از لبنان: پرتره یک فروپاشی
گفتوگو با دیانا الحلبی
در لبنان، کمبود مواد اساسی و تورم شدید و نبود سوخت و برق، بحرانی بیسابقه را رقم زده است. هنرمندی لبنانی از داخل این کشور در گفتوگو با «زمانه» زیستن در روزمرگی شرایط فاجعهبار را توصیف میکند.
«فرض کنیم سهشنبه صبح ساعت ۱۱ است، در خیابان داری راه میروی و میبینی خیلی از مغازهها بستهاند. اول از خودت میپرسی: شاید یکشنبه است؟ نه، نیست. خیلی زود است و مغازهها هنوز باز نکردهاند؟ نه، ۱۱ است. تعطیلی ملی است؟ نه، نیست. و آن وقت تسلیم این مواجهه میشوی که انگار فروپاشی این طور ظاهر میشود». این را دیانا الحلبی، هنرمند لبنانی که اکنون در بیروت است، روایت میکند.
ما در زمانهی فاجعههای همزمان زندگی میکنیم: همهگیری مرگبار، جنگهای داخلی، اشغال نظامی، فروپاشیهای اقتصادی. تیتر رسانهها این جنون را نشان میدهند: انفجار در فرودگاه کابل وقتی مردم از طالبان فرار میکنند؛ کوویدـ ۱۹ در ایران از هر موج دیگری از آغاز همهگیری بیشتر قربانی میگیرد و هراس از فروپاشی کامل نظام بهداشت واقعی است؛ کمبود شدید آب به رنج لبنانیها در تجربهی خودشان از فروپاشی خواهد افزود؛ دهها بدن قتلعامشده در رودخانه از تیگرای اتیوپی به سودان "شسته" میشوند...
تصویری که اغلب از خلال رسانههای غالب میگیریم، کلاژی از این فاجعههاست. هر فاجعه خود در بستهای کوچک در کنار دیگر فاجعهها عرضه میشود و برای سهولت مصرف فرهنگی و تبعیت از اقتصاد زمان مخابره رسانهای، به دقیقههای تماشاییاش فروکاسته میشود.
با وجود این، هر فاجعه بسیار فراتر از آن تماشاییبودن قابل مصرف است که بنا به تعریف نمیتواند مردم واقعیای را ببیند که این فاجعهها را میزیند. هولناکیِ فاجعه بیش از همه در گره خوردناش با امر هرروزه، با ملالِ کش آمدن روزهایش، در آن تصویرهایی که به درد رپورتاژ سریع و هیجانی خبر نمیخورند، آشکار میشود.
در لبنان، وضعیت خطرناک است. قیمت غذا ۱۰ برابر قیمت آن در ۲۰۱۹ است، وقتی "انقلاب اکتبر" دولت حریری را ساقط کرد؛ هرچند بعداً در شکستی نمادین برای جنبش خود حریری بود که موقتاً پس از انفجار بیروت برای رسیدن به قدرت به صحنه بازگشت و باز ناکام ماند.
در کشوری که نمیتوانید آب از شیر آب بنوشید، قیمت آب آشامیدنی هشت برابر شده است. همزمان به گفته یونیسف، ۷۰ درصد جمعیت لبنان با خطر قریبالوقوع کمبود شدید آب طرف خواهند بود. لبنان همچنین گرانترین بنزین و گازوئیل دنیا را دارد: هر لیتر بنزین چهار دلار و ۲۵ سنت است (به نرخ اکنون دلار در ایران، بیش از ۱۲۰ هزار تومان برای هر لیتر) و هر لیتر گازوئیل، سه دلار و ۲۷ سنت. و البته که حقوقها نه تنها افزایش نیافته اند، که هم ارزش واقعی خود را از دست داده اند و هم در مواردی به دلیل رکود یا کمبود بودجه کاهش یافته اند. پوند (لیره) لبنان ۹۰ درصد ارزش خود را از دست داده است. بین اکتبر ۲۰۱۹ تا آوریل ۲۰۲۰ بیش از ۲۰۰ هزار شغل (معادل ۱۰ درصد کل نیروی کار لبنان) از دست رفت و این روند ادامه یافته است. بانک مرکزی لبنان هم بیش از ۴۴ میلیون دلار آمریکا بدهی انباشته است.
نخبگان حاکم بر کشور هنوز بر سر تشکیل دولتی دیگر از میان خودشان به دلیل رقابتهای داخلی و بینالمللی به توافق نرسیده اند. اما ریشههای معضل فعلی، تاریخی دیرینهتر دارد و به ساختار پسااستعماری اقتصاد لبنان به عنوان مرکز تجارت آزاد خاورمیانه و نقطه تماس با غرب، تشکیل امپراتوری بانکیاش که از وامهای خارجی و "سرمایهگذاریهای" منطقهای با دلارهای نفتی تغذیه کرده، و نئولیبرالسازی مداوم اقتصاد باز میگردد. حتی حالا تنها پاسخ به موقعیت اقتصادی فعلی، برداشتن یارانههای سوخت بوده و بانک مرکزی لبنان اعلام کرده که دیگر نمیتواند تأمین مالی واردات سوخت به نرخ یارانهای ارز را ادامه دهد.
یکی از مطالبات جنبش اعتراضی لبنان ساقط شدن نظام فرقهای است. این فقط مطالبهای سیاسی یا دموکراتیک نیست بلکه مطالبهای است که سرتاسر نظام اقتصاد سیاسی لبنان را هدف قرار داده. نظام فرقهای قدرت نخبگان حاکم را در میانه بحرانی حفظ میکند که هر روز بار بیشتری بر دوش مردم عادی میاندازد. آنه الکساندر در همین زمینه در «سوسیالیسم انترناسیونال» مینویسد:
اگر چیزی از ۱۶۰ سال اخیر آموخته باشیم، این است که طبقه در لبنان اهمیت اصلی را دارد. فرقهگرایی صرفاً از دل یک حیطه ایدئولوژیک بیرون نمیآید بلکه در بستر مبارزههای طبقاتی تلخ و دنبالهدار شکل میگیرد. بنیان اصلی اتحاد بین دزدها، تبهکارها و کلاهبردارها در بالاترین سطوح قدرت جامعه لبنان در واقع منافع طبقاتی مشترک آنها در ابقای سیستم فعلی است.
در زیر گفتوگویی با دیانا الحلبی و ویدئوهایی از وضعیت را خواهید دید که میخواهد بخشی از واقعیت زندگی در دوران فروپاشی در لبنان را ورای اخبار بزرگ به تصویر بکشد. هنرمند لبنانی در این گفتوگو شرایطی را توضیح میدهد که به گفته او، در آن انسانها به «ماشینحسابهای متحرک» برای حساب کردن ریسکهای مختلف بدل شده اند، رانندهها برای سرقت خودروی حامل سوخت نقشه میکشند، مردم شبها در تاریکی مطلق در هراس راه میروند و هجومی از عدم قطعیتها مردم را وادار به پرسیدن این سوالها از خودشان کرده است: «آیا آنها دارند با نقشه و طرحی از قبل ما را به قتل میرساند؟ آیا این یک دسیسهی بینالمللی است؟». آنچه در ادامه میآید، ترسیم بخشی از روانجغرافیای تراژیک فروپاشی کنونی در لبنان است.
▪️ دیدار پیشین شما از لبنان در مه بود. در این سه چهار ماه، اوضاع تغییر کرده است. چه تجربه میکنید و چه میبینید؟ تحولهای عمدهای که در این مدت کوتاه رخ داده چیستند؟ آیا چیزهایی میبینید که حتی از وقتی پس از انفجار بیروت به آنجا رفتید، بیشتر برای شما شوکهکننده هستند؟
دیانا الحلبی: آخرین باری که آمدم، تصور میکردم بعد از تقریباً دو سال زندگی خارج از کشور میآیم و چیزهای زیادی رخ داده: همهگیری، انفجار، تورم، حتی انقلاب. اما من همه اینها را روی صفحه نمایش میدیدم. آمده بودم تا به دنبال رد چیزهایی بگردم که رخ داده بودند، چیزهایی که هنوز بودند و چیزهایی که داشتند اتفاق میافتادند.
به محل انفجار رفتم و به ساختمانها نگاه میکردم که هنوز هشت ماه پس از انفجار در حال تعمیر بودند. شوکهکننده بود. انگار به شهر نگاه میکردی و میدیدی فصلی از زندگیات را از تو گرفته اند ... چون روی صفحه نمایش اتفاقها را دیده بودی، اما این اتفاقها پیش از آن دوستان و آشنایانات را تروماتیزه کرده بودند و به همین خاطر، آنها ترومای مشترکی داشتند که میتوانستند بیایند و با تو دربارهاش حرف بزنند. تو روایت را میشنیدی، احساساش میکردی، هنگام راه رفتن در شهر به گریه میافتادی، و میتوانستی انفجار را بار دیگر تصور کنی حتی اگر آن را نزیسته بودی. حس میکردم شکافی بین من و دوستانم، من و مردمام افتاده ... به همین خاطر با همه رانندهتاکسیها حرف میزدم، میپرسیدم کجا بودید وقتی انفجار رخ داد، چه طور با آن تا کردید ...
احساسم این بود که انگار از نسل دیگری هستم. بنابراین تروما این است که انگار به دوران دیگری در آینده پرتاب شده ام. دوباره وضعی مشابه با جنگ داخلی. اگر شما مثل من ۱۹۹۰ در لبنان به دنیا آمده بودید، آنوقت هر بار که به جنگ داخلی نگاه میکردید، آن را از روی صفحههای نمایش میدیدید. با اینکه هنوز هم رد گلولهها را در بخشی مناطق در لبنان روی دیوارها و ساختمانها میتوانید ببینید.
تفاوت این است که اتفاقها اکنون در زمانه خود من دارند رخ میدهد.
روز اول در این دیدار آخری در اوت، شوکه شدم. شوک تا روز دوم ادامه داشت تا اینکه بالاخره گریه کردم. فکر کردم، خب، دیگر میفهمم. اما بقیه آدمها را دیدم و آنها به من گفتند ایرادی ندارد شوکه بشوی؛ ما که اساساً اینجا زندگی میکنیم، هر روز داریم شوکه میشویم.
احساس کردم شهر ۷۰ سال پیر شده، هرچند فقط سه ماه قبلتر برای بازدید آمده بودم. همهی حواس شما میتوانند فروپاشی را احساس کنند؛ حتی شهر بوی گازوئیل و نفت دود حاصل از ژنراتورهای خصوصی برق را میدهد که در هر محله گاه تا ۱۰ ساعت روشن هستند.
▪️ مثل خلاصهای که الان دادید، اخبار لبنان همگی اخبار دردناکی هستند. اما مردم به هر حال دارند زندگی میکنند. چه طور دوام میآورند و زنده میمانند؟ چه طور زندگیشان را میگذارند؟ احساس روزانهشان چیست؟ و آیا با یکدیگر همبستگی دارند؟
ـ: اجازه بدهید پاسخ را با اشاره به تورم آغاز کنم. تورم حتی همان بار اولی که به بیروت آمدم، شوکهکننده بود.
هرچند من صرفاً دانشجویی خارج از کشورم و درآمد چندانی ندارم، میتوانستم در سفر مه به راننده تاکسیها مثلاً انعام زیادی بدهم؛ کاری که قبلاً پولش را نداشتم. این حرف خودش مسألهدار است و من آن زمان احساس گناه هم میکردم، اما دارم آن را به عنوان راهی برای مقایسه ارزش پول ملی با زمانی که لبنان را ترک کردم، ذکر میکنم.
تورم باعث شده بود که خیلی به هم بریزم. تلاش میکردم بفهمم مردم چگونه خودشان را وفق داده اند. پرسیدم. جواب این بود: مردم زنده میمانند! ـ: چگونه؟ ـ: از هم کمک میگیرند. همبستگی وجود داشت، آدمها به هم کمک میکردند و گروههای مستقل و انجیاوهای جدید و ابتکارعملهای نو و دیگر سازمانها شروع کردند به دادن غذا و ارائه حمایتهایی از انواع دیگر همچون حمایت روانی.
بنابراین مردم در همبستگی با هم داشتند با موقعیت خود را وفق میدادند. هنوز جدید بود و هنوز انگار اوایل ماجرا بود.
اما آن وقت برای چهار ماه رفتم. و البته وقتی خارج هستی، دوباره به صفحهنمایش خیره میمانی، به پدرومادرت زنگ میزنی، به دوستانت زنگ میزنی، همهاش میخواهی بفهمی چه اتفاقی دارد میافتد. پیش از آن، اگر ۲۰۰ دلار برای پدرومادرت میگذاشتی، برای یک ماه زندگی آنها بس بود. بعد از اینکه مه از لبنان رفتم، به پدرومادر زنگ زدم و گفتم: چه کار باید بکنم؟ آیا باید برایتان پول بفرستم؟ و آنها جواب دادند: نه، دیگر مسأله فقط بر سر پول نیست. آیا میتوانی برایم بنزین بفرستی؟ نه. آیا میتوانی دارو بفرستی؟ شاید. آیا میتوانی برق بفرستی؟ نه.
حتی کمک انگار ممکن نیست. البته بدیهتاً هنوز هم پول مهم است: برای فقرا و طبقه کارگر و فریلنسرها و آدمهایی که به لیره لبنانی حقوق میگیرند. نرخ رسمی هنوز ۱۵۰۰ لیره به ازای هر دلار است اما الان در بازار به ۱۹ هزار در برابر هر دلار رسیده. در حقیقت، چندین نرخ وجود دارد. یکی برای دارو، یکی برای بانک، یکی رسمی، یکی بازار سیاه، یکی برای سوخت، ... دیگر واقعاً چیزی سر درنمیآوری.
این بار خیلی ترسیده ام. قبل رسیدن میدانستم که وحشتزده خواهم شد. قبل از فرود هواپیما، میدیدی که زیر پایت آنقدرها چراغ روشن نیست و وقتی فرود میآمدی، نمیفهمیدی دریا کجا تمام میشود و زمین کجا شروع. بیروت در تاریکی بود. و ترس در سطوح مختلفی بود. آیا اصلاً میتوانم حتی از فرودگاه بروم شهر؟ بعد میبینی که نه، تاکسی هست، سوخت هم هست. نه اینکه واقعاً سوخت هست اما بالاخره تا حدی هست. و آن وقت یک گروه واتساپ درست میکنی و از دوستانت میپرسی چه کسی بنزین دارد که بیاید تو را از فرودگاه بردارد. چرا که میخواهی در تاریکی مطلق شهر آن وقت شب احساس امنیت کنی. یکی داخل گروه بنزین به حد کافی دارد و میآید.
به هر حال، خیلی سریع میفهمی که همهی حرکتهایت، همهی آنچه میخواهی انجام بدهی، همیشه اول یک علامت سوال است. مثلاً چیزی خوردن: میپرسی، قیمتاش چند است؟ و شروع میکنی به حساب کردن. حساب کردن الان خیلی فرق کرده. وقتی در ماه مه اینجا آمدم، یک دلار برابر با ۱۲ هزار لیره لبنانی بود. الان هر دلار ۱۹ هزار لیره است. درست قبل اینکه برسم، ۲۲ هزار شده بود. تورم آن موقع چنین زیاد نبود. مثلاً نرخ تاکسی برای فاصلهای که من میگیریم ۵۰۰۰ لیره بود. حالا ۲۵ هزار لیره است. به همین خاطر دیگر خیلی حس واقعی از قیمت نداری. و برای همین بهتر است همیشه اول حساب کنی. و آن وقت میبینی مردم اینجا هر روز از راننده تاکسی میپرسند: امروز نرخ چقدر شده؟ سردرنمیآوری چه خبر است.
چند ماه پیش احساس همبستگی و عشق به همه وجود داشت. حالا در تاریکی مطلق خیابانها راه میروی و بقیه ناگهان بدل به مظنون میشوند ــ میترسی حمله کنند. به ویژه به عنوان یک زن، وقتی در خیابان تاریک راه میروم، خیلی میترسم. میترسم کیفم را بقاپند، آزار جنسی برسانند، یا اصلا خودرویی به من بزند ... چون خیلی تاریک است، خیلی بیشتر از آنکه چیزی دیده شود. و هوا هم داغ است.
و اما دارو. هر کس از خارج کشور به لبنان میآید، از پایهایترین داروها تا داروهای خاص را با خودش به همراه میآورد. اگر از اروپا بیایی، داروی نسخهدار نمیتوانی تهیه کنی، مثلاً آنتیبیوتیک یا چیزی شبیه آن بگیری. برای همین داروهای معمولی روی قفسهای را میآوری. همه به این داروها هم نیاز دارند.
چند روز پیش وزیر بهداشت به دو انبار رفت که داروهای ضروری را احتکار کرده بودند. صاحب یکی به حزب حریری نزدیک بود و صاحب دیگری به حزبالله.
خود وزیر تحت حمایت حزبالله است. آیا قرار است این محتکران را بیندازند زندان؟ آیا عدالت پی گرفته میشود؟ آیا داروها را ضبط میکنند و به مردم میرسانند یا فقط نمایش است؟ نمیدانیم.
آشغالها خیلی جاها جمعآوری نمیشوند و به همین خاطر مردم در حال سوزاندن آنها هستند.
فرض کنیم سهشنبه صبح ساعت ۱۱ است، در خیابان داری راه میروی و میبینی خیلی از مغازهها بستهاند. اول از خودت میپرسی: شاید یکشنبه است؟ نه، نیست. خیلی زود است و مغازهها هنوز باز نکردهاند؟ نه، ۱۱ است. تعطیلی ملی است؟ نه، نیست. و آن وقت تسلیم این مواجهه میشوی که انگار فروپاشی این طور ظاهر میشود.
▪️ وضعیت سوخت و برق چهطور زندگی روزمره را تحت تأثیر قرار داده است؟
ـ: اینجا خیلی زود میفهمی وقتی بخواهی از یک جا به جای دیگری حتی داخل شهر بروی، باید حساب کنی که چند پمپ بنزین در مسیر است زیرا جلوی هر پمپ بنزینی ترافیک وجود دارد و باید این را در نظر بگیری اگر بخواهی به جایی به موقع برسی.
لحظهای که میبینی برق هست، میدوی تلفنات و باتری ذخیرهات و لپتاپات و چیزهای این طوری را شارژ کنی. اگر برق ببینی، باید بدوی و لباسها را با ماشین بشویی. سریع میروی دوش میگیری تا وقتی که آب گرم هست. همهکار را در ظرف چند ساعت انجام میدهی.
دوستی دارم که در یک انجیاو کار میکند و آنها کارشان با اینترنت و کامپیوتر و لپتاپ است. به خاطر قطع برق، نه میتوان کامپیوتر و لپتاپ را مدت زیادی روشن نگه داشت و نه اینترنت خوبی وجود دارد. به همین خاطر کل تیم آنها به اردن رفته اند که آنجا با لپتاپهایشان فقط کار کنند. کار کردن اگر کارت با چنین چیزهایی باشد، خیلی خیلی دشوار است.
برق دولتی فقط روزی دو ساعت میاید. فقط دو ساعت. بقیه برق خانهات را از ژنراتورهای خصوصی میخری و این برق هم به مکان و زمان بستگی دارد. بعضی روزها برای ژنراتورهایشان سوخت دارند و بعضی روزها سوخت ندارند. در جایی که من هستم، دیروز بین ۷ بعدازظهر تا ۳ صبح برق بود. خانه پدرومادرمان در صیدا فقط چهار ساعت برق داشتند. خانه خواهرم در بیروت از دیروز برق نداشته اند. به همین خاطر به منطقه بستگی دارد و به آن آدمی که ژنراتور محله را میگرداند و اینکه آیا از بازار سیاه میتواند سوخت گیر بیاورد یا آیا خودروی سوختی به سرقت میرود یا نه ...
▪️ دزدیدن خودروی سوخت؟
ـ: همین چنددقیقه پیش، در یک ون مسافربر بودم و او داشت پای تلفن با دوستانش حرف میزد و بهشان میگفت: اگر خودروی سوخت جلوی من مستقیم رفت، با شما تماس میگیرم، اگر رفت به آن سمت دیگر، بیخیالش شویم. از او پرسیدم: چرا میخواهید بدزدیدش؟ گفت: میبریماش محله خودمان. گفتم: با سوخت میخواهید چه کار کنید؟ گفت: میدهیمش به مرد صاحب ژنراتور. گفتم: چرا؟ گفت: چون روزی سه ساعت برق بیشتر بهمان خواهد داد. پرسیدم: سوخت را میبرید و هیچ پولی نمیدهید؟ گفت: نه، پولش را میدهیم، اما پول بنزین به نرخ دولتی را میدهیم. ما باید پول بنزین را به نرخ دولت بدهیم نه بازار سیاه.
مردم مستأصل اند، غمگیناند، به معنای تحتاللفظی دارند در ایستگاههای سوخت جانشان را از دست میدهند. چند روز پیش انفجاری در پمپ بنزین در عکار رخ داد. مردم فهمیده بودند که کسی در حال احتکار سوخت است و ارتش آمده بود تا سوخت را ضبط کند و صاحب پمپ بنزین "عصبانی" شده بود و به یک تانکر شلیک کرده بود و انفجار حاصل از آن نزدیک به ۳۰ نفر را کشت، خاکسترشان کرد.
از کنار پمپ بنزینها عبور میکنی و میترسی، چون آدمها همواره در حال فریاد زدن و دعوا کردن هستند.
میروی خیابان تا یک «سرویس» [نامی که به تاکسیها یا ونهای مسافربری خطی مثل تاکسیهای خیابانی ایران در لبنان داده اند] پیدا کنی و نمیتوانی. نه تاکسی هست، نه اوبر ... حتی اگر اوبر باشد، قیمتی که راننده از تو موقع سوار شدن میخواهد، دو سه برابر قیمتی است که اپ نشانات میدهد.
امن نیست. گفتم که همین حالا داخل ونی بودم که رانندهاش به دنبال سرقت کردن یک خودروی سوخت بود. پس از پیاده شدن از آن، رفتم به ون دیگری برای مسیر دیگری و او هم پس از سوارکردن ما وارد یک فرعی شد و آنجا با یک فروشنده سوخت در بازار سیاه ملاقات کرد و گازوئیل خرید و بعد به مسیر اصلی بازگشت. خیلی عادی!
پول بیمعنا شده. دوست من هنوز یک میلیون و ۲۰۰ هزار لیره ماهانه حقوق میگیرد که حدود ۶۵ دلار است. اگر برای رفتن سر کار سرویس بگیرد و بیاید، روزانه ۱۰۰ هزار لیره باید پول بدهد. ظرف چند روز، نصف حقوقاش را هزینه حمل و نقل به سر کار داد. وضع به گونهای است که انگار باید کارش را رها کند، اگر به او اجازه کار کردن از خانه را ندهند.
مردم نمیتوانند هیچ کار بکنند. میتوانم وضعیت را نوعی "حالت انتظار" توصیف کنم: مردم منتظرند. مردم منتظرند که آخر سپتامبر یارانه گازوئیل برداشته شود، مردم منتظرند که ایران به زودی سوخت بفرستد، منتظرند که گاز برای سوخت و پز به زودی کلاً تمام شود، منتظرند که یا دارو بیاید یا به کل نایاب شود، منتظرند دولت جدیدی شکل بگیرد، منتظرند و منتظرند و منتظرند. در برزخ گیر افتاده اند.
و همهچیز پیچیده است. درست نمیفهمی چه واقعا دارد رخ میدهد. برای مثال، میگویند سوخت از ایران میآید و مشکلات کمتر خواهد شد. آن وقت بقیه میگوید نه، مشمول تحریم میشود و ایستگاههای سوخت اصلی به شرکتهای چندملیتی تعلق دارند و نمیتوانند سوخت ایران را قبول کنند. بقیه میگویند این یا آن شرکت بزرگ صاحب پمپ بنزین تعطیل شده چند وقتی است، و قرار است با نام و لوگوی جدیدی شروع به کار کند که از تحریمها ضربه نخورد. و صحبت کردن از این امور فنی تخیلی ادامه مییابد. به همین خاطر است که مردم نمیتوانند بفهمند چه دارد اتفاق میافتد، چه ممکن است اتفاق بیفتد.
در این جنون عدم قطعیت، مردم از خودشان میپرسند: آیا میگذارند شهرها به حال خودشان بمانند و همین طور بپوسند؟ آیا آنها دارند با نقشه و طرحی از قبل ما را به قتل میرساند؟ آیا این یک دسیسهی بینالمللی است؟
و اگر بخواهی با دوستانت به هر جایی با خودرو شخصی بروی که کمی بنزین دارد، محاسبه میکنید که چه زمانی خواهید توانست دوباره بنزین بزنید، چند کیلومتر با این بنزین که دارید میتوانید بروید، ... نمیتوانی بدون حساب کردن هیچ کاری بکنی. انگار ما ماشینحسابهای متحرکیم که ریسکها و ترسها و مادهها و پول و زمان و ... را دائماً محاسبه میکنیم.
حتی وقتی میخواهی غذا بخوری، با ریسک انتخاب کردن آنچه میخواهی بخوری مواجهی. نه فقط از نظر قیمت، که از نظر سلامت: آیا ممکن است به خاطر قطعی برق و خاموشی چندین ساعته یخچالها و فریزرها با خوردن این غذا مسمومیت غذایی بگیری یا نه؟
و دیگر نمیتوانی از کس دیگری بپرسی «حالت چه طور است؟». این به سوالی عجیب و غریب بدل شده. همه در یک گفتوگوی واحد درباره آن چه دارد رخ میدهد، شریک هستند. روزانه داخل خیابان میتوانی به هر گفتوگویی که بین دو یا چند نفر میبینی، بپیوندی، چون همه فقط دارند درباره همین حرف میزنند. اما در شب، تنها احساس موجود هراس است. همه در هراس راه میروند. با چراغ قوه روشن باید راه بروی تا مسیر را ببینی و خودروها تو را ببینند.
داستانهای خوبی هم در شبکههای اجتماعی میبینی. مثلا همین امروز یک موتورسوار بنزین تمام کرد، موتورسوار دیگری برای او ایستاد و به او یک بطری بنزین داد و بدون گرفتن پول آن گذاشت و رفت. خب بله، این چیزها هم رخ میدهند، و مردم با هم همبستهاند چون درد یکدیگر را میفهمند. اما همزمان خشم زیادی وجود دارد، انگار آدمها آماده باشند به روی هم آتش بگشایند. گهگاه احساس تنهایی میکنی و گهگاه حس میکنی که نه، همه همین طور حس میکنند. اما راه رفتن شبانه در خیابانهای تاریک تجربهای هولناک و تنهاییآفرین است.
▪️ مردم چه انتظاری دارند؟ تصورشان در خیابانها و خانههایشان از آینده چیست؟ آیا از سایه گذشته یعنی جنگ داخلی میترسند؟
ـ: درست نمیدانم. سوال سختی است. وقتی میپرسی، عدهای میگویند وقتی سوخت از ایران برسد، اوضاع بهتر خواهد شد و مردم اضطراب کمتری خواهند داشت و زندگیشان آسانتر میشود. عدهای دیگر به تو میگویند که آدمها عادت خواهند کرد، لبنانیها از همه مردم دنیا سریعتر به هر سختیای عادت میکنند. به نظر من این ذهنیت عوامفریبانهای است که «لبنانیها سرسخت هستند» و خیلی معنادار نیست. برخی دیگر با شوخی میگویند اگر انیشتین هم زنده بود، نمیتوانست برای این مشکلات راه حلی پیدا کند یا بفهمد چه اتفاقی خواهد افتاد. برخی دیگر در انکار به سر میبرند. برخی دیگر میگویند دست کم ۲۰ سال برای احیای مجدد پس از این بحران زمان لازم است.
مردم زیادی به شما خواهند گفت که جنگ داخلی در نمیگیرد. چرا که انگار یک جوری همین حالا جنگ داخلی خاموش بین فرقههای نخبگان حاکم درگرفته. و همچنین از بعضی منظرهای اجتماعی. میشنوی که میگویند ساکنان شهرهای دیگر باید خودروهایشان را در شهر خودشان بنزین بزنند و برای بنزین به شهر ما نیایند. پس نوعی ذهنیت منطقهگرا وجود دارد. اما هیچ کس انتظار جنگ داخلی نمیکشد. همه منتظر اتفاق بزرگی هستند اما نه یک جنگ داخلی.
نظرها
زیبا کاظمی
گفتگوی بسیار متاثر کننده ای بود اما نمی دانم وحشتم بیشتر بود یا اندوهم. دیگر نمی دانیم رنج خودمان را تحمل کنیم یا افغانستان و لبنان و...را. ما واقعا گیر افتادیم و فقط انتظار می کشیم.