مرز، حیوانات و حق به شهر
نسترن بیابانی – در این نوشته ابتدا به زندگی مشقتباری کسانی میپردازیم که کارشان انتقال بار در نواحی مرزی است، سپس توجهمان را متمرکز میکنیم بر خشونتی که بر قاطرهای باربر اعمال میشود. در ادامه درباره رابطهی آن زندگی مشقتبار و این خشونت بحث میکنیم.
مقاله حاضر به این پرسشها میپردازد:
- در حالی که امروزه بحث درباره حقوق حیوانات و مهربانی با آنها بالا گرفته، چه مانعهایی واقعی بر سر راه تلطیفِ رابطه انسان و حیوانات وجود دارد؟
- به طور مشخص در اقتصادهای متکی بر قاچاق در شهرهای مرزی ایران که حیوانات جزو ابزارِ کارِ محسوب میشوند، چگونه میتوان از حقوق حیوانات صحبت کرد؟
- در نهایت چه تغییراتی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی باید روی دهد تا از اساس بتوان حقوق حیوانات را پاس داشت؟
خشونتِ مرز و حیوانات
پرویز، ۳۲ ساله، جزو افرادی است که مدتی در مرز غیررسمی نوسود کرمانشاه کار کرده است. کارِ او، بستنِ بارِ یک قاطر و راندن از خاک کردستان عراق تا خاکِ نوسود بوده است. او خشونتِ بیحد و حصرِ این کار بر ضدِ خود و حیوانات در این مرز را اینگونه توصیف میکند:
«شبها حدود هفت تا هشت ساعت تو راه بودیم. بیشتر از هزار تا قاطر و اسب را در یک راه باریک به راه میانداختیم. بعضیها که طمعِ بیشتری داشتند، دو یا حتی سه قاطر هم با خودشون میآوردن که پول بیشتری بگیرن. شبهایی که کمین بود مسیرمون خیلی طولانیتر هم میشد. مثلاً یه وقتایی باید وسطِ راه چند ساعت صبر میکردیم تا مأمورها برن. تا موقعی که نگهبان بارها نمیگفتن نمیتونستیم بریم. تو این چند ساعت معطلی هم خودمون واقعاً گرسنه و تشنه میشدیم هم حیوونای زبونبسته از پا میافتادن. بارها اتفاق افتاده که یک قاطر از شدتِ خستگی و ناتوانی تو راه تلف شده. یا مثلا یه جایی پاشو کَج گذاشته و با بارِش افتاده تو دره. موقعی هم که میافتن دیگه کسی نمیتونه بره دنبالشون. میافتن و میمیرن. الان تو اون مسیر کاملا بوی بدِ این حیوانات احساس میشه.»
اینها گوشهای از رنجی است که هم بر انسانها و هم بر حیواناتِ تحتِ امرشان در ناحیه مرزی میگذرد. هر حیوانِ باری بین ۱۵۰ تا ۲۰۰ کیلو بر پشت دارد. راه تاریک، باریک، پُرشیب است؛ و هوا گاه بسیار سرد و گاه بسیار گرم است. هر اتفاق و خطای کوچکی میتواند به قیمت مرگشان تمام شود. تمامِ اینها یک طرف و خطرِ شلیک نیروهای نظامی هم یک طرف.
افرادی که حیواناتِ باری در مرز را همراهی میکنند معمولا کارگرانِ مزدبگیر هستند. یعنی نه حیوانات از آنِ خودشان است و نه باری که حمل میکنند. جنسی که جابجا میشود از آنِ کسی است و قاطر هم از آنِ کسِ دیگری. باربرها حتی برخی اوقات نمیدانند چیزی که آوردهاند چیست.
انسانها تا حدی میتوانند از خودشان محافظت میکنند یا حداقل میتوانند از بقیه درخواست کمک کنند. با خود آب و غذا میبرند یا در گرما با دستمالهای خیس خودشان را خُنَک میکنند. اما حیوانات فاقد زبان و توانایی سخن گفتن و شکایت کردن هستند. آنها تابعِ امر و نهیها و چوبهای انسانها هستند. هیچ راه دیگری جز رفتن و ادامه دادن در هر شرایطی ندارند.
اینها به معنای احساسی کردن قضیه نیست. درست است که از زمانِ اهلی شدنِ حیوانات استفاده از آنها برای جابجایی بار در زندگی انسانها وجود داشته، اما شاید هیچگاه در این نقطه از زمین، در این ناحیه مرزی، با چنین شقاوتی مورد بهرهبرداری قرار نگرفتهاند. بارِ آنها در حدِ معقولی بوده، در بین راه استراحت کردهاند و مجبور نبودهاند از ترس نیروهای مرزبانی ساعتها با بارشان سرِ پا بمانند. حتی میتوان ادعا کرد نوعی رابطه عاطفی میان حیوانِ خانگی باربرِ هر واحد خانوادگی با اهالی آن وجود داشته. آنها حیوانشان را از آنِ خود میدانستند و به همان میزانی که از آن کار میکشیدند، به او هم رسیدگی میکردند. اما مرز و مناسباتِ خشونتبارِ پولی آن تمامِ اینها را بیمعنی کرده است.
حیواناتِ باربر در مرز برای هدایتکنندگانشان تنها در نقش وسیلهای برای دریافتِ مُزد ظاهر میشوند. سلسلهی خشونت که از ساختارِ سیاسی و اقتصادی حاکم بر کشور شروع میشود و بر مردمِ فرودست و حاشیهای اعمال میشود، در نهایت توسطِ همین فرودستان هم در مرز به چنین حیواناتی منتقل میشود. حیواناتِ باربر، بیدفاعترین قربانیان خشونتِ ساختاری حاکم هستند.
رفاه انسانی مقدمه رفاه حیوان
در چنین زمینهای به سختی بتوان موضوع حقوق حویانات و رابطه انسانیتر با آنها را مطرح کرد، آن هم در حالی که مطرح کردنِ چنین موضوعی در چنین زمینهای ضروریتر از هر جای دیگری است. حیواناتِ خانگی شهری تا حدِ زیادی از رفاه و حتی حمایتِ روانی برخوردارند. از آنجایی که نگهدارندگانِ این حیوانات هم اغلب طبقه بالای جامعه هستند، هزینههای نگهداری متمدنانه از این حیوانات بر آنها سنگینی نمیکند و میتوانند به آنها برسند. حتی هزینه نگهداری بیشترِ این حیوانات از هزینههای مصرفی یک خانواده از طبقه پایین و متوسط جامعه هم بیشتر است. بسیاری از سگهای خانگی در ویلاهای تفریحی طبقه برخوردارِ ایرانی روزانه سه تا چهار مرغِ متوسط خوراکشان است. یعنی روزانه حدودِ ۶ کیلو مرغ که برابر است با ۲۰۰ هزار تومان. این تنها هزینه خوراکِ این حیوانات است. هزینههای درمانی و تزئینی آنها بسیار بیشتر از این است. این نمونهها نشان میدهد رفاهِ مادی و آرامشِ ذهنی انسانهای دارنده حیوانات، پیششرطِ ضروری رفاه حیواناتشان و رعایتِ حقوقِ آنها و عدم بهرهکشی از آنها است.
حیواناتِ باربر در مرز برای هدایتکنندگانشان تنها در نقش وسیلهای برای دریافتِ مُزد ظاهر میشوند. سلسلهی خشونت که از ساختارِ سیاسی و اقتصادی حاکم بر کشور شروع میشود و بر مردمِ فرودست و حاشیهای اعمال میشود، در نهایت توسطِ همین فرودستان هم در مرز به چنین حیواناتی منتقل میشود. حیواناتِ باربر، بیدفاعترین قربانیان خشونتِ ساختاری حاکم هستند.
به احتمالِ زیاد همان افرادی که در مرزهای باربری غیررسمی چنان خشونتی را بر حیوانات روا میدارند، در محیطهای شهری و در اطرافِ خانهشان به گونهای دیگر رفتار میکنند. پس مسئله بیرَحمی، نامهربانی یا خَشِن بودن افرادی خاص نیست، موضوع الگوهایی ساختاری هستند که چنین رفتارهایی را شکل میدهند. در اینجا به طور مشخص الگوی اقتصادِ متکی بر قاچاقِ مرز و بیکاری گسترده، تبعیض و عدم تأمین اجتماعی جمعیت است که مسسئولِ اصلی و مستقیمِ خشونت علیه حیوانات است.
در همین شهرهای مرزی صدها حیوان در داخل شهرها پرسه میزنند. مردم نه تنها با آنها بدرفتاری نمیکنند بلکه به آنها غذا و سرپناه میدهند. این به ما نشان میدهد که برای بحث درباره رفتار با حیوانات باید به چیزهایی عمیقتر و بیشتر از ویژگیهای شخصی افراد توجه کنیم، چیزهایی که چندان در اختیار و کنترل افراد نیستند، بلکه الگوها و ساختارهاییاند که رفتارِ همین افراد را شکل دادهاند.
در محیطِ شهری بهنجار که مناسباتِ اقتصادِ مرزی بر آن حاکم نباشد، نمیتوان بدرفتاری و خشونتِ سازمانیافته علیه حیوانات را مشاهده کرد. ممکن است افرادی به دلایلی مختلف به صورت فردی علیه یک یا چند حیوان خشونت به خرج دهند. اما این نمیتواند یک الگوی عمومی و گسترده باشد. اما زمانی که در یک محدوده سرزمینی، معیشتِ هزاران انسان به ناچار از راه قاچاق و بهرهکِشی از حیوانات باشد، خشونتِ سازمانیافته علیه حیوانات هم بخشی جداییناپذیر از آن خواهد بود.
تکنولوژی و حقوق حیوانات
امروزه پیشرفتهای تکنولوژیکی به حدی رسیده که در صورتِ در دسترس بودن آن برای همگان و مدیریت درست، دیگر هیچ نیازی به بسیاری از خشونتها علیه حیوانات نیست. به عنوان مثال با آمدن تراکتور و ابزارهای مدرن مشابه در کشاورزی دیگر هیچ ضرورتی برای عقیمسازی گاوهای نر و بستن آنها به چوب برای کشاورزی و شخم زدن وجود ندارد. یا با دایر شدنِ کشتارگاههای انواعِ گوشتِ حیوانهای پرورشی دیگر نیازی به شکارِ حیواناتِ کوهی و ضربه زدن به محیط زیست و یا سر بریدنِ آشکار حیوانات جلو چشمِ همگان (به ویژه کودکان) وجود ندارد. به همین ترتیب با همهگیر شدن ماشین و انواعِ حمل و نقلهای مدرن امروزی دیگر نیازِ چندانی به استفاده از حیوانات برای باربری وجود ندارد.
در رابطه با موضوعِ مورد بحثِ ما اگر هزاران نفری که از راه باربری قاچاق با اسب و قاطر زندگی میکنند، امکان تجارتِ سالم و بیدردِسر با ماشین، کشتی یا حمل و نقل هوایی را داشتند به هیچ وجه دست به چنین کاری نمیزدند. اما چنین امکانی برای آنها وجود ندارد. سیاستهای تبعیضآلودِ مرکزگرای نظامِ سیاسی آنها را وادار به چنین خشونتی کرده، خشونتی که گاهی خودِ آنها را به کامِ مرگ میکشاند و گاهی حیوانات را.
حقِ حیوانات در چارچوبِ مفهومی «حقِ به شهر»
حق به شهر در ادبیاتِ نظری انتقادی امروزی مفهومی است که با توجه به جنبشهای عدالتطلبانه شهری امکانهایی فکری را برای رهایی در خود دارد. هانری لوفور که ابداعکنندهی این مفهوم است، آن را گامی مهم برای حرکت به سمتِ عدالتِ همهجانبه و سر بر آوردنِ «انسان کامل» میداند. از نظرِ او نه تنها باید نابرابریهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی در جامعه انسانی ریشهکن شود، بلکه پس از این باید توجهی ویژه به نابرابریهای طبیعی هم جلب شود. تا جایی که امکان دارد باید بهرهمندی انسانها نه به واسطه ویژگیهایی طبیعی و زیستی همچون قدِ بلند، زیبایی یا از این دست ویژگیها، بلکه باید بر اساس میزانِ شکوفایی استعداد و تلاشِ انسانی در زندگی اجتماعی باشد. همچنین حقِ داشتنِ سبکِ زندگی متفاوت و فردیت هم از جمله مهمترین موضوعهایی است که در «حق به شهر» میگنجد.
از چنین منظری داشتنِ حیوانِ خانگی و مراقبت از آن هم بخشی از یک سبکِ زندگی است که حقِ هر فردی است. حقی که امروزه در ایران گاهی با بهانههای مختلف از جانب حکومت پایمال میشود. اما از منظرِ لوفور مسئله این است که پیششرطِ تمامِ اینها فارغ شدنِ روابطِ انسانی و اجتماعی از یوغِ مناسباتِ مزدی و بهرهکشانه و مالکانه و در یک کلام تحقق عدالتِ اجتماعی است. بدون این تحول، در سطح عموم نه تنها امکان برقراری روابط انسانی و بری از خشونت با حیوانات هم وجود ندارد، بلکه روابطِ خودِ انسانها هم سرشار از خشونت و زورگویی است. به همین دلیل است که حقوقِ حیوانات تنها در یک زندگی متمدنانه شهری مدرن با امکانات و وسائلِ تکنولوژیکی در سطح بالا امکانِ تحقق دارد. موضوع را باید طبعا مطرح کرد، آگاهی در زمینه آن ایجاد کرد و حساسیت برانگیخت. مهم توجه ویژه به زمینههای مادی و عملی تحقق وضع ایدهآل است، نه صرفا ابراز احساسات رمانتیک و انتزاعی.
زندگی شهری امروزه امکانهای زیادی برای همزیستی با حیوانات را فراهم کرده. به ویژه حیوانهایی که ضرورتا جزو زنجیره غذایی انسانها نیستند. گویی این حیوانات کافی است از جانب انسانها لطفی ببینند تا آنها هم دستِکم در رابطه با آنها خوی درنده و غریزه خود را به طور موقت کنار بگذارند.
یک مثالِ دمِدستی در این زمینه گویا است. گوشتِ خوک در میان برخی از مردمِ کرمانشاه محبوبیت زیادی دارد. آنها برای شکارِ این حیوان حتی به استانها و جنگلهای مجاورشان هم میروند. در نتیجه در این جنگلها خوکها انسانها را دشمن خود میپندارند. در بهترین حالت از آنها فرار میکنند و در بدترین حالت به آنها حمله میکنند. اما نقطه مقابلِ این حالت، خوکهای اطراف دریاچه زریبار هستند. در این منطقه کسی خوک شکار نمیکند. خوکها هم همچون سگها یک حیوانِ غیرخوراکی تلقی میشوند. به همین دلیل این خوکها بارها از جنگلها پایین میآیند و آزادانه در اطرافِ دریاچه پرسه میزنند. مسافران و گردشگران به آنها نان میدهند و حتی با آنها عکس میگیرند، بدون این که خطری از جانب خوکها آنها را تهدید کند. مراعاتِ حقوقِ حیوانات و قائل شدنِ حقِ به شهر برای آنها به سادگی هرچه تمامتر یعنی همین. انسانها ثمره رابطه دوستانه با این حیوانات را لمس میکنند. همین همزیستی و تماشای لذتبخش این جانوران خود بخشی از ثمره این رابطه است.
نظرها
نظری وجود ندارد.