام‌گرا در امر مبارزه با امپریالیسم بود! تصورش هم سخت است، که تمرکز روی جنبش مسالمت‌آمیز، مترقی و توده‌ایی زنان را نادیده گرفت و سراغ اتحاد با نیروهای مرتجع اسلامی که ایاد امپریالیست‌ها در استعمار و اشغال کشور بودند، رفت.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

کمی از تجربه شخصی خود بگویید. چگونه تجربه‌ی زیسته‌ی شما از محدودیت‌های خانوادگی و اجتماعی در افغانستان، درک شما از آزادی، هویت فردی و نقش‌های اجتماعی را شکل داده است؟

تجربه‌های تلخی داشته‌ام. از همان نوجوانی متوجه رفتار دوگانه والدین با خودم، خواهرانم و برادرانم بوده‌ام. مثلاً ، اگربرادرانم خسته از بیرون به خانه می‌آمدند، من یا خواهرانم مکلف بودیم برایشان غذا و چای آماده بکنیم. در حالی‌که برعکس والدین هیچگاه از برادرانم نخواسته برای مای که همچنان خسته از بیرون می‌آییم غذایی درست کند یا حتا یک گیلاس چایی بریزد. پدرم همیشه می‌گفت حویلی‌ها و زمین‌ها را نمی‌فروشم، باید از من برای چهار پسرم نشانی باقی بماند، تا فردای مرگم نگویند خیر نبینی پدر چیزی برای ما باقی نگذاشتی! در ارث او فقط چهار پسر، فرزند و وارثش شمرده می‌شدند. ما چهار خواهر هیچ‌کجای این ارث قرار نداشتیم و درمیدان ماندن و نگرانی فردای مان هم برای پدر مهم شمرده نمی‌شد. چرا؟ چون دخترشان بودیم نه پسر!

به‌خاطر دارم برای خودم به‌سختی بورسیه‌ای از مالزی گرفتم، اما پدرم اجازه سفر بدون محرم را نداد. برای ورود به دانشگاه باید سنم را در اسناد هویتی اصلاح می‌کردم، اما به‌عنوان زن جوان و مجرد، اجازه رفتن به اداره‌های دولتی را نداشتم. در نهایت، مجبور شدم به‌طور مشروط نامزد شوم تا وضعیت مدنی‌ام تغییر کند و بتوانم اسناد خود را اصلاح کنم. به خانواده نامزدم شرط گذاشتم که تحصیلم را محدود نکنند. پذیرفتند، اما درست قبل از ازدواج، او مخالفت کرد: «اگر تو دانشگاه بروی، چه کسی از پدر و مادرم مراقبت کند؟ از فرزندانی که به دنیا می‌آوری چه کسی نگهداری کند؟

برای رهایی، تا سرحد خودکشی پیش رفتم تا خانواده‌ام فسخ‌کردن نامزدی‌ام را بپذیرند. پس از آن، نگران تنها چیزی بودم که از دست می‌دادم: گوشی‌ام. پدرم به دختران مجردش اجازه داشتن گوشی نمی‌داد. پوشش، رفت‌وآمد، حتی امکان خریدکردن بدون همراهی از خانواده از من و خواهرانم گرفته شده بود. در مراسم نامزدی خواهرانم رقصیده بودم و این باعث شد برادرم مرا از رقصیدن در عروسی‌شان منع کند.

این خاطره‌ها در ذهنم انباشته شده‌اند، تکان نمی‌خورند. نگاهی به گذشته نمی‌توانم. انگار دیواری از تصاویر دردناک است که هر بار به آن نگاه کنم، روزها از پا می‌افتم. اما عبور از این مسیر، مرا از زنجیره‌ی اطاعت رها کرد. دست از زن تابع بودن کشیدم و به خواندن و نوشتن پناه آوردم. اوایل چیزی از اصول نوشتن نمی‌دانستم، اما با اشتیاق، درباره‌ی افغانستان نوشتم و اعلام کردم که کتابی می‌نویسم. از همان‌جا، مسیرم به تفکر و خواندن گره خورد.

با تفکر انتقادی آشنا شدم؛ بی‌تردید، نقش آثار مارکسیستی را در این بخش غیر قابل انکار می‌دانم. اکنون خواندن، نوشتن و اندیشیدن، تنها برایم فعالیت لذت‌بخش فردی نیستند، بلکه شگردی از زیست مقاومت‌محور به‌نظر می‌رسند —راهی برای عبور از مسیرهای دشوار و رویاپردازی دررابطه به جهانی آزاد، متعادل و عاری از ستم.

پرسش نهایی این‌که رؤیای یک فمینیست مثل شما چیست؟ آیا مبارزه شما علیه اسلام سیاسی و قبیله‌گرایی تلاشی برای دستیابی به برابری است، یا تلاشی فلسفی‌تر برای بازتعریف ماهیت «زن» در تاریخ و سیاست؟

باورمندم، مبارزه با اسلام سیاسی و قبیله‌گرایی باید از اولویت‌های اصلی فمینیست‌های افغانستانی باشد. اما برای مبارزه با مردسالاری، این دو کافی نیستند. مردسالاری عمیق‌تر و گسترده‌تر از آن است که تصور می‌شود. بنابراین، مبارزه علیه این دو اصل اساسی الزامی است، اما نباید آن را در چارچوب‌های کوتاه‌مدت محدود کرد. ستم مردسالاری پیشینه تاریخی و جهانی دارد و برای مبارزه با آن باید استراتژی مبارزاتی درازمدتی تعریف کرد. باید به تعریف نظم نوین بشری و جهانی پرداخت؛ نظمی که در آن زنان و سایر جنسیت‌های تحت ستم مجبور نباشند در چارچوب‌های مشخص و محدود، نقش‌های جنسیتی را اجرا کنند.

بی‌عدالتی جنسیتی تنها بخش کوچکی از نظام مردسالاری است. ستم مردسالاری در واقع ساختار سلطه‌ای است که نه تنها زنان، بلکه بشریت را در بدترین حالت به تبعیض، تحقیر، و حتی قتل و سلاخی می‌کشاند. به فقر طبقاتی، جنگ‌ها، نسل‌کشی‌ها، تهدید سلاح‌های هسته‌ای، و نابودی کره زمین با صنعت‌سازی، همه نمادهای ناپیدای مردسالاری‌اند. مبارزه جدی علیه این نظام هنوز آغاز نشده، چون بیشتر مردم فکر می‌کنند که مردسالاری فقط علیه زنان است، نه علیه بقیه.

تظاهرات ده‌ها زن در کابل علیه بستن دانشگاه‌ها به روی زنان توسط طالبان ـ یکم دی ۱۴۰۱ / ۲۲ دسامبر ۲۰۲۲ ـ عکس از خبرگزاری فرانسه

امروزه در سطح جهانی، علیرغم تولید سالانه بیش از ۱۰ میلیارد تن غذا، هنوز میلیاردها نفر با مشکل تأمین غذا روبه‌رو هستند. این نتیجه نظام طبقاتی مردسالار است که برای منافع طبقه حاکم و انباشت سود حاضر است، میلیاردها تُن غذا را فاسد کند، اما حاضر نباشد به نیازمندان بدهد. به این ترتیب، مردسالاری فقط علیه زنان نیست؛ بلکه ساختار پیچیده‌ای است که علیه بشریت عمل می‌کند و در خدمت منافع اقلیت مردان ثروتمند حاکم قرار دارد. از این رو، برای من و بسیاری زنانی دیگر که در دل خشم و آگاهی زیسته‌اند، هدف اساسی پافشاری بر برابری صوری با مردان در ساختار موجود نیست، بلکه فراتر از آن بازتعریف انسان، تاریخ، سیاست و درنهایت خودِ کلمه زن است. مبارزه علیه اسلام و قبیله منحیث خاستگاه قومیت، نه تنها یک مقاومت سیاسی-حقوقی بلکه عمل فلسفی-وجودی است. زیرا در این ساختارها زنان وجود ندارند، بلکه زن وجود دارد و این زن محل اعمال تئوری جنسیت تک‌روایتی برآمده از دل مردسالاری است. این زن به‌عنوان سوژه آگاه و قابل عاملیت پنداشته نمی‌شود، بلکه ابژه مصرفی، افتخاری و مایملک قوم و مذهب دانسته می‌شود.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.