آیا این آغاز گرمایش جهانی غیرقابل کنترل است؟
به نظر میرسد چیزی را درهم شکسته ایم. چیزی واقعاً بنیادین را. و بدون آن چیز که یک عامل حدگذار است، سیاره اکنون شروع کرده به گرمایشی بسیار سریعتر از آنچه انتظار میرفت. آن هم به شیوههای حاد، شوم و ویرانگر.
یک جای کار خیلی خیلی لنگ میزند. از کنترل خارج شده. در واشنگتن دی سی و نیویورک هوا داغتر از لاهور پاکستان است. لندن ظرف چند دقیقه به اندازه چند ماه بارندگی داشت. منطقههایی در آلمان کاملاً زیر سیل رفتند. کالیفرنیا دوباره دارد میسوزد. بخشهایی از کانادا با داغترین مکانهای روی زمین رقابت میکردند و مثل هیزم خشک آتش گرفتند.
یک جای کار خیلی لنگ میزند. نه فقط به شیوهای معمول، بلکه به شیوهای عجیب غریب و فراتر از پیشبینی. اینها «رویدادهای حادی» هستند که دانشمندان برای مدتها هراسش را داشتند. اما حالا حتی دانشمندان را نیز با میزان حاد بودن و مکرربودنشان شوکه کرده اند.
من این را نمیگویم.
بخش منتها الیه شمالی اروپا نیز در درجه حرارت رکوردشکن در ژوئن گرمازده شد و شهرهایی در هندوستان و پاکستان و لیبی با درجه حرارتهای به شکل غیرعادی بالا در هفتههای اخیر مواجه بوده اند. حومه توکیو در سنگینترین بارانهایی که از زمان ثبت رکورد ثبت شده، غرق شد و به اندازه یک ماه بارش ژوئیه در یک روز در لندن به زمین ریخت. رویدادهایی که زمانی هر ۱۰۰ سال یک بار رخ میدادند، حالا دارند عادی میشوند. آبوهوای غیرعادی هر چه عادیتر و عادیتر میشود.
دانیل سواین، دانشمند اقلیمی، چیزی میگوید که به طور ویژه نگرانکننده است: «این فقط یک رویداد غیرعادی محلی نیست، این بخشی از یک الگوی منسجم جهانی است.»
یک لحظه به این حرف فکر کنید. حق دارد. هیچ کدام از این رویدادهای حاد غیرعادی و ویرانکننده غیرمربوط به هم نیستند. همه اینها همزمان اتفاق افتادند: لندن و آلمان سیل آمد و کالیفرنیا کباب شد و کانادا سوخت و واشنگتن دی سی از لاهور داغ تر شد.
آنها بخشی از یک الگو هستند. چه چیزی این الگو را درست میکند؟
حتی دانشمندان هم از «تغییرات اقلیمی» ــ یا بهتر، گرمایش بیش از حد جهانی ــ چنین چیزی را انتظار نداشتند. هزاران مورد میتوانید پیدا کنید که خود دانشمندان هم شوکه شده اند. برای نمونه:
این رویداد چنان خارق العاده است که نمیتوانیم این امکان را رد کنیم که آنچه امروز با موجهای گرمایی مشاهده میکنیم، قرار بود در مرحلههای پیشرفتهتری از گرمایش جهانی رخ دهند.
شتاب واضح در فروشکست اقلیم باثبات ما، تنها این موضوع را تأیید میکند که در مورد مسأله وضعیت اضطراری اقلیمی، خیلی خیلی وضعیت بد است.
الگویی که الان میبینیم چیز جدیدی است، و از بدترین پیشبینیهای علم هم بدتر. و از وجوه جدیدی شوکهکننده و آزاردهنده است.
میخواهم این نکته را به شکل یک سوال مطرح کنم: آیا این آغاز گرمایش جهانی غیرقابل کنترل است؟
دوباره، این حرف من نیست:
برخی متخصصان نگرانند که رویدادهای اخیر نشاندهنده آن باشد که سیستم اقلیمی سیاره از آستانه خطرناکی عبور کرده است. آنها دارند بررسی میکنند که آیا الگوی تغییرات به جای افزایش دمای تدریجی و افزایش رویدادهای حاد، میتواند به شکل فزایندهای "غیرخطی" باشد یا نه.
اجازه دهید این نقل قول را برایتان ترجمه کنم. به نظر میرسد چیزی را درهم شکسته ایم. چیزی واقعاً بنیادین را. و بدون آن چیز که یک عامل حدگذار است، سیاره اکنون شروع کرده به گرم شدن بسیار زیاد و بسیار سریعتر از آنچه انتظار میرفت. آن هم به شیوههای حاد، شوم و ویرانگر.
اگر میخواهید، میتوانید جور دیگری هم به این مسأله فکر کنید. زودتر از پیشبینیها، از یک نقطه تحول گذار کرده ایم. نقطه تحول یعنی نقطهای که سیستم با گذار از آن شتابناک به سمت یک تعادل کاملاً متفاوت و به موضع جدیدی برای توازن حرکت میکند. به همین خاطر است که سیاره ظاهراً با این سرعت اهریمنی و هیاهوی ناگهانی در حال دگرگونی به نظر میرسد. حلقههای بازخورد مثبت [بین سیستمهای طبیعی مختلف] به جریان درمیآیند و تغییرات سیستمی یکدیگر را تقویت میکنند و آن وقت، بنگ! بازی دیگر تمام است!
این نقطههای تحول و سیستمهای درهمشکسته چه میتوانند باشند؟ نامزدهای زیادی وجود دارند. مثلاً جریانهای اقیانوسی که آب سرد را به گردش میآورند و حرارت آب گرمشده با خورشید را پخش میکنند: شواهد زیادی وجود دارند که آنها همین حالا به شدت تحت تأثیر قرار گرفته اند. یا مثلاً ذوب شدن کلاهکهای یخی قطبی که هم مشاهدهاش کار آسانی است و هم ضرری مضاعف دارد زیرا یخ گرما را منعکس میکند اما خاک آن را جذب میکند. خاکهای منجمد که متان و دیگر گازهای گلخانهای را در خود نگه میدارند، نمونه دیگری است. جنگلهای شمالی (تایگا) مثل جنگلهای کانادا دارند اساساً حالت جنگلیبودن خود را از دست میدهد. و مورد دیگر، آمازون، ششهای زمین.
این موارد تنها شماری از زیستبومهای عمده زمین هستند. و مسأله نگرانکننده این است که بسیاری از آنها به نقطه تحول رسیده اند یا بدبختانه بسیار نزدیک به رسیدن به این نقطه هستند.
آمازون نخستین زیستبومی است که میدانیم به نقطه تحول میرسد: این جنگلها بیش از آنکه کربن جذب کنند، کربن متصاعد میکنند و ناتوان و علیل و به حال مرگ خواهند افتاد. این یعنی یک زیستبوم حیاتی سیاره خواهد مرد. آیا کسی حواسش بود یا اهمیتی داد؟ شما چی؟ آیا شما هم همانطور که نهادهای زمانه ما میخواهند، هیچ ایدهای نداشتید؟
و خوب، ذوبشدن یخسارها چه در شمالگان و گرینلند و چه در جنوبگان. ویرانی آنها سریع و سخت بوده ــ و البته سریعتر از پیشبینیها. آیا آنها همین حالا به نقطه تحول رسیده اند؟
و جریانهای اقیانوسی چه؟ شواهد زیادی نشان میدهد که کندتر شده اند و به شیوههای غریبی در حال تغییر هستند که برای میلیونها سال دیده نشده بود. عبور از نقطه تحول؟
میتوانم ادامه بدهم. اما مسأله این است. علم تنها وقتی میتواند عبور از نقطههای تحول را تأیید کند که آنها پیشاپیش اتفاق افتاده باشند.
نمیگویم علم به درد نمیخورد. علم بسیار ارزشمند است چون اجازه میدهد پیشبینی کنیم این سیستمهای طبیعی شکننده هستند و نباید اصلاً در آنها مداخله کرد.
اگر نمیدانید چه زمانی دارید یک سیستم را به ورای نقطه تحول آن هل میدهید و حلقه بازخورد غیرخطیای را میآفرینید که به سمت یک تعادل جدید شتابناک حرکت خواهد کرد، و این میتواند تمدن و زندگی شما را نابود کند، پس باید آن کاری را که دارید الان انجام میدهید، فوراً متوقف کنید و سعی کنید سیستم را از اختلال بیشتر حفظ کنید.
به عبارت دیگر، ما باید تلاش میکردیم چندین دهه قبل اهداف اقلیمی جاهطلبانهتری معین میکردیم. نه فقط کاهش انتشار گازهای کربنی بلکه رساندن آن به صفر. «سفر به ماه» نسل ما به جای اینکه رفتن میلیاردرهای ابله به مریخ باشد، باید تلاش برای رسیدن به این هدف میبود. یا یافتن راههایی برای احیای یخسارهای در حال ذوب. یا احیای جنگلهای مهمی همچون آمازون.
ما فکر میکنیم ساختن اپلیکشنها و نرمافزارهای جدید، چالش مهندسی هستند. نه! احیای دوباره زیستبومها و محافظت از یخسارها و به صفر رساندن انتشار کربن، چالشهای مهندسی واقعی عصر ما هستند.
این چالشها چنان عظیم هستند که هیچ کس نمیداند چه طور از پس آنها بربیاید. هیچکس هیچ ایدهای حتی ندارد. اگر از شما بپرسم، "چه طور میتوانیم یک یخسار را احیا کنیم؟" با نگاهی خالی به من زل خواهید زد. ایلان ماسک هم نمیتواند جواب این پرسش را بدهد. جف بزوس هم پاسخ را نمیداند. پس چرا خیلی از ما این احمقها را به عنوان نابغه ستایش میکنیم؟ ما به معنای واقعی کلمه هیچ ایدهای برای حل کردن این مشکلات نداریم. و این چیزی که باید برای انجاماش تلاش کنیم، زیرا علم تنها میتواند بدترین چیزها را پس از آنکه اتفاق افتادند، برایمان تأیید کند.
ما باید به این مسأله فکر کنیم که چه منابع رو به اتمامی به عنوان تمدن و جامعه در اختیار داریم و آنها را به حل کردن این مشکلات اختصاص دهیم. آیا کسی میداند چگونه جلوی سیل آمدن در آلمان را مثلا بگیرد؟ نه اینکه فقط به خسارتهای ناشی از سیل بپردازیم بلکه جلوی سیل را بگیریم؟ آیا کسی میداند چه طور روند گذار از یک نقطه تحول سیارهای را معکوس کند؟
نه، هیچ کس نمیداند. و بهتر است همین حالا خیلی سریع بیفتیم دنبال دانستن آن. ما باید تریلیاردها تریلیارد به ریشهایترین شکل ممکن روی این معضلات سرمایهگذاری کنیم و بیندیشیم که رساندن انتشار کربن به صفر واقعاً یعنی چه. یا اینکه ...
یا اینکه چه؟ خوب، نگاهی به اطرافتان بیندازید. ما داریم زندهزنده میجوشیم. داریم غرق میشویم. میسوزیم. تمدن ما به معنای تحت اللفظی کلمه در حال افتادن به دام آتش و سیل و خشکسالی و بیماری واگیردار است. و تازه این اول ماجراست.
ما باید خیلی خیلی نگران باشیم. اوضاع اصلاً عادی نیست. حتی در گستره فاجعهبار آنچه در سناریوهای اقلیمی پیشبینیشده «عادی» خوانده میشود هم نیست. ما حتی فراتر از آن وضعیت عادی غیرعادی رفته ایم. ما به سرعت و به حدت در حال جلو افتادن از بدترین پیشبینیهای خودمان درباره فاجعه اقلیمی در سطح سیاره هستیم. آنقدر سریع و سخت که میتوانید با رجوع به حافظهتان آن را احساس کنید؛ که میتوانید به یاد آورید: هیچ وقت اینطور نبود، همین چند سال پیش اینطور نبود. و به نظر میرسد هر سال این فاجعه تشدید میشود، هر سال حتی نقاطی از سیاره که پیش از این سردترین بودند یا زمانهایی که سردترین محسوب میشوند، در حال گرمتر و گرمتر شدن هستند.
خوب، اجازه دهید دوباره بپرسم: آیا این آغاز گرمایش جهانی غیرقابل کنترل است؟
- ترجمه و تخلیص از متن مقاله در مدیوم
نظرها
هوشنگ
در بهترین حالت, برای چند دههء آینده کلیت نسل بشر درگیر مبارزه با تغییرات اقلیمی افراطی خواهد بود. در بدترین حالت کلیت نسل بشر برای چند قرن آینده محکوم به زیستن با وضعیت های اقلیمی افراطی خواهد بود, و شاید هم که آخر خط و پایان کار کلیت نسل بشر. دایناسورها حدود ۱۷۴ میلیون سال در کرهء زندگی می کردند, با مغزی معادل مغز یک مارمولک. انسان ها فقط حدود ۲۰۰ هزار سال است که در کرهء زمین سابقه داردند, و شوخی شوخی کرهء زمین و تمامی دیگر جانوران و گیاهان و جنگل ها را از بین بردند. خسته نباشد!!! دست مریزاد!!