سیزدهمین روز دادگاه حمید نوری: شهادت درباره شکنجه توسط دادیار سابق در گوهردشت
سیزدهمین جلسه محاکمه دادیار سابق دستگاه قضائی جمهوری اسلامی به شهادت سیامک نادری، زندانی سیاسی سابق و از جانبهدربردگان کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ اختصاص داشت. او چندین بار در دوران اسارت در گوهردشت، حمید نوری را ملاقات کرده و نوری او را شکنجه کرده است.
محاکمه حمید نوری با نام مستعار حمید عباسی، دادیار سابق قوه قضائیه و شکنجهگر زندان گوهردشت در دهه شصت، به دلیل دست داشتن در کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت و مشخصاً تابستان سال ۱۳۶۷، سهشنبه ۱۹ مرداد / ۱۰ اوت آغاز شد.
چهارشنبه ۸ سپتامبر/ ۱۷شهریور سیزدهمین جلسه رسیدگی به اتهامات حمید نوری (با نام مستعار عباسی) در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم به شهادت سیامک نادری، زندانی سیاسی سابق و از جانبهدربردگان کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ به عنوان شاکی و شاهد اختصاص داشت.
نادری پنجمین شاهدی است که روایتاش را به دادگاه ارائه داد.
این اولین بار است که طی بیش از سه دهه پس از کشتار جمعی زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، یکی از متهمان به دست داشتن در این جنایت در دادگاه محاکمه میشود.
در این دادگاه ۳۵ شاکی و ۲۵ شاهد که همه از خانوادههای قربانیان کشتار ۶۷ یا جانبهدربردگان هستند، روایتهای خود را تعریف میکنند.
سیامک نادری پیشتر در گفتوگویی به زمانه گفته بود: «آمادهام تا چشم در چشم حمید نوری بدوزم و شهادت بدهم ….»
در آغاز این جلسه وکیل مدافع (مشاور) توضیحاتی درباره سابقه فعالیتها و دستگیری سیامک نادری داد: او متولد سال ۱۹۶۰ است و هفت سال در ایران زندانی بوده که چندین سال از این مدت زمان را در انفرادی گذرانده است. اتهام نادری هواداری از سازمان مجاهدین خلق بوده است.
پس از صحبتهای وکیل مشاور سیامک نادری، رئیس دادگاه اطلاع داد که شهادت نادری در دادگاه به شکل ویدئویی ضبط میشود. سپس دستیار دادستان به طرح سوالات دادستانی از سیامک نادری پرداخت.
نادری گفت که او را به عنوان هوادار آشکار سازمان مجاهدین لو داده اند و بازداشت شده است: «رفته بودم از فروشگاه کوروش برای خواهرم کیف مدادرنگی بخرم که شناسایی و دستگیر شدم.»
سیامک نادری گفت که در سال ۱۹۸۰ بازداشت شده است و فردی که او را لو داده از چهار ماه فعالیتهای او خبر داشته؛ نه بیشتر:
«من را در انفرادی نگه داشتند و وقتی همکاری نکردم گفتند که سالم او را تحویل اوین ندهید. یک پاسدار با قد یک متر و ۹۰ آمد و با یک چماق از ساق پا تا فرق سرم را کوبید.»
سیامک نادری در ادامه درباره انتقالش به زندانهای مختلف گفت و اینکه در نهایت به زندان گوهردشت منتقل شده است. نادری توضیح داد که پس از اعدامها به زندان اولین منتقل و ۲۰ آذر ۶۷ آزاد شده است.
سیامک نادری گفت وقتی به هفت سال زندان محکوم شد، وکیل مدافعی نداشت و اتهامی در پروندهاش نبوده جز هواداری، یک کمک ۱۰ تومانی به سازمان و فروش نشریه. او در ادامه در پاسخ به سوال دادستان به حضورش در زندان گوهردشت پرداخت و گفت که در کدام بندها به سر برده است.
نادری توضیح داد که نام و شماره بندها پیوسته عوض میشده و حتی یک بند در یک سال دو بار نام عوض میکرد. او گفت که در کدام بندها زندانی بود، اما تأکید داشت که یا در قرنطینه بوده یا در انفرادی و به همین دلیل افراد زیادی را نمیشناسد، در حالی که در مورد ایرج مصداقی اینگونه نبوده و او افراد زیادی را دیده و میشناخته است.
سیامک نادری در پاسخ به سوال دادستان تأیید کرد که پیش از این مجموعهای از نوشتههای ایرج مصداقی را خوانده است. دادستان در ادامه گفت که نقشه و کروکی ارائه شده از زندان گوهردشت توسط مصداقی را به نادری نشان خواهد داد و از او خواهد خواست که بر اساس آن -اگر میتواند- بگوید که در کدام بندها بوده است.
دادستان پیش از ورود به نقشه به سیامک نادری عکس دیگری نشان داد. نادری در واکنش به این عکس گفت که آن را در کتاب ایرج مصداقی دیده است. دادستان به نادری گفت: «شما گفتید در سال ۶۷ در فرعی هشت زندان بودهاید. میتوانید روی نقشه این فرعی را نشان دهید؟»
سیامک نادری پاسخ مثبت داد و مکان را مشخص کرد. دادستان گفت: «به نظر میرسد شما ساختمان شماره ۶ (از روی نقشه) را نشان میدهید.» او از نادری خواست که درباره این مکان و زندان توضیح دهد.
سیامک نادری پاسخ داد: «ساختمان زندان گوهردشت همچون هزارپاست و پیش از انقلاب هم هزارپا نامیده میشده است.»
او در ادامه به ساختمانهای مختلف اشاره کرد و توضیح خود درباره شکل هزارپای ساختمان زندان گوهردشت را کامل کرد. او گفت ساختمانی که شماره ۷ نامیده شده (حسینیه) محل اعدامها بود، اما روز اول اعدامها در ساختمان آشپزخانه انجام شده است.
سیامک نادری در ادامه درباره سالنهایی که پیش و پس از اعدامها در آنها به سر برده صحبت کرد. او سه چهار روز از این زمان را در فرعی هشت بوده. او از مجید معروفخوانی نام برد که فریاد زده است: «بچهها ما را دارند اعدام میکنند. حکم به ما دادهاند. خداحافظ همگی ….»
نادری گفت که گرچه اعدامها از هشت مرداد شروع شده، اما هفتم مرداد به فرعی آنان (فرعی هشت) یورش بردند: «همین حمید نوری با ناصریان آمدند و با خشونت با ما برخورد کردند و یک ساعت ساکها و وسایل ما را گشتند.»
سیامک نادری در ادامه چگونگی حضور زندانیان در بندها و سالنها را شرح داد.
دادستان پرسید که بعد از رفتن نزد “هیأت مرگ” او را برای یک روز به چه اتاقی بردند؟
سیامک نادری توضیح داد: «من حالم خوب نبود. شاید در طبقه دوم یا سوم بود. ۱۰ نفر در آن بودند که من هیچکدام را نمیشناختم.»
دادستان پرسش را تکرار کرد: «در همان ساختمان شماره ۶ (روی نقشه) بود؟»
سیامک نادری چنین پاسخ داد:
«خانم دادستان! وقتی میدانی دارند اعدام میکنند و ۲۰-۳۰ نفر افراد را از کنارت برمیدارند میبرند، دیگر به ساختمان و … فکر نمیکنی...»
دادستان گفت که میداند شاید این سوالها عجیب و غریب به نظر برسد اما لازم است پرسیده شود تا بتوان فضا را مجسم کرد.
سیامک نادری در ادامه بار دیگر در پاسخ به سوالات دادستان درباره حضورش در سالنها و ساختمانهای مختلف زندان گوهردشت توضیح داد. با پایان این توضیحات دادستان گفت که در مورد مکان و ساختمانها سوال دیگری ندارد و میتواند موضوعات بعدی را پس از تنفس پی بگیرد.
پس از ۱۵ دقیقه تنفس دادگاه در سالن ۳۷ از سر گرفته شد و دادستان درباره هیأت مدیریت زندان گوهردشت از سیامک نادری پرسید. او از ناصریان (نام مستعار محمد مقیسه) به عنوان رئیس زندان نام برد و از حمید نوری به عنوان دادیار. او از داود لشکری هم نام برد.
سیامک نادری در ادامه و در پاسخ به سوالات دادستان، حمید عباسی (نام مستعار حمید نوری) را به عنوان بازوی قضایی و داود لشکری را به عنوان بازوی اجرایی و امنیتی ناصریان (محمد مقیسه) معرفی کرد. او گفت عباسی هم اوست که در دادگاه نشسته.
به گفته نادری، دادیارهای فرعی دیگری هم بودهاند که به عنوان مثال از زندان کرج میآمدهاند و مسئولیتشان در ارتباط با زندانیانی بوده که آنها هم از زندان کرج به زندان گوهردشت منتقل شده بودند.
سیامک نادری در ادامه از افراد دیگری هم به عنوان نیروهای زندان گوهردشت یاد کرد: از جمله “فرج” و “علی نعمتی”. او در ادامه و در پاسخ به سوال دادستان گفت چون بناست آنچه را خودش دیده بگوید، سه نفر را به عنوان افراد اصلی درگیر با اعدامها دیده که عبارتند از ناصریان (محمد مقیسه)، حمید عباسی (حمید نوری) و داود لشکری.
نادری درباره اولین مواجههاش در پاییز ۶۶ با حمید نوری که او را به نام حمید عباسی میشناختهاند، چنین توضیح داد:
«با مورس خبر گرفته بودیم که حمید عباسی دادیار جدید زندان است. اولین بار که حمید عباسی را دیدم ناگهان در باز شد و او با یک چوب ۴۰ سانتی بالای سرم بود. همراه با یک پاسدار که ما به او میگفتیم پاسدار حقوق بشر، چون ما را میزد و فحش رکیک میداد و میگفت من مطابق با حقوق بشر با شما برخورد میکنم. آن پاسدار شروع کرد به زدن من با کابل. من گفتم چرا میزنی؟ حمید نوری گفت خفهشو کثافت منافق! من عصبانی شدم و گفتم من اجازه نمیدهم به من توهین بکنی. میخواهی بزنی بزن اما من سه سال در انفرادی و تاریکخانهها بودهام و نمیگذارم که به من توهین بشود. بعد چهار نفر پاسدار و … حمله کردند و بچههای ما را زدند، اما من آنجا دیگر کتک نخوردم.»
دادستان سوالهایی مطرح کرد با این رویکرد که روشن شود آیا سیامک نادری با دیدن عباسی او را میشناخته. سیامک نادری گفت بر اساس اطلاعات و جزییاتی که از طریق مورس به او و دوستانش رسیده بوده، او را میشناخته است. سپس به بیان این جزییات درباره چهره حمید نوری پرداخت و آنچه را در مورس به او رسیده بوده، ارائه داد.
سیامک نادری در شرح اعدامهای سال ۶۷ از هجوم نیروهای زندان به بندشان در روز جمعه هفتم مرداد خبر داد: «هجوم آوردند و وسایل ما را زیر و رو کردند چون دنبال دستنوشته میگشتند. ما قبلا این دستنوشتهها را بیرون داده بودیم و به دیگر زندانیان رسیده بود از جمله به زندانی “آذر” ….»
نادری گفت که این زندانی سیاسی (آذر) در بند زنان دستنوشتهها را در اختیار داشت که پاسدارها سراغ او میروند. او خواسته بود کاغذها را قورت بدهد، اما اجازه این کار را به او ندادند، کتکاش زدند و بعد هم شکنجهاش کردند: «بعد با مورس از آذر خبر گرفتیم که روی چرخ او را آوردهاند به بند، با پای آش و لاش ….»
در ادامه و با توجه به توضیحات سیامک نادری، رئیس دادگاه از او خواست که از توضیح درباره مسائل دیگر بگذرد و تنها در حدود موضوع مشخص بر اساس سوال مطرح شده پاسخ دهد و تنها مواردی را هم بگوید که خودش دیده است.
نادری به روز هشت مرداد بازگشت و گفت که حمید عباسی آمد و مصطفی بابایی (یک همبند در فرعی هشت) را با خودش برد: «من از پنجره نگاه کردم و دیدم یک پارچه از پنجره روبهرو تکان میخورد. علامت داد که دیدم. مورس زد که من زهرا خسروی هستم. ۲۰ دقیقه وقت دادهاند که وصیتنامه بنویسم. میبرندم برای اعدام. سلام من را به مسعود و مریم برسانید.»
سیامک نادری در ادامه گفت که از حدود ۵۳ همبندش تا روز چهارشنبه چند نفر بیشتر در فرعی هشت باقی نمیمانند.
مواجهه با هیأت مرگ
نادری در ادامه از مواجهه با هیأت مرگ روایت کرد:
«من آن زمان هیچکدام را نمیشناختم، اما در سالهای بعد فهمیدم چه کسانی را دیدم. تصمیم برای من خیلی هولناک بود و بعد از سالها مقاومت باید برای زنده ماندن به سوالاتی جواب میدادم. از من پرسید آیا صدام را محکوم میکنی که به ایران حمله کرده؟ گفتم به من ربط ندارد. هر کسی ممکن است حمله کند. من را در منگنه گذاشتند و در نهایت جواب قانونی دادم که بله! او متجاوز بوده و محکوم است. بعد گفتند سازمان را محکوم میکنی؟ گفتم بله. نیری گفت یک خط و نیم همین را بنویس. آمدم بیرون. ناصریان یک کاغذ داد گفت همین جا روی زمین بنشین و بنویس! نشستم و نوشتم. بعد که بلند شدم دیدم یک زندانی از روبهرو میآید. نمیتوانستم تشخیص بدهم کیست. به عمد خودم را زدم به او تا لمسش کنم. فهمیدم حسین است … او را بردند برای اعدام. بعد من کنار خیرالله (…) نشستم. گفتم خیرالله دارند اعدام میکنند. باید خبر بدهیم به بچهها. گفت (با بغض) سیامک من دیگر خسته شدم . خیرالله را هم بردند برای اعدام. فضای زندان تب داشت. تب مرگ. ۱۰ نفر ۱۰ نفر میبردند برای اعدام…. بعد ما را که ۱۰ نفر شده بودیم برگرداندند به بند.»
سیامک نادری در ادامه از حضور ناصریان و حمید عباسی (حمید نوری) در راهروی مرگ گفت و روایت کرد که ناصریان در پاسخ به یک زندانی که گفته میخواهد برود توالت گفته است: «منافق خبیث! میبرمت جایی که دیگر به توالت نیازی نداشته باشی.»
سیامک نادری شرح داد که ماه محرم بود و ناصریان در راهروی مرگ خوشحال و پا کِشان میرفته و میخوانده که «خمینی عزیزم، بگو تا خون بریزم». او در ادامه گفت در فکر و تلاش بوده تا به آن دسته از زندانیان که فکر میکردهاند با هیأت عفو طرف هستند خبر بدهد که این هیأت عفو نیست و هیأت مرگ است و زندانیان را اعدام میکنند. به گفته سیامک نادری، خودش پیش از مواجهه با هیأت میدانسته که برای اعدام آمدهاند و از زندانیان دیگر اطلاعات به او رسیده بوده است.
سیامک نادری روایت کرد که وقتی آذر ۶۷ از زندان آزاد شده است، مادران بسیاری از زندانیان به دیدن او آمدهاند و خبر از اعدام شدن فرزندانشان دادهاند. او در ادامه تکرار کرد که یادش نمیآید چه کسی او را نزد هیأت مرگ برده است.
دادستان در ادامه سوالاتش درباره چشمبند داشتن یا نداشتن سیامک نادری پرسید و او گفت در بیرون از بند، چشمبند داشته و درباره دیدن از زیر آن توضیح داد. نادری همچنین درباره مواجههاش با هیأت مرگ گفت که این رو در رویی ۳ تا ۵ دقیقه طول کشیده است و او میخواسته که حداقل هزینه را با توجه به مقاومتی که کرده بوده، بدهد.
نادری در پاسخ به سوال دادستان درباره احساسش از برخورد با هیأت مرگ چنین گفت:
«من وقتی بازداشت شدم خیلی شکنجه شدم. خیلی کابل خوردم. یک جور کابلی بود که میگفتند فرشتهای و سرش مثل موی مادران رشته رشته بود. من اولین کابلی که خوردم مثل بمب اتم از جا کنده شدم و تخت را از جا کندم. دو پاسدار نشستند و من را گرفتند و باز زدند ….»
سیامک نادری در ادامه باز هم به شکنجهها اشاره کرد و گفت که با توجه به این شکنجهها و مقاومتی که کرده بوده، برایش بسیار سخت بوده است که در برابر “هیأت مرگ” بشکند: «من فقط در انفرادی نبودم. من با کابل بزرگ شدم ….»
سیامک نادری در ادامه گفت:
«من فکر میکردم که این یک موج است که میتواند همه را اعدام کند و کسی را باقی نگذارد. کسانی که روز اول رفتند همه اعدام شدند چون هیچ خبری از موضوع نداشتند ….»
دادستان در ادامه بار دیگر درباره لحظات حضور سیامک نادری در اتاق هیأت مرگ سوال کرد و او باز جزییات بیشتری ارائه داد.
نادری توضیح داد وقتی به او میگویند برود سمت راست بنشیند در راهروی مرگ بوده است:
«من هیچی یادم نمیآید دو ساعت آنجا بودم، چهار ساعت آنجا بودم … چیزی که یادم مانده این است که ناصریان بیشتر جلوی هیأت بود. حمید عباسی و لشکری زندانیها را میآوردند و تحویل ناصریان میدادند. وقتی هیأت آنجا نبود، آنها هم وقت داشتند و سه نفری با هم میآمدند و سوال و جواب میکردند و ….»
سیامک نادری پیشتر در گفتوگویی به زمانه گفته بود که حمید نوری را به عنوان بازجو و شکنجهگری به یاد میآورد که شخص خود او را مورد آزار جسمی شدید قرار داده است.
او گفت بعد از ۳۳ سال اشک و آه این اولین روزی است که تصور میکند روز تولد جانباختگان آن دوران است. به گفته او این بالاترین پیروزی بازماندگان آن دوران است. به نظر سیامک نادری این محاکمه از جمله محاکمه بنیانگذار جمهوری اسلامی (خمینی) است که فتوای او سبب قتل عام ۶۷ شد. همچنین این محاکمه از نظر او محاکمه تکتک اعضا هیات مرگ همچون ابراهیم رئیسی است.
بخش دوم دادگاه
بعد از استراحتی یک و ساعت و نیمه، بخش دوم دادگاه با ادامه پرسشهای دادستان از سیامک نادری ادامه پیدا کرد.
وکلای مدافع حمید نوری اعتراض کردند که با توجه به شرایط دادگاه وقت زیادی برای پرسشهای آنها باقی نمیماند، به همین دلیل میخواهند صرفا به سوالات مستقیم پاسخ داده شود و اگر اطلاعات جدیدی جدا از بازجوییهای پلیس وجود دارد، به آنها انتقال داده شود. قاضی توضیح داد که تصمیم دارد در این پرونده تعادل برقرار باشد و پرونده از لحاظ قانونی خوب پیش برود و همه راضی باشند.
رئیس دادگاه و وکلا درباره اضافه کردن یک جلسه دیگر به دادگاه رایزنی کردند تا همه طرفها زمان کافی برای پرسش و پاسخ داشته باشند. دادستان توضیح داد پیشبینی میکرده بعضی جلسات بیشتر طول بکشد، به همین دلیل روزهای رزرو را در نظر گرفته است.
دادستان درباره روز چهارشنبهای از سیامک نادری پرسید که لشکری و حمید عباسی به بند آنها رفتند و ۱۰ نفر را با خودشان بردند، او پرسید این چهارشنبه چه تاریخی بود؟ نادری توضیح داد من را چهارشنبه بردند و آن ۱۰ نفر را لشکری و حمید عباسی از روزهای قبل شنبه و یکشنبه آمدند و آنها برد. دادستان مجددا پرسید تاریخها را به یاد داری؟ سیامک نادری گفت شنبه هشتم و یکشنبه نهم بود و چهارشنبه احتمالا یازدهم. دادستان او را تصحیح کرد: «اگر چهارشنبه بوده، دوازدهم میشود.» و چنین ادامه داد: «آیا یک بار آمدند این ۱۰ نفر را بردند یا چند بار آمدند؟»
سیامک نادری: ما ۵۳ نفر بودیم و آخرین بار که چهارشنبه آمدند فقط پنج شش نفر باقی ماندند و بند خالی شده بود.
دادستان: آیا بیشتر از یک بار دیدی که حمید عباسی به بند آمده باشد و افراد را برد؟
سیامک نادری: بله، و هر بار چند نفر را می بردند.
سیامک نادری توضیح داد که عددها ثابت نبود، اما چندین بار عباسی را دیده که زندانیان را صدا کرده و میبرده است. دادستان درباره راهروی مرگ و ملاقات با هیات مرگ پرسید، اینکه آیا عباسی و لشکری را دیده است، چون نادری گفته بود آنها زندانیان را به هیات [مرگ] معرفی میکردند. نادری تایید کرد که این دو نفر زندانیان را به ناصریان (قاضی مقیسه) معرفی میکردند.
دادستان در ادامه پرسید زمانی که با چشمبند بودی چگونه فهمیدی لشکری و حمید عباسی آنجا بودند؟ نادری توضیح داد صداهای آنها را میشنیده که درباره زندانیان صحبت میکردند و صدای آنها را میشناسد.
دادستان: قبلا گفتی با چشمبند میتوان مقداری از بالا و پایین چیزهایی را دید، آیا در راهروی مرگ توانستی چیزی ببینی از عباسی و لشکری؟
سیامک نادری: من چشمبندها را طوری تنظیم میکردم که بتوانم چیزی ببینم، ولی آن روز عجلهای برداشتم و نتوانستم تنظیم کنم که چیزی ببینم.
دادستان: یعنی در حقیقت آن روز شما نمیتوانستید عباسی و لشکری را ببینید؟
سیامک نادری: وقتی حرف میزدند کنار ما بودند. داود لشکری از ۱۰۰ متری هم صحبت کند صدایش مشخص است.
دادستان: عباسی چطور آیا صدای او را هم میشناختی؟
سیامک نادری: بله میشناختم. چشمبند همیشه صد در صد دید را نمیبندد، از پایین میتوان دید، من چهرهاش را ندیدم اما میتوانستم صدایش را بشنوم. زندانیان داخل بندها بودند یا سلول ها، هیات مرگ طبقه پایین مستقر شده بودند، این ها می رفتند زندانیان را از طبقه دو و سه پایین می آوردند و به ناصریان تحویل می دادند.
دادستان: از کجا میدانی که آنها این کار را میکردند؟ خودت همه اینها را دیدی یا کسی برایت تعریف کرده است؟
سیامک نادری: در پرسش قبلی توضیح دادم، چند بار آمدند و زندانیان بند را بردند.
دادستان: هر چیزی را که دیدی بگوئید اینگونه راحتتر است. فکر کنید الان در آن راهرو نشستهای، دقیقا چه میبینی و درباره حمید عباسی و لشکری چه میدیدید؟ برداشت تو چیست که آنها چکار میکنند؟
سیامک نادری: من از دو نفر شنیدم که دارند اعدام میکنند، بعد این دو نفر عباسی و لشکری به راهروی بند آمدند و با لیست اسم چند نفر را میخواند، این چند بار اتفاق افتاد، ما صورت آنها را دیدیم، ما دیدیم اسامی را که میخواند و این نفرات بیرون میروند و وقتی وارد راهرو می شوند دیگر چشم بند میزنند. چهارشنبه هم که من را بردند من چشمبند داشتم و من را تحویل ناصریان دادند، ولی یادم نیست حمید عباسی را دیدم، چون فشار روی من زیاد بود.
دادستان: اسم شخص دیگری را به نام حسین بردی که در راهرو بودی قبل از اینکه پیش هیات مرگ بروی، اینگونه که تو گفتی کسی به او میگوید به سمت حسینیه برود، در مورد این حسین بگو هر چی در مورد او میدانی.
سیامک نادری: وقتی از دادگاه بیرون آمدم داشتم کاغذ مینوشتم، تا این کاغذ یک خط و نیمی را بنویسم و ناصریان تایید کند و ببرد دو دقیقه طول کشید، به من گفت برو سمت راست بشین، در این دو دقیقه که در حال نوشتن بودم یک نفر هم در دادگاه بود، من نمیشناختمش، بعد بهش گفت حسین عبدالوهاب مستقیم برو جلو و من یک تنه به او زدم تا ارتباط برقرار کنم، یعنی اینکه منم اینجا هستم همین.
دادستان: حسین عبدالوهاب در لیست ما هست، شماره ۶۲ که در لیست دادگاه است. او را می شناختی؟
سیامک نادری: من او را نمیشناختم، ولی وقتی رفتم عراق به کمپ، برادر او آمد و گفت برادم حسین عبدالوهاب را اعدام کردند.
دادستان: خیرالله جلالی را گفتی میشناسی، شماره ۵۵ در لیست آ. او به تو گفت درباره اعدامها؟
سیامک نادری: نه من میدانستم، من از خیرالله پرسیدم دارند اعدام میکنند او هم گفت میداند. من میخواستم به او هشدار بدهم این هیات عفو نیست. به من گفت سیامک دیگر خسته شدهام. خیرالله هم اعدام شده بود، من وقتی از زندان خارج شدم، در همان ایران اسامی کسانی که اعدام شده بودند را به خارج ارسال کردم.
دادستان: در مورد ۲۰ مرداد گفتی حمید عباسی و لشکری به بند آمدند و حسین محمد ...، ضیا زاقی، رحیم پرزحمت را صدا زدند، اسم اینها در لیستهای ما وجود ندارد ولی تو میگویی آنها را اعدام کردند؟
نادری: بله، من ۳۳ سال روی اینها کار کردم، اسم آنها در لیست اعدامیها هست.
دادستان: طبق برداشت شما هیات روسای زندان گوهردشت در مدت زمانی که تو آنجا بودی عوض شدند و آدمهای جدید آمدند؟ از مرداد ۶۷ به بعد منظورم است؟
سیامک نادری: ناصریان را از سال ۶۵ میشناختیم که دادیار بود و سرپرست زندان هم بود. و حمید عباسی هم دستیار او بود، داود لشکری هم معاون اجرایی بود.
دادستان: طبق اطلاعات شما چه مدت زمانی حمید عباسی دادیار یا معاون دادیار بود؟
سیامک نادری: از سال ۶۶ من چهار بار با او ملاقات داشتم. من را کتک میزد و به سلول انفرادی و تاریکخانه میبرد. تاریکخانه برای تنبیه بود، هیچ نوری ندارد، شما را لخت میکنند و به آنجا میاندازند و زمستان هم که باشد آنجا یخ میزنی.
دادستان: وقتی هیات مرگ نبود این افراد سوال و جواب میکردند، آیا از خود تو هم سوال و جواب کردند؟
سیامک نادری: نه، فقط پرسیدند دادگاه رفتی گفتم بله.
دادستان: وقتی به نقشههای زندان نگاه میکردی، گفتی که از پنجرهها بیرون را ببینی. بعد از اینکه تو را بردند پیش هیات دادگاه، توانستی چیز دیگری را هم ببینی؟
نادری: بعد از دادگاه برگشتم به همان بندی که نشان دادم به شما، دیدم سرو صدای پاسدار میآید، رفتم از روزنهای که در پنجرهها بود نگاه کردم، پاسداری آمد و در بزرگ یک کانتینر یخچالدار را باز کرد، آن لحظه هرچیزی را که میدیدیم بلند بلند برای آن ۱۰ نفر دیگر هم میگفتم که چه چیزی را میبینم.
سیامک نادری متاثر شد و گریه کرد.
او ادامه داد: «برزنتهای کیسهای که زیپ دارد سرمهای رنگ دیدم، اجساد توی آنها بود، تقریبا سه لایه چیده بودند، اجساد بچهها بود. پاسداری رفت روی آنها راه رفت و چیزهایی را تنظیم کرد. بعد من گفتم حسین بیا تو نگاه کن، همان حسین محمدخواه. من کنار رفتم او نگاه کرد. بعد از این ماه محرم بود که ۱۰ روز اعدام نداشتیم.
دادستان: آیا دیدی که جسد در آن کیسهها هست؟
سیامک نادری: ما ۷ سال زندان بودیم، قبلا هم در اوین با همین کانتینرهای یخچالدار اجساد را میبردند. خودروی نیمه سنگینی که پشتش یخچال دارد و سرد است.
دادستان: میدانید اجساد را از کدام طرف میآوردند؟
سیامک نادری: ما میدانستیم که همه را از حسینیه میآوردند و آنجا اعدام کردند. اگر این انتهای بند ۶ است، بعد از آن چیزی نیست، ما از طبقه سه نگاه میکنیم و میبینیم که داریم از آنجا میآوردند.
دادستان: میخواهم سوالاتم را با این سوال تمام کنم، شما چگونه متوجه شدید در سوئد تحقیقاتی در این باره یعنی دستگیری حمید نوری جریان دارد؟
نادری: من آن زمان در آلمان در کمپ بودم، ایرج به من زنگ زد و گفت میخواهیم حمید عباسی را بگیریم. من پشت کامپیوتر بودم، از جا بلند شدم و گفتم جدی میگویی؟ گفت به هیچکس نگو و آماده باش هر زمان لازم شد به انگلیس بیایی.
دادستان: وقتی ایرج مصداقی به شما زنگ زد توضیح داد به چه صورت بوده؟
نادری: اصلا، گفت به هیچکس هیچی نگو چون امنیتی است.
دادستان: وقتی ایرج مصداقی گفت آماده باش بیا انگلیس رفتی؟
نادری: ایرج گفت آماده باش، چون من شاهد بودم و در گوهردشت توسط حمید عباسی شکنجه شده بودم. قرار بود به من بگوید چه زمانی برود ولی نرفتم لندن، بعدا شنیدم با همان سه شاکی موضوع حل شده است. ایرج گفت من دارم رد گم میکنم که بدانند من دنبال کسی نیستم و به آمریکا میروم.
دادستان: بعدا پلیس سوئد ۲۷ نوامبر ۲۰۱۹ از شما بازجویی کرده، آن روز که نزد پلیس بودید به ۹ عکس نگاه کردید، قبل از ۲۷ نوامبر آیا شما عکسی از نوری جایی در رسانهها و اینترنت دیده بودید؟
نادری: بله من اولین بار روی فیسبوک دیدم.
دادستان: یاد دارید چه عکسی بود و چه کسی گذاشته بود؟
نادری: دقیقا نه، ولی عکس یک پاسپورت بود که شبیه خودش بود و عکسی که میخندید.
دادستان: شما عکس العملت چه بود وقتی عکسها را دیدی، شناختی که حمید عباسی است؟
نادری: بله، شناختم این حمید عباسی است فقط موهایش سفید شده.
دادستان: شما هم از اسم حمید عباسی استفاده کردین و هم حمید نوری؟ چه زمانی فهمیدی اسم اصلی حمید عباسی، نوری است؟
نادری: من هم در زندان و هم در سازمان مجاهدین او را به اسم حمید عباسی میشناختم. بعد از اینکه ایرج گفت شناختم، چون ما در سازمان مجاهدین اطلاعاتمان خیلی کم بود به ما چیزی نمیگفتند.
دادستان: پس ایرج مصداقی به شما گفتند او اسمش حمید نوری است.
نادری: بله، در نوشتههایش هم خواندهام در اینترنت.
دادستان: از آقای ایرج مصداقی چه زمانی شنیدید که در سوئد کسی دستگیر شده است؟
نادری: من همان یک تماس را داشتم که ایرج گفته بود آماده باش، بعد از آن دیگر هیچی نمیدانستم. گفته بود تا زمانی که اعلام نکردیم به هیچکس نگو، منم به کسی نگفتم تا اینکه در رسانهها خبرش آمد.
دادستان: شما به شخصه چه زمانی متوجه شدید که اسم اصلی او حمید نوری است؟
نادری: زمانی که ایرج زنگ زد گفت حمید عباسی، اگر میگفت نوری من نمیشناختم، بعدا فهمیدم که فامیلی او نوری است و در آرلاندا دستگیر شده است. من زمانی که در سازمان مجاهدین بودم اطلاعات به دستم نمیرسید. وقتی هم که از سازمان جدا شدم توان نداشتم و حتی کتاب ایرج را هم نخواندم.
دادستان: شخصی که الان در این دادگاه حضور دارد و طی سوال و جوابها شما را نگاه میکرد، او را میشناسید؟
نادری: بله، حمید نوری است.
دادستان: یعنی همان حمید عباسی؟
نادری: بله همان حمید عباسی.
پس از پایان پرسشهای دادستان، نوبت به پرسشهای وکیل (مشاور) شاهدین و شاکیها و همچنین وکلای مدافع حمید نوری از سیامک عباسی رسید.
وکیل (مشاور) شاهدین: من سه اسم را اینجا نوشتهام که شما یک نفر را اسم بردید، میخواهم در مورد آن دو نفر دیگر هم بپرسم. شما آن مدتی که در گوهردشت بودی با اکبر صمدی هم در تماس بودی؟
نادری: بله، بعد از قتل عام اکبر صمدی را آوردند به بندی که بقیه زنده مانده بودند.
وکیل (مشاور): محمود رویایی را چگونه میشناسی؟
نادری: محمود رویایی هم به همان بند افرادی که زنده مانده بودند، آمد. بعد از قتل عامها من آنها را تا ۱۴ شهریور دیدم چون بعد از آن به زندان اوین رفتم.
وکیل (مشاور): شما سه سال مجبور بودی در یک سلول انفرادی باشی، حالا میخواهم بپرسم این سه سال از چه زماتی تا چه زمانی بود؟
نادری: از مهرماه به زندان گوهردشت آمدم، زمستان سال ۶۳ ما را به بند عمومی سالن ۱۷ بردند و از اواخر سال ۶۳ تا قبل از قتل عامها من را چندین بار تنبیهی به انفرادی و تاریکخانهها بردند. از ۱۴ شهریور ۶۷ تا ۲۰ آذر ماه ۶۷ من را بردند آسایشگاه اوین، اسمش آسایشگاه است اما سلول انفرادی است و تا لحظه آزادی همان انفرادی بودم.
وکیل (مشاور): گفتی وقتی شما را به تاریکخانه میبردند این مجازات بوده، اگر ما بخواهیم یک زمان خاصی را در نظر بگیریم، آیا شما را به تاریکخانه بردند؟
نادری: نه
وکیل (مشاور): در زمانی که اعدامها انجام میشد، آیا از نظر فیزیکی صدماتی دیدی؟
نادری: بله، من همان سال ۶۶ در هما فرعی ورزش میکردیم، ورزش ممنوع بود و حمید نوری آمد، من داشتم به بچهها حرکات ورزشی میدادم که گفت بیا بیرون مگر نگفتیم ورزش ممنوع است؟ ساعت ۵ و نیم بود تا ساعت ۱ و ۴۰ دقیقه شب چندتا پاسدار من را کتک میزدند. گفت بلایی سرت بیاورم دیگر نتوانی ورزش کنی، میگفت آدم شدی یا نه؟ من دو ماه نمیتوانستم توالت بروم، بچهها من را کول میگرفتند به توالت میبردند. هر ۶ نفر و حمید نوری هم کتک میزد.
وکیل (مشاور): آن ضرب و شتمهای فیزیکی هنوز در حال حاضر آثارش باقی مانده که تو را اذیت کند؟
نادری: بله من چهارماه قبل دو تا سکته مغزی داشتم، گوشم زنگ میزند و خوب نمیشنوم. همه اینها از زندان شروع شد، چون سرم من را هم به دیوار کوبیدهاند. مهرهای کمرم مشکل دارد. من الان تحت درمان هستم پیش روانپزشکريال چون هفته ۵-۶ بار کابوس میبینم. هر شب خواب بچهها را میبینم و نمیتوانم بخوابم، مثل دیشب. دیروز به من چهارتا آمپول زدند تا توانستم اینجا بیایم، چون وضع کمرم خیلی بد است. من چشمهایم نمیبیند. من صدای زنها را میشنوم که در طبقه پایین ما بودند، به آنها تجاوز میکردند و از ترس تجاوز خودکشی میکردند. دکترها میگویند تو تروما داری و به این راحتی حل نمیشود. من ماهی یک بار پیش دکتر میروم.
وکیل (مشاور): در مورد زمانی که خبردار شدی در گوهردشت اعدام میکنند، از لحاظ روحی و احساساتی چه حسی داشتی وقتی میدانستی اعدام خودت هم نزدیک است؟
نادری: ما اینقدر با هم صمیمی بودیم، وقتی بچهها اعدام شدند... من ۳۳ سال زندگی نکردم .... [بغض میکند و نمیتواند ادامه دهد]
وکیل (مشاور): از این سوال یک هدف دارم، شما اسم علی نعمتی راآوردی و تعریف کردی که لشکری و حمید نوری بند را بازرسی کردند، غیر از آن دفعه یادت میآید که علی نعمتی در این جریان بوده باشد و چیزی بین آنها باشد؟
نادری: بله علی نعمتی پاسدار بند ما بود و خیلی ما را اذیت میکرد. یک بار دیگر هم که فرعی ما را سرکوب کردند، حمید عباسی بود که بچههای ما را کتک زدند.
وکیل (مشاور) قسمتی از صحبت های سیامک نادری در بازجوییهای پلیس را خواند که او اکنون به یاد ندارد. این بخش مربوط به صحبتهای سیامک نادری در رابطه با ممنوعیت ورزش در زندان و مجازات ورزش کردن بود. سیامک نادری در بازجویی گفته بود ناگهان در باز شد و حمید عباسی وارد شد و پاسدار نعمتی هم پشت سر او بود.
نادری: بله یادم آمد. من را به طبقه پایین بردند و گفت مگر نگفتهایم ورزش ممنوع است؟ بلایی به سرت میآوریم که نتوانی دیگر ورزش کنی. من را از ۵ و نیم تا ۱ و ۴۰ دقیقه کتک زدند. بچههای بالا بیدار بودند و همه چیز را شنیده بودند.
وکیل (مشاور) در مورد موکلینش سوال کرد و در ادامه اسامی تعدادی از اعدام شدگان را خواند و از سیامک نادری خواست هر کدام را میشناسد بگوید:
«مهدی اسحافی، علی ذوالفقاری، مجید جمشیدیان، حسن گلزاری، رمضان فخری، حمید نجاتی خلاقدوست، حاجی محسن، مجید ایوانی، بیژن بازرگان، محمود عیلزاده اعظمی، حمزه شلاوند بروجردی، محمود میمنت [سیامک نادری گفت اسمش فرخ بود]، علی حاجینژاد، سید عقیل میرمحمدی برنجستانکی، نصرالله مرندی، اصغر مهدیزاده [نادری گفت همبندی آنها بوده است]، مجید صاحبجم اتابکی، حسین فارسی [نادری گفت حسین فارسی و صاحبجم را در سازمان مجاهدین دیده، ولی در گوهردشت ندیده است]، عادل طالبی.»
سپس نوبت به پرسشهای وکلای مدافع حمید نوری از سیامک نادری رسید. وکیل مدافع نوری با این پرسش آغاز کرد که دادگاه به صورت زنده پخش میشود، آیا روزهایی که دادگاه حمید نوری جریان داشته سیامک نادری صحبتهای شاهدین دیگر شاهدان را گوش میداده است؟
نادری: من کیفرخواست را شنیدم آنجایی که اسم شهریار آمد و چند روزی که ایرج مصداقی صحبت میکرد. بقیه را نشنیدم.
وکیل مدافع نوری: گفتید عکسی از حمید نوری و یک پاسپورت را دیدید، پس قبل از اینکه با پلیس سوئد صحبت کنید این عکسها را دیدید؟
نادری: من در فیسبوک و سایتهای ایرانی دیدم.
وکیل مدافع نوری: در فیسبوک چه کسی دیدید؟
نادری: در فیسبوک خودم نگاه میکردم.
وکیل مدافع نوری: شما و ایرج مصداقی در فیسبوک دوست هستید؟
نادری: بله
وکیل مدافع نوری: قبل از اینکه به سوئد بیایید و با پلیس صحبت کنید عکسها را دیده بودید؟
نادری: بله به پلیس هم گفته بودم.
وکیل مدافع نوری: در رابطه با کسی که دستگیر شده بود چه اطلاعات دیگری داده شده بود؟
نادری: گفتند که در فرودگاه دستگیر شده، از کاوه موسوی و ایرج مصداقی شنیدیم.
وکیل مدافع نوری: یعنی توی فیسبوک آنها؟
نادری: نه، من در فیسبوک با ۱۵۰۰ نفر دوست هستم، وقتی میروید میتوانید مطالب آنها را هم ببینید.
وکیل مدافع نوری: باید از طرف کسی این اطلاعات بیاید؟
نادری: خبر دستگیری آنقدر مهم بود همهجا فهمیدند. همه میدانستند، حتی پزشک خارجی هم وقتی رفتم پیش او میدانست.
وکیل مدافع نوری: مصداقی یک بار به شما زنگ زد و به شما گفت که آماده باش باید به لندن بیایی، چه زمانی با شما این تماس را گرفت؟
نادری: قبل دستگیری حمید نوری بود، دقیقا یادم نیست.
وکیل مدافع نوری: یعنی قبل از دستگیری با ایرج مصداقی در تماس بودی؟
نادری: بله.
وکیل مدافع نوری: بعد از دستگیری آیا شما با آقای ایرج مصداقی تماس داشتی؟
نادری: نه چون هیچ نیازی نداشتم. فقط دادگاه را به من گفت که باید بیایی اینجا شهادت بدهی.
وکیل مدافع نوری: آیا شما حمید عباسی را امروز میشناسید اینجا؟ دادستان گفت ۹ تا عکس را به شما نشان دادند، به یاد دارید این مواجهه عکسی چگونه صورت گرفت؟ شما یک عکس را نشان دادید یا چند عکس؟
نادری: دادستان گفت ۹ عکس ولی ۱۰ یا ۱۱ عکس توی ذهنم بود، خوب نشمردم. ۵ تا عکس دیدیم اصلا شبیه نیست، سه تا را گفتم میتواند شبیه باشد، اما آخری را گفتم خودش است. انگشت گذاشتم روی عکس.
وکیل مدافع نوری: وقتی امروز صبح درباره روسای زندان صحبت میکردید گفتید ناصریان رئیس زندان بود، لشکری معاون رئیس زندان و عباسی دادیار بود؟
نادری: بله.
وکیل مدافع حمید نوری پیوسته از سیامک نادری در ادامه جلسه سوالاتی را درباره نقش حمید نوری (عباسی) و نحوه مواجهه سیامک عباسی با او، و بازجوییهای اولیه سیامک نادری در اداره پلیس سوئد و همچنین نقش نوری به عنوان دادیار، نحوه لباس پوشیدن حمید نوری و مواردی از این دست پرسید.
سیزدهمین جلسه دادگاه حمید نوری با پایان شهادت سیامک نادری به عنوان شاکی و شاهد به پایان رسید. جلسه بعدی دادگاه پنجشنبه ۹ سپتامبر / ۱۸ شهریور با شهادت محسن اشاقی ادامه مییابد.
نظرها
نظری وجود ندارد.