چرا آتاتورک موفق شد ولی رضاشاه نه؟ − یک بررسی تطبیقی
میثم بادامچی − منظور از موفقیت ساده است؛ موفقیت درایجاد نظامی سکولار که هم باثبات باشد، و هم درنهایت دموکراتیک.
منظور ما از موفقیت ساده است؛ موفقیت درایجاد نظامی سکولار که هم باثبات باشد، و هم درنهایت دموکراتیک. عکس مصطفی کمال پاشا، موسس جمهوری ترکیه، هنوز روی اسکناسهای ملی چاپ میشود، مجسمههای او در شهرها برافراشته است، و مراسم بازدید از مزار او در آنکارا (موسوم به آنیتقبیر) جزو مراسم رسمی است که رؤسای جمهور و سایر مقامات ارشد (حتی اگر چون اردوغان چندان دلشان با آتاتورک نباشد) مرتب بجا میآورند. ولی در ایران آرامگاه رضاشاه در حرم شاهعبدالعظیم حسنی در شهرری در سال ۱۳۵۹ با حکم صادق خلخالی، حاکم شرع وقت تخریب شد و یاد نیکی از او در میادین رسمی ایران نیست. در چهل سال گذشته همه امکانات دولتی بکار گرفته شده تا چهره رضاشاه تخریب شود.[1] نمیشود کتمان کرد که رضاشاه در ایران موفقیت آتاتورک در ترکیه را در برقراری نظامی باثبات نداشته است و همین موضوع این نوشتار است.
پیشاپیش بگویم که عوامل مختلفی برای این موفقیت آتاتورک میتوان ذکر کرد که بررسی همه آنها از حوصله این نوشتار خارج است. مثلا موقعیت جغرافیایی ترکیه − که چسبیده به اروپا است و عضویت متعاقب این کشور در ناتو − در مقایسه با موقعیت جغرافیایی ایران − که در دل خاورمیانه بحرانزده قرار دارد (بنگرید به وضعیت افغانستان به عنوان یکی از مهمترین همسایههای ایران، این روزها) − در متفاوت بودن سرنوشت سیاسی دو کشور یقیناً موثر بوده است. ایران ارتباط مستقیمی با اروپا ندارد، هرگز عضو ناتو هم نبوده و نهادهای اروپایی هرگز تاثیری را که در ترکیه دارند، در ایران نداشتهاند. این عوامل در بقا و استمرار دموکراسی ترکیه بسیار مهماند.
با اینحال در این نوشتار بر چند عامل تاکید خواهیم کرد. پیشاپیش بگوییم برتر بودن مدل مدرنیزاسیون آتاتورک در برابر رضاشاه حتی از منظر خود رضاشاه و یارانش هم نباید زیاد عجیب باشد: هرچه هست این رضاشاه بود که با اصرار فروغی برای آموختن از تجربه مدرنیزاسیون و دولتسازی آتاتورک به ترکیه رفت نه برعکس.[2]
ناگفته نماند هم رضاشاه و هم آتاتورک در کشورهایشان پروژههای ملتسازی مبتنی بر یکسانسازی فرهنگی پیش بردند که همراه بود با سرکوب اقلیتهای زبانی (کردها و بقیه در ترکیه، ترکها و عربها و کردها و... در ایران). به این موضوع مهم ولی در این نوشتار کوتاه نمیپردازیم.
سابقه طولانی تجدد در عثمانی متاخر در مقایسه با سابقه ضعیف تجدد در ایران قاجار
به عنوان مقدمه بحث باید به سابقه طولانی تجدد در عثمانی در مقایسه با سابقه ضعیف تجدد در ایران قاجار اشاره کنیم.
تورج اتابکی و اریک یان زورکر، دو پژوهشگر این حوزه، در «پیشگفتار» کتاب مردان دستور؛ تجدد آمرانه در عصر آتاتورک و رضاشاه (انتشارات تاوریس، ۲۰۰۴)[3] توضیح میدهند که مدرنیزاسیون ساختار دولت در عثمانی سابقه بیشتری از ایران داشت و همین مزیت فوقالعادهای به آتاتورک در برابر رضاشاه میداد.
تاجایی که به فرآینده دولتسازی و نهادسازی مربوط میشود، آتاتورک از یک «مزیت بیهمتا» در قیاس با رضاشاه برخوردار بود: «ارتش منظم ملی متشکل از سربازان وظیفه، نظام پولی ملی، شبکه ارتباطی سراسری متکی بر خطوط راه آهن و تلگراف، دستگاه اداری گسترده و دارای اعتماد به نفس و یک نظام قضایی سکولار (به استثنای قانون خانواده)—همه در [ترکیه عثمانی] قرن نوزدهم و قرن بیستم پیشاپیش حاصل شده بود.»
کاری که آتاتورک با تاسیس جمهوریت کرد آن بود که این میراث را مبنا قرار داد و آنرا به هرگوشه و حتی نقاط دورافتاده کشور توسعه دهد. پس رضاشاه مجبور بود دولت مدرن را در ایران تقریبا از بنیاد برسازد، حال آنکه آتاتورک «در دوره حکومت پانزده سالهاش» (۱۹۲۳-۱۹۳۸م) دولتی را که پیشتر کمابیش وجود داشت نوسازی کرد و توسعه داد. (اتابکی و یان زورکر، صص ۱۰-۹ نسخه انگلیسی؛ ترجمه برگرفته از صص. ۱۹-۱۸ترجمه حقیقتخواه با ویرایش مختصر)
دیکتاتوری مطلقه رضاشاه در مقایسه با دیکتاتوری ملایمتر آتاتورک
اتابکی و یان زورکر در همان کتاب هم آتاتورک و هم رضاشاه را دیکتاتورهای مصلح (reforming dictators) لقب میدهند. بااینحال دیکتاتوری رضاشاه مطلقه بود، یعنی رضاشاه چون بر زیردستی خشمگین میشد، مجازات شدیدتری بر او وضع میکرد: «اگر در ترکیه آتاتورک، از نظر [رهبر] افتادن معمولا به معنای منزوی و مطرود شدن، تحت نظر و کنترل قرار گرفتن، و نیاز به یافتن شغلی بیرون از نظام آموزشی [دولتی] یا رسانهها بود، در ایران رضاشاهی وضعیت فرق میکرد [و شدیدتر بود]. دیکتاتوری رضاشاه در ظرف چند سال از زمان به قدرت رسیدن به خودکامگی (autocracy) و حتی حکومت دلبخواهی (arbitrary rule) تحول یافت. برخی روشنفکران [پیشتر حامی رژیم] مجبور به کنارهگیری از مشاغل سیاسی شدند، دیگرانی به زندان افتادند یا اعدام شدند. معدودی هم توانستند در تبعید پناهی بجویند، البته در حالی که نتوانسته بودند تحقق آرزوهایشان را ببینند.» (ص. ۱۰ انگلیسی؛ ص. ۱۹ فارسی با ویرایش.)
آتاتورک از سال ۱۹۲۸م به بعد رفتهرفته از سیاست روزمره فاصله گرفت و هم بیشتر خود را صرف «کارزار بزرگ مدنیزاسیون» کشور کرد، اگرچه «با نصب و عزل اعضای مجلس و هیئت وزیران به میل خودش (و گاهی بدون اطلاع نخستوزیر) اقتدار خود را تاحد زیادی حفظ کرد.» «آتاتورک نهادهای سیاسی ترکیه −مجلس شورای ملی، حزبش [ج ه پ] − را به اندازه کافی به حال خودشان واگذاشت که بتوانند هویت صُلبی برای خودشان کسب کنند. این امر به رژیم [جمهوری تازهتاسیس] اجازه میداد تا آن حد نهادینه شود که بتواند پس از مرگ آتاتورک هم بدون دچار شدن به بحرانهای اساسی به بقایش ادامه دهد.»
عملکرد رضاشاه ولی متفاوت بود. برعکس عملکرد آتاتورک در ترکیه، بالا گرفتن خودکامگی حکومت رضاشاه پس از به قدرت رسیدنش به تدریج میان او و پایگاه اجتماعی شهری اولیهاش که حامی به قدرت رسیدنش بود، فاصله انداخت. به بیان اتابکی و یان زورکر رضاشاه برخلاف آتاتورک جای زیادی برای برخورداری جامعه و حامیان خودش از «کاربست خردورزی، استدلال انتقادی و فردگرایی» نگذاشت. (همان، ص. ۱۱؛ ص. ۲۰ ترجمه فارسی با ویرایش)
همایون کاتوزیان هم در انتهای مقاله «جامعه و دولت در دوره رضاشاه» در کتاب مردان دستور؛ تجدد آمرانه در عصر آتاتورک و رضاشاه توضیح میدهد رضاشاه وقتی در سال ۱۹۲۶ م (۱۳۰۴ ش) به سلطنت رسید «مشروعیت سیاسی قابل ملاحظه و پایگاه اجتماعی استوار» (گرچه نه لزوما دموکراتیک) داشت و از تایید آشکار و ضمنی بسیاری بلندپایگان و نخبگان جامعه برخوردار بود. با اینحال وقتی همو توسط متفقین در سال ۱۳۲۰ش (سال ۱۹۴۱ م) به بیم نزدیکی به آلمان نازی برکنار شد، عزلش واکنش منفی چندانی در جامعه ایران نیانگیخت. برخی حامیان پیشین حتی از کنار رفتنش به خاطر استبداد و «احیای دولت خودسر» دورههای پیشین به شکل مدرن خوشحال بودند. کاتوزیان مینویسد وقتی متفقین در خلال جنگ جهانی دوم به ایران حمله کردند تقریبا تمام طبقات و اقشار اجتماعی مدتها بود از رضاشاه «رویگردان شده» بودند. (کاتوزیان، ص. ۳۷؛ ص. ۵۶ نسخه فارسی)
این تفاوت را میشود قدری با تکیه بر تفاوت ساختار پادشاهی (که رضا شاه تداوم داد) و جمهوری (که آتاتورک تاسیس کرد) توضیح داد.ساختار جمهوری، بر خلاف ساختار پادشاهی (و همینطور به طریق اولی ولایت فقیه در دوره جمهوری اسلامی) اولویت و حق خاصی به فرد رهبر یا پادشاه در حکمرانی و کنترل زمامداری نمیدهد و طول مدت زمامداری رئیسجمهور هم (البته در نظامهایی که فاسد نشدهاند و «روح جمهوریت» را از دست ندادهاند) بر خلاف پادشاهی یا ولایت محدود است. این موضوع نظام پادشاهی موروثی را در برابر نظام جمهوری با مشکل مشروعیت مواجه میکند.
آتاتورک برخلاف رضاشاه و بسیاری پادشاهان (گفته میشود عامدانه) از خود فرزندی نیاورد و بنابراین پس از او قدرت در خانواده او باقی نماند و در عوض به نهادهای دموکراتیک یا بالقوه دموکراتیکی چون مجلس و نخستوزیر و رئيسجمهور منتقل شد. یعنی نظام جمهوری که او تاسیس کرد وابسته به فرد و خاندان او نماند و پس از مرگش هم تا امروز دوام آورد.
آتاتورک بر خلاف رضاشاه گوشه چشمی جدی به دموکراسی داشت. تورج اتابکی در مقاله «خلافت، روحانیت و جمهوریت در ترکیه و ایران؛ برخی ملاحظات تطبیقی» در کتاب مذکور، پس از بیان «شش اصل مشهور کمالیسم» آتاتورک که هدف از آنها تغییرات بنیادین فرهنگی و اجتماعی در ترکیه بود، یعنی جمهوریخواهی (Cumhuriyetçilik)، سکولاریسم (Laiklik)، ملیگرایی (Milliyetçilik)، مردمگرایی (Halkçılık)، دولتگرایی (Devletçilik) و انقلابیگری (İnkılâpçılık)، مینویسد با اینحال در ایران، «رضاشاه هیچگاه اصولی برای اصلاحات پردامنه خود مطرح نمیکرد». (ص. ۴۵ انگلیسی، ۶۷ فارسی)
با الهام از اتابکی میشود گفت اگر شش اصل مشهور آتاتورک را اساس قرار داریم، رضاشاه فقط سه تا یعنی سکولاریسم، ملیگرایی و دولتگرایی را در برنامه خود داشت. رضاشاه بر خلاف آتاتورک هیچگاه به مردمگرایی (خلقچیلیخ در ترکی آذربایجانی)[4] و جمهوریخواهی و انقلابگیری که بنوعی اساس سوسیالدموکراسیهای مدرن و نیز جهانبینی آتاتورکی هستند علاقه جدی از خود نشان نداد و همین باعث شد برنامه اصلاحات سیاسی او تا امروز عقیم بماند.
آتاتورک، فرمانده «قوای ملی» در جنگهای استقلال؛ رضاشاه، فرمانده عادیتر
آتاتورک با بیرون کردن نظامیان اشغالگر خارجی و در جنگ با استعمار غربی به قدرت رسید، ولی در پس تصویر رایج از به قدرت رسیدن رضاشاه چنین ایده ضدامپریالیستی نیست و همین به نوبه خود بعدها نتوانست مانع مشروعیتزدایی از حکومت رضاشاه در ایران از سوی چپها و البته اسلامگرایان تندرو در جمهوری اسلامی شود.
۳۰ ام اوت، «عید ظفر» در ترکیه است و در بسیاری شهرهای این کشور جشن گرفته میشود. این روز برای علاقمندان به میراث مصطفی کمال آتاتورک روز بسیار مهمی است. در سالهای گذشته و با قدرت گرفتن حزب عدالت و توسعه که گرایشهای اسلامگرایانه دارد، نگرانی در میان مخالفان اقتدار حاکم در مورد حراست از میراث آتاتورک بیشتر شده است، ولی این روز، که روز نیروهای مسلح ترکیه هم هست، هرگز اهمیت خود را از دست نداده است.[5] جنگهای استقلال در مشروعیتبخشی به آتاتورک در نزد افکار عمومی ترکیه تا به امروز نقش مهمی داشته است که در ایران معادلی ندارد.
در روایت رسمی از عید ظفر، روز ۳۰ اوت ۱۹۲۲م روز «پیروزی قاطع» نیروهای تُرک تحت فرمان مصطفی کمال آتاترک بر «نیروهای اشغالگر یونان» خوانده میشود. پیش از ۳۰ آگوست ۱۹۲۲ یونان، با استفاده از خلاء به وجود آمده پس از شکست امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی اول و حمایت همهجانبه نیروهای نظامی متفقین، بخشهایی از آناتولی ترکیه را تصرف کرده بود. بعد از شکست عثمانی (متحد آلمان) در جنگ جهانی اول توافق متارکه مودروس در اکتبر سال ۱۹۱۸ میان بریتانیا به نمایندگی نیروهای متفقین (طرف غالب) و عثمانی ذیل حاکمیت اتحاد و ترقی (طرف مغلوب) امضا شد و در پیامد آن نیروهای متفقین به بهانههای مختلف بخشهای زیادی از آناتولی را در ۱۹۱۹م اشغال کردند. به تعبیر خبرگزاری آناتولی، کشتیهای جنگی متفقین وارد استانبول شدند و «فرانسه استان آدانا، انگلستان اورفا، ماراش و سامسون و ایتالیا نیز آنتالیا و بخشهایی از جنوب غرب آناتولی» را تصرف کردند. شهر مهم و پرجمعیت ازمیر ترکیه هم در فاصله ۱۵ می۱۹۱۹ تا ۹ سپتامبر ۱۹۲۲ در کنترل نیروهای یونانی بود.
تاریخ به ما میگوید آتاتورک این بازی را برهم زد. قوای ملی با رهبری مصطفی کمال پاشا در ۲۶ اوت ۱۹۲۲ یورشی را برای بیرون راندن بقایای نیروهای یونانی از خاک ترکیه آغاز کردند که در ۳۰ اوت با عقب نشینی یونان به پایان رسید و نهم سپتامبر همان سال هم ازمیر از کنترل یونانیان خارج شد.
پس نام آتاتورک در افکار عمومی ترکیه بیش از هرچیز با فرماندهی و نقشآفرینی او در جنگهای رهایی بخش برای آزادی ترکیه از اشغال مطرح شد، چنانکه او و همرزمانش وجب به وجب خاک ترکیه امروزین را از متفقین پس گرفتند. همین فرماندهی و مدیریت در جنگ به آتاتورک در تاسیس جمهوری ترکیه در سال ۱۹۲۳ و سیاستهای ملتسازانه بعدی مشروعیت داد. هنوز هم کم نیستند خانوادههایی که مثلا جدشان یا یکی از اعضای خانوادهشان در قدیم را در این «جنگهای استقلال» (استقلال ساواشلاری) که تا تشکیل جمهوری ترکیه طول کشید از دست دادهاند. به بیان دیگر خاطره استقلال ساواشلاری هنوز در ترکیه زنده است و مشروعیتبخش «جمهوری» بوده که آتاتورک بر روی ویرانههای نظام خلافت که طرف مغلوب جنگ جهانی اول بود بنا کرد. احتمالا بشود گفت آنچه آتاتورک داشت، ولی رضا شاه نه، حماسه رهبری ارتشی مردمی و در نهایت غلبه بر اشغالگری بیگانگان در نبردهای استقلال است. رضاشاه به مانند آتاتورک از دل جنگهای استقلال برنیامد.
داستان به قدرت رسیدن رضاشاه در ایران بسیار عادیتر است، شبیه بسیاری از رهبرانی در جهان که با جابجایی قدرت به ریاست رسیدند. مطابق نظر بسیاری تاریخنگاران رضاشاه با ۲۲ فوریه ۱۹۲۱ میلادی (سوم اسفند ۱۲۹۹ش) در کودتایی با همکاری سید ضیاالدین طباطبایی بر سرکار آمد.[6]
البته وضعیت ایران و ترکیه در دوران جنگ جهانی اول بسیار متفاوت بود و برای انصاف در مقام مقایسه باید این عامل را هم در نظر گرفت.
تفاوت ساختار روحانیت سنی و شیعی جعفری
عامل دیگری که در اینجا به اختصار بدان اشاره میکنیم تفاوت ساختار روحانیت شیعه در ایران (صفویه به بعد و خصوصا قاجار و پهلوی) و طبقه علما در ترکیه (عثمانی و جمهوریت) است. نهاد روحانیت سنی حنفی در ترکیه همیشه به صورت سنتی نزدیک به نهاد دولت و حامی آن بوده است. نزدیکی و قرابت طبقه علما و دولت در ترکیه به آتاتورک این اجازه را داد که پس از تاسیس جمهوریت در ۱۹۲۳ و لغو نهاد خلافت در سال ۱۹۲۴ بلافاصله سازمان دیانت را که متولی تنظیم امور دیانت و با بودجهای عظیم و زیر نظر دولت است تاسیس کند. این سازمان که امروز هم بودجه عظیمی از سوی دولت ترکیه بدان اختصاص مییابد، با اینکه کارکنانش عمدتا از علما و فارغالتحصیلان الهیات هستند، نقش مهمی در کنترل اسلام سیاسی از نوع بنیادگرا داشته است که نظیری در تاریخ ایران ندارد.
در ایران دوره قاجار و پهلوی برعکس نهاد مرجعیت و روحانیت شیعه بسیار فربه شده بود و پتانسیل آنرا یافته بود که مستقل از شاه، خصوصا شاه سکولار، عمل کند و در برابرش بایستد. رویارویی نهاد روحانیت و سلطنت سکولار در ایران با قدرت گرفتن اسلام سیاسی و حرکت آیتالله خمینی و شاگردانش البته اوج گرفت و نقش مهمی در سرنگونی نهاد سلطنت داشت.
به علاوه تاریخنگاران میگویند در فاصله قدرت گرفتن رضاخان به عنوان سردارسپه و نخستوزیری و نهایتا تاجگذاری و تاسیس سلسله پهلوی از سوی او در سال ۱۳۰۴ این فرصت، ولو به شکل محدود، وجود داشت که بجای سلطنت اعلام جمهوری شود. رضاشاه هم در این زمینه قانع شده بود، ولی مخالفت روحانیون و البته اراده ضعیف رضاشاه (و احتمالا وسوسه او به سلطنت) این برنامه را ناممکن میکند. اتابکی در مقاله «خلافت، روحانیت و جمهوریت در ترکیه و ایران» مینویسد رضاشاه راهی قم شد تا با علمای عظام ملاقات کند. «در آنجا از او خواسته شد از جمهوریخواهی، که مرضی عموم نبود و با مقتضیات این مملکت [از نظر فقها] مناسبت نداشت، پرهیز کند.» بنا بر توضیح اتابکی وقتی رضاخان (که هنوز شاه نشده بود) به تهران بازگشت با انتشار بیانیهای تاکید کرد از جمهوریت منصرف شده است:
«چون من و کلیه آحاد و افراد قشون از روز نخستین محافظت و صیانت ابهت اسلام را یکی از بزرگترین وظایف و نصبالعین خود قرار داده، همواره درصدد آن بودهایم که اسلام روز به روز رو به ترقی و تعالی گذاشته و احترام مقام روحانیت کاملا رعایت و محفوظ گردد، لهذا در موقعی که برای تودیع آقایان حجج الاسلام و علمای اعلام به حضرت معصومه (ع) مشرف بودیم، با معظم لهم درباب پیشامد کنونی تبادل افکار نموده و بالاخره چنین مقتضی دانستیم که به عموم ناس توصیه نماییم عنوان جمهوری را موقوف سازند.» (صص. ۸۴ نسخه فارسی به کوشش حقیقتخواه)
اگر بشود خلافت را معادل سنی ولایت فقیه در شیعه دانست، تجددطلبان ترکیه از جمله آتاتورک، دههها قبل از تجربه انقلاب اسلامی در ایران نوعی از حکومت دینی را تجربه کرده بودند و با مشکلات آن از نزدیک أشنا بودند. دراسلام سنی حنفی نظریه غیبت امام (آنهم امامی که حکومت کردن حق مسلم و انحصاری او محسوب میشود) وجود ندارد. در نزد شیعیان دوازده امامی ولی شکل آرمانی حکومت، حکومت مهدی است که در آخرالزمان خواهد آمد. با این اوصاف سنیها بر خلاف شیعیان برای قرنها حکومت دینی از نوع خلافت را تجربه کرده بودند.
به بیان دیگر، از نظر تاریخی حکومت امام غائب در نزد شیعیان دوازده امامی همیشه به صورت آرمانی و در خیال بوده و در عمل آزمون نشده است. شاید همین آزمون نشدگی باعث شد مردم ایران، خصوصا اقشار مذهبی، در آستانه انقلاب ۱۳۵۷ براحتی ولایت فقیه را به عنوان تداوم امامت آرمانی مهدی موعود و زمینهساز ظهور او بپذیرند و در برابرش مقاومت نکنند. این ایدهالیسم در مورد حکومت در ترکیه و سایر کشورهای سنی وجود نداشته است و به نوبه خود مانعی را در برابر جمهوریخواهی زدوده است.
پانویسها
[1] البته که این تبلیغات کاملا موفق نبوده، چنانکه «رضاشاه روحت شاد» به شعار برخی جنبشهای اعتراضی در ایران متاخر بدل شده است.
[2] در فیلمهایی که از آن دوره و دیدار باقی مانده هردوی آتاتورک و رضاشاه از هم با نیکی و احترام یاد میکنند. بنگرید به اینجا.
[3] بخشهای زیادی از این کتاب با عنوان تجدد آمرانه؛ جامعه و دولت در عصر رضاشاه با ترجمه مهدی حقیقتخواه به فارسی برگردانده شده است. متاسفانه چندفصل کتاب اصلی که منحصرا در مورد ترکیه در دوره آتاتورک هستند ترجمه نشدهاند.
[4] در کتاب انگلیسی این واژه پوپولیسم (populism) ترجمه شده است.
[5] در بسیاری از مراسمهایی که در این روز در سال ۲۰۲۱ از سوی شهرداریهای وابسته به حزب جمهوریخواه خلق (اصلیترین حزب مخالف) در میدانهای «جمهوریت» کلانشهرهایی چون ازمیر و آنتالیا برگزار شد، عکسهایی از مصطفی کمال آتاتورک در پسزمینه نصب شده بود، ولی عکسی از رجب طیب اردوغان نبود.
[6] طبیعتا این مانع از آن نیست که بگوییم روایت رسمی در ایران بعد از انقلاب در مورد چگونه به قدرت رسیدن رضاشاه عمدتا مغرضانه و یک طرفه است. صادق زیباکلام، روشنفکر ساکن ایران اخیرا کتابی منتشر کرد (که چون مجوز نگرفت به صورت آنلاین در خارج از کشور منتشر شد) به نام رضاشاه و درآن کوشید در نقطه مقابل تصویر ایدئولوژیک رایج در جمهوری اسلامی از رضاشاه، تصویری بیطرفانه و علمی از او به دست دهد. زیباکلام در «پیشگفتار» کتابش به خوبی توضیح میدهد که در روایت رسمی در جمهوری اسلامی از رضاشاه، تمام دستاوردهای او به غلط در خدمت منافع انگلیس و غربیها توصیف میشود؛ مثلا اگر او راه آهن کشید، دانشگاه تاسیس کرد، صنایع مدرن آورد، ارتش مدرن ایجاد کرد، قرارداد نفتی جدید با شرکت نفت خارجی بست، در این اقدامات «هدفی جز تامین منافع بلندمدت استعمار پیر» انگلستان در ایران نداشت. ایضا در روایت رسمی گفته میشود اقدامات دیگر رضاشاه در تصرف املاک زمینداران، کشف حجاب، جدایی دین از سیاست، جلوگیری از دخالت روحانیون در سیاست، مبارزه با شعائر مذهبی همچون عزاداریهای محرم، تلاش در احیای فرهنگ و تمدن ایران قبل از اسلام همگی به دستور انگلیسیها و غربیها صورت گرفت و «سرانجام هم وقتی تاریخ مصرفاش به پایان رسید، انگلیسیها او را از قدرت برکنار کردند و به کمک یکی از عوامل دیگرشان به نام فروغی، فرزندش محمدرضا پهلوی را جای وی آوردند.» (زیباکلام، رضاشاه، صص. ۱۰-۹) نگارنده با زیباکلام همدل است و در اینکه تصویر رایج از رضاه شاه که در تاریخنگاری ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ساخته شده با واقعیت و انصاف فاصله زیاد دارد تردیدی ندارد.
نظرها
هیوا
سرانجام رضا شاه جمهوری اسلامی بود و سرانجام آتاتورک همانا اسلام سیاسی و اردوغان است اتاتورک بعنوان یک نژادپرست با دید یک کشور یک ملت نه تنها موفق نبوده است بلکه بدلیل روند بیمار گونه فاشیزم تورک یک جامعه باید تاوان آنرا برای سالها بپردازد.
Nima Azadi
دوست عزیز، جنبش فکری-فرهنگی مدرنیته و مدرنیزاسیون منتج از این جنبش در کشور های اروپایی پیشگام، روند طبیعی خود را طی کرده در حالی که در منطقه ی خاور میانه برای غلبه بر عقب ماندگی، مدرنیزاسیون تقلیدی را تنها راه چاره تلقی کرده و می کنند و حول این تنها راه چاره، دو طیف گرایش فکری به وجود آمده که هم چنان هم این دو طیف گرایش در منطقه حضور دارند. این دو گرایش یکی تقلید غیر گزینشی و دیگری گزینشی از مدرنیزاسیون است. مقایسه تطبیقی شما خود ویژگی کشور های ترکیه و ایران را بیان می کند ولی ثبات مورد نظر شما در ترکیه امری ظاهری است و هم اکنون حزب عدالت و توسعه با اتکا به مدرنیزاسیون تقلیدی، آرام و بی صدا نظام سیاسی پیشا مدرن را در حال بازسازی است، چرا که مسیر طی شده آبستن چنین باز گشتی است.
آذران
با دیدن آنچه در مقدمه نوشته شد عرض میشود که رضاشاه مردمی را برای ترک یا کرد بودن سرکوب نکرد. بیشتری اثرگذاران در سیاستهایش آذربایجانیها بودند. مادر ایشان آذربایجانی بود و زبان او را هم بخوبی میدانست. فارس یا فارسی (پارس و پارسی) یک معنی ندارند، چنان که خلیج فارس خلیج ایران است نه خلیج قوم پارس. رضاشاه بود که در پی قاجاریانِ ترکمن با پیشنهاد یکی از دانشوران تیمش این کشور را ایران خواند. نیازمندیم تاریخِ دستِ کم این روزگار را بدرستی بشناسیم و گزارش کنیم. مسئله اصلی به نظر من تعطیل شدن قانون اساسی بود، وگرنه آنچه پیش آمد رخ نمیداد. محمدرضاشاه نیز با زیرپا گذاشتن قانون اساسی و سرکوب و کشتار مخالفان گور حکومت خود را کند. چنان که اینها هدفشان حفظ حکومت (اوجب واجبات) است با هر قیمت. هرکس مخالف باشد را سرکوب میکنند، فرقی نمیکند از کدام قوم باشد. هرکه موافق و در خدمت باشد از هرقوم باشد شهروند درجه یک است و بهره مند از غارتها. در میان سرداران سپاه پاسداران بیشترین آمار از آذربایجانی ها است و عربان هم بنسبت کم نیستند.