دانشگاه ایرانی و ایدهاش
جویا آروین − بررسی جایگاه دانشگاه، آنچنان که مطلوب است و وضعی که در ایران امروز در زیر یک حاکمیت ایدئولوژیک برقرار است.
جایگاهِ دانشگاه در جامعه
پرسیدنی است که چه ربط و نسبتی میان دانشگاه و جامعه باید باشد؟ این پرسشی پیشینهدار است که در طیِ چند سدهی اخیر همواره مطرح بوده است. در واقع پرسش در درازنای این چند سده یکسان بوده و فقط پاسخها دگر شده است. پرسش اما پرسشی جدی بوده که اندیشمندانی برجسته را هم به خود درگیر کرده است: برای نمونه، در سنت آلمانی، ویلهلم فون هومبولت، یوهان گوتلیب فیشته، فردریش شلایرماخر، فردریش شلینگ، کارل یاسپرس، یورگن هابرماس و هانس گئورگ گادامر؛ در سنت بریتانیایی، جان هنری نیومن، متئو آرنولد، و ف. ر. لِویس؛ در سنت آمریکایی، کلارک کِر، دِرِک بوک، و دیوید ف. نوبل؛ و در سنت فرانسوی، پییر بوردیو، ژان فرانسوا لیوتار، و ژاک دریدا.
این پرسش اما فقط در سطحی نظری مطرح نبوده بلکه پاسخهای گوناگونی که به آن داده شده در سطح عملی نیز به تغییرات و اصلاحاتی در دانشگاه انجامیده است. در پادشاهیِ پروس آنچه به اصطلاحات هومبولتی نامدار شد همین پرسش را در بنیاد داشت. همچنین در اصلاحاتی که دانشگاهها در فرانسه در حدوداً همان دوران به خود دیدند نیز همین پرسش مطرح بود. از اینها گذشته، میتوان گفت که توسعهی دانشگاه در بریتانیا و همچنین در آمریکا نیز همین پرسش را سرلوحهی کار داشتند.
پرسش اما بهشکلی که طرح شد بیشاندازه کلی است. میتوان و باید آن را بیشتر باز کرد. پس بگذارید جزئیتر بگوییم که در اینجا منظور از ربط و نسبت میان دانشگاه و جامعه چیست. برای مثال، میتوان پرسید که دانشگاه چه مسئولیتی در قبالِ جامعه دارد و چگونه باید به جامعه پاسخگو باشد؟ و اصلاً به کدام بخش از جامعه باید پاسخگو باشد؟ همچنین میتوان پرسید که دولت یا حاکمیت چه نقشی را باید در قبالِ دانشگاه ایفا کند؟ آیا دولت یا حاکمیت باید بر دانشگاه اعمالِ نفوذ کند و آن را در کنترل داشته باشد؟ همچنین، از آنجا که دانشگاه پیش از هرچیز با علم و دانش شناخته میشود، میتوان پرسید که دانشگریها در دانشگاه قرار است چه گرهای از کارِ جامعه بگشاید؟ این رشته از پرسشها را میتوان باز با جزئیاتِ بیشتری ادامه داد اما همین قدر بس است تا بدانیم از چه گفتگو میکنیم.
دانشگاهِ مدرن: ویژگیها
وقتی از جایگاهِ دانشگاه در جامعه میپرسیم لازم است همچنین کمی هم در این باره بدانیم که دانشگاه به صورتِ نوین چگونه در دورانِ مدرن پا گرفت. آموزش گویی تاریخی به عمر بشر دارد و آموزشگاهها و مکتبخانههای سنتی نیز عمری به درازنای هزارهها. اما آنچه در اینجا اندربحث است نهادیست مدرن که «دانشگاه» خوانده میشود. اگر بخواهیم از نقطهای در تاریخِ مدرن بیاغازیم که آغازگاهی مناسب برای بحث دربارهی دانشگاهِ مدرن باشد خوب است از سالِ ۱۸۰۹ بیاغازیم یعنی زمانی که دانشگاه برلین با ابتکار ویلهلم فون هومبولت بنیاد گذاشته شد. با این دانشگاه است که برخی از مهمترین ویژگیهای دانشگاه مدرن نیز پا میگیرد. نخست، با این دانشگاه بود که بر نقشِ پژوهش تأکید شد و پژوهش و آموزش همبسته و یگانه گردید، در حالی که زانپیش تأکید بیشتر بر آموزش بود و پژوهش چندان ارجی نداشت. دیگر اینکه در این دانشگاه بود که بهطورجدی بر آزادی در کارِ دانشگاهیان تأکید شد، آزادی هم در پژوهش و هم در آموختن و هم در آموزاندن. و سرانجام در این دانشگاه بود که فلسفه (که در آن روزگار نسبت به امروز دانشپهنهای فراگیرتر بود) جایگاهی کانونی در دانشگاه پیدا کرد. این سه را سه بنویژگی در الگوی مدرن برای دانشگاه و آموزش عالی میدانند که گاهی از آن با عنوان الگوی هومبولتی یاد میشود.
میتوان گفت که آنچه روششناسیِ علم جدید خوانده میشود نیز ریشه در این سه بُنویژگی در دانشگاهِ مدرن دارد. علم در دورانِ مدرن دیگر بحث و گفتوگو درباره آنچه گمان میرفت سخنانِ خدا (وحی) باشد نیست — میدانیم که علم در میانسدهها چنان بود — بلکه کوششیست برای دستیابی به حقایق عینی. ناگفته پیداست که چنان نگرشی به روششناسیِ علم ممکن نبود اگر راه برای پژوهش باز نمیشود و اگر از آزادیِ پژوهشگران پشتیبانی نمیشد. دانشگاهی نواُلگو که پا گرفت کمکم دانشی نواُلگو نیز زاییدن گرفت.
دانشگاهِ مدرن: نهادی ملی
گرچه دانشگاهِ مدرن با نگرشی نوین به علم درهمتنیده است، اما تاریخچهی دانشگاهِ مدرن را نمیتوان صرفاً با نظر به تاریخچهی علمِ جدید بهدرستی فهمید. سادهانگارانه است اگر گمان کنیم که در دورانِ مدرن دانشگاه به نهادی تبدیل شد که بیهیچ پروای دیگری صرفاً در جستجوی حقایقِ عینی بود. تأکید بر پژوهشمحوری و آزادیِ پژوهش در دانشگاهِ مدرن نباید ما را به این گمان اندازد که دانشگاه راهِ خودش را میرفت و کاری به جامعه نداشت. به دیگر سخن، دانشگاهِ مدرن جزیرهای جداافتاده از جامعه نبود بلکه در ربط و نسبت با جامعه و دولت و فرهنگ میبالید و پیش میرفت.
بهطورمشخصتر اگر بخواهیم بگوییم، دانشگاهِ مدرن در فرایند «ملیشدن» بود که در دلِ جامعه جا خوش کرد و بهطوررسمی نقشی و مسئولیتی مشخص در درونِ جامعه یافت. اصلاحات هومبولتی در پادشاهی پروس و اصلاحاتی مشابه که در فرانسه روی داد همگام بودند با پیدایش دولت-ملتها در اروپا.[1] از میان کارکردهایی که دانشگاهها در این برهه داشتند یکی هم — شاید مهمترین کارکرد — این بود که به «ملت» خدمت کنند و هویت ملی را تعریف و پشتیبانی کنند. حتا میشود گفت که در کاروباری که دانشگاهها در زمینهی علم و دانش داشتند نیز یک هدف مهم این بود که سنتهای ویژهای در زمینهی علم و دانش را سرزنده نگاه دارند، سنتهای ویژهای که تصور میشد ملّی یا از آنِ ملت هستند، تا از این راه هویتِ ملی را پاسداری کنند و ملت را از دیگر ملتها متمایز نگاه دارند.[2]
در اینجا خوب است بر نقشِ دانشگاهِ مدرن در «یگانگیبخشی» یا «همبستهسازی» انگشت بگذاریم. در زمینهی علم و دانش در دوران مدرن این باور رایج بوده که علوم با همدیگر ناسازگار نیستند یعنی اینطور نیست که هریک راهِ خودش را برود و درنتیجه ما با حقایقی متکثر و ناهمساز سردرگم شویم. این را گاهی تزِ «وحدت علوم» میخوانند، یعنی این تز که علوم و دانشهای گوناگون درحقیقت شاخههای درختی واحد هستند. اما کارِ یگانگیبخشی به جامعه و فرهنگ نیز کشیده میشد. قرار بود دانشگاهها همبستگیِ فرهنگی را ضمانت کنند و خود هم بیانِ اعلای همبستگیِ فرهنگی باشد.[3] آموزش و پژوهش عمدتاً در همین راستا بود.[4] این نقشِ همبستگیبخش را نه فقط از نظرگاه فرهنگی بلکه همچنین از نظرگاهی سیاسی میتوان دید. کاروبار دانشگاه در زمینهی تولید دانش نیز درواقع در این جهت بود که همبستگی را تأمین کند. دانشی که سودبخش شمرده میشد دانشی بود که بستری برای همبستگیِ ملی فراهم آورَد و مهارتها و حرفههایی — برای مثال در زمینهی پزشکی و سلامت و حقوق و قانونگذاری — را آموزش دهد که برای بقای ملت بهعنوان یک کلِ همبسته لازم بود، تا نظمِ عمومی و اجتماعی و سیاسی برای بقای دولت-ملت فراهم شود.
نکتهای که هماینک گفتیم نباید دقیقاً به معنای دخالتِ دولت یا حاکمیتِ سیاسی در دانشگاهها گرفته شود. در حالی که در دوران مدرن حاکمیت سیاسی وظیفه داشت آزادیِ آکادمیک را تضمین کند، دانشگاهها بودند که بستر و بنیادی برای حاکمیت سیاسی فراهم میآورند. در این معنا، علم و دانش و آموزش و پرورش و فرهنگ در جایگاهی فراتر و ارجمندتر از جایگاه دولت بودند.[5]
امروزه چگونه است؟
تا اینجا بهاختصار از بنویژگیهای دانشگاه در آن شکلی که در دوران مدرن پا گرفت گفتیم و نیز پیوندی را نشان دادیم که دانشگاهِ مدرن با دولت-ملت و جامعه و فرهنگ داشت. گفتیم که در دانشگاه مدرن و با الگوی هومبولتی بود که آموزش و پژوهش باهم گره خورد و از آزادی دانشگاهیان پشتیبانی شد و نقشی کانونی به فلسفه داده شد. همچنین گفتیم که با این ویژگیها دانشگاهها به دولت-ملت پاسخگو بودند و نقشی سیاسی-فرهنگی در هویتبخشی و وحدتبخشی و نظمدهی و تأمین نیازها در چارچوب ملی بر دوش داشتند.
از این همه امروزه چهها بر جا مانده و چهها در گذر زمان از کف رفته است؟ پیش از چیز بگوییم که هنوز هم آموزش و پژوهش در پیوندی تنگاتنگ هستند؛ میتوان گفت جایگاه پژوهش در کنار آموزش در دانشگاهها روزبهروز پررنگتر شده است. دربارهی ویژگیِ دوم یعنی آزادیِ آکادمیک باید اقرار کرد که امروزه آزادیِ دانشگاهیان در کاروبار دانش و پژوهش از جهاتی آسیب میبیند. در این باره برای مثال باید به سلطهی بازار و صنعت بر دانشگاه اشاره کرد، گرچه همزمان باید در نظر داشت که دانشگاهها در باخترزمین هرچه کمتر لازم است از حاکمیت سیاسی حساب ببرند. و اما دربارهی فلسفه هم ناگفته پیداست که نهتنها دیگر جایگاهی کانونی ندارد بلکه چنین مینماید که ارج و اعتبارش در نسبت به دیگر رشتههای دانشگاهی کمتر و کمتر میشود.
از اینها که بگذریم، گرچه هنوز در دانشگاهها بر سنتهای بومی و ملی تأکید میشود و نیازهای ملی در برنامهریزی برای پژوهش و آموزش لحاظ میشود، با روندهای جهانیشدن امروزه بهترین دانشگاهها نیز مرزهای ملی را درمینوردند و جهانی میشوند. جهانیشدنِ آموزش و پژوهش، تجاری شدنِ پژوهش و آموزش و بروندادهای پژوهشی و آموزشی، ارتباط آموزش و پژوهش با سرمایهداری نولیبرال، و رقابت در عرصهی جهانی برای دریافت پژوهانهها و بودجههای پژوهشی، اینها امروزه بسیاری از دانشگاه را تا اندازهای تابعِ نظام سرمایهداری جهانی کرده است. در سطح جهانی هم دانشگاهها و پژوهشگاهها در یک الگوی شدیداً مرکز-پیرامونی با هم در رقابت هستند.
ایدهی دانشگاه ایرانی
با نگاه به تصویری که تا اینجا در این نوشتار ترسیم کردیم، دربارهی دانشگاه در ایران چه میتوان گفت؟ اگر بخواهیم یک داوریِ کلی و سرجمع بکنیم، باید گفت که دانشگاه در ایران امروز چندان بویی از آن الگوی هومبولتی نبرده است. پیش از هر چیز ناگفته پیداست که آزادیِ آکادمیک در ایران متاعی نایاب است. حاکمیت سیاسی-مذهبی بر دانشگاه چیره است و به همهی شئوناتِ دانشگاه و دانشگاهیان دستاندازی میکند.
حتا از این هم فراتر، چنین نیست که دانشگاه در ایرانِ معاصر صرفاً نهادی باشد که فقط بخواهد کارِ خودش را بکند ولی دخالتهای حاکمیتِ سیاسی-مذهبی نگذارد. بلکه دانشگاه ایرانی تا اندازهای هم خودش به بازوی حاکمیت تبدیل شده است یعنی قدرتِ حاکم را تقویت میکند. همچنین، دانشگاه در ایرانِ امروز تا اندازهای هم تبدیل شده است به پهنهای جدا و سرگرمکننده و البته از نظر مالی وابسته به حاکمیت، و این نقش را ایفا میکند که بخشی از جامعه را مشغول و سرگرم و از نظرِ معاش وابسته نگه دارد و حواسشان را از مسائلِ سیاسی پرت کند و از مشارکتِ جدی در پهنهی عمومی بازدارد. شگفت نیست که حاکمیتی تمامیتخواه و غیرمردمی به چنان نهادِ بزرگ و غولپیکری نیاز دارد تا بخشی از جامعه (نخبگانِ جامعه) را سرگرم و وابسته نگاه دارد.[6]
با این روی اما آیا نمیتوان همین دانشگاهِ بیقدرت و ناآزاد را در عین حال بستری دانست برای دستیابی به آزادی، و گریزگاهی برای پناه بردن از دستِ استبداد، بستری که امید برود بتواند زمینه را برای تغییر فراهم سازد؟ پاسخ به این پرسش بستگی دارد به اینکه برآیندِ نیروها را چگونه محاسبه کنیم. ممکن است کسانی با نگاهی که هیچ کورسوهای امیدی را نادیده نمیگیرد وجود همین دانشگاهِ ناآزاد و حکومتیشده را بهتر از نبودش بدانند.
سازمانِ بیرونیِ دانشگاه در ایرانِ معاصر بسیار سترگ و غولپیکر شده است و بروندادِ پژوهشیِ این دستگاهِ عظیم نیز از نظر کمّی بسیار چشمگیر است. اما چنان بروندادی چندان ربطی به جامعه ندارد: تا اندازهای زیادی صرفاً بخشی از بازی رتبهبندی و رنگینک در سطح جهان است.
بهسختی میتوان باور کرد که دانشگاه ایرانی نهادی ملی است. ملیبودن در نگاه حاکمیت بهمعنای وابسته نبودن به قدرتِ حاکم و رها بودن از ایدئولوژیِ حاکم است؛ بیدلیل نیست که در ایران حتا نامِ «دانشگاه ملی» را نیز تغییر دادهاند. دانشگاهها در ایران البته نیاز جامعه به مهارتها را تأمین میکنند و — برای نمونه در حوزههای مهندسی و سلامت و قضایی — کارشناسان و متخصصانی به جامعه تحویل میدهند. موفقیتِ دانشگاهِ ایرانی در این کار را فقط با نظر به میزانِ بهرهمندیِ جامعه از تخصصها میتوان سنجید. از این کارکردِ مهارتآموزی که بگذریم اما ربط و نسبتِ دانشگاهِ ایرانی با جامعهی ایرانی چندان روشن نیست.
از این گذشته، در نظمی مرکز-پیرامونی که در سطح جهانی برقرار است، هم بهترین پژوهشگران و هم بهترین کارشناسان و متخصصان از ایران مهاجرت میکنند. کاروبارِ پژوهشگرانی که در ایران میمانند نیز باید از آن نظمِ مرکز-پیرامونی پیروی کند و در گرفتار در زنجیری باشد که رتبهبندیهای کمّی تحمیل میکنند، در حالی که فسادِ دانشگاهیِ فراگیر اجازه نمیدهد راهی بهسمتِ کیفیتگرایی باز شود. یعنی دانشگاهی که هنوز ملی نشده و با جامعهی خود پیوند نیافته است اکنون ناچار است جهانی شود آنهم به شکلی فسادآمیز و بیهوده که بخشِ بزرگی از نیروی انسانیِ جامعه را هدر میدهد. با نظر به این مختصات، میتوان جایگاهِ دانشگاه در ایران معاصر را ترسیم کرد: نهادی که بخشی از نیاز جامعه به مهارتها را تأمین میکند؛ تا اندازهای بلاتکلیف و بیجایگاه است؛ تا اندازهای مستأصل و در چنبرهی حاکمیتِ ایدئولوژیک است؛ تا اندازهای تقویتکنندهی حاکمیت است و چون بازوی آن عمل میکند؛ بهعنوان نهادی خنثا و در عین حال وابسته هم تا اندازهای کارکردِ سرگرمکنندگی و بازدارندگی دارد یعنی بخشی از جامعه را از حضور در پهنهی عمومی و مشارکت در سرنوشت جمعی بازمیدارد؛ و تا اندازهای متأثر از نظمِ جهانی است و از این نظم آسیب میبیند.
––––––––––––––––––
پانویسها
[1] پیوندی که دانشگاه مدرن با پیدایش دولت-ملتها داشت در اثر زیر کاویده شده است:
Wittrock, Björn (1993). “The Modern University: The Three Transformations”. In: Rothblatt and Wittrock 1993.
[2] دربارهی نقش و کارکردی که دانشگاه مدرن در قبال ملت ایفا میکرد در این منبع با تفصیل بیشتر بحث شده است:
Neave, Guy (2000). “Universities‟ Responsibility to Society: An Historical Exploration of an Enduring Issue”. In: Neave, Guy (ed.). The Universities‟ Responsibilities to Societies. International Perspectives. Amsterdam: Pergamon Press.
[3] نقش دانشگاه در همبستگیِ فرهنگی در دیدگاه ایدهباورانِ آلمانی در اثر زیر بحث شده است:
Neave, Guy (2001). “The European Dimension in Higher Education: An Excursion into the Modern Use of Historical Analogues”. In: Huisman, Jeroen, Peter Maassen, and Guy Neave (eds.). Higher Education and the State. The International Dimension of Higher Education. Amsterdam: Pergamon Press.
[4] پژوهشگران در این زمینه به واژهی Bildung در زبان آلمانی اشاره میکنند که هم آموزش و پرورش را میرساند و هم فرهنگ را. هومبولت نیز معنای گستردهای از Bildung را در نظر داشته است. بررسی این انگاره در نظر هومبولت و برخی دیگر از اندیشمندان آلمانی را در اثر زیر میتوان یافت:
Bruford, W.H. (1975). The German Tradition of Self-Cultivation: Bildung from Humboldt to Thomas Mann, London: Cambridge University Press.
[5] این نکته را از (Neave, Guy (2001)) گرفتهام.
[6] بسیاری از پژوهشگران شکلگیریِ دانشگاهِ مدرن را از منظری سیاسی بررسیده و نقش امر سیاسی در این باره را نشان دادهاند. در اثر زیر اما نویسنده تا جایی پیش میرود که علتِ اصلیِ شکلگیریِ دانشگاهِ مدرن را سیاسی میداند و انگشت میگذارد بر همین کارکرد سرگرمکردن نخبگان جامعه و پرت کردن حواسشان از مسائل سیاسی.
O’Bole, Lenore (1983). “Learning for Its Own Sake: The German University as Nineteenth-Century Model”. Comparative Studies in Society and History. Vol. 25. Issue 1. January.
نظرها
دانشجو
مقاله ای جمع و جور و بسیار جالبی است, تشکر. هیچگاه فکر نمی کردم که چنین مجموعه ای گسترده ای از فیلسوفان مختلف در باره دانشگاه مطلب نوشته باشند, که به هر صورت چنین توجهی از سوی فیلسوفان و جامعه شناسان معاصر نباید چندان تعجب آور باشد. اکثر این فیلسوفان و جامعه شناسان, اگر نه تمامی آنها, حاصل تحصیل و تعلیمات دانشگاهی هستند. چند نکته به نظر رسید که اینجا به صورت فشرده طرح می شود, اگر فرصت شد باید مقداری مفصل تر بدانها پرداخت: ۱) ایران باستان در دوران ساسانیان یکی از عظیم ترین دانشگاه های دوران خود را داشت. در دانشنامهء "ویکی پدیا" این مرکز علمی و آموزشی که در ۱۶, ۱۷ قرن پیش وجود داشته است چنین توصیف شده: "دانشگاه گندی شاپور یا جندی شاپور یکی از مراکز علمیِ مهمِ در زمان ساسانیان بودهاست؛ و با بیش از ۱۷ سده قدمت، از باستانیترین مراکز آموزشی خاورمیانه محسوب میشود. در این دانشگاه آموزشهایی در حوزههای پزشکی، فلسفه، الهیات و علوم ارائه میشد. این آموزشها بر اساس سنت زرتشتی و ایرانی، و همچنین با بهره بردن از سنت یونانی و هندی بود. نهادِ جدیدِ بیمارستان به عنوان مرکز درمان و آموزش پزشکی نیز در این دانشگاه شکل گرفت که اهمیت و تأثیر بسیاری در تاریخ علم پزشکی داشتهاست. به علاوه بیمارستانِ این دانشگاه، مهمترین مرکز پزشکی جهانِ باستان در قرنهای ۶ و ۷ میلادی بودهاست." با چنین سابقه ای بی مانند آیا نمی توان و نباید گفت تاریخ معاصر ما چیزی نیست بیش از درجا زدن های مکرر؟ ۲) دانشگاه و به طور کلی مقولهء "آموزش عالی" در دوران نئولیبرالیسم وارد مرحلهء نوینی شده است. از بین رفتن هر چه بیشتر تحرک اجتماعی در جوامع غربی آن وجه و نقش ویژهء مدرک دانشگاهی را که سابقا وجود داشته از بین برده است. مقالهء ذیل نقدی است از برخورد نئولیبرالی به دانشگاه ?What is Left in the Neoliberal University Mir Ali Hosseini *** ۳) دوران کرونا و عدم حضور فردی در دانشگاه ها تا حدود زیادی موجودیت و حیات دانشگاه ها را به زیر سوال کشیده است. بسیاری از دانشگاه ها اکنون با کاهش و تقلیل درآمد روبرو می باشند. بحران کرونا که پس از سه سال تبدیل به دوران کرونا شده است مسلما در شکل و شمایل و نحوه های مدیریت دانشگاه در سالهای آتی تاثیر های بسزایی خواهد داشت. ۴) دانشگاه و پژوهشکدهء کارگری بمثابه بدیلی در مقابل نهادهای آموزش عالی بورژوازی: اکنون در جوامع غربی "مراکز آموزش کارگری" معمولا شامل مراکز تحصیلی و برنامه هایی است که برای کارگرانی که در صبح باید کار کنند و نمیتوانند به دانشگاه بروند (و اکثرا زن هستند) در نظر گرفته شده است. خود این حقیر چند سالی در یکی از این مراکز کار میکردم و در مجموع تجربهء جالبی بود, تا بودجهء ما هم تقلیل یافت و ما نیز بیکار شدیم. اما در اینجا منظور از یک "دانشگاه و پژوهشکدهء کارگری" مرکزی است که با برنامه های صریح و شفاف ضد سرمایه دارانه در حیطه های مختلف آموزشی, تعلیماتی نوین و منحصر بفرد برای کارگران ارائه دهد. سوای تعلیمات روزمره در علوم و رشته های مختلف معمولی (فن آوری و علوم اطلاعاتی, علوم تجربی و اجتماعی, ادبیات, هنر,...) این دانشگاه یک سری برنامه های اصلی و بنیادین (core curriculum) نیز خواهد داشت که در زمینه ها و ساحت های فلسفه, اقتصاد-سیاسی و تاریخ یک سری برنامه های تحصیلی منحصر بفردی از دیدی کارگری و با یک چشم انداز ضد سرمایه داری عرضه خواهد کرد. به طور مختصر چنین برنامه هایی شامل: ۱)فلسفه: برداشت مادی از تاریخ (Materialist Conception of History), ماتریالیسم تصادفی (Aleatory Materialism), معرفت شناسی ماتریالیستی, نظریه های شناخت ماتریالیستی. ۲) اقتصاد-سیاسی رادیکال, مارکسی, فمینیستی: از سه جلد سرمایه تا دست آوردهای اقتصاد-سیاسی رادیکال در قرن بیست و یکم, نقد از بحران های ساختاری سرمایه داری. ۳) تاریخ طبقهء کارگر و جنبش های خود مدیریتی و خود سازماندهی شده کارگران و زحمتکشان (از کمون پاریس تا کمون های قرن بیست و یکم)
حسین از تبریز
به نظرم بهتر بود بخش بزرگتری از مقاله به نقش دانشگاه در ایران بیشتر اختصاص میافت و این نقش بیشتر کاویده میشد. چون موضوع مقاله هم همین بوده. و درست است که دانشگاه در ایران ملی نیست ولی باید بیشتر بررسی کرد که دقیقاً این نهاد چه نقشی را ایفا میکند چون به هر حال نهاد کوچک و حاشیهای هم نیست.
حسین مختاری
دانشگاه ایرانی در حقیقت زمینه ی ظهور پدیده ای نوگرا به نام جهانی شدن است. جهانی شدن کشور در چارچوب دست یابی به الگوهای پیشرفت جامعه ی جهانی صورت می گیرد. جهانی شدن کشور نیز به معنای این است که جامعه ی کشوری در حال توسعه مانند ایران بتواند بی هیچ مانعی با کشورهای توسعه یافته تر همراه شود و با آن ها در مسائل بنیادین سازش کند. با این فرض دانشگاه ایرانی دانشگاهی است که دست کم بتواند دانشگاهیان روشن فکری را که ملیت ایرانی دارند ولی در خارج از کشور زندگی می کنند بپذیرد. دانشگاه ایرانی و ایده اش از نبودن بستری برای آموزش و پژوهش بومی سرچشمه می گیرد.