حال و روز کارگران ایران در دوران دلار بالای بیست هزار تومان
رضا شکری – این روزها در ایران همه منتظر هستند. منتظر یک اتفاق بزرگ که شرایط را تغییر دهد. کارگران نیز در آرزوی تحول بزرگ هستند: «کاش فقط زودتر هر چیزی میخواهد بشود، بشود.»
در حدود یک سال پیش وقتی از «مفهوم مشخص تنگدستی در ایران» صحبت میشد کمتر کسی تصور میکرد که آن وضعیت نابسامان بتواند ادامه پیدا کند. همگان منتظر توافقی جدید بین دولتهای جمهوری اسلامی و آمریکا بودند تا اوضاع ایران از حال بنبست خارج شود، اما رهبر جمهوری اسلامی بر خلاف گرایش عمومی مردم ایران که دوری جستن از تشنج و جنگ است، تصمیم گرفته همچنان بر رؤیاهای اتمی خود پافشاری کند.
گزارشی که در برابر خود دارید، حاصل گفتوگو با تعدادی از کارگران در پایتخت ، دو مرکز استان و یک شهر کوچک با جمعیت زیر صد هزار نفر است. این گزارش مدعی نیست که با اتکا به مصاحبهها و مشاهدههایی محدود تصویری از وضعیت کل طبقه کارگر در ایران عرضه میکند. گوشهای از واقعیت بیان شده که خود میتوانید بببینید با نظر به دیدهها و خواندههای دیگر، تا چه حد قابل تعمیم است.
روشن است که درباره تداوم یا عدم تداوم برنامه هستهای در ایران رفراندومی انجام نشده است تا بتوان بر مبنای آن گفت که اکثریت مردم ایران با ادامه این وضعیت موافق هستند یا مخالف، اما آیا در ایران کسی را میتوان پیدا کرد که از دلار ۲۴ هزار تومانی، گوشت کیلویی صد هزار تومانی و رشد صد و پنجاه تا سیصد درصدی کرایه خانهها ظرف یکسال خوشحال و راضی باشد؟
در اعتراضات دیماه ۱۳۹۶ و اعتراضات آبان ۱۳۹۸ مردم ایران نشان دادند که از وضعیت موجود راضی نیستند. حکومت اینترنت را قطع کرد و به روایتی هزار و پانصد نفر از مردم معترض را به قتل رسانید تا این اعتراضات را متوقف کند. بعید است کسی بتواند ادعا کند اینها دلایلی هستند مبنی بر حمایت اکثریت مردم ایران از برنامههای اتمی و موشکی نظام اسلامی.
مردم به تنگ آمدهاند و «زندگی مثل فیلمهای جنگ جهانی دوم» به مرور زمان در حال تبدیل شدن به یک توصیف واقعگریانه و نه نمادین است.
این روزها «مردم چگونه گذران زندگی میکنند؟»
گزارشی که در برابر خود دارید، حاصل گفتوگو با تعدادی از کارگران در پایتخت ، دو مرکز استان و یک شهر کوچک با جمعیت زیر صد هزار نفر است. این گزارش مدعی نیست که با اتکا به مصاحبهها و مشاهدههایی محدود تصویری از وضعیت کل طبقه کارگر در ایران عرضه میکند. گوشهای از واقعیت بیان شده که خود میتوانید بببینید با نظر به دیدهها و خواندههای دیگر، تا چه حد قابل تعمیم است.
زندان
یکی از فعالان کارگری ایران میگوید کمتر از یک ماه در زندان بوده اما این دوران برای او تجربهای مهم است که بسیار به آن میاندیشد. او معتقد است زندگی در شرایط امروز ایران «برای کسانی که مثل ما کارگر هستند از زندان بدتر است» زیرا «در زندان از آدم اجاره نمیگیرند برای سلول. برای غذا پول نمیگیرند. کارگر اگر آزاد باشد برای خانه و غذا باید پول بدهد. برای اتوبوس، برای لباس. برای هر چیزی مجبور است پول بدهد ولی در زندان برای جا پول نمیگیرند.» این فعال کارگری به شکنجه خود در دوران بازداشت اشاره میکند و با لحن جدی میگوید حاضر است هر شب از صاحبخانه خود کتک بخورد «ولی صاحبخانه سر برج کرایه نگیرد.» او وقتی خنده بی اختیار مرا میبیند جدیتر از قبل توضیح میدهد: «به جان بچههایم شوخی نمیکنم. تنها جایی در ایران که پول آب، پول برق، پول گاز مجانی است زندان است. برای کارت تلفن باید پول داد ولی اگر انصاف را بخواهیم رعایت کنیم خمینی در سخنرانی بهشت زهرا نگفت تلفن را مجانی میکنیم. اتوبوس قرار بود مجانی بشود که نشد ولی در زندان خرج کرایه تاکسی و اتوبوس نداریم.»
این روزها در ایران همه منتظر هستند. منتظر یک اتفاق بزرگ که شرایط را تغییر دهد. کارگران نیز در آرزوی تحول بزرگ هستند: «کاش فقط زودتر هر چیزی میخواهد بشود، بشود.»
بیش از ششصد کیلومتر دورتر، یکی دیگر از فعالان کارگری که با اسکایپ مورد مصاحبه قرار گرفته است از شرایط زندان برای توصیف زندگی در ایران استفاده میکند با این تفاوت که او مسئله را از نظر مالی نگاه نمیکند. معتقد است زندگی در ایران مانند زندگی در زندان است: «در زندان همه مسائل معمولی زندگی کنار میرود. کار اصلی در زندان غذا خوردن و جای خواب است. هفتهای یکبار از فروشگاه زندان تیغ یا صابون میخریم. چیزهایی که مجبوریم مثل تاید. زندگی کارگر جماعت امروز مثل زندان است. هیچ چیزی ندارد. پول کرایه خانه و غذا را جور میکنیم. هیچ کار دیگری نمیتوانیم بکنم. مثل زندان است. کار میکنیم، میرویم خانه میخوابیم و فردا دوباره کار میکنیم. هر روزش مثل هم است. مثل زندان است.»
به جز آنکه به نظر میرسد تجربه زندان برای فعالان کارگری ایران تجربه مهمی است که عمیقاً افکار آنها را تحت تاثیر قرار داده است توجه به این نکته نیز حائز اهمیت است که مخارج مربوط به قبوض شهری و هزینه مسکن در ایران به شکلی درآمده است که یک فرد آزاد میگوید حاضر است در زندان محبوس شود تا مجبور به تامین چنین هزینههایی نباشد. نکته دیگر اینکه زندگی در ایران از زبان یک فعال کارگری به شکلی توصیف میشود که گویی چرخه باطلی از کار کردن، غذا خوردن، خوابیدن و دوباره کار کردن است. او این شرایط را با شرایط زندان مقایسه میکند که البته مشابهت زیادی با اردوگاههای کار اجباری دارد. توجه به این نکته که انسانها را میتوان با شرایط مادی و بدون استفاده از زندان در حالتی شبیه به اسرات درآورد حائز اهمیت و توجه است.
سقوط به مرحله قناعت در حجم بسته اینترنت بیست هزار تومانی
کارگران عادی که ارتباطشان با مسائل سیاسی و اجتماعی به اندکی مطالعه اخبار به واسطه شبکههای اجتماعی بر میگردد نیز نظراتی دارند. میشود از آنها نظراتشان را پرسید ولی آنقدر از آنها نظری نخواستهاند که برخی از آنان شک دارند که نظری داشته باشند. این مسئله قابل تامل است که عبارت «من نمیدانم.» و «من کارگرم، خبر ندارم» در آغاز هر گفتوگویی به عنوان یک خبرنگار، از زبان کارگران شنیده میشود. با این قشر بهتر است که از طریق درد و دل همکلام شد. یک ویژگی تا حدودی مشترک در بین آنها دغدغه تامین هزینه خرید بسته اینترنت است. دقت دارند که حجم بسته اینترنت آنها «تا آخر ماه جواب بدهد.» احتمالاً یکی از دلایل محرمیت آنها از اخبار و اطلاعات سیاسی این است که قیمت اینترنت موبایل در ایران بالا است. به تازگی قیمت بستههای اینترنت در ایران بالا رفته و حجم بستههای اینترنت کاهش پیدا کرده است. وزیر ارتباطات جمهوری اسلامی توئیت میزند که این کار غیر قانونی است اما اپراتورها به گرانفروشی ادامه میدهند. قوه قضائیه هم سرگرم اعدام است و اهمیتی به این مسائل نمیدهد. تقریباً همه کارگران مورد مصاحبه میگویند مایل به پیگیری اخبار ایران و جهان هستند. میگویند «دوست دارم»، «بلد هستم از کجا باید خواند» اما دلیل مشترکی دارند که نمیتوانند آنچنان که میخواهند پیگیر اخبار و مسائل سیاسی باشند:
«من که نمیتوانم پنجاه هزار تومان بدهم بسته.»
«همین یک بسته را هم به زور سلام و صلوات میخرم.»
«اگر بخواهی همه چیز را بفهمی ماهی صد هزار برای اینترنت میرود.»
قبرستان
بر خلاف دو فعال کارگری که در این گزارش با آنان گفتوگو شد، کارگرانی که فعالیت صنفی یا سیاسی ندارند برای توصیف زندگی در ایران به جای «زندان» از «تیمارستان»، «قبرستان»، «جهنم»، «دوران اربابی» و مقایسههایی اینچنین استفاده میکنند.
تیمارستان از این جهت که «انگار دست و پای آدم را ببندند به تخت و دهن با پارچه بسته باشد. نه تکان میتوانیم بخوریم و نه صدایم اگر در بیاید به جایی میرسد. مردم را میکشند.» میگویند زندگی در ایران مانند زندگی در قبرستان است چرا که «زندگی نیست»، «با مردن فرقی ندارد» و «بودن یا نبودن ما فرقی به حال دنیا ندارد.» میگویند زندگی در ایران همچون زندگی در جهنم است چون «عذاب است دیگر» و «جهنم مگر قرار است چطوری باشد؟ آتش و عقرب که میگویند مثال است. یعنی راحت نیست. اذیت است. زندگی ما همهاش اذیت است.» زندگی در ایران را با دوران ارباب و رعیتی مقایسه میکنند و میگویند «فرق این زمان با دوران پدرهای ما این است که آخوند شده ارباب.» دورانی که «رعیت چیزی از خودش نداشت» و «مجبور بود برای ارباب کار کند تا بمیرد.»
از وقتی دلار بالا رفت
با تعدادی از کارگرانی که با آنها صحبت کردم آشنایی قبلی داشتم یا آن قدر دوست شدم که به خانههایشان هم رفتم. در یکی از دیدارها جملهای از زبان همسر فرد میزبان شنیدم که برای جمعبندی مشاهداتم کمک شایانی کرد. «هرچه اینجا هست از قبل است.»
خانهی کارگران با وجود تفاوت در داشتهها و اختلافهایی که در سطح دستمزدهای آنان وجود دارد دارای یک ویژگی مشترک با یکدیگر است. به سختی میتوان چیزی را یافت که در سه سال اخیر خریداری شده باشد. هرچه به زمان حال نزدیکتر میشویم از تعداد اشیائی که به خانهها اضافه شده باشد کاسته میشود. در یک دوره خاص آنچه به خانه کارگران اضافه شده معمولاً محدود به مواد غذایی است. از آنها سؤال میکنم این دوران از چه زمانی آغاز شده است. کمتر با تاریخ جواب میگیرم و پاسخها به این سؤال به یک واقعه اشاره دارد: «از وقتی دلار اینطوری شده.»
از کی دلار «اینطوری» شد؟
دلار آمریکا از مرداد ۱۳۹۶ دور جدید روند افزایشی خود را در دولت حسن روحانی آغاز کرد، اواسط مهر از مرز چهار تومان گذشت، از اردیبهشت تا مهر سال ۱۳۹۷ هر ماه دو هزار تومان بر قیمت آن افزوده شد، در مهر ماه همان سال رقم هجده و هزار و پانصد تومان را ثبت کرد، سپس میان دو نرخ دوزاده تا پانزده هزار تومان در قیمتهای مختلفی نوسان داشت. از آذر سال ۱۳۹۸ تا امروز نرخ دلار به صورت پیوسته در حال افزایش است. در خرداد ۱۳۹۹ دوباره به قیمت هجده و هزار و پانصد تومان رسید و ظرف کمتر از دو ماه در مرز بیست و چهار هزار تومان قرار گرفت. بعد از برنامه تلویزیونی رئیس بانک مرکزی قیمت دلار هزار تومان پائین آمد اما دلار این روزها زیاد بالا و پایین میرود و فرمول اصلی اقتصاد ایران در ادبیات کوچه و بازار این است: «چیزی که گران شد دیگر ارزان نمیشود. فقط ممکن است یواشتر گران شود.» این همان روندی است که باعث شده سیستم اقتصادی ایران طوری دچار نابسامانی شود که فرودستان در ایران از آن با توصیفاتی مانند «هر کی به هر کی»، «شهر هرت»، «جنگل»، «طویله» و «بیصاحبی» یاد میکنند.
روند افزایش قیمتها در ایران بی وقفه ادامه دارد و از سوی دیگر نظام جمهوری اسلامی اسلامی به دلیل تحریم نفتی اقدام به چاپ پول بدون پشتوانه کرده است. نرخ تورم بالاست، کشورها به دلیل تحریمهای دولت آمریکا به ایران چیزی نمیفروشند و آن دسته از کشورهایی که حاضر هستند تحریمها را دور بزنند صادرات به ایران را در محدوده غذا و دارو نگاه داشتهاند. «چیزی در بازار نیست و هر چیزی هست هر روز گرانتر میشود.» این را کارگران دیپلمه و کم سن و سال نیز فهمیدهاند. به دنبال رد این نظر برای سنجش کیفیت اطلاعات کارگران از وضعیت اقتصادی ایران بودم که متوجه شدم کافی است یک نفر که اخبار شبکههای ماهوارهای را دنبال میکند یا در شبکهای اجتماعی فعال است در گروههای اجتماعی یا صنفی وجود داشته باشد تا اخبار و اطلاعات سیاسی و اقتصادی در آن گروههای اجتماعی به گردش در آید. این فرضیه نیاز به بررسی دارد ولی حداقل در بررسی چند نمونه قابل دسترس، چنین به نظر میرسد که افزایش تعداد افراد مطلع از اخبار و وقایع در گروههای اجتماعی موجب میشود کیفیت و صحت مطالب منتقل شده به این گروههای بالا برود.
آن دسته از کارگران ایران که پول کافی برای خرید گوشیهای هوشمند یا بستههای اینترنتی ندارند اگر شانس کافی داشته باشند ممکن است از طریق دیگران در جریان اخبار و اطلاعات قرار بگیرند. آنها میدانند که «به خاطر اینکه دولت پول بیارزش چاپ کرده تورم بالا رفته و پول بیارزش شده» اما نمیدانند «دولت این پولهایی که چاپ میکند را به کی میدهد؟ » حدس میزنند این پولهای بدون پشتوانه به «آدمفروشها و بسیج»، «آدمهای خودشان» و «هر کسی از خودشان باشد»، «آخوندها»، «سپاه و نمایندههای مجلس» داده میشود اما سؤال میکنند آیا این «به جز حقوقی است که میگیرند؟ »
دلیل چنین سؤالاتی فقط کنجکاوی یا علاقه به اخبار نیست. کارگرانی که با آنها صحبت شد با حسرت درباره ثروتهایی سخن میگفتند که از مقدار آن بیاطلاع بودند اما معتقد بودند که این پولها «حق مردم است.» آنها باور نداشتند که دلیل مشکلات اقتصادی ایران «تحریم» است و معتقد بودند «با اینکه تحریم هست» هنوز ثروتهای زیادی در ایران وجود دارد که «آخوندها»، «حکومت»، «دولت»، «سپاه»، «از ما بهتران» و «آنها» اجازه نمیدهند «خرج مردم شود» و «برای خودشان برداشتهاند» یا «میبرند برای سوریه و حزبالله لبنان.»
تاریخ از ما چگونه یاد خواهد کرد؟
کارگرانی که در این گزارش با آنان گفتوگو شد سؤالاتی دارند که اشاره به آنها و جمعبندی آنها نیاز به مطلب جداگانهای دارد. بخشی از این سؤالات بسیار متنوع است اما برخی از سؤالات در بین آنها مشترک است:
«تهاش چه میشود؟»
«با آمریکا صلح میکنند یا جنگ میشود؟»
«ممکنه دلار بیاد پائین؟»
«اینها کی میروند؟»
سؤالات جدیدی نیز مطرح است که در دوران کاری خود آنها را از زبان مصاحبهشوندگان در بین این قشر اجتماعی نشنیده بودم:
«چی شد این طوری شد؟»
«بعدها درباره ما چه میگویند؟ میگویند بیعرضه بودیم یا از بدبختی راه نجاتی نداشتیم؟»
«رژیم عوض بشود اینها فرار میکنند یا گیر میافتند؟»
شرایط زندگی در ایران چنان با سرعت دچار تغییر است که بعید است در آینده کتابهای تاریخ بتوانند از عهده بیان این تحولات برآیند. به عنوان مثال این جمله را در نظر بگیرید که قیمت هر دلار آمریکا در دیماه ۱۳۹۳ برابر با سه هزار و دویست و پنجاه و یک تومان بوده است. در نیمه مرداد ۱۳۹۹ قیمت هر دلار آمریکا به بیست و سه هزار و هفتصد و پنجاه تومان رسیده است. در آینده اگر در کتابی نوشته شود: «در ایران ظرف شش سال قیمت هر دلار آمریکا از سه هزار و چهارصد تومان به نزدیکی بیست و چهار هزار تومان رسید» از این یک جمله آیا میتوان از آنچه بر سر مردم میلیونها ایرانی رفته است آگاه شد؟
قیمت دلار بین ۲۲ و ۲۴ هزار تومان در نوسان است و هنوز در بسیاری شهرهای ایران زنان و مردان زیادی بدون قرارداد و بیمه، با دستمزدهای کمتر از یک میلیون تومان مشغول به کار هستند. برآوردها از تعداد کارگرانی که بدون قرارداد یا با قراردادهای سفید امضا با دستمزدهای کمتر از حداقل حقوق تعیین شده توسط وزارت کار مجبور به کار هستند متفاوت است اما وجود کارگرانی با چنین سطحی از دستمزدهای ناچیز قابل انکار نیست. میگوید بر این قراردادها مهر پایان خورده است ولی واقعیت این است بسیاری از کارگران در ایران قراردادی ندارند که سفید امضا باشد یا نباشد. دلالی نیروی انسانی رانت پر سودی است که همچنان در نظام اقتصادی ایران ادامه دارد.
در سرتاسر ایران زنان را با حقوقهای کمتر از یک میلیون تومان در بخشهای مختلف استخدام میکنند و هیچ نظارت و منع قانونی متوجه استخدام کنندگان آنها نیست. از این زنان در مشاغلی مانند فروشندگی، بازاریابی، کارهای دفتری، کارهای خدماتی، تولید مواد غذایی، دوزندگی و غیره استفاده میشود. پراید یک خودرو بسیار سبک درون شهری است که در سال ۲۰۰۰ میلادی خط تولید آن توسط شرکت اصلی متوقف شده. قیمت خودرو پراید در سال ۱۳۸۸ در حدود هفت و نیم میلیون تومان و در سال ۱۳۹۲ شانزده میلیون تومان بود. اکنون در سال ۱۳۹۹ قیمت این خودرود بین نود یا صد میلیون تومان در نوسان است. آیا در آینده وقتی در کتابهای تاریخ بنویسند که در دوره مخالفت رهبر جمهوری اسلامی با مذاکره بر سر پروژههای هستهای قیمت یک خودرو از رده خارج و غیر استاندارد در ایران به بین نود تا صد میلیون تومان بوده کسی به خاطر خواهد آورد که این مبلغ صد برابر دستمزد ماهیانه یک کارگر ساده و بدون قرارداد در ایران بوده است؟
آیا وقتی چند دهه بعد در مقالات اقتصادی با فونت ریز در یک جدول شلوغ در انتهای متنی نوشته میشود که حداقل دستمزد کارگران ایران در سال ۱۳۹۹ کمتر از یک میلیون هشتصد و پنجاه هزار تومان بوده است کسی به این فکر خواهد کرد که در همین زمان قیمت هر متر مربع آپارتمان در محله سرآسیاب مهرآباد تهران بین سیزده تا شانزده میلیون تومان بوده است، یک پارکینگ با ابعاد دو متر در سه متر در محله تجریش تهران ۱۹۸ میلیون تومان قیمت داشته، قیمت یک طبقه قبر در تهران بیست میلیون تومان و قیمت یک آپارتمان ده سال ساخت با متراز هفتاد متر مربع در مراکز استانهای ایران در حدود نیم میلیارد تومان یا بیشتر قیمت داشته است؟
آیا آیندگان آنقدر قوه تخیل خواهد داشت که بتوانند تصور کنند در دورانی که کشورهای در حال توسعه مانند چین، هند و امارات متحده عربی همچون کشورهای توسعه یافته به سمت کره مریخ کاوشگر ارسال میکردهاند قیمت یک یخچال فریزر در کشور ایران به قدری بالا بوده است که سوختن یک یخچال فریزر میتوانسته سبب سقوط مالی یک خانواده را فراهم کند؟
انتظار
این روزها در ایران همه منتظر هستند. منتظر یک اتفاق بزرگ که شرایط را تغییر دهد. کارگران نیز در آرزوی تحول بزرگ هستند. «حمله آمریکا»، «مرگ خامنهای»، «تسلیم شدن آخوندها»، «کودتای سپاه»، «بدتر شدن کرونا»، «انقلاب»، «یک چیزی بزرگتر از تظاهرات بنزین» یا «هر چیزی» که «مردم بتوانند زندگی کنند» زیرا که ادامه زندگی در این شرایط را ممکن نمیدانند. انتظار میکشند و امیدوار هستند. میگویند: «ترامپ کار را یکسره میکند.»
«مجبورند با آمریکا قرارداد ببندند.»
«مردم یک دفعه دیگر بلند شوند کار تمام است.»
«دلارهایشان تمام بشود خودشان میروند.»
«حقوق سپاه و پلیس را ندهند خودشان میافتند به جان خودشان.»
«آخرهایش است. یا این سری یا آن سری.»
«توی خودشان دعوا میشود.»
«کاش فقط زودتر هر چیزی میخواهد بشود، بشود.»
نظرها
جمال چراغ ویسی
سعید سلطانپور در یکی از شعر هایش به نام "زندان فلات" کل کشور ایران را به زندانی بزرگ تشبیه می کند. و اکنون پس از ۴۰ سال جنایت و غارت بی انطقاع در جمهوری طاعونی اسلامی چنین تشبیه ای یک توصیف بسیار دقیق و رئالیستی است و دیگر نه چندان سمبولیستی و نمادین. فقط دقت شود در توصیفات کارگران در این گزارش میدانی از فرایند زندگانی روزمره اشان. کارگران هفت تپه به کارخانه اشان لقب "پایتخت اعتصاب جهان" را داده اند, که اگر انباشت اعتصاب ها در مجتمع نیشکر هفت تپه در ۱۴ سال گذشته را در نظر بگیریم هیچ بعید نیست که چنین جایگاهی کاملا درست باشد. بنابر محاسبات وزارت کشور خود ج.ا. در ایران هر روز حداقل یک یا بیش از یک تظاهرات و اعتصاب سازماندهی شده است. که این آمار همگی قبل از دیماه ۹۶ بوده و پس از دیماه ۹۶ و آبانماه ۹۸ اعتراضات, تظاهرات خیابانی و اعتصاب ها روندی صعودی داشته اند. چندان غلوآمیز نیست اگر بگویم که کل کشور ایران در چند سال اخیر پایتخت اعتصاب در جهان می باشد. آیا چنین تغییرات کمی در گسترش مبارزات و اعتصاب های کارگری منتج به تغییرات کیفی در فرهنگ سیاسی کشور و مبارزات روزمرهء مردمی خواهد شد؟ این پرسش در چند هفته و چند ماه دیگر پاسخ خواهد گرفت. -------------------- زندان فلات ای دوست ای برادر زندانی این جا میان مسلخ اندیشه و امید روی فلات خون و فلز و کار روی کران ماهی و مروارید در بندر نظامی نفت و ناو در کشتزارهای برنج و چای و در کنار گله و گندم ما این بام های کوچک توفان آهنگ پیشگوئی توفان ناگهان در بندهای سرد قزل قلعه و اوین و حصار زندانیان خسته ی این خاک نیستيم زندانیان خسته ی این خاک دیگرند زندانیان خسته ی این خاک در بند کارخانه و کار ستمگرند. انبوه سرخ رنجبران اینجا زندانیان خسته ی زندان کشورند اینجا سلاح و سکه و جاسوس فرمانروای دوره ی شدادی است و خانه های مردم و سرتاسر فلات انبوه بندهای عمومی و انفرادی است ایران در این میانه ی تشویش مفهومی از اسارت و آزادی است و باز همچنان ما ـ این بام های کوچک توفان ـ آهنگ پیشگوئی توفان ناگهان با داغ های تافته – گل های زخم و پوست – با سینه های سوخته می خوانیم از بند بند قلعه ی تاریک آزادی ای تحول خونین ای انقلاب دور و نزدیک