ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

مهاجرت و ذِهنی که جا می‌ماند

پیمان یاریان - در جایی که زندگی‌ها به بُن‌بست می‌رسند، مهاجرت شاید متأخرترین اقدامی باشد که افراد تحت فشار و ستم آن را برمی‌گزینند.

پیمان یاریان، نویسنده ایرانی ساکن هلند است. از او تا پیش از مهاجرت پنج عنوان کتاب در ایران به چاپ رسیده و پس از مهاجرت نیز مجموعه داستان کوتاه به زبان هلندی و سه کتاب دیگر به فارسی منتشر کرده است.

در جایی که زندگی‌ها به بُن‌بست می‌رسند، مهاجرت شاید متأخرترین اقدامی باشد که افراد تحت فشار و ستم آن را برمی‌گزینند. زندگی همواره چهره‌ی روشن خویش را نشان آدم‌ها نمی‌دهد. گاه پیش می‌آید که نیم‌رُخ تاریکی آنچنان سهمگین است که نیمِ روشنایی آن در سوت مُمتَد تلخی‌ها گم و گور می‌شود. در آنجاست که نگاه تب‌آلود چشم‌های خسته از جفا آشوب رفتن را لو می‌دهند. بستن چمدان و یا حتا ساکی دستی نیز در خَمِ شتابِ رفتن‌ها از خیلی‌ها برنمی‌آید. به گونه‌ای که اغلب اشک دَمِ مَشک را هم در ترسی سرد و کرخ سَرریز نمی‌کند. این داستانی بلند به درازای تاریخ بشریت است. داستانی که کسی ابتدایش را نمی‌داند و نیز نهایت‌اش بر همگان مستولی نیست. تبسم ما در بیدادگاه زمان تَنگِ‌ دِل هم نمی‌خوابند.

مهاجرت - عکس: شاتراستاک

زاغچه‌ی پیر در سحرگاه‌های زندگی نغمه‌ی کوچ را در هوایی مه‌آلود و خاکستری به یاد می‌آورند. او ندای بُریدن و سفر بی‌بازگشت را هَر دَم بیخ گوش مسافری که باور ندارد که مسافرست نَجوا می‌کند. این خروس خوانی بی‌موقع جسم را به تکاپو وامی‌دارد. از این سو  به آن سویش می‌کشاند و در نهایت ناباوری، پاهایی که یارای رفتن ندارند را بر زمینی که زمانی پر از آرزو بر آن گام برمی‌داشت، پُر شتاب و بی‌روزن قدم از قدم وامی‌گشاید. او می‌رود، زیرا تصمیم برآن است که او باید برود. از آن پس او دیگر او نیست. آدم نیست. هویت‌اش را از او ستانده‌اند، زیرا او مهاجر است. مهاجر دارای شماره‌ایست پنهان در کامپیوترهای مقصد دوم و سوم و چهارم و... مهاجر دیگر انسان نیست و شاید حتی به برده‌ای نوین استحاله یابد.

انسان اگر از زندگی‌اش ناراضی باشد و دَرها را یکی پس از دیگری به روی خود بسته ببیند، دست به اقداماتِ درخور و لازم خواهد زد. اما بی‌گمان در همان ابتدای امر هرگز مهاجرت را برنمی‌گزیند. این اولویتی است که نهایت امرِ تمامِ اقدامات برای ماندن در خانه‌ی اول آزموده و مورد ارزیابی واقع گردیده است. در گذشته‌ها مهاجرت‌های دسته‌جمعی را یا تغییرات آب و هوایی و یا جنگ‌های خونین رقم می‌زدند. در تاریخ ما می‌خوانیم که برخی از جنگ‌ها را بازرگانان و برای به دست آوردن سود بیشتر راه می‌انداختند. اما امروز بیشتر جنگ‌ها، در غَلافِ به ظاهر دموکراسی، گوشه چشمی بر سرزمین‌های آزاد دارد و در کشورهای سرگشته‌ای همچون خاورمیانه‌ی همیشه در آشوب، چیزی که ارزش حتی پیگیری دل‌سوزی و ترحم را نیز در دل‌ها بر نمی‌انگیزد، جان آدمهاست. در کُشت و کُشتاری که در سوریه، یمن و عراق رُخ می‌دهد و انسان‌ها مانند برگ خزان بر زمین می‌افتند، نقش تمامیتخواه‌ها را در مقابل ملت‌هایی که در ثانیه هست و نیست‌شان غارت می‌شود، به ذهنها  یادآور می‌شود.

ایران دیکتاتوری‌زده نیز در سادیسمِ اپوزیسیون بی‌رنگ‌و‌بو و با مردمی بدون حافظه تاریخی مرتب مُشت بر دروازه‌ی بسته می‌کوبد. سکوت جوامع بین‌المللی در قبال نابسامانی‌هایی ناشی از جنگ و دیکتاتوری‌های ریز و درشتِ سراسر جهان رویه‌ای تازه نیست؛ زیرا منافع دراز مدت آنها در گِرو پهنای گورهای مردمیست که در سایه‌سار رنج ناشی از دیکتاتوری مُمتَد و جنگ تضمین می‌شود. این سخن شاید کهنه و نخ‌نما به نظر برسد و یادآور تَوَهُمِ توطئه، ولی نقطه عطفِ دَنده به قضا دادن در لاجُرعه سَرکشیدن و قَلع و قَمع نمودن آدمهایی‌ست که عاشقانه زندگی‌هایشان را دوست می‌دارند. 

مهاجرت می‌تواند نقطه شروعی دیگر باشد. آغازی که روشنایی روزهای پیشِ رو را در پلک‌های سوزناک امید جاگیر می‌کند. می‌تازاند و در گرد و غبار ناشناخته‌ها فرو می‌برد. نَعلِ اسب امید شاید جسم را در تکاپوی خویش  بر سنگ‌فرش‌های دموکراسی طنینی خوش داشته باشد، اما ذهنِ درگیر، حُکم حرکت داسی سرگردان در مزرعه‌ای را دارد که بوی خوش آشنایی‌ها را هر دَم درو شده می‌پندارد. از فانوس درشکه‌ی خاطره‌ها پریده‌رنگی روزگاری را سوسو می‌زند که آبچاله‌های هراس گذشته را هم در آن صورت شاید بوی خوشی به مشام غربت‌های به ظاهر شیک متبادر کند. 

شبانه‌روز هزاران چشم در دل تاریکیِ راه‌های صَعب‌العُبور پلکِ درد و هراس می‌پراکنند و هزاران پا در لرزشی توأم با بیم و امید برای رسیدن به زندگی مورد نظرشان قدم از قدم وامی‌گشایند. در آن جا زندگی چنان کم عمق است که با هر رویدادی شاید به مرگ خاتمه یابد. زورق امید و بَلا در کنار هم سازی ناخوش سَرمی‌دهند و  این هیچگاه به گوش رقصندگان «سیاست آشوب» نمی‌رسد، نخواهد رسید؛ زیرا پذیرایش نیستند. آسان نیست دِل کندن و بُریدن از بوی خوش آشنایی‌ها. مهاجران دل می‌کنند، زیرا راه دیگری را پیش روی خود نمی‌بینند. اما واقعیت، دروازه‌های دیگر به رویشان می‌گشاید. واقعیت‌هایی که در سایه‌سار امید رو پنهان کرده است.

رفتار خصمانه‌ی این روزها در حَقِ مهاجران، در نظرگاهِ بین فلسفه و مهاجرت دور از انتظار نیست. رابطه‌ی میزبان با مهمانی که امید به ماندن دارد و در راستای آن مُطلبِ حق شهروندیست، ذهن پذیرنده را که همان میزبان باشد، در تلاقی بین منفعت‌های اجتماعی تضادها و اختلاف فرهنگی-عقیدتی به مرور به محیطی خصمانه و دور از انتظار می‌کشاند. رفتار به ظاهر خوشرویی هم که دارند برآمده از قوانینی‌ست نشأت گرفته از جهان اولی‌شان، و همین باعث شده که دست و پایشان را بسته ببینند وگرنه از این ظاهر به ظاهر خوشرو هم خبری نیست. افکار فلسفی‌ای که راه برون‌رفتی از این مخمصه چاره کند، در باغچه‌ی بی برگ و گُلِ سیاست تَرکِ عافیت نموده است. زیرا یکی از دلائل آن رُشد پوپولیستی ناشی از نژادپرستیِ زخم خورده است که هر آن در دل تاریکیِ بُن‌بستِ حل اختلاف‌های سیاسی-نژادی و نیز ناسیونالیستی، دندان گُراز نشان قشری به نام مهاجر و میزبان می‌دهد که هر دو به یک میزان خواستار زندگی توأم با آرامش هستند.

کشورهای به اصطلاح آزاد اروپایی از یک سو جنگ پنهان و تاریخی خود با روسیه را مدام در برنامه‌های ریز و دُرشت خود دارند و پیگیرش هستند و از سوی دیگر موج مهاجرت را همچون مُعضَلی بزرگ معرفی کرده؛ به گونه‌ای که مُماشاتِ‌شان با دولت‌مردان توتالیتری همچون ایران و عربستان سعودی اظهر من‌الشمس است. یک بام و دو هوایی اتحادیه اروپا در خصوص بهبود اقتصادی خود باعث شده که روزنامه‌نگاران خاورمیانه، به ویژه روزنامه‌نگاران و فعالان سیاسی-مدنی ایرانی مقیم کشورهای اروپایی، چه خود و چه خانواده‌هایشان در داخل مرزها، مورد اذیت و آزار رژیم کنونی ایران واقع شوند. پس مهاجرت و زندگی در سرزمین ثانی برای کسی که دِل و ذِهن در گِرو جایی دارد که آن را وطن می‌نامد، نه تنها بازدارنده نیست، بلکه شاید به گونه‌ای آن را نیز بنا به عملکرد گاه بی‌تفاوتی و یا مصلحت اندیشی دولت‌مردان اروپایی، ناامن تشخیص بدهد. پس مهاجرت آخر داستان نیست. پوپولیست‌ها امروز پوست ضخیم گرگی تیز دندان را دور فلسفه‌ی مهاجرت تنیده‌اند که در خفا و آشکار ما شاهد سود و بهره‌برداری گاه برده‌وار از مهاجران هستیم. در فضایی که مهاجران را با واژه‌هایی چون «غیر قانونی» و «مصرف‌گرا» مورد خطاب قرار داده و فضا را بر آنان غیر مستقیم تنگ کرده، به یقین کرامت انسان مورد هجوم واقع شده و به اکرار دَم گرفتنِ سیاست ضد خارجی، طوفانِ خشم پنهانی‌ای را در وجودهای به یَغما رفته برمی‌انگیزد. اما این خشم به درون لانه کرده و توسری‌خوری و ارعاب برای افراد مهاجر به وجود آورده که سردرگمی سیاست‌بازان را به رُخ می‌کشاند.

مهاجر همیشه مابین ماندن و رفتن زندگی‌اش را رو به جلو می‌برد. میزبان هم همواره در پی ماندن و یا رفتن او پرونده‌هایی از چگونگی آمدن و چرایی‌اش را در کُریدورهایی که پُر از اتاق‌های تو در توست جمع می‌کند و مصاحبه‌هایی صورت می‌دهد که شباهتی به بازجویی‌های کوتاه و بلند دارد. مهاجر در زیر ضربات سنگین گذرِ ثانیه‌ها با حفظ آرامشِ ظاهری سعی دارد با چنگ و دندان خوب بودن خویش را ثابت کند تا در نهایت بر برگه‌ای از پیش تعیین شده مُهرِ اقامت‌اش را ببیند تا دلی سیر از شادکامی را نوش کند. اما محض یادآوری باید گفت؛ این اتفاق برای خیلی‌ها نمی‌افتد. آن کاغذ و مُهر اقامت رویایی می‌شود که فرد مهاجر شاید هر شب خوابش را ببیند. گَندابی‌ست که بوی تعفن از آن به مشام می‌رسد. این حرکتِ غیر انسانی تفاوتی با جایی که پُر از دردِ ناشی از توتالیتاریسم، جنگ و گرسنگی‌ست، ندارد. در آن جاست که مهاجران در هول و ولایی رنگ باخته، زیر جُلَکی، به تار و پود سیاست‌هایی که زندگی‌هایشان را به ریشخند گرفته‌اند، پوزخندهای آنچِنانی رَد و بَدَل می‌کنند. 

مهاجرت اجباری با اختیاری بی‌شک در ماهیت‌شان تفاوت هست، اما در نَفسِ مهاجرت توفیری با هم ندارند. این که کشورهای دوم و سوم چهره‌هایشان را برافروخته می‌کنند تا قوانینی بازدارنده جلو پای مُهاجرِ بینوا بیاندازند، سَقَط کردن ساقه‌های زندگیست و بَس. مدت‌هاست در بیشتر پارلمان‌های اروپایی درباره بحث مهاجرت هو و جنجال‌هایی کَرّ کننده راه انداخته شده که به جُز به چگونگیِ بهره‌کشی از مُهاجر در هیچ نکته‌ی دیگری در این خصوص به توافق نرسیده‌اند. بر این مبنا مهاجران هر دَم به «خُشکیِ بَخت» واگویه می‌کنند. قُمیش آمدن سیاستمدارانِ قشمشم وطنی هم جزابه‌ی شرم درازمدتی است که هیچ گاه در اندیشه‌ی  تیمار درد نیست. آنان همواره بر زخمی کهنه نوک چاقو می‌زنند و نام خودشان را گذاشته‌اند اپوزیسیون. اینان کسانی‌اند که در این چهل سال مردم را وادارِ به پَس پَسکی راه رفتن کرده‌اند، تا همیشه آستین‌های بالازده‌ی خودشان در اذهان عمومی دیده شود.

بحث مهاجرت مردم امروز ایران با مهاجرانِ ابتدای انقلاب فرقی اساسی نکرده است. هر دو از ترس جان و نبود آزادی و آینده‌ای مبهم برای فرزندانشان رو به مهاجرت گذاشتند. اما دردآورتر از همه مهاجرت در داخل کشور برای تغییرات اقلیمی‌ای است که عُمده آن به عدم مدیریت منابع آبی برمی‌گردد. این بدان معنی است که هر چه جلوتر برویم بر وِخامت زندگی‌ها بیشتر و گَند عدم پذیرش مسوولان کنونی در ارتباط با بی کفایتی و عدم سواد و آگاهی‌شان در پُست‌هایی که قرارشان داده‌اند، می‌افزاید. 

آزادی جابجایی و تَعَلُقِ خاطر نکات فلسفی‌ای هستند که ذهن هر فرد مهاجر و نیز کُنشگر مدنی-سیاسی را به خود مشغول می‌کند. تغییرات اقلیمی که یکی از بحرانی‌ترین نکات بحث مهاجرت است در کنار خود با بحران سرمایه‌داری جهانی اولویت‌های ذهنی‌ای برای سیاستمداران جهانی از یک سو و نیز روشنفکران و فیلسوفان از سوی دیگر درگیر خود کرده است. ولی این حرکت تأثیر و تأثُری لنگ لنگان به دنبال دارد، زیرا پوپولیست‌ها از شرق تا غرب جهان را در زیر رخوت چُرت‌آلود سیاست‌های خویش فرو برده‌اند. عدم رسیدگی به مهاجران و نیز عدم تلاش برای راه حلی جهانی که بخشی از آن رویارویی با کشورهای توتالیتر و بخشی دیگر دست و پنجه نرم کردن با فقر و گرسنگی است. اندک کشوری همچون ایران جدای از نابِسمانی سیاسی-اقتصادی خویش همواره در پی سرکوب مردم کُرد، بلوچ، عرب خوزستان، آذری،گیلکی هستند. اینان در سوای هر پدیده‌ی دیگری دست به مهاجرت می‌زنند زیرا نه تنها جان‌شان بلکه هویت‌شان را نیز همواره در خطر می‌بینند. مرگ از سوی دولت‌مردان ایرانی برای آنان همیشه در کمین است. حاکمیتی که به هیچ سخنی گوش نمی‌دهد و هر اعتراضی را به گلوله‌ی کاتیوشا جواب می‌دهد، به یقین آن مردم بی‌معطلی دست به مهاجرت می‌زنند.  

اولویت برای فرد مهاجر، بنا به دلیل مهاجرات‌اش، یکی حفظ جان‌اش است و دیگری رسیدن به شرایط مطلوب انسانی. برای کشوری که قرار است او را بپذیرد، بی هیچ وقعی به شرایط غیر انسانی‌ای که فرد مهاجر در آن گرفتار آمده است، او خواستارِ رسیدگی به اولویت‌های خویش تحت عنوان کشور پذیرنده است. فردی که روشن بین باشد، به نواختن مهاجران و حرمت انسانی آن را در نظر می‌گیرد. اما در عمل ما چیز دیگر می‌بینیم. در جوامع غربی ما شاهد بروز مخالفت با ادغام، هویت و انسجام مهاجران و پناهندگان با جامعه میزبان هستیم. این مسئله خیلی‌ها را برآشفته و باعث شده تا از خوشایند بودن و یا شدن آن تا حد ممکن جلوگیری کنند.

موردهایی چون سَلب تابعیت و یا تبعید از آن دست مسائلی هستند که مهاجرت را تحت الشعاع خود قرار داده است. در برابر فلسفه‌ی ادغام سازی هویت و اصالت برخی از سیاستمداران به ظاهر برای مقابله با تروریسم رو به رویکرد سَلب تابعیت آورده و تبعید آنها را برای جلوگیری از هر تروری مرتب بیان می‌کنند. نکته‌ای که در سیاست آنان گُم و بی‌ارزش است، همانا تَعَلُقِ خاطر انسان‌هاست. تعلق خاطر همان ذهنِی است که از مهاجر جا می‌ماند و او با همان ذهنِ درگیر خود در پی آزادی جابجایی‌ست. اما هنگامی که با ممانعت‌هایی این‌چنینی رو در رو می‌شود، افقِ سبزِ هجرت در رنگ آن خلاصه می‌شود و بردگی او بی برو برگرد مُسَلَم است. با قوانین خصمانه پیش از آمدن مهاجران خودِ مهاجرت با پیش فرضِ انواع جرائمی که قرار است مهاجر نگونبخت مرتکب شود، بازداشت می‌شود. مهاجرت که در بازداشت به سَر بَرَد، مهاجر آسان در چَمبَرِ تلخِ محرومیت‌ها و اما و اگرها روزگار می‌گذارند. 

ما به عنوان انسان در قبال مهاجر چه وظیفه‌ای داریم؟ این سوالی‌ست فلسفی در دنیای پُرآشوب امروز که برخی در اندیشه‌ی سَلب تابعیت و یا نگاهی تحقیرآمیز نسبت به ادغام سازی دارند. زندگی و مرگ در مخیله‌ی آنان چگونه رنگی دارد؟ فرد مهاجر اجباری و یا اختیاری دارای ذِهنی‌ست که این ذِهن گِرِه به گذشته دارد. پس بسیار طبیعی است که او در پی و صدد مَنِش‌هایی که حالا ریشه در فرهنگ، زبان و یا تاریخ دارند باشد و با ایجاد دوباره‌ی آنها پیوندی به گذشته زده باشد تا ذِهنِ جامانده‌اش را تَسَلا دهد. بر این مبنا سیاستمدارانِ ضدِ مهاجرت نخواهند توانست در ذات و ماهیت انسانی آن دست برده و در راستای اهداف خویش بهره‌برداری کنند.

غِنای یک جامعه در پیوند بین فرهنگ‌ها صورت گرفته و بر زیبایی‌اش می‌افزاید. نوع نگرش به مهاجرت باعث باروری فلسفه‌ی اندیشه‌ای می‌شود که در این جهت بخواهد توازن و ادغام را در تشریحی زمانه پسند در پی پیوند مهاجران با جامعه‌ی دوم خویش پذیرفته و رفتار خصمانه را با همان ابزار تشریح دور بریزد. انسان موجودی اجتماعی‌ست و فرد مهاجر در تلاشِ خویش  برای جا پایی می‌گردد که بتواند به آرزوها و در کُل فلسفه‌ی زندگی‌اش جامه‌ی عمل بپوشاند. باید سیاست‌های افراطی دور ریخته شوند؛ زیرا انسان‌ها برابر ایجاد شده‌اند. انسان‌ها برای آزادی و دستیابی به شادی رنج زندگی و کار را بر شانه‌های خود حمل می‌کنند. اما اگر فقط کار و بهره‌بردای کلاهبردارانه باشد و در عمل آزادی و برابری چه برای مهاجر و یا کسی که او را پذیرا شده وجود نداشته باشد، ادامه مسیر امکان پذیر نخواهد بود. هویت انسانی انسان‌ها باید محترم شمرده شود و درخواست پناهندگی‌شان بی‌گمان باید در همین چارچوب قرار بگیرد. آدم‌ها بی‌ارزش نیستند تا در زیر ابروهای ضخیم و کریه مردم آزارها شماره شوند و با روشن کردن هر کامپیوتری قبل از نام و هویت انسانی‌شان ارقام بالا بیاید. انسان رقم نیست، انسان انسان است.

از همین نویسنده:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • ایراندوست

    تحلیلی واقع‌گرایانه از معظل مهاجرت است ! ...ایران دیکتاتوری‌زده نیز در سادیسمِ اپوزیسیون بی‌رنگ‌و‌بو و با مردمی بدون حافظه تاریخی مرتب مُشت بر دروازه‌ی بسته می‌کوبد.....

  • امیر راست گفتار

    پر چونگی" جملات گنگی که ادم برای درکش باید کلی انرزی مصرف کنه" بعضی نویسنده ها منو یاد کسانی می اندازند که عاشق خوندن هستند اما متاسفانه صدای خوبی ندارند یا صداشون دلنشین نیست" گلشیری میگفت بعضی از کتابهای دویست صفحه ای رو میشه صد و پنجاه صفحه رو حذف کرد بدون اینکه تغییری تو معنی و مطلب کتاب بوجود بیاره" این اقا یه پارچه احساساته اما باید موضوع نابی پیدا کنه برا نوشتن و از زیاده گوئی دست بکشه. من یه کتاب خون حرفه ای ام " بی ادبی نمیخواستم بکنم " اما دوست اونه که با تو رو راست باشه اگر چه واقعیت تلخ باشه و تو رو بگریونه.