هفدمین روز دادگاه حمید نوری: شاکی شدن متهم بابت «توهین به خمینی»
هفدهمین جلسه محاکمه دادیار سابق دستگاه قضایی جمهوری اسلامی به شهادت علیاکبر بندلی، زندانی سیاسی سابق و از جانبهدربردگان کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ اختصاص داشت. او جزو زندانیانی است که حمید نوری را بارها در زندان گوهردشت ملاقات کرده است.
جمعه ۱۷ سپتامبر / ۲۶ شهریور هفدهمین جلسه رسیدگی به اتهامات حمید نوری (با نام مستعار عباسی) در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم به شهادت علیاکبر بندلی، زندانی سیاسی سابق و از جانبهدربردگان کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ به عنوان شاکی و شاهد اختصاص داشت.
این اولین بار است که طی بیش از سه دهه پس از کشتار جمعی زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، یکی از متهمان به دست داشتن در این جنایت در دادگاه محاکمه میشود.
بر اساس جدول از پیش منتشر شده، بندلی دهمین شاکی و شاهد است، اما در جلسه نهم شهادت ایرج مصداقی ادامه پیدا کرد و مسعود اشرف سمنانی که قرار بود در جلسه نهم شهادت بدهد، هنوز شهادتش را به دادگاه ارائه نکرده است. علیاکبر بندلی، زندانی سیاسی در دهه ۶۰ به ۱۵ سال حبس محکوم شده بود.
وکیل مشاور (مدافع) علیاکبر بندلی که او را “اکبر” صدا میکرد، در آغاز جلسه دادگاه صحبت کرد و موکلش را بیشتر به دادگاه معرفی نمود. او گفت حکم اکبر با آنچه معروف شده است به «عفو منتظری»، به هشت سال زندان کاهش یافته، اما او در مجموع ۱۳ سال زندانی بوده است.
وکیل مشاور در ادامه معرفی علیاکبر بندلی گفت او پس از خروج از ایران و رسیدن به آلمان، بار دیگر با سازمان مجاهدین خلق تماس برقرار کرد:
«حال او خیلی بد بوده اما بعد از برقرار شدن این تماس و ارتباط، جان تازهای برای مبارزه میگیرد.»
با پایان صحبتهای وکیل مشاور علیاکبر بندلی، رئیس دادگاه خطاب به بندلی گفت که شهادت او به شکل صوتی و تصویری ضبط میشود. پس از این تذکر، “دستیار دادستان” صحبتهایش را آغاز کرد و خطاب به بندلی گفت روند سوال و جواب چگونه پیش خواهد رفت. او سوالاتش را از بندلی با طرح سوال درباره زمان دستگیری علیاکبر بندلی آغاز کرد.
علیاکبر بندلی گفت:
«من شش مرداد سال ۶۰ ساعت ۱۲ شب در خانه برادرم دستگیر شدم. من را بردند به کمیته سعدآباد، ۲۰ روز آنجا بودم و بعد من را بردند به زندان ارتش. آنجا بازجویی شدم و من قبول نکردم که بعد از ۳۰ خرداد سال ۶۰ با سازمان مجاهدین ارتباط داشتهام و گفتم که ارتباطم تا سال ۶۰ بوده. … از آنجا من را بردند به زندان اوین و در بند ۲۰۹ بازجویی و شکنجه شدم. کابل خوردم و …. این مرحله اول شکنجه بود. کابل که خورده بودم پایم بزرگ شده بود، اما به جایی نرسیده بود که پوستم کنده شود. من دیده بودم که زندانی زیر کابل که کف پایش زده بودند انگشتش کنده شده بود ….»
بندلی در ادامه گفت که او را پیش از برگزار کردن دادگاه ۱۸ ماه نگه داشتهاند تا شاید از کس دیگری اطلاعاتی علیه او به دست بیاورند. او گفت که در دادگاهی پنج دقیقهای (اگر بتوان نامش را دادگاه گذاشت) به ریاست “یونسی” محاکمه شده است.
بندلی در پاسخ به سوال دادستان گفت که از تابستان ۶۶ در زندان گوهردشت بوده است و در این زندان مکرر از بندی به بند دیگر منتقل شده است. در زمان اعدامها اما او در بند دو زندان گوهردشت بود و از آنجا روند اعدامها را دیده و درک کرده است.
علیاکبر بندلی در زمان بازداشت در سال ۶۰ سرباز بود. او سال ۵۹ به خدمت سربازی رفته و خودش در روایت بازداشتش چنین گفت:
«من اهل شمشکم. در شمشک گزارش من را داده بودند که با مجاهدین همکاری میکنم. بعد از بازداشت برادرم که در خانه او بازداشت شدم، او برایم گفت که فردای بازداشتم خبر ساعت دو بعدازظهر رادیو نام من را برده و اعلام کرده که به عنوان “منافق” دستگیر شدهام.»
بندلی در بخش دیگری از شهادتش در پاسخ به سوال دادستان توضیح داد زندانیانی از جمله نصرالله مرندی، محمود رویایی و … را میشناسد. دادستان از او پرسید آیا رمضان فتحی را هم میشناسد؟
بندلی پاسخ داد که او را میشناسد. دادستان درباره ایرج مصداقی هم از او سوال کرد و بندلی گفت مصداقی را هم میشناسد. در ادامه دادستان درباره پیگیری خبرهای مربوط به اعدامها از بندلی سوال کرد. او گفت خبر زیادی برای تعقیب کردن وجود نداشت. در ادامه هم گفت که کتابی از ایرج مصداقی و کتابی از محمود رویایی را درباره اعدامها خوانده است.
در ادامه جلسه هفدهم دادگاه حمید نوری، دادستان از علیاکبر بندلی خواست که به شرح روایت و شهادتش بپردازد. بندلی اینگونه آغاز کرد که با توجه به دستهبندی و طبقهبندی زندانیان از پیش از سال ۶۷ و بر اساس برخی شنیدهها از جمله از حمید عباسی، اعدامها از قبل برنامهریزی شده بود و ربطی به حمله مجاهدین [عملیات فروغ جاویدان و …] نداشته است.
بندلی در مورد این دستهبندی از عبارات «موضع بالا» و «موضع پایین» استفاده میکند؛ یعنی کسانی که میگفتهاند جمهوری اسلامی را قبول ندارند یا دارند و یا از اصطلاح «منافق» استفاده میکنند یا نمیکنند. علیاکبر بندلی در ادامه روایتش به تغییر و تحولات در زندان از روز هفتم مرداد اشاره کرد:
«غروب ششم مرداد آمدند آمار گرفتند و هفتم مرداد آمدند تلویزیون بند را بردند. شرایط عجیبی بود. من با رضا زند در انتهای بند نشسته بودم. رضا گفت که با توجه به شرایط حاکم فکر میکند همه را خواهند کشت. او گفت که پس چه خوب است که سرودخوان برویم و کشته شویم. او شروع کرد به خواندن سرود که آمدند و هشت نفر از جمله او را صدا زدند و بردند. من با هادی جلالآبادی صحبت میکردم و میگفتیم که معلوم است میخواهند اعداممان کنند. هادی گفت که در حکومت خمینی زندگی کردن و ماندن ارزشی ندارد. هادی را بعدا اعدام کردند ….»
بندلی در بخش دیگری از شهادتش به همان دریچه کوچک به وجود آمده در پنجره بند دو اشاره کرد که زندانیان با میله آن را درست کرده بودند و از آنجا بیرون را میدیدند:
«ما میدیدیم که شب ساعت ۱۱ به بعد کامیون میآید و میرود و فکر میکردیم که این کامیونها اجساد بچهها را میبرند. یک روز در هفته دوم اعدامها در (بند) باز شد و حمید عباسی (حمید نوری) ظاهر شد، نام کسی را برد و ما گفتیم که او را قبلا بردهاید. عباسی دست محمد فرمانی که مسئول غذای بند بود و جلوی در ایستاده بود را گرفت و گفت بیا برویم. محمد را برد و بعد او برگشت. آن روز او اعدام نشد اما فرداش گفت که من حرفهای دیروزم را قبول ندارم و مجاهدین [خلق] را قبول دارم که او را هم بردند و اعدام کردند.»
آنقدر “مرگ بر خمینی” گفتم تا خوابم ببرد
علیاکبر بندلی روایت خود را چنین ادامه داد:
«یک شب، کامیونی که میرفت ترمز کرد و دنده عقب گرفت، آمد جلوی آشپزخانه زیر یک چراغ ایستاد. پاسداری بالای کامیون ایستاده بود و ما اجساد بچهها را دیدیم که میریزند توی کامیون …. چنان سکوتی حاکم شد که ما (همبندیها) صدای زدن قلب همدیگر را میشنیدیم. من حالم خیلی بد شده بود. از ناراحتی داشتم منفجر میشدم. شب که میخواستم بخوابم پتویم را انداختم روی صورتم و آنقدر “مرگ بر خمینی” گفتم تا خوابم ببرد. کارم شده بود که بروم در دستشویی و همینطور “مرگ بر خمینی” بگویم. ما و این بچهها همه چیز هم بودیم. ما ۲۴ ساعته با هم بودیم. شما فکر کنید که بیایند برادرتان را ببرند بکشند، یا پدری باشید که پسرش را از کنارش ببرند و بکشند …. چنین وضعیتی بود و من واقعا حالم خیلی بد بود.»
علیاکبر بندلی در ادامه شهادتش گفت که پس از موج اول و دوم اعدامها، زندانبانان از زندانیها میخواستهاند همبندیانشان را به عنوان “مجاهد” لو بدهند. او میگوید که این وضعیت بسیار ترسناک و آزاردهنده بود. بندلی درباره پایان اعدام مجاهدین هم گفت:
«اعدام مجاهدین روز ۲۵ مرداد [۶۷] تمام شد و بعد اعدام زندانیان با اعدام زندانیهای مارکسیست از روز ۵ شهریور از سر گرفته شد.»
او درباره زمان پایان اعدامها گفت:
«تلفن [اتاق هیأت مرگ] زنگ زد و بعد اعضای هیأت از اتاق خارج شدند. ناصریان و عباسی خطاب به [حسینعلی] نیری گفتند که حاج آقا کاش تکلیف اینها را هم روشن میکردید بعد میرفتید. نیری گفت نه نمیشود. حاج احمد [احمد خمینی] زنگ زده که برویم پیش او و ما باید برویم….»
«در اجرای دستور خمینی باید نصف مردم ایران را میکشتیم»
دادگاه بعد از یک تنفس کوتاه دوباره از سر گرفته و وکیل مشاور علیاکبر بندلی نسبت به یک مورد ترجمه از اظهارات موکلش نکتهای را مطرح کرد، این سوءتفاهم در مورد نقل قولی از رسول تبریزی، یک زندانی بود. بندلی از قول رسول تبریزی گفت:
«او به من گفت بعد از اعدامها حمید عباسی (حمید نوری) به بند ما آمد و گفت خدا ما را ببخشد که نتوانستیم دستور خمینی را اجرا کنیم. ما باید همه شما را اعدام میکردیم.»
بندلی همچننن از رسول تبریزی نقل قول کرد که از عباسی (حمید نوری) شنیده است که گفته ما در اجرای دستور خمینی باید نصف مردم ایران را میکشتیم. او گفت رسول تبریزی هم برای دادن شهادت در دادگاه حمید نوری اعلام آمادگی کرده است.
در ادامه دادگاه حمید نوری، دادستان از علیاکبر بندلی خواست توضیح بدهد چگونه زندانیان را از بند به نزد هیأت مرگ میبردند. بندلی گفت برخی جزییات را به خاطر نمیآورد و بعضی از موارد را از دیگران شنیده است. دادستان سپس به آغاز اعدامها در سال ۶۷ برگشت و کسانی که در روز اول برای ملاقات با هیأت مرگ فراخوانده شدند و دیگر برنگشتند؛ از جمله مهران هویدا.
بندلی در ادامه شهادتش گفت:
«بعد از آزادی رفتم خانه مهران هویدا. مادر مهران من را بغل کرد و گفت مهران اعدام شد. گفت پدرش احمد که راننده کامیون بود بعد از اعدام او دیگر نتوانسته کار کند. گفت که زندگی خودشان و بچههایشان متلاشی شده است. من همینطور آنجا گریه میکردم...»
بندلی در ادامه در پاسخ به سوال دادستان بار دیگر از رضا زند نام برد که اعدام شده است:
«برادر رضا زند، محمد با ما بود. او گفته بود “بنیصدری” است و همین شد که اعدام نشد. »
در ادامه جلسه دادگاه حمید نوری، دادستان از علیاکبر بندلی پرسید چه اتفاقی افتاد که شما در گفتوگو با رضا زند فکر کردید که اعدام در جریان است؟
علیاکبر بندلی در پاسخ گفت:
«رضا گفت که دیگر کارگرهای افغان نمیآیند. تلویزیون ما را بردند. از روز شنبه روزنامه هم نیامد. هواخوری ما هم قطع شد. پاسدارها هم که مدام از قبل به ما گفته بودند “میزنیمتان” (به این معنا که اعدامتان میکنیم). مجموعه اینها و دیگر چیزهایی که دیده بودیم باعث شده بود که رضا بگوید دارند اعدام میکنند و خودش هم سرودخوان برود برای اعدام.»
علیاکبر بندلی گفت که در جریان آمارگیری روز ششم مرداد، پاسدار نام «حسین سبحانی» را یادداشت کرد:
«ما موقع آمارگیری باید مینشستیم و پاهایمان را جمع میکردیم توی سینهمان. حسین سبحانی پاهایش دراز بود و پاسدار اسمش را یادداشت کرد. پاسدار که رفت ما گفتیم حسین سبحانی یادداشت شد. روز شنبه که آمدند و اسامی را خواندند، اسم حسین سبحانی را هم خواندند و او را هم بردند….»
بندلی درباره سرنوشت حسین سبحانی گفت که او هم اعدام شد. دادستان سپس به نامهای دیگر از جمله «طاهر بزاز حقیقتطلب» اشاره کرد و درباره سرنوشت “طاهر” پرسید. علیاکبر بندلی گفت: «او هم اعدام شد. روز جمعه ۱۴ مرداد اعدامش کردند...»
دادستان پرسید از کجا میدانید که اعدام شد؟
علیاکبر بندلی گفت: «دیگر ندیدمش. من این را شنیدم که گفتند طاهر گفته مجاهد است و بر سر همین موضع اعدام شد.
دادستان سپس درباره فراخواندن افراد با حکم بالای ۱۰ سال از علیاکبر بندلی سوال کرد و پرسید که او چرا خودش را معرفی نکرده است؟
علیاکبر بندلی پاسخ داد:
«گفتم که چند ماه قبلش یک روز یک پاسدار من را صدا کرد و گفت که تو “عفو منتظری” خوردهای و حکمت شده ۸ سال. البته این را هم بگویم که بعد از اعدامها این “عفو منتظری” را هم برداشتند و حکم افراد برگشت به همان حکم قبلی و همان چیزی که بود.»
علیاکبر بندلی در ادامه در پاسخ به سوالهای دادستان درباره دفعههای دیدن کامیونهای حمل اجساد توضیح داد که در زمان اعدامها دو سه بار یا سه چهار بار رفت و آمد کامیونها را دیده است. او همچنین تکرار و تأکید کرد (در پاسخ به سوال دادستان) که یک نوبت کامیون سر باز بوده است و او جریان بردن جسدها را دیده است:
«این کامیون آمد و دقیقا جلوی آشپزخانه زیر “لامپ مهتابی” ایستاد و واضح میشد دید که چه میکنند و چه میگذرد.»
رئیس دادگاه از دادستان خواست از علیاکبر بندلی سوال شود که از کجا میداند آنچه در این کامیون میگذارند جسد است «با توجه به اینکه روی کامیون برزنت کشیدهاند»؟
علیاکبر بندلی گفت: من نگفتم روی کامیون برزنت بوده است. گفتم جسدها را در برزنت گذاشته بودند.
دادستان پرسید: از کجا میدانید که در برزنتها جسد بوده است؟
بندلی در پاسخ به این سوال گفت که از روی پستی و بلندیهای زیر برزنت مشخص بود که دارند جسدها را میبرند:
«راننده پیاده شده بود و تا جایی که یادم است این کار هفت هشت دقیقه طول کشید...»
علیاکبر بندلی سپس درباره حضورش در راهروی مرگ توضیح داد:
«من را بردند و آنجا بعد از سوال و جواب یک کاغذ دادند با این مضمون که مجاهدین را قبول ندارم و جمهوری اسلامی را قبول دارم. من امضا کردم ….»
او گفت سه روز بعد دوباره به اتاق هیأت مرگ برده شده و در پاسخ به این سوال که آیا حاضر است مصاحبه کند یا نه، گفته است که حاضر است. دادستان از علیاکبر بندلی پرسید که آیا مصاحبهای هم با او انجام شد؟
بندلی گفت:
«نه، فقط سوال کردند که آیا حاضرم مصاحبه کنم یا نه اما مصاحبهای با من انجام نشد.»
دادستان در ادامه هفدهمین جلسه دادگاه حمید نوری از علیاکبر بندلی درباره میزان آشنایی و دفعات برخوردش با حمید عباسی (حمید نوری) سوال کرد. بندلی گفت عباسی را به عنوان دادیار زندان گوهردشت از سال ۶۶ میشناخته است. او اجازه خواست که جزئیاتی در این مورد ارائه کند:
«گفتم موقع آمار ما باید مینشستیم و پاهایمان را جمع میکردیم توی سینه. من مدتی زانویم درد میکرد و نمیتوانستم پایم را جمع کنم و پایم دراز بود. پاسدارها هم معمولا میپرسیدند چرا پایت دراز است و من میگفتم زانویم درد میکند. آنها هم کاری نداشتند تا اینکه یک بار یکی از این پاسدارها بعد از آمار من را برداشت و برد جلوی اتاق دادیاری. بعد با عباسی (حمید نوری) بیرون آمد. عباسی به من فحش میداد که “سگ منافق”، “پدرسگ” -و از این فحشها- که چرا قانون را رعایت نمیکنی و …. بعد پرسید کدام پایت درد میکند؟ گفتم پای راست. چنان لگدی به پای راستم زد که من از درد به زمین افتادم...»
علیاکبر بندلی در ادامه از دادگاه خواست درباره “سگ” توضیحاتی بدهد. او گفت که در “فرهنگ آخوندی” برخلاف فرهنگ اروپایی سگ موجودی نجس است، بر همین اساس او گفت که زندانبانان آنان را نجس میدانستهاند:
«حتی یادم هست که وقتی ما گروه میشدیم [زندانیان] که جایی ببرندمان، پاسدارها برای اینکه دستشان به ما نخورد یک چوب دستشان میگرفتند؛ یک سر چوب دست خودشان بود و سر دیگر را میدادند دست اولین زندانی که دستشان به ما نخورد ….»
علیاکبر بندلی در ادامه به ماجراهای ممنوعیت ورزش کردن در زمان هواخوری اشاره کرد و همچون شاکیان و شاهدان قبلی به مجازات “اتاق گاز” در ازای ورزش کردن اشاره کرد. روایت او در این مورد مشابه دیگر جانبهدربردگان اعدامهای سال ۶۷ است.
بندلی در این مورد به نقش حمید عباسی (حمید نوری) اشاره کرد:
«مدتی هواخوری را بستند و بعد آمدند گفتند ما برای ورزش نکردن دست و پا شکستهایم. میخواهیم هواخوری را باز کنیم اما اگر باز ورزش کنید همان بلا را سر شما هم میآوریم. فردایش هواخوری را باز کردند و ما هم رفتیم ورزش کردیم. میدانستیم که بعدش تنبیه خواهیم شد. بعد که ورزش کردیم ما را جمع کردند و بردند در یک سالن روبهروی دیوار، دستها و یک پا بالا، شروع کردند از پشت زدن. آنقدر میزدند که از حد تحمل خارج شود. همزمان میپرسیدند آیا باز ورزش [جمعی] میکنی؟ حالا یکی بسته به تحملش کمتر کتک میخورد و میگفت نمیکند، یکی بیشتر …. از آن روز به بعد ما دیگر ورزش نکردیم.»
در ادامه دادستان در مورد درست کردن تونل برای کتک زدن زندانیان از بندلی پرسید و نقش و حضور حمید عباسی (حمید نوری) در این جریان. او خطاب به علیاکبر بندلی گفت که اگر در این زمان چشمبند داشتید، از کجا میدانی که او (عباسی) هم بود؟
علیاکبر بندلی: صدا را میشنیدیم که فحش میدادند. میگفتند “سگ منافق” و …
علیاکبر بندلی همچنین گفت که چشمبندش را سابیده بوده و میتوانست از پشت آن ببیند:
«اگر چشمبند را دستکاری کرده باشی میتوانی از پشت آن -دستکم تار- ببینی. علاوه بر این وقتی شما چشمتان بسته باشد دیگر حواستان بیشتر و بهتر کار میکند.»
بندلی در ادامه و در پاسخ به سوال دادستان، درباره سلسهمراتب و مناسبات در زندان صحبت کرد. او گفت حمید لشکری مسئول امنیتی زندان بوده است و حمید عباسی (حمید نوری) دادیار. او دادیار را نماینده دادستان در زندان معرفی کرد. علیاکبر بندلی سپس به انتخابات بهار سال ۶۷ در زندان گوهردشت اشاره کرد و فشار به زندانیان برای رأی دادن.
بندلی چنین توضیح داد:
«از ما پرسیدند که رأی میدهید یا نه. گفتیم نمیدهیم اما روز انتخابات دو سه نفر، دو سه نفر میبردند پای صندوق و آنجا میگفتند که رأی سفید بیندازید. ما زیر بار نرفتیم و گفتیم که برگه انداختن ما به صندوق یعنی اینکه نظام را قبول داریم. بعد گفتند که پس باید کتبی بنویسید که در انتخابات شرکت نمیکنید و ما هم نوشتیم. بعد من بعد از اعدامها شنیدم که حمید عباسی (حمید نوری) در زمان اعدامها پرونده بچهها را میآورده پیش هیأت مرگ و میگفته که ببینید حاجآقا، این در انتخابات شرکت نکرده. یعنی اینطوری برای بچهها پروندهسازی میکرد که اعدامشان کنند.»
بندلی در ادامه ناصریان (محمد مقیسه) را به عنوان نفر اول زندان گوهردشت، عباسی (حمید نوری) را به عنوان نفر دوم و داود لشکری را به عنوان نفر سوم معرفی کرد.
در ادامه جلسه هفدهم دادگاه حمید نوری، علیاکبر بندلی گفت که به احتمال زیاد روز ۲۴ مرداد یا شاید ۲۳ مرداد (اما به احتمال زیاد روز ۲۴ مرداد) [داود] لشکری آمده است دنبال او و شش زندانی دیگر و آنها را با خود برده است؛ به فرعی یا ترمینال (به گفته دادستان در مورد این مکان در گفتههای بندلی در نزد پلیس و اینجا (در دادگاه) تفاوت وجود دارد. بندلی توضیح داد که در این مورد فکر کرده و با توجه به ساختمان روبهرو به این نتیجه رسیده است که به فرعی منتقل نشده بلکه به ترمینال رفته است. او گفت بر اساس مصاحبههای انجام شده میداند که ترمینال جایی بوده که زندانیان را از آنجا به اتاق هیأت مرگ میبردهاند.
علیاکبر بندلی در ادامه و در پاسخ سوال دادستان، به حضور در راهروی مرگ در تاریخ ۲۵ مرداد ۶۷ پرداخت. بندلی گفت پاسدارها او را بردهاند و چشمبند داشته است:
«من به این فکر میکردم که قرار است اعدام شوم و آخر زندگیام است. در درونم جنگی در جریان بود و من در فکر بودم.»
بندلی گفت که تا ظهر و وقت ناهار در راهرو ماند. ظهر صدای زنگ تلفن را میشنود و بعد از آن هیأت از اتاقش بیرون میآید و میگوید که دارد به دیدن حاج احمد [خمینی] میرود (او در این باره پیشتر توضیح داد). دادستان خواست بداند که آیا زندانی دیگری هم در راهروی مرگ بوده است. علیاکبر بندلی میگوید کسانی بودهاند از جمله زندانیای با نام خانوادگی “الف” که اکنون در ایران است:
«من چشمبندی داشتم که پاسدار به من داده بود. چشمبند خودم نبود و نمیتوانستم از پشت آن ببینم. تلاشی هم نکردم برای گرفتن ارتباط با دیگر زندانیانی که در راهروی مرگ بودند. پنج شش نفر بودیم احتمالا. قبلش من احساس میکردم کسانی از مقابلم عبور میکردند و به اتاق هیأت مرگ میروند. بعدها در گفتوگو با دیگر بازماندگان فهمیدم چه کسانی را آن روز اعدام کردند و فهمیدم آن پنج شش نفر که با هم رفتیم، اعدامشدند.»
علیاکبر بندلی بار دیگر گفت که در واکنش به خروج هیأت مرگ از اتاق، ناصریان و عباسی (حمید نوری) سراغ اعضای هیأت رفتهاند و از نیری (احتمالا) به عنوان رئیس هیأت خواستهاند تا نروند، برای ناهار بمانند و تکلیف چند زندانی باقی مانده در راهروی مرگ را هم روشن کنند.
او در پاسخ به سوال دادستان که میپرسد از کجا میداند ناصریان و عباسی (حمید نوری) سراغ هیأت مرگ رفتهاند، گفت:
«از روی صدایشان. آنها داشتند جایی نزدیک من حرف میزدند. من نمیتوانستم ببینم اما از روی صدایشان ۱۰۰ درصد مطمئنم که آنها مشغول صحبت با هیأت مرگ شدند.»
در ادامه دادگاه حمید نوری دادستان از علیاکبر بندلی خواست برخی نامها را از روی یک لیست شناسایی کند. یکی از نامها منصور قهرمانی است که بندلی درباره او و اعدامش توضیح داد. در ادامه دادستان از علیاکبر بندلی پرسید که از کجا فهمیده حمید نوری در سوئد بازداشت شده است؟
علیاکبر بندلی چنین توضیح داد:
«دختر برادرم با من تماس گرفت و گفت کسی به نام حمید نوری در سوئد بازداشت شده که گویا دهه ۶۰ در زندانها کار میکرده. من گفتم ما در زندان حمید نوری نداشتیم، حمید عباسی داشتیم. بعد زنگ زدم به یکی از دوستان و از او پرسیدم ماجرا چیست. او گفت حمید نوری همان حمید عباسی است. بعد هم که عکس پاسپورت او را دیدم، شناختمش. در عکس دیگرش او کمی چاق شده اما عکس پاسپورتش همان بود که من میشناختم ….»
دادستان از علیاکبر بندلی پرسید که آیا حمید عباسی (حمید نوری) هم اوست که حالا در دادگاه نشسته؟
بندلی گفت:
«بله! ۱۰۰درصد مطمئنم. آن موقع ریش نداشت یعنی ریش کمتری داشت الان ریشش بلندتر است. موی سر و ریشش هم سفید شده.»
با پایان سوالهای دادستان، وکیل مدافع (مشاور) به طرح سوال از علیاکبر بندلی پرداخت. در پاسخ به سوالهای او، بندلی به وقایع سال ۶۰ اشاره کرد و در ادامه توضیحات خود گفت:
«مردم قبل از انقلاب ۵۷ نان داشتند اما آزادی نداشتند. [روحالله] خمینی شیطان مکار [صدای اعتراض حمید نوری شنیده میشود که میگوید آقای قاضی!] وقتی در پاریس بود وعده آزادی داد و گفت حتی مارکسیستها هم آزاد خواهند بود اما بعد از انقلاب اسلام ارتجاعی را جایگزین کرد و حتی حجاب هم اجباری شد. مجاهدین و مسعود رجوی با این اسلام مخالف بودند و به این قانون اساسی رأی ندادند. خمینی، شیطان مکار …»
این بار رئیس دادگاه از علیاکبر بندلی خواست که به احترام دادگاه از برخی الفاظ استفاده نکند و بندلی پذیرفت. رئیس دادگاه همچنین از وکیل مدافع (مشاور) بندلی خواست پاسخ او را به موضوع محدود کند. در ادامه پاسخهای بندلی، وکیل مدافع (مشاور) از او خواست که بدون استفاده از الفاظی که پیشتر گفته است، به دادگاه بگوید که چرا در مورد خمینی از این الفاظ استفاده میکند.
علیاکبر بندلی گفت:
«با توجه به تجربههایم من نمیتوانم بدون بیان خشم و نفرتم از خمینی یاد کنم. من هر بار که میخواهم از خمینی یاد کنم میگویم که لعنت بهت خمینی ….»
در اینجا بار دیگر حمید نوری معترض شد. او از رئیس دادگاه خواست که اجازه ندهد فضای دادگاه را آلوده کنند. همزمان رئیس دادگاه ضمن ابراز تأسف از بیتوجهی به درخواست او ۱۵ دقیقه تنفس اعلام کرد. در همین زمان باز صدای حمید نوری شنیده شد که میگفت: «وکیل مدافع (مشاور) او را تحریک میکند...»
بعد از این اتفاقها یکی از وکلای مشاور از علیاکبر بندلی پرسید از کجا مطمئنی که این حمید نوری همان کسی است که در گوهردشت دیده است؟ بندلی توضیح داد عکس العملی که الان دیده است (واکنش نوری نسبت به حرفهای بندلی به خمینی) همان عکس العملی است که در گوهردشت دیدم.
وکیل مشاور از بندلی پرسید درباره حال و روزش بگوید.
علیاکبر بندلی گفت:
«وقتی از زندان آزاد شدم کلا به هم ریخته بودم. وقتی کسی را در خیابان میدیدم سعی میکردم پیادهرو را عوض کنم که آنها را نبینم. آزادی زندان برایم خوشحالی نداشت، از یک زندان کوچک به یک زندان بزرگتر به نام ایران آمده بودم و اصلا احساس آزادی نمیکردم و زندگیم داشت داغان میشد. بالاخره شرایطی فراهم شد که من به خارج آمدم، وقتی ۱۲ ژانویه به اروپا آمدم بعد از یک مدت کوتاه مجاهدین را دوباره اینجا پیدا کردم، وقتی مجاهدین را دیدم که بر علیه رژیم فعالیت میکنند انگار دوباره زنده شدم. زندگی خوب و راحتی دارم در آلمان و مشکلی ندارم.»
یکی از وکلای مشاور تعدادی اسم را میخواند و از بندلی خواست اگر آنها را میشناسد بگوید:
«حمزه شلالوند بروجردی، محمود میمنت، سید عقیل میرمحمدی برنجستانکی، عادل طالبی»
بندلی توضیح داد که مدتی با حمزه شلالوند با هم بودند و فکر میکند او به اوین منتقل و اعدام شد.
سپس وکلای مدافع حمید نوری از علیاکبر بندلی سوالهایی پرسیدند. یکی از وکلا پرسید آیا روزهای پیشین دادگاه را شنیده است؟ بندلی توضیح داد که سه روز اول که کیفرخواست خوانده میشد را شنیده است. او میگوید راننده تاکسی است و زمان زیادی ندارد، اما برخی قسمتهای دادگاه را گوش داده است.
وکیل مدافع حمید نوری سوالاتی درباره کتاب ایرج مصداقی پرسید که او آنها را به تازگی خوانده یا سالها قبل، زیرا بندلی در بازجوییهای پلیس سوئد به کتاب مصداقی استناد کرده بود. او توضیح داد برخی از بخشهای کتاب مربوط به اعدامها به تازگی خوانده است نه کل کتاب را. وکیل مدافع نوری از لحاظ کارهایی که انجام میدهند درباره تفاوت دادیار و دستیارش پرسید و بندلی توضیح داد که هر دو قادرند کارهای مشابهی انجام دهند.
وکیل مدافع نوری درباره فردی به نام «عرب» در زندان گوهردهشت پرسید و بندلی توضیح داد اسم او را به عنوان دادیار در سال ۶۵ شنیده اما هیچوقت او را ندیده است.
در ادامه تا پایان دادگاه وکیل مدافع حمید نوری پرسشهای مختلفی از علیاکبر بندلی پرسید. بیشتر پرسشها حول تناقضهایی بود که بندلی در بازجویی پلیس و روز دادگاه گفته بود.
با ارائه شهادت علیاکبر بندلی، جلسه هفدهم از دادگاه حمید نوری در شهر استکهلم به پایان رسید. روند محاکمه با جلسه هجدهم دادگاه در روز چهارشنبه ۲۲ سپتامبر / ۳۱ شهریور و با شهادت حمید نجاتی خلاقدوست، زندانی سیاسی و از جانبهدربردگان اعدامهای سال ۶۷ به عنوان شاکی و شاهد، ادامه خواهد یافت.
نظرها
نظری وجود ندارد.