روایت سپیده فرهان از رنج انکارشده زندانیان عادی و ستاندن هویت انسانی در زندان قرچک
سپیده فرهان در گفتوگو با زمانه از شرایط بسیار ناگوار زندان قرچک ورامین میگوید. از فقدان امکانات تا شغلهای غیرانسانی که زندانیان برای داشتن درآمدی ناچیز به آنها تن میدهند. به گفته او رنج زندانیان بندهای عمومی زندان قرچک انکار میشود و هویت انسانی از آنان گرفته شده است.
در زندان قرچک، شما با یک جامعه بحرانزده طرف هستید. زندان پر است از آدمهای زخم خورده و آزار دیده. آدمهایی که واقعا زندگیشان تباه شده است ...
آنچه در زندانهای ایران میگذرد، بخش بزرگی از نقض سیستماتیک حقوق بشر علیه زندانیانی است که به اتهامهای مختلف دوران حبس خود را سپری میکنند. روایتهایی که از زندانهای ایران و آنچه پشت دیوارهای بلند آنها میگذرد، عموما روایت زندانیان سیاسی از شرایط بندها، نحوه برخورد زندانبانها و بازجوها، شکنجهها و نقض قوانینی هستند که در حق همین دسته مشخص از زندانیان (سیاسی) صورت میگیرد. زندانیان سیاسی به واسطه عوامل مختلفی -حساسیت جامعه و حمایت نهادهای مدنی و حقوق بشری و ...- تا حدی صدایشان بلندتر از دیگر زندانیان با جرایم غیرسیاسی است برای اطلاعرسانی در مورد آنچه پشت دیوارهای مخوف زندان اتفاق میافتد.
اما زندانیان جرایم غیرسیاسی نیز به اندازه زندانیان سیاسی از نقض حقوقشان در زندان آسیب میبینند (در موارد متعددی گاه شدیدتر از زندانیان سیاسی)، منتها به این دلیل که نه از سوی جامعه و نه حتی از سوی خانوادههایشان معمولا حمایت نمیشوند، صدایشان از رنجی که میکشند، شنیده نمیشود.
سپیده فرهان (فرحآبادی)، زندانی سیاسی سابق، فعال مدنی و یکی از معترضانی که به دلیل شرکت در اعتراضهای سراسری دی ماه ۱۳۹۶ بازداشت و حکم زندان دریافت کرد، در گفتوگو با زمانه از تجربیاتش درباره بازداشت، بازجویی، دادگاه و دوران زندان میگوید.
در قسمت دوم از گفتوگو با سپیده فرهان، او از آنچه در زندان قرچک ورامین تجربه کرده میگوید. از زندانیان بندهای عادی که چگونه مورد بدترین شکل از نقض حقوق و زیر پا گذاشتن کرامت انسانی توسط سیستم قضایی، سازمان زندانها و مسئولان زندان قرار میگیرند.
سپیده فرهان تیر ماه ۱۴۰۰ با مرخصی متصل به آزادی از زندان آزاد شد. او زمانی که دوران حبس خود را در زندان اوین سپری میکرد توسط وزارت اطلاعات برای بازجویی احضار شد و مأمورهای زندان او را تهدید کردند اگر به بازجویی نرود، به زندان قرچک فرستاده خواهد شد. سپیده فرهان از این کار امتناع کرد و نهایتا در تاریخ ۱۵ تیر ماه ۱۳۹۹ به زندان قرچک تبعید شد.
قرچک، زندانی مملو از زندانیان آزاردیده و رنج انکار شده
ندامتگاه شهر ری که به زندان قرچک ورامین معروف است، یکی از زندانهای مخصوص نگهداری زنان با جرایم عمومی است. زندان قرچک در شهرستان ری و بیابانهای جنوب شرقی تهران واقع شده است. ساختمان این زندان از چند سوله بزرگ ساخته شده که ابتدا مرغداری و پس از آن مرکز ترک اعتیاد مردان بود اما نهایتا در سال ۱۳۸۹ به زندان زنان تبدیل شد.
زندان قرچک ورامین فاقد استاندارهای لازم برای نگهداری زندانیان است. سپیده فرهان که بخشی از دوران محکومیت خود را در این زندان قرچک گذرانده، آن را چنین توصیف میکند:
«در زندان قرچک شما با یک جامعه بحرانزده طرف هستید که پر است از آدمهای زخمخورده و آزاردیده. آدمهایی که واقعا زندگیشان تباه شده است …. در زندان قرچک حدود ۲۰۰ نفر را در فضایی که در اصل برای ۲۰-۲۵ نفر تعبیه شده، نگهداری میکنند. کوچکترین امکانات رفاهی هم در اختیار زندانیان نیست. برای غذا، آب آشامیدنی و حتی هوایی که تنفس میکنید تحت فشار هستید .… حداقلهای انسانی را در قرچک از زندانیان میگیرند. بندهای عمومی نه تنها فضای کمتری دارند، جیره غذایی خیلی کمتری هم دارند و بعضی وقتها بابت یک قاشق برنج بین زندانیان دعوا میشود. شرایط برای کسانی که اوضاع مالی خوبی ندارند یا کسی نیست برای آنها پول واریز کند، به مراتب بدتر است.»
سپیده فرهان در ادامه به گرانفروشی فروشگاه زندان قرچک و شرایط بسیار بد اقتصادی زندانیان اشاره میکند. اینکه برخی زندانیان گاهی مجبور هستند برای داشتن درآمدی ناچیز در زندان به کارهای سخت و غیرانسانی روی بیاورند:
«زمانی که من قرچک بودم یک بطری آب معدنی از هزار و ۵۰۰ تومان به پنج هزار تومان افزایش قیمت پیدا کرده بود و زندانیان واقعا توان خرید نداشتند. آنان اغلب ناچار بودند آب شور قرچک را بنوشند. خوردن آب شور قرچک هم بیشتر باعث تشنگی میشود. برخی از زندانیان برای اینکه درآمد ناچیزی داشته باشند مجبورند در زندان برای اشخاص کار کنند. مثلا یکی از کارها این است که مبلغ کمی میگیرند تا در صف تلفن یا فروشگاه به جای شخص دیگری بایستند، یا به جای دیگران ظرف و لباس بشویند. کارگری و نظافت میکنند. حتی بعضی از زندانیان هستند که وقتی به حمام میروند، کسی که برایشان کار میکند تمام مدت پشت در حمام کشیک میایستد تا کسی در حمام را باز نکند، یا لباسهایش را نگه میدارند یا اگر آب سرد بشود، باید سریع برود به افسر نگهبانی خبر بدهند که آب سرد شده. چنین اتفاقاتی در زندان قرچک در حال وقوع است ....»
سپیده قلیان، دیگر زندانی سیاسی که در حال حاضر دوران حبس خود را در زندان اوین سپری میکند، پیشتر (دوم ژانویه ۲۰۲۰/ ۱۲ دی ۱۳۹۸) در حساب کاربری خود در توئیتر درباره شرایط نامناسب زندان قرچک ورامین نوشت و آنجا را «آخر دنیا!» توصیف کرد.
سپیده فرهان نیز که تجربیات مشابهی از زندان قرچک داشته، میگوید در زندان قرچک «هویت انسانی را از زندانیان میگیرند». او تأکید میکند که زندان قرچک در حومه تهران به عنوان پایتخت قرار دارد و دارای چنین شرایط غیرانسانیای است:
«در نظر بگیرید این زندان مخصوص زنان است و در حومه تهران قرار دارد که کلی بازدید از آن صورت میگیرد و خبرهای زیادی درباره آن منتشر میشود. وقتی این زندان چنین وضعیتی دارد، در نظر بگیرید در زندانهای شهرستانها چه شرایطی حاکم است!»
سپیده فرهان در گفتوگو با زمانه از مشکلات و محدویتهای بند هشت زندان قرچک که مخصوص نگهداری زندانیان سیاسی است میگوید. محدودیتهایی که زندانیان این بند را با مشکلاتی به مراتب بیشتر از دیگر زندانیان روبهرو میکند:
«زندانیان سیاسی در بند هشت کمتر از زندانیان بند عمومی تلفن دارند ولی در بند عمومی از زمان آمار صبح تا آمار شب تلفنها باز است. در بند زندانیان سیاسی، زندانیها تنها دو روز در هفته اجازه تلفن دارند و هر بار تنها ۱۰ دقیقه. با توجه به اینکه مسیر خانوادهها به زندان قرچک دور است، عملا ارتباط زندانیان با خانوادههایشان خیلی محدود میشود. زندانیان بند سیاسی به شدت محدود هستند. درِ بند به صورت مداوم بسته است و امکان ارتباط گرفتن با دیگر زندانیان وجود دارد و در صورت برقراری ارتباط با دیگر زندانیان، حفاظت زندان به شدت برخورد و تهدید میکند. در مواردی زندانیانی که کار دارند، کارشان را از آنها میگیرند. حتی زمانی که زندانیان بند هشت میخواهند به بهداری بروند، حدود نیم ساعت پشت در منتظر میمانند. یعنی اصلا نمیخواهند زندانیان این بند با بیرون ارتباط داشته باشند.»
به گفته سپیده فرهان، زندانیان سیاسی محبوس در بند هشت از کلیه امکانات زندان مانند باشگاه ورزش و کتابخانه محروم هستند، به صورتی که رفت و آمد زندانیان سیاسی به کتابخانه زندان هم بسیار دشوار است و به آنها اجازه استفاده از کارگاه زندان نیز داده نمیشود:
«در حقیقت همه این کارها را کردهاند تا اطلاعرسانی در مورد زندانیان بند هشت قرچک به حداقل برسد و هر طور دلشان میخواهد، با آنها رفتار کنند.»
سپیده فرهان در ادامه به یکی از اتفاقهای ناگوار در زندان قرچک اشاره میکند که مربوط به تبعید گلرخ ایرایی است. گلرخ ایرایی را در تاریخ ۲۳ آذر ۱۳۹۹ با فریب و ضرب و جرح از زندان قرچک به بند دو الف زندان اوین و نهایتا زندان آمل تبعید کردند.
مأموران امنیتی از گلرخ ایرایی خواسته بودند برای بازجویی به بند دو الف زندان اوین برود اما او مخالفت کرده بود که این مخالفت منجر به این شد که گارد زندان به بند هشت زندان قرچک یورش ببرد و زندانیان سیاسی را به شدت مورد ضرب و شتم قرار دهد:
«۲۰ نفر از مأمورها با شوکر و باتون به داخل بند ریختند و همه بچهها را کتک زدند تا بتوانند گلرخ را با خودشان ببرند. این اتفاق سادهای نبود. ما ۲۰ زن زندانی سیاسی بودیم و آنها به بند حمله کردند و میخواستند همبندی ما را بدزدند. ما همه مقاومت کردیم اما به وحشیانهترین شکل ممکن با ما برخورد کردند. این درگیری حدود یک ساعتونیم طول کشید تا توانستند گلرخ را از بند بیرون ببرند؛ آن هم آخر سر خود گلرخ دید بقیه را خیلی دارند کتک میزنند و همه لت و پار شدهاند .... در نهایت گلرخ را قپانی زدند و بردند. شخصی به نام “جواد فعلیگری” که رئیس گارد زندان بود، جلوی در ایستاده بود و هر کسی را که رد میشد، کتک میزد. هر بار که من را میانداختند بیرون این آقای فعلیگری یک شوکر به بدنم میچسباند. من پایم مشکل داشت و وسط درگیری میلنگیدم. او پوتینش را میگذاشت روی همان پایم که درد داشت و محکم فشار میداد. یکی از بچهها تشنج کرد و به زمین افتاده بود. به یکی از مأمورهای زن گفتم کتکش نزن! گفت این را نزنم؟ بعد شوکر را به او چسباند و خندید. موهای یکی دیگر از زندانیان را در دستش گرفته بود و به قدری چرخاند که وقتی جدا شد مشتاش پر از موهای کنده شده سرش بود. تمام ما ۲۰ نفر تا مدتها آثار کبودی روی بدنمان بود.»
سپیده فرهان میگوید در نهایت بعد از اینکه با خشونت بسیار گلرخ ایرایی را تبعید کردند، زندانیانی که از او حمایت کرده بودند توسط زندانبانها تهدید شدند و درخواست آزادی مشروط برخی از آنها که منتظر دریافت آن بودند، لغو شد و مسئولان زندان در پاسخ به آنها گفتند: «میخواستید از همدیگر حمایت نکنید! ...»
سپیده فرهان میگوید در زندان قرچک «مقاومت و انسجام زنانه» را دیده و این شیوه برخورد و تبعید زندانیان سیاسی با توسل به زور از آن به بعد به روش نیروهای امنیتی و زندانبانها تبدیل شده است:
«دفعات بعدی وقتی میخواستند یک زندانی را ببرند، میآمدند و باتون را به چارچوب در میچسباندند که یعنی ما بدانیم چه چیزی در انتظارمان است ....»
بنا بر تجربیات سپیده فرهان، زندانبانها در زندان قرچک برخورد به مراتب سختگیرانهتری با زندانیان سیاسی دارند زیرا نمیخواهند مشابه تشکل منسجم و مقاومی که در بین زنان زندانی سیاسی در اوین شکل گرفته، در زندان قرچک نیز به وجود بیاید:
«به همین دلیل در قرچک زندانبانها و بازجوها ارتباط نزدیکتری دارند. همیشه بازجوها میآیند در حفاظت زندان قرچک زندانیان را برای بازجویی احضار میکنند و از لحاظ روانی به آنها فشار میآورند. همین اتفاق بارها برای من در قرچک افتاد و یک بار طی دو هفته من را سه بار احضار کردند. زندانیان را تهدید میکردند اگر نروند برایشان پرونده جدید باز میکنند.»
سپیده فرهان میگوید در زندان قرچک برخی امکانات و وسایل ابتدایی را به بند هشت اختصاص دادهاند که در دیگر بندهای زندان وجود ندارد و سیاست خاصی از سوی مسئولان زندان پشت این اقدام وجود دارد:
«یک سری وسیله مثل سماور، جارو برقی، میز ناهارخوری، صندلی پلاستیکی و غیره به بند هشت دادهاند در حالی که بقیه بندها این امکانات را ندارند. مثلا زندانیان بند عمومی فقط دو نوبت آبجوش توی فلاسک میگیرند؛ آن هم از آبی که غیر آشامیدنی است و بچههای کارگری مجبورند چرخ فلاسکها را حمل کنند و برای بقیه بندها آبجوش ببرند. یا در بقیه بندها تخت سه طبقه با ارتفاع خیلی کم وجود دارد که زندانی فقط میتواند روی آن بخوابد و امکان نشستن ندارد یا حتی فضای کابینها آنقدر کوچک است و جمعیت زیاد که زندانی فضایی برای نشستن و غذا خوردن هم ندارد. اما در بند هشت تمام تختها دو طبقه هستند که فقط یک طبقه آن استفاده میشود و جمعیت هم یک دهم بندهای عمومی است.»
به گفته سپیده فرهان علت این کار ایجاد اختلاف بین زندانیان است و سیاست مسئولان زندان است برای مواقعی که از زندان بازدید صورت میگیرد. همچنین با اتخاذ این سیاست، به منظور تهیه فیلم و گزارش از بند سیاسی زنان قرچک «فضایی مناسب و موجه برای به تصویر کشیده شدن» درست شده است:
«بارها از این بند گزارش تصویری تهیه کردهاند و بر روی امکانات [محدود] رفاهی آن مانور دادهاند. از طرف دیگر این امکانات را برای ایجاد اختلاف بین بچههای بند هشت و بقیه بندها به بند زندانیان سیاسی اختصاص دادهاند. حتی شاهد بودم که با استفاده از همین حربه به صورت لفظی هم سعی میکردند بقیه زندانیان را با بند هشت دشمن کنند. مثلا به یک زندانی گفته بودند اینها خودشان را تافته جدا بافته میدانند و مدام درخواست وسیله جدید میکنند در حالیکه بارها در بند خیلی از بچههای سیاسی تصمیم گرفتیم اجازه ندهیم وسیله جدید وارد بند شود یا وسایل را پس بدهیم که زندان نتواند بیشتر از این بین ما و بقیه شکاف ایجاد کند. دقیقا تمام این کارها را انجام میدادند که توان جمعی زندانیها را کاهش بدهند و سرکوب برایشان راحتتر شود.»
سپیده فرهان علاوه بر مشکلات زندانیان سیاسی، به مشکلات زندانیان بندهای عمومی در قرچک اشاره میکند و میگوید این زندانیان قربانی سیستم قضایی فاسد هستند:
«یک نکته در مورد زندانیان بندهای عمومی حائز اهمیت است که همه بدانند. آنان اکثرا به دلیل فساد شدید سیستم قضایی به حکمهای سنگین محکوم میشوند و شرایط آنها بسیار دشوارتر از چیزیست که ما تصور میکنیم؛ چون دسترسی به هیچ چیز ندارند. آنان اغلب حتی وکیل هم ندارند. کسانی با اتهام قتل آنجا هستند که من پروندههایشان را دیدهام و هر کسی این پروندهها را بخواند، متوجه میشود بیگناه هستند. آنان اما هیچ حامی و سرپناهی ندارند و حتی اگر درخواست اعاده دادرسی هم بدهند سریع رد میشود چون در مواردی شاکی پول داده تا طرف محکوم شود.»
سپیده فرهان میگوید حتی برخورد زندانبانها با زندانیان عادی در زندان قرچک بسیار خشنتر از زندانیان سیاسی است. او رنج زندانیان عادی محبوس در این زندان را «رنج انکار شده» میخواند:
«رفتاری که زندانبانها در زندان قرچک با زندانیان عادی دارند به مراتب بدتر و وحشیانهتر از زندانیان سیاسی است. رنج زندانیان عادی در زندانی مانند قرچک یک رنج انکار شده است و ما چیز زیادی از آن نمیدانیم. این زندانیان هم از سمت فضای عمومی حذف میشوند، هم از سمت خانوادههایشان و هم بین خود آنها برخی زندانیان هستند با برخی اتهامها که باعث میشود در داخل زندان هم کسی با آنها ارتباط نگیرد.»
نظرها
پ ژ از تهران
دوستان چپی! شما در کجا زندگی میکنید!؟ من در جنوب شهر تهران زندگی میکنم! من قرچک و ورامین را مثل کف دستم می شناسم. من با فریاد بر سر همه ی شما هوار میکشم! من نعره می زنم! من میخواهم بگویم که ما چپها بسیار مقصریم! ما چپها که ندانستیم و رفتیم جلو خمینی زانو زدیم مقصریم! نامه ی پیشکسوتمان رضا براهنی به خمینی و یزدی را دوباره بخوانید تا بفهمید که ما با اسلامیون ما با اسلام، ما با تشیع لاس زدیم! ما با کسانیکه هر صبح و شام به سربریدنهای علی و گردن زدنهای شخص پیامبر و با خرفه گوئی صبح تا به شام بر منابر گفتند هر چه را خواهند کرد نرد عشق باختیم! ما با خمینی آدمخوار ما با روحانیت و مداحان خونخوار و طلاب ضد بشر که آبشخورشان قرآن این دستورالعمل قتل و جنایت همدست شدیم برای بیرون کردن شاه که با همه بد بودنش دست کم ایران را دوست میداشت و برای ایران کارهائی کردذ که ما داریم حسرتش را میخوریم! وقتی شاه از ایران خارج میشد گریه کرد و نگفت: احساسش هیچی نیست! بله ما او را به عنوان «سگ زنجیری آمریکا» به عنوان « ژاندارم سرمایه داری» واقعا مثل سگ از کشور انداختیمش بیرون! با خمینی همراه شدیم تا ریشه سلطنت را بکنیم و کندیم! به جایش خمینی را نشاندیم تا هم ما که همراهانش بودیم را بکشد و هم سلطنت و امامت و امارت و خلافتی بینظیر در طول تاریخ را بر ما حاکم کند! ... شاید «مردی» همچون فرخ نگهدار نماد همه ما و پدران و گاهی مادران ما باشد که به دست بوسی خمینی رفتیم. مائی که هرگز انتقادی از خودمان نکردیم و اگر کردیم در پنهان بود و نه در پیدا. چند ماه پیش کسی در گفتگوئی تلویزیونی از یکی از جان بدر بردگان کانون نویسندگان خواست تا همراهی خودش را با خمینی مورد انتقاد و پشیمانی قرار دهد. آن شخص که دوست پدر و پدر بزرگ من است با پرخاش پاسخ داد : «که گوئي شما هم به نوع خود در پی تواب سازی هستید!!!» نه عزیزان من، ما چپی ها هنوز هم گناهکاریم و بر این گناهکاری پای می فشاریم. کسی که خودش را فیلسوف و نویسنده میداند در یک سایت لندنی گفتگوئی را در مورد رضا براهنی کرده و او را تا عرش بالا برده. خب بله انصافا او نویسنده بوده. اما آیا شفافیت و انصاف حکم نمی کند که به اشتباه و یا به پرونده سیاه حقارتبار او در نامه ای که به خمینی و یزدی نوشته نیز اشاره شود!؟آیا این پنهانکاریها و فراموشکاریهای عمدی و ایدئولوگیگ نباید برچیده شوند، آیا نباید شفاف شوند! یکی از بزرگترین معایب چپ ایران دوگانگی نوع زندگی و ادعای چپی بودنشان است. چرا که تمامی چپها آرزویشان زیست در اروپا و آمریکا ست حتا خود من و پدر پیرم و عموی پیرترم ! حالا چرا این دوگانگی و جمع اضداد، برای اینکه در همان کشورهائي که شماها سایت و دفتر و دستک دارید تمامی نحله های فکری چپ و راست و لیبرال و رادیکال دارند با هم زندگی میکنند. و اتفاقا مثلا در مورد محکومیت پوتین و دفاع از اوکرین همراهند. برای دفاع از اروپا و ضدیت با تروریسم و ترویستها همراهند! آما ما چپهای وطنی چطور!؟ آیا ما چپها تا کنون با راستها با سلطنت طلبها، با مشروطه خواهان، با رضا پهلوی که حالا دیگر شده جمهوریخواه و یک قدم بینهایت بزرگ برداشته تا کنون نشسته ایم و همفکری کرده ایم. آیا فکر کرده ایم که چرا ملت ایران که غمنامه زندان قرچک نوک کوه یخ هویدای جنایت این اسلام و این تشیع و این ولایت فقیه و این قرآن و این نهج البلاغه و این مفاتیح الجنان است، این ملتی که بیش از ۹۰ درصدش ضد این نظام ضد بشر است نمی تواند و نمی خواهد به ما گوش بدهد!؟ چرا، و چرا؟! دوستان من چنان که در جای دیگری براتان نوشتم و منتشر نکردید در جنوب تهران زندگی میکنم به خاطر شغلم به چند شهر رفت و آمد دارم، به روستاها هم میروم و می آیم باور کنید که مردم به ما چپیها چندان توجهی ندارند، چرا که اعتماد ندارند! ما باید کاردانی و سواد و روشنفکری خودمان را برای جامعه ی ایران بکار بریم، و نه برای یک جامعه تخیلی! امروز مردم ایران شده اند ضد اسلام حتا ضد خود خدا! این را من با سنجیدن و با کاوش میدانی می گویم و مینویسم نه از روی هوا و هوس. چپهای ایران شاید از ترس رنجاندن مردم و یا از وحشت تولید فاصله بین خودش و مردم متوجه عمق بریدن مردم از اسلام و تشیع نیستند! دوستان این نوشته را به حساب آورید. چنانکه در نظرگاهی دیگر نوشتم ایران راهی ندارد مگر با به حساب آوردن تمامی کسانیکه که خواهان آزادی دموکراسی لائیسیته و سکولاریته و هزار البته تمامیت ارضی ایران هستند. من یک جمهوریخواه سوسیالیست هستم اما اگر قرار باشد نشستیبرگزار کنم، حتما از رضا پهلوی نیز دعوت خواهم کرد. هر قدر زمان بیشتری بگذر کار ما سخت تر میشود چرا که پیر و پیرتر میشویم... من از همه ی چپی هائی که همدست خمینی شدند تا شاه طاغوتی را بیرون کنند درخواست میکنم تا کاخهای شاه ژاندارم آمریکا و نماینده ی سرمایه داری را با کاخهای فرماندهان سپاه، با کاخهای روحانیون، با بیت خامنه ای، و گارد جاویدان شاه نگونبخت را با گارد محافظت از رهبری و سپا پاسداران و بسیج با کاخهای سرمایه داران نزدیک به بیوت این اهریمنان مقایسه کنند. آنگاه خواهند دید چه کسی جنایتکار و خونخوار و شکنجه گر و غارتگر تخریبگر تاریخ و تمدن و فرهنگ ما بوده است و چه کسی ایران را از عصر حجری قجری به میدان مدرنیته اندخته است. در این جا البته تناسب را بکار میبرم و اصلا در پی اعاده حیثیت بی مایه و بی پشتوانه برای پهلویها نیستم. برای همین من از شما دوستان چپی که مطمئنم صداقت در میانتان بسیار و فروان است دعوت میکنم تا رضا پهلوی را به حساب آورید. او را برای رایزنی دعوت کنید. با او اعلامیه بدهید. او را برای اعلام هر چه بیشتر جمهوریخواهی دعوت و کمک کنید. گروههای بسیاری از ارتشیان و پاسداران منتظر چنین واقعه ای هستند... از خواندن این هم رنج بسیار گریستم! باورم کنید با احترام و صداقت و دوستی پ ژ از تهران
دبیر دبیرستان از تهران
من بسیار از بابت دردهای تمامی زندانیان سیاسی و زندانیانی که قربانی فساد جامعه هستند و از آنها نیز باید پشتیبانی و حمایت کرد بسیار متاسفم. من به عنوان دبیر سابق دبیرستانهای یکی از شهرستانها و در پایان پایتخت باید بگویم که تمامی بدبختی جامعه ی ما از عدم آموزش و پرورش درست است، از آموزش و پرورش نارسا ست. از حضور مذهب در خانه و دبستان و دبیرستان است. اما میخواهم از این سایت به خاطر انتشار نظر کسی که خودش را ب ز معرفی کرده سپاسگزاری کنم. چرا که من نیر همچون ایشون در تهران زندگی میکنم و از آنجا که شهرستانی هم هستم با فامیل و آشنایان رفت و آمد دارم. پس میتوانم تعادل را در نوشته این آقا یا خانم باز شناسم. و اما برایم بسیار جالب بود که پیش از خواندن مقاله ی بسیار خوب زمانه و نظر پ ز مقاله ی آقائی به نام اکبر کرمی با عنوان «بازی با مهر شیخ و مهرهی شاه» در سایت گویا خوانده بودم. ایشان چندین ماجرای تاریخی را نقل میکند که خب درست است. اما نتیجه گیری ای که میکند و یا شاید بشود گفت نتیجه ای که از سخنش میتوان گرفت معیوب می باشد. برای همین اولا وانمود میکند که پهلوی ها همانند قاجری ها بوده اند و سپس محمد رضا شاه را و خصوصا رضا پهلوی را با شاهان قاجاریه و کهنه گرا یکی میگیرد و خصوصا خواهان باز گشت سلطنت معرفی میکند! در صورتی که من نیز همچون بسیاری در گفتار یکی دو سال پیشش تا همین اخیرا از جمهوری خواهی دفاع کرده و میکند شنیده و دیده ام. باید به آقای اکبر کرمی گفت و هم پرسید که رضا پهلوی چه گناهی دارد که از شکم فرح پهلوی زاده شده و از نسل محمد رضا شاه است!؟ آیا ایشان حق دارد که بگوید ایرانی ست یانه!؟ آیا حق دارد بگوید جمهوریخواه است یا نه!؟ آیا حق دارد نظری سیاسی برای ایران داشته باشد و دلش برای ایران بسوزد یا نه!!!؟ ایشون مرقوم داشته اند که اصلاحطلبان سلطنت طلب شده اند! شاید مقصود ایشان سلطنت سید محمد خاتمی ست! چرا که رضا پهلوی که می گوید جمهوریخواه است. اینرا که میشود فیلم صدایش را دید و شنید. اگر رضا پهلوی درایت اینرا داشته که با صدای بلند بگوید که هم دموکرات است و هم اشتباهات پدرش و کمبودهای سیستم او را برسمیت می شناسد و هم جمهوریخواه است و هم حتا تقویم اسلامی را قبول ندارد، که معنیش جدائي دین و خصوصا جدائي دین اسلام از سیاست است چرا ما باید آنرا رد کنیم. ما اصلا با کدام مجوز و با کدام حق و با کدام تجزیه و تحلیل میتوانیم این نظر را رد کنیم. او بارها اعلام کرده که مجلس موسسان تصمیم خواهد گرفت چه نظامی سرکار باید باشد و او شخصا جمهوریخواه است. من میخواهم به نکته ای که نویسنده نظر عنوان کرده بپردازم و آن اینکه ما بایداین قدم مثبت رضا پهلوی را غنیمت بدانیم و از نیرویی که در ایران دارد برای برپائی یک حکومت سکولار و جمهوری و دموکرات و آزاد و با تمامیت ارضی استفاده کنیم. و آنگاه باید مثل تمامی کشورهای مترقی برای محافظت آن در میدان و خیابان و در میدان اندیشه و مدرنیته باقی بمانیم و نرویم در خانه بنشینیم تا همه چیز خود به خود اداره شود. باید و واجب حیاتی ست تا از دموکراسی و لائیسیته نگهبانی مداوم و مراقبت و محافظت دائم کرد! باور من به عنوان یک زن و دبیر بازنشسته این است که اگر ائتلافی با همکاری همه ی مخالفان حکومت ولایت فقیه صورت بگیرد حتما شکافی عمیق ایجاد خواهد شد که از میان آن مردم به میدان خواهند آمد و با هزینه ای نسبتا کم حکومتی نوین پا به میدان خواهد گذاشت. شاید نظرم را منتشر کنید.