آموزش و پرورش، دانشگاه، و جامعه
آموزههایی از یوهان گوتلیب فیشته
جویا آروین − در این نوشتار نگاهی میاندازیم به برخی آموزههای فیشته در زمینهی آموزش و پرورش و دانشگاه. نخست به دیدگاهش در زمینهی آموزش و پرورشِ درست میپردازیم، سپس دیدگاهش را در زمینهی رابطهی دانشگاه و آموزش و پرورش با جامعه بررسی میکنیم.
آموزش و پرورش چگونه باید باشد؟
میتوان چهار اصل را در آن گونه آموزش و پرورشی که فیشته میپسندد بازشناخت:
- (یک) دانشآموزان و دانشجویان باید اندیشگر و از نظر فکری مستقل بار آیند یعنی استعدادشان در درست دیدن و درست داوری کردن و درست استدلال کردن شکوفا شود؛
- (دو) دانشآموزان و دانشجویان نباید ناگزیر باشند مفهومهایی پیچیده و انتزاعی بیاموزند بلکه باید تشویق شوند که از طریقِ کار خوشایند و دلپذیر که شخصاً انجام میدهند بیاموزند یعنی خود در آموزش مشارکت کنند و علایق خود را دنبال کنند؛
- (سه) دانشآموزان و دانشجویان باید در کنار آموزش نظری از آموزش عملی و مهارتآموزی نیز برخوردار شوند؛ و
- (چهار) همزمان با پرورش قوهی اندیشه و مهارتآموزی، حس اخلاقی نیز باید در دانشآموزان و دانشجویان پرورش یابد.[1]
تأکیدی که فیشته بر استقلال فکری دارد جایگاهی ویژه و ارجمند را بازتاب میدهد که او در کل فلسفهاش به آزادی میدهد. افزون بر این، با تأکید بر استقلال فکری و کار عملی و تجربی و آموزش غیرانتزاعی، فیشته از نگرشی که در در دوران سنت و بهویژه در میانسدهها در این باره رایج بود فاصله میگیرد. اما آنجا که بر پرورش حس اخلاقی تأکید میکند و، چنانکه خواهیم دید، میخواهد انسانی سرآمد و بیآک بپروراند تا به کار ملت و دولت بیاید، سخنش پژواکی سنتی دارد و بهویژه دیدگاه افلاتون در کتاب جمهوری را به یاد میآورد که میخواست آدمهایی سرآمد برای کشور تربیت کند.
در زمینهی آموزش اخلاقی، در نظر فیشته هدف از آموزش و پرورش این است که فردهایی خودآیین ساخته شوند، فردهایی که از درون و از بن و پایه نیک استند و خودخواسته و خودآگاهانه، بیآنکه انگیزش یا پاداشی در کار باشد و بیآنکه زوری از بیرون بر آنان باشد، به نیکی و راستی گرایش دارند. ناگفته پیداست که اخلاقی که او از راهِ آموزش و پرورش میجوید آشکارا گونهای اخلاق در معنایی کانتی است.
گفتنی ست که حتا در زمینهی اخلاق هم باز فیشته بر استقلال فکری و اندیشهی آزاد تأکید دارد. به دید فیشته نمیتوان اخلاق را از راهِ موعظه و زهدآموزی و پیرویِ کورکورانه به دانشجو یاد داد، بلکه باید کاری کرد که آن گرایشی که هر انسانی به اندیشهی آزادانه و مستقل دارد — گرایشی که در هر انسانی درونی و زیستاری است — پرورش یابد و شکوفا شود.
میدانیم که ایمانوئل کانت بر استقلال فکری و جرأت اندیشیدن داشتن بسیار تأکید داشت. فلسفهی فیشته را هم باید در راستای فلسفهی کانت دید. او تأکید دارد که نباید به دانشجو آموخت که به چه بیندیشد بلکه باید به او آموخت که چگونه بیندیشد. برای همین است که او اساساً میانهی خوبی با آموزش از راهِ بهخاطرسپردن و حفظ کردنِ چیزهایی که دیگران گفتهاند ندارد بلکه بر کار شخصی و دریافت و تجربهی شخصی تأکید دارد. در نظر او:
«حافظه وقتی بهتنهایی به کار بسته شود و در خدمت هدف ذهنیِ دیگری نباشد انفعالِ ذهن است و نه فعلیتِ ذهن. و میشود بهآسانی دانست که دانشآموزان و دانشجویان اصلاً دوست ندارند در چنین حالتِ منفعلی باشند»[2]
تأکیدی که فیشته در آن زمان بر خوشایند و دلپذیر بودنِ یادگیری دارد، در کنار پافشاریاش بر اینکه دانشآموزان و دانشجویان از طریق «کارِ شخصی» (self-activity) بیاموزند، ممکن است برای خواننده امروزی بسیار جالب است. او میگوید:
«… دانشآموز یا دانشجو دلخواسته و با خوشی یاد میگیرد و تا جایی که چنین نیرویی در کار باشد او نمیخواهد کار دیگری جز یاد گرفتن بکند، چراکه وقتی چیزی یاد میگیرد شخصاً در کار و فعالیت است و این بهخودیخود به او برترین خوشیهای ممکن را میدهد. بدینسان ما در اینجا نشانهی آشکاری یافتهایم برای آموزش و پرورشِ درست: گذشته از گرایشها یا میلهای گوناگونی که دانشآموزان و دانشجویان دارند، بیاستثنا هر دانشآموز یا دانشجویی که درست آموزش میبیند با خوشی و لذت یاد میگیرد و با عشق، فقط برای یاد گرفتن یاد میگیرد و نه به هیچ دلیلِ دیگری. پس ما ابزاری [یعنی کارِ شخصیِ محصل] یافتهایم تا این عشق ناب به یاد گرفتن را برانگیزیم و آن را مبنا و اساسِ هر دانشی کنیم جوری که آنچه دانشآموز یا دانشجو یاد میگیرد از طریق این عشق باشد.»[3]
با وجود چنین تأکیدی اما در دیدگاه فیشته روشن نیست چگونه باید عشق به یادگیری، یعنی یادگیری صرفاً برای یادگیری، را در هماهنگی و همخوانی با برنامهریزیِ آموزشی و آموختنِ مهارتهای ضروری قرار داد.
آموزش و پرورش و جامعه
زمانی که از ۱۳ دسامبر ۱۸۰۷ فیشته یک سلسله درسگفتار با عنوان «سخنانی خطاب به ملت آلمان» را آغاز کرد یک سالی میشد که برلین به دست فرانسویها افتاده بود. آن ایدهی محوری که او در این درسگفتارها دنبال میکند ایدهی بازسازیِ ملت آلمان است، اما جالب است که در آن زمان در واقعیت هیچ جغرافیایی در کار نبود که بتوان کشور آلمان نام نهاد، و تعبیر «ملت آلمان» هم معنای چندان روشنی نداشت. چنان درسگفتارهایی که سرشار از شور ملیگرایانه بود در چنان زمانی و با خطرهایی که ممکن بود برای فیشته داشته باشد به این درسگفتارها جایگاهی ویژه در تاریخ ملیگرایی داده است. این درسگفتارها اما از این جهت نیز اهمیت دارد که دیدگاه او دربارهی آموزش و پرورش و نهاد دانشگاه را بازتاب میدهد.
فیشته در دیدگاههایش در بارهی دانشگاه بیش از دیگر ایدهباوران آلمانی به جایگاهِ دانشگاه در جامعه، ارتباط آن به سیاست و پاسخگوییِ آن به ملت نظر داشت. این ویژگی به حدی در دیدگاه فیشته غلیظ است که حتا اندکی بیش از یک سده پساتر هایدگر از این رویکرد فیشته تأثیر میپذیرد. همچنین، گرچه او معمولاً دربارهی آموزش و پرورش بهطورکلی — شامل هم آموزش مقدماتی و هم آموزش عالی — سخن میگوید، اما در دیدگاه او نقش آموزش عالی در جامعه اهمیت ویژهای دارد.
در «سخنانی خطاب به ملت آلمان» فیشته تأکید میکند که بازسازیِ ملت چیزی بیش از کار سیاسی میخواهد — آنچه افزون بر و مقدم بر سیاست لازم است آموزش و پرورشِ درست است. فیشته در این درسگفتارها بر این باور است که انسان در عصر مدرن یکسره رو به تباهی رفته است جوری که بایسته است یکسره از نو بیاغازیم و طرحی سراپا نو دراندازیم و این کار فقط از راهِ بازسازیِ آموزش شدنی است. بدینسان فیشته از سازماندهیِ دانشگاه به شیوهای بنیادی و فراگیر هواداری میکرد؛ او میخواست طرحی نو در زمینهی دانشگاه دراندازد. میگوید:
«دولتی استوار بر خرد را نمیتوان با ابزارهای دروغین و بیپایه و برآمده از چیزهای قدیمی و در دسترس ساخت. بلکه برای ساختن چنان دولتی نخست باید ملت را پرورش و آموزش داد. فقط آن ملتی که پیش از هرچیز راهی یافته باشد که، با کار و کوشش واقعی، انسانی سرآمد و بیآک پرورش دهد خواهد توانست راهی بیابد که دولتی سرآمد و بیآک پدید آورد.»[4]
گرچه فیشته میخواهد چنان برنامهای در زمینهی آموزش در سطحی ملی پیاده شود اما معتقد است زانپس باید آن را به سطحی فراملی هم گستراند. بهطورکلی ملیگرایی و میهنپرستی در دیدگاه فیشته با گونهای جهانمیهنی پیوند میخورد. او بر این باور است که عشق به مهین با عشق به انسانیت بهطورکلی ناسازگار نیست. بر این اساس، آموزش و پرورش و بهویژه آموزش عالی نیز در دیدگاه او باید در جهت ساختنِ ملت و همچنین ساختنِ جهان باشد، گرچه به هر روی اولی بر دومی مقدم است.
همچنین، چنانکه گفتیم، در دیدگاه فیشته آموزش و پرورش باید چنان باشد که خردورزی و استقلال فکری را در دانشجو و دانشآموز بپروراند. از این رو بهآسانی نمیشود گونهای ملیگراییِ متعصبانه و کورکورانه را به او نسبت داد. از اینها که بگذریم، او چنانکه دیدیم در دیدگاه خود دربارهی آموزش و پرورش بر آموزش اخلاقی تأکید دارد و اخلاقی که او در نظر دارد اخلاقی مبتنی بر فلسفهی کانت است که کردار نیک را کرداری میداند که از هرگونه سوداندیشی رها ست، کرداری که بر نیتِ نیک استوار است. در چنین نگرشی انسان صرفاً از آن جهت که انسان است موضوع اخلاق است و زینرو فرق گذاشتن میان انسانها — برای مثال، از جهت ملیت یا زبان — با این نگرش اخلاقی نمیخواند.
باری، آن نظمی که به هر روی برای دوام و بقای جامعه یا ملت ضروری است در نظر فیشته باید از طریق آموزش و پرورش پدید آید. راستین هدفی که آموزش و پرورش دارد این است که دانشجو را آماده کند تا بتواند از پیشِ خود یک نظمِ اخلاقیِ آرمانی را در انگارِش آورد — آن نظم آرمانی نیز در واقع همان ملت ِآرمانی است، همان حاکمیتِ سیاسیِ آرمانی است — چراکه وقتی توانست از آن انگارهای در ذهنش بیافریند آنگاه عاشقانه دل در گروِ آن میبندد و آن را میخواهد و میجوید و میکوشد آن را بودش بخشد. در نظر او، آموزش و پرورش تا زمانِ او درست وارونهی این بوده است:
«در آن گونه سیاستی که تاکنون در آموزشِ فرد در جامعه به کار بستهاند این فرض را همه جا بیچونوچرا و مسلم گرفتهاند که که هر انسانی به خود عشق میورزد و بهبودِ حسیِ خویش را میجوید. هدف که هدفی نیکو بود این بود که رفاه و بهروزیِ همگانی را تأمین کنند اما این را، بهمیانجیِ بیم و امید، به این عشقِ مادی و طبیعی به خود پیوند دادند [طوری که هرکس از ترس یا بهخاطر منفعتاش رفاه همگانی را پاس بدارد].»[5]
این گونه آموزش و پرورش چیزی نیست که با دیدگاه فیشته در زمینهی اخلاق — دیدگاهی که سخت کانتی است — سازگار باشد. چیزی که او میخواهد نیکی برای نیکی است. او اخلاقی میخواهد که در ژرفای ضمیرِ هر انسانی نیکوکاری بیهیچ گونه چشمداشتی را پرورش دهد. حالب است که او نهتنها رفاه و بهروزیِ همگانی بلکه حتا میهندوستی و ملیگرایی را با نیکیِ اخلاقی در این معنا پیوند میدهد:
«زینرو ضرورت نیز ما را وا میدارد که بخواهیم انسانهایی پرورش دهیم که در سرشت و در بنیاد نیک باشند، چراکه ملت آلمان فقط در وجودِ چنان انسانهایی بقا مییابد. انسانهای بدکار و بَدخو کاری جز این نمیکنند که این ملت را با مردمانی بیگانه درمیآمیزند. پس باید این خودخواهی یا عشق به خود را که دیگر هیچ سودی برای ما ندارد با عشقی از سنخی دیگر جایگزین کنیم، عشقی که بیمیانجی رو به نیکی دارد، برای خودِ نیکی و نه چیزی دیگر، و چنین عشقی را در ذهن و ضمیرِ همهی کسانی که دوست داریم در ملتِ ما باشند بنشانیم.»[6]
ملت یا جامعهای که فیشته میخواهد زینسان از راهِ اخلاق پایه نهد «ملکوت غایات» در دیدگاه کانت را به یاد میآورد. ملکوت غایات قلمروی ست که هر انسانی از آن جهت که انسان است غایت و موضوع فعل اخلاقی و همزمان از طریقِ ارادهی نیک واضعِ دستورِ اخلاقی است. چنین جامعهی آرمانی البته شاید در دنیای واقعی هیچگاه ساخته نشود، اما میتوان آن را چونان آرمانی سرلوحهی کار و برنامهریزیِ آموزشی قرار داد. از این نکته که بگذریم، چنانکه از گفتاوردِ بالا برمیآید فیشته آشکارا ملیگرایی و میهندوستی را امری اخلاقی میداند، آنهم نه اخلاقی سوداندیش بلکه اخلاقی نیکیاندیش در معنای کانتی.
برآیند
آن گونه ملیگرایی یا میهندوستی که در دیدگاه فیشته در زمینهی آموزش و پرورش هست شاید برای خوانندهی امروزین که به گونهگون شیوهها جهانی یا جهانزده شده است چندان قابل درک نباشد. همچنین، چنانکه دیدیم، به نظر میرسد تأکیدِ فیشته بر استقلال فکری در آموزش و پرورش، تأکیدِ او بر عشق به یادگیری و یادگیری برای یادگیری، و نیز تأکیدِ او بر آموزشِ اخلاق در معنای کانتی ناسازواریهایی با دیدگاه او در زمینهی ملیگرایی و میهندوستی داشته باشد. با این همه اما میتوان دیدگاه او در زمینهی میهندوستی و ملیگرایی را در بافتاری تاریخی که ویژهی آن است جای داد تا بتوان با آسودگی از دیگر آموزههایش بهره بُرد.
میتوان گفت تأکید فیشته بر اینکه آموزش و پرورش برای پدید آوردنِ نظمی سیاسی-اخلاقی است در جوامع توسعهیافته هرچه بیشتر محقق شده است. در این جوامع دانشآموزان و دانشجویان آموزشهایی که کاربردی و برای زندگی ضروری هستند دریافت میکنند و سپس به نظمی اجتماعی-سیاسی که کمابیش شایستهسالار است وارد میشوند. در جوامعی که هنوز بهدرستی توسعه نیافتهاند اما وضعیت باژگونهی این است: آموزشهایی که به هیچ کاری نمیآیند، درنتیجه بیکاری و بیجایگاهیِ دانشجو پس از دورانِ تحصیل، با بینظمی و فسادی غیراخلاقی که چفتوبستهای جامعه را کمکم سست میکند و جامعه را بهسوی فروپاشی میبرد. پس شاید بد نباشد ملیگراییِ فیشتهای در زمینهی آموزش را هم از این نظرگاه بنگریم: پدید آوردنِ نظمی سیاسی-اخلاقی از طریقِ آموزش و پرورش.
همچنین، خوشایند و دلپذیر بودنِ یادگیری و نیز پرورشِ استقلالِ فکری از طریق آموزش ازجمله خواستههای فیشته در زمینهی آموزش و پرورش است که امروزه تا اندازهی بالایی در جوامع توسعهیافته محقق شده است ولی در دیگر جوامعی چون جامعهی ما آگاهی در این باره تازه اکنون کمکم دارد در میانِ مردم شکل میگیرد.
––––––––––
پانویسها
[1] چنین اصولی را فیشته چنانکه خود میگوید از اندیشمند سویسی یوهان هاینریش پستالوزی گرفته است که او را از بنیانگذاران آموزش و پرورش جدید در اروپا میدانند.
[2] Gregory Moore (ed.), Fichte: Addresses to the German Nation (Cambridge: Cambridge University Press, 2008.( p.29.
[3] ibid, p.26.
[4] p.81.
[5] ibid, p.24.
[6] ibid, p.25.
نظرها
سپیده
به نظر میرسد در همه جای دنیا دانشگاه هنوز یک نهاد ملی است و منافع ملی را تامین میکند. در این نوشته هم آمده که دانشگاه جدید با نگاهی ملی ساخته شده. برای من جالب است که در ایران دانشگاه چه نهادی است؟ هیچ نفعی ملی دارد؟