سهیلا شماره ۱۷ - در زندگی شهروندان درجه دو چه میگذرد؟
اولین تجربه کارگردانی و نویسندگی محمود غفاری بیانگر سرنوشت زنی است سرگردان بین هنجارهای اجتماعی واپسگرایانه، نگاه ابزاری به زن و هیجانات و احساسات و تربیتی که از خانواده و همین جامعه دریافت کرده. و نهایتا اوست که فشار تمام این بار را تحمل میکند و در این فضا به بنبستی بدون راه حل میرسد.
در «شمارۀ ۱۷ سهیلا»، اولین تجربه کارگردانی و نویسندگی محمود غفاری با داستانی پازلگونه مواجهایم. فیلم یک برش داستانی کامل با خط روایی مشخص را تعریف میکند اما در همان حال تکرار مجموعهای از وقایع در زندگی سهیلا، شخصیت اصلی فیلم، به ما تصویری از گرفتاریهای او به عنوان یک زن و یک شهروند درجه دوم و نوع گذران روزمره و در نهایت از چگونگی سرگردانی او به دست میدهد.
زندگی سهیلا در رفت و برگشتهای متعدد و به ظاهر بی پایان بین کلینیک پوست و زیبایی، جلسات همسریابی، آرایش کردن و قرار ملاقاتهای متعدد با مردان مختلف تعریف میشود. زندگی سهیلا یک تلاش ناکام برای جوان ماندن، برای دوست داشتنی بودن و برای یافتن همسری است تا بتواند از طریق ازدواج با او و بچهدار شدن معنایی به زندگی خودش بدهد. آنچه در ادامه بررسی خواهیم کرد شرح تلاشهای اوست.
لازم است قبل از بررسی فیلم، یک نکته مهم ذکر شود که شاید بدون در نظر گرفتن این نکته، فیلم گنگ و مبهم به نظر برسد اما با دیدن این مساله و قبول آن است که فیلم چیزی از یک داستان کامل کم ندارد، سهیلا شماره ۱۷ همانطور که از نام فیلم پیداست به دنبال روایت زندگی بیرونی سهیلاست، در فیلم افکار و احساسات سهیلا نشان داده نمیشود. اگر جایی حرف میزند برای پوشاندن حقیقت است و در اغلب موارد سکوت او یا شوخیهایش است که به دور ماندن از درونیات او کمک میکند. اول، در اولین دیداری که با مسعود دارد وقتی مرد از او سوال میپرسد که شما سهیلا خانوم هستی؟ دختر پاسخ عجیبی میدهد: تقریبا. او تقریبا همان است که مادر پسر دیده، اطرافیان میبینند و مخاطب فیلم میبیند. در دومین تلنگر سهیلا به یکی از دوست پسرهای قدیمش در یک لحظه هجوم هیجانات منفی میگوید که تو نمیدونی به من چی گذشته. سوم، به پسر جوان میگوید که نمیتواند جوک تعریف کند، پس از آن هم با توضیحات پسر میفهمیم که جوک گفتن میتواند به میزان زیادی از بخشهای ناگفته شخصیت افراد را نشان دهد اما سهیلا نمیتواند (یا نمیخواهد) جوک تعریف کند. نقطه اوج این ابهام ترانهای است که در هنگام انتظار برای آمدن قطار مترو پخش میشود، در لحظهای که میبینیم سهیلا و پسر اوقات خوشی دارند اما پخش ترانه (ولی نمیشه) به ما یادآوری میکند که بازهم سهیلا رازی دارد که نمیتواند آن را با کسی در میان بگذارد و همین است که سهیلا را از شناخته شدن دور نگه میدارد، شخصیت او را پنهان میکند و در نهایت شاید باعث شود بتوانیم خیل عظیمی از زنان ایرانی را به جای سهیلا در نظر بگیریم که در تلاشاند تا در جامعهای سنتی که از زن میخواهد همسر و مادر باشد، با تقلایی رقتانگیز به دنبال مردی باشند تا به زندگی آنها هویت و معنا بدهد.
سهیلا در جلسات همسریابی
سهیلا در کلینیک مراقبت از پوست معرفی میشود، او زنی است که به دنبال جوان شدن و جوان ماندن است و با ترانه عاشقانهای که زمزمه میکند مشخص میشود که به دنبال یافتن عشق و همراه در زندگی خودش است. شرکت در جلسه همسریابی نیز کاملا همراستا با همین مقدمه است. او ظاهر زیبایی برای خودش ساخته چرا که در این جلسه، ظاهر مهمترین مساله است. او که پس از اولین ورود از حضورش در این جلسه پشیمان شده است با اصرار گرداننده اصلی جلسه برمیگردد و در جلسه شرکت میکند، به جز سکانس پایانی فیلم ما سهیلا را در حال معرفی خود نمیبینیم. همین مساله است که سهیلا را از شناخته شدن دور نگه میدارد. به جای او زنان و مردان زیادی را میبینیم که معرفیهای ناقصی از خود دارند، آنها نه خودشان را میشناسند و نه میدانند از طرف مقابلشان چه میخواهند، خواستههای آنها یا بسیار کلی است: آنها اغلب در پی همسری مهربان و خانوادهدوست و فراهم کننده آرامش و از بینبرنده تنهاییاند و در مواردی خاص هم میگویند قد او باید متوسط یا شغلاش مشاور املاک باشد و یا اینکه نخواهد زنش کار کند و غیرت مردانه داشته باشد. این محیط بیش از آنکه محلی برای تشکیل خانواده باشد، محلی برای عقدهگشایی افرادی است که کورکورانه میخواهند به هر قیمتی زندگیشان را تغییر بدهند.
سهیلا در قرار اول
در همین جلسات همسریابی است که سهیلا اولین پیشنهادش را دریافت میکند، این مساله از زبان دوست سهیلا که جز صدایش چیزی از او در فیلم نمایش داده نمیشود، مطرح شده است. این صدا نماد صدای رایج و هنجار جامعه است، صدایی که زنان را تشویق میکند به هر رابطهای تن دهند و هر کسی را لااقل برای یک بار هم شده ببینند تا شاید فرد مورد نظرشان را پیدا کنند و از تنهایی و بیهمسری که جزو بزرگترین کابوسهای یک زن در جامعه سنتی شناخته میشود، رهایی یابند. غافل از اینکه همانطور که در فیلم هم اشاره میشود، هر کدام از این قرارها آسیب روانی بیشتری به سهیلا میزنند و او را یک قدم به فروپاشی روانی نزدیکتر میکنند. در دیدار با مرتضی سهیلا از اختلاف سنیشان معذب شده و این مساله را با پریشانی با دوستش مطرح میکند، با پیش رفتن در فیلم و دیدن نحوه غذا خوردن مرد با ولع و بیاعتنا به اینکه زنی در سوی دیگر میز نشسته و او را تماشا میکند، میفهمیم که سهیلا حق داشته است. او در راه بازگشت و زمانی که سهیلا محترمانه جواب رد به او میدهد به خاطر پرخوری که کرده است بدحال میشود و همین بدحالی سهیلا را به سوی مرد بعدی سوق میدهد.
سرپرستار بیمارستانی که سهیلا مرتضی را به آنجا رسانده است کلید خانه را به او میدهد و سهیلا به دنبال دو پسربچه او رفته و آنها را به خانه میرساند. در این خانه سهیلا با تصور اینکه این خانه خود اوست با نگاههای خریدارانهای که به اطراف میاندازد، خانه و فرزند داشتن را مزه مزه میکند. با همین دید خانه را مرتب میکند، ظرفها را میشوید، به وسایل بچهها نگاه خریدارانهای میاندازد انگار خودش را در موقعیت خانم چنین خانهای بودن تصور میکند. شاید علاقه به همین تصویر است که باعث میشود او به تلاشش ادامه دهد.
سهیلا و قرارهای قبلی
این بخش را نیز صدای دوست سهیلا آغاز میکند، باز هم اوست که سهیلا را ترغیب میکند روابطی را که قبلا به دلایلی قطع کرده از سر بگیرد شاید این بار هر کدام از این قرارها منجر به یک ارتباط و سپس ازدواج شوند. پس از این سکانس است که دو قرار سهیلا را به صورت تقطیع شده میبینیم که چطور شروع میشوند و پیش میروند و در نهایت خاتمه مییابند. سهیلا با دو مردی قرار میگذارد که ویژگیهای مشترکی دارند، هر دو آنها را حدود ده سال پیش میشناخته و با هر دو آنها رابطهاش را قطع کرده و هر دو مرد ازدواج کرده و طلاق گرفتهاند. تصویر سهیلا در اکثر مواقع دیدارش با این دو مرد با نوری که فقط در نیمه سهیلا وجود دارد روشن شده، این نور مانند تصور تور عروس روی صورت سهیلا افتاده و نشان میدهد که هدف او و آرزوی او از این دیدارها چیست.
چرا سهیلا زندگی دردناکی را تجربه میکند؟ چون روال زندگی او برخلاف عرف سنتی و سبک زندگیای پیش رفته است که جامعه مردانه برای زنان در نظر گرفته است: زنان باید در سن جوانی ازدواج کنند و بچهدار شوند و شغل و تحصیل هیچ کدام نمیتواند به زندگی آنها هدف و معنا ببخشد بلکه تشکیل خانواده است که ارزش اصلی و نماد موفقیت در زندگی زن است و اگر به آن نرسد انسانی ناقص و ترشیده خواهد بود. همین جامعه با پشتیبانی قانون است که به زن اجازه بچه دار شدن خارج از چارچوب ازدواج را نمیدهد و عملا مادر شدن زن به تنهایی را ناممکن میکند.
با هردو مرد شروع دوستانه و خوبی دارد، به مرور گذشتهها میپردازند و درباره زندگی کنونیشان حرف میزنند. در این دیدارهاست که سهیلا از خودش میگوید، از عدم موفقیتش در شغلش، خواستگارهایی که داشته، اهداف و آرزوهایی که داشته و اینکه چطور در طول زمان فهمیده که این آرزوها از جنس او نیستند. این دیالوگها یادآور اتفاقی است که برای اکثر زنان در جامعه مردسالار و سنتی مانند جامعه کنونی ایران پیش میآید. زنانی که در جوانی سودای تحصیل و موفقیتهای شغلی دارند به مرور با فشاری که از سمت جامعه به آنها وارد میشود، اهدافشان را تغییر میدهند و آرزویی جز ازدواج، داشتن زندگی زناشویی و مادر شدن برای آنها باقی نمیماند. حقیقت اما کم کم خودش را نشان میدهد، این دو مرد پس از ده سال که از رابطهشان با سهیلا گذشته و تجربه طلاق، میلی به تعهد و وارد شدن به یک رابطه جدی و ازدواج ندارند به همین دلیل است که یکی از آنها فرار میکند و دیگری با تحقیر سهیلا انتقام نحوه جدا شدن سهیلا در ده سال قبل را میگیرد و به این ترتیب این راه حل سهیلا هم به بنبست میرسد.
سهیلا در نقش همسر دوستش
در تلاش بعدی سهیلا در حال رانندگی مشغول گوش کردن پیام صوتی دوستش است، باز هم همان صدا به سهیلا میگوید که بهتر است اجازه دهد مرد مطلقهای که دو پسر کوچک دارد به خواستگاری او بیاید و استدلال میکند که: برای تقویت اعتماد به نفست خوبه! این دیدار در اصل برای کمک به یکی از دوستان اوست، مردی که در حال طلاق گرفتن است اما نمیخواهد صاحبخانهاش چیزی ازین موضوع بداند و به همین دلیل سهیلا را به عنوان همسرش معرفی میکند. سهیلا در این نمایش دو بار مورد توهین بهرام قرار میگیرد. بار اول از نحوه حرف زدن و فریاد کشیدن بهرام ناراحت میشود و بار دوم از این که او اشاره کرده است آنها نمیتوانند بچه دار شوند. هر دو این موارد در ابتدا به نظر میرسد از احساساتی بودن سهیلا نشان داشته باشد اما با مکالمه آخر سهیلا با بهرام متوجه میشویم که او چون از نوع نگاه بهرام به خودش مطلع است از هر حرکت او اینطور برمی آشوبد، بهرامی که با تحقیر و طلبکاری به او یادآور میشود که او از دوستش که طلاق گرفته و دو فرزند دارد، خواسته به خواستگاری سهیلا بیاید و در ادامه وقتی سهیلا به او میگوید که میداند او پشت سرش به او لقب ترشیده داده است میفهمیم که چطور همین نگاه سنتی جنستی باعث شده تا سهیلا به حق به رفتارهای او حساسیت نشان دهد.
رها کردن جلسه و مواجهه با پدیده مسعود
برای اولین بار، سهیلا را میبینیم که طبق روال معمول جلسه و احتمالا برای چندمین بار مشغول معرفی خودش است، وقتی به دروغ سن خودش را کمتر از آنچه هست معرفی میکند، بعد از تمام فشارهای هیجانی که تجربه کرده است، گویی از تکرار این پروسه خسته شده باشد، منصرف میشود. ماشینش که توسط جرثقیل برده شده است واسطه آشنایی او و مسعود میشود. او جوان و خوشچهره است و برعکس باقی مردها به سهیلا توجه فعالی نشان میدهد و میخواهد او را همراهی کند و با او آشنا شود. سهیلا خسته است و میخواهد او را از خودش براند اما مسعود برای ماندن پافشاری میکند، چند دقیقهای نمیگذرد که سهیلا با شم تیز خود میفهمد مساله دیگری در جریان است. مسعود پسری جوان است که از سن بالا رفته زنان سواستفاده میکند و جوانی خودش را در ازای پول به آنها میفروشد. او به دنبال زنی است که بتواند او را از نظر مالی پشتیبانی کند و در ازای آن با پسری خوشچهره و جوان ارتباط داشته باشد. در ادامه میبینیم که هدف او پیدا کردن ارتباطی مانند ارتباط دوستش است که با زنی مسنتر از خودش رابطه دارد و زن نه تنها به او محبت میکند که او را از نظر مالی تامین میکند. سهیلا اما قصد مشخصی دارد، هدف او ازدواج و بچهدار شدن است و این پسر هیچ یک از خواستههایش را برآورده نمیکند. در خلال صحبت با همین پسر است که سهیلا اعتراف میکند چطور سالها عشقش را صرف مدیرعامل شرکتی که در آن مشغول به کار بوده کرده که هیچ امیدی به رابطه با او نداشته است.
پس از پایان سفر کوتاه درونشهری، سهیلا با اینکه احتمال دوباره دیدن پسر نزدیک به صفر است باز هم حاضر نمیشود رازش را به او (و به مخاطب فیلم) بگوید، او این راز را برای خودش نگه میدارد و با قدرت از او جدا میشود. اما تنها سوار شدن در تاکسی دوباره همان اضطراب تنها ماندن را به او برمیگرداند و سهیلا نفس نفس زنان در جستجویی بیسرانجام وارد دالانی خاکستری میشود که انتهای آن بنبست است.
چرا سهیلا زندگی دردناکی را تجربه میکند؟ چون روال زندگی او برخلاف عرف سنتی و سبک زندگیای پیش رفته است که جامعه مردانه برای زنان در نظر گرفته است: زنان باید در سن جوانی ازدواج کنند و بچهدار شوند و شغل و تحصیل هیچ کدام نمیتواند به زندگی آنها هدف و معنا ببخشد بلکه تشکیل خانواده است که ارزش اصلی و نماد موفقیت در زندگی زن است و اگر به آن نرسد انسانی ناقص و ترشیده خواهد بود. همین جامعه با پشتیبانی قانون است که به زن اجازه بچه دار شدن خارج از چارچوب ازدواج را نمیدهد و عملا مادر شدن زن به تنهایی را ناممکن میکند. سهیلا زنی است سرگردان بین هنجارهای اجتماعی به شدت واپسگرایانه، نگاه ابزاری به زن و هیجانات و احساسات و تربیتی که از خانواده و همین جامعه دریافت کرده و نهایتا اوست که فشار تمام این بار را تحمل میکند و در این فضا به بنبستی بدون راه حل میرسد.
نظرها
نظری وجود ندارد.