"هر آن کس که دندان دهد، نان دهد؟" ــ گزارشی پیرامون حق پایان بخشیدن به بارداری در ایران
ایران که هرگز حق سقط جنین را برای زنان به رسمیت نشناخته، قانونهای مربوط به آن را اخیراً سختگیرانهتر هم کرده است. سقط جنین در محیط ناامن چه خطرهایی دارد، چه رنجها و آسیبهایی را بر زنان متحمل میکند، و نقش پارتنرهای مرد در این فرآیند چه باید باشد؟ پنج زن ایرانی تجربههایشان را از سقط جنین با «زمانه» در میان گذاشته اند.
آیا این مساله که طبیعت زنان را برای تولید مثل انتخاب کرده، یک مساله طبیعیست ــ آن هم در قرنی که بشر به نهانیترین ریشههای طبیعت دست برده و همه چیز را تصرف کرده است؟ در جهانی برابر، عمل پایان بخشیدن به بارداری یک جراحی ساده است؛ چیزی شبیه برداشتن آپاندیس یا یک توده خوشخیم. زن میتواند به جراح مراجعه کند و در فضایی استریل و امن با یک بیحسی ساده این کار را انجام دهد و به بارداری پایان بخشد. اما چه چیز این عمل ساده را به یکی از بحرانیترین مسائل زنان بدل میکند؟
جوامع مردسالار با غیرقانونی کردن این عمل میتوانند بر زنان اعمال زور کنند و بار دیگر به ایشان یادآوری کنند که تنشان نه از آن آنها که متعلق به سیستم حاکم است. پدر برای بدنهای ما تصمیم میگیرد. این اعمال قدرت در مقایسه با طرح فرزندآوری اهمیت بیشتری دارد. با گذر زمان و تصمیم جمهوری اسلامی برای گسترش جمعیت، دسترسی زنان به ابزار و داروهای پیشگیری از بارداری هرچه سختتر شد. اما مثل همیشه بازار سیاهی کنار این ممنوعیتها گسترده شده که همه چیزهای ممنوع در آن یافت میشود اما با قیمتی گزاف.
دولتها از ما زنان سرباز و نیروی کار میخواهند. سیستمهای بلعنده آموزش و پرورش تشنه ذهنهای نو هستند تا شهروندانی متعهد و سر به راه بسازند. اما قوانین ضد سقط جنین را مثل هر قانون دیگری میتوان با پول رفع و رجوع کرد. مثلا انجام عمل سقط برای یک زن ثروتمند در شمال شهر به مراتب ساده تر و کم خطرتر از سقط جنین برای یک زن کارگر یا مهاجر است. اگر زنی متاهل باشی و بخواهی به بارداری پایان دهی رفتار پزشک و متخصص زمین تا آسمان فرق دارد نسبت به کسی که مجرد است و جنینی نامشروع در شکم دارد.
وضعیت زنان بارداری که میخواهند در ایران به بارداریشان پایان دهند بسیار ناگوار است. از طرفی این کار گناهآلود و غیرقانونیست و معمولا با هزینه بالا و ترس بسیار صورت میگیرد از طرف دیگر در بیشتر موارد این زنها در لحظه حیاتی سقط جنین تنها هستند چرا که مردان در نظامهای مردسالار برای همدلی و درک بدن زنانه تریبت نمیشوند. آنها معمولا در این لحظات دچار ترس، احساس گناه و شرم هستند و از درک و همراهی عاطفی با پارتنر خود ناتوانند. بارداری ناخواسته از نظر مردان مشکلیست که هرچه سریع و پنهانی باید حل شود. جدایی و بیگانگی که جمهوری اسلامی بین بدن زنانه و مردانه افکنده است بیشتر از هر زمانی در لحظه سقط جنین به زنان آسیب میزند.
سراغ چند تن از زنانی رفتم که تجربه سقط جنین داشتهاند و آنها را مجاب کردم برای بازگو گردن داستانشان با چاقویی تیز رویهی زخم را بتراشند و عمق جراحت را به ما نشان دهند. کسانی با آغوش باز مرا پذیرفتند و عدهای از گفتن راز مگویشان سرباز زدند. این مساله قابل تامل است که سقط جنین در ایران راز مگوی زنهاست، رازی که از ترس قضاوت حتی از دوستان روشنفکر و صمیمی پنهان میشود.
الف:
در دو ماهگی فهمیدم حامله هستم. در خانه پدر بودم. شوهرم مامایی را پیدا کرد که حاضر شد این کار را انجام دهد. دکتر دستخط پدر را خواست که امضا کند و رضایت به سقط دهد. هیچ سوالی از من نپرسیدند. از من رضایتی نخواستند. دو آمپول هر دانه سیصد هزار تومن خریدیم. آمپول را به من تزریق کردند. بعد از تزریق مرا از مطب بیرون کردند. شوهرم پول را پرداخت، رضایتنامه را امضا کرد و رفت. من در خیابان زیر آفتاب درد کشیدم. هیچ کس همراهم نبود. دوستی زنگ زد گریه مرا شنید و دنبالم آمد. کشانکشان به خانه رفتم. سقط چندین ساعت طول کشید، حتا اعضای خانواده نمیدانستند. صدایم درنمیآمد اما داشتم میمردم.
بعد از دوازده ساعت قسمتی از جنین با درد و خونریزی بیرون آمد. دوباره سونوگرافی دادم و فهمیدم سیزده میل از بچه درونم باقی مانده. چهار مرتبه به مطب دکتر رفتم. هر بار شیافی را در رحمم گذاشت و با قیچی بلندی تکهها را بیرون میکشید. درد میکشیدم اما دکتر میگفت: «صدات درنیاد کسی نفهمه توی این اتاقی.» یک ماه طول کشید. به آرامی گریه میکردم و یکبار از شدت درد بیهوش شدم. با این همه باز هم قسمتی از جنین در من باقی ماند. داروی گیاهی مصرف کردم، هر کاری کردم اما آن تکه جا خوش کرده بود و نمیافتاد. وقتی تکهای از جنین در بدن باقی میماند زن باید کورتاژ کند اما چون این کار غیر قانونیست این بلاها را سر من آوردند. پنج ماه آن تکه در شکم من بود. داروهای شیمیایی، داروهای گیاهی... آخرین بار که سونوگرافی رفتم دکتر به من شک کرده بود که زنی بدکاره هستم. میپرسید: «شوهرت کجاست؟ چرا تنهایی؟» بعد از پنج ماه جراحی را به من معرفی کردند و من مراجعه کردم. برای او عجیب بود که هنوز زندهام. در نهایت با قرص ال دی توانستم تکه را دفع کنم. در این مدت گاهی چنان خونریزی داشتم که فکر میکردم ممکن است بمیرم. از شدت درد و خونریزی بمیرم.
ب:
من در وضعیتی باردار شدم که یک هفته بود جابهجا شده بودم به محل جدید و رابطهام با پارتنرم رابطهای پنهانی بود. داستان از این قرار بود که من برای اولین بار در رابطهای پنهانی بودم و برای همین از بارداری میترسیدم و به کرات از قرص اورژانسی استفاده کرده بودم، حتی مواقعی که لازم نبود. بنابراین بدنم به این قرص عادت کرده بود و اینبار که باید قرص عمل میکرد، عمل نکرد و من باردار شدم. ما از کاندوم استفاده نمیکردیم، نه اینکه طرف مقابل نخواهد، شرایط زندگی ما اینجور ایجاب میکرد. ما پارتنر هم نبودیم که سکس روتین داشته باشیم. سکسهای ما اغلب پیشبینی نشده و اتفاقی بود. هر بار فکر میکردیم این بار آخر است.
باردار شدم و هیچ دوست نزدیکی نداشتم تا با او درباره وضعیتم صحبت کنم. آزمایش خون دادم و وقتی جواب مثبت به دستم رسید، از یکی از دوستان دانشگاه پیگیر پزشکی شدم تا قرص بگیرم. به دکتر گفتم میخواهم سقط کنم. نگفتم مجردم. گفتم متاهل هستم و به خاطر شرایط زندگی امکان نگه داشتن بچه را ندارم. دکتر گفت: «بهتره بچه رو نگه داری. تو در سن باروری هستی و امکان اینکه سقط کنی و دیگر نتونی بچهدار شی بسیار زیاده». من بیکه به مسایل بهداشتی بعد از سقط فکر کنم تصمیم گرفتم این کار را انجام دهم. منشی دکتر در پستو به من گفت قیمت قرص چهارصد هزار تومان است. او قرص را برای من تهیه کرد و شیوه استفاده از آن را برایم گفت. ده تا قرص را در یک روز باید میخوردم. هر نیم ساعت یکی. منشی به من گفت: «بعد از خوردن چهار قرص اگر خونریزی زیادی داشتی اصلا با من تماس نگیر و زنگ بزن اورژانس.» من پول را قرض کردم و قرص را گرفتیم.
دو مساله برای من مهم است. یکی وضعیت بدنیام در پروسه سقط جنین و یکی رابطهای که درگیرش بودم. آن روز من مثل حالا به رابطهام نگاه نمیکردم. من آن روزها فکر میکردم تخطی کردم و با کسی رابطه داشتهام که نسبتمان هیچ مشخص نبود و حالا باید خودم به تنهایی تاوان اشتباهم را پس بدهم و طرف مقابل را درگیر این مساله نکنم چرا که او خود مشکلات بسیاری در آن زمان داشت؛ از جمله اینکه درگیر طلاق بود. آن زمان من روزمره با دوستان دانشگاه و دیگر دوستان ارتباط داشتم و تمام مدت سعی میکردم بارداریام را از نزدیکانم پنهان کنم. مشغول امتحان دانشگاه، انجام وظایف روزمره و سقط جنین پنهانی بودم. این برای من رسوایی بود که از دوستانم کسی متوجه شود که من در یک رابطه خارج از عرف باردار شدهام.
فشار عاطفی که من آن زمان تجربه کردم ابعاد گستردهتری نسبت به خود عمل سقط داشت. تمام هم و غم من این بود که هر جور شده این بچه را سقط کنم. من ناآگاه بودم که در آن وضعیت باید توقع چه حمایتهایی از طرف پارتنرم داشته باشم. من مثل یک زن ایرانی با ازخودگذشتگی و ایثار با تجربهام مواجه شدم. تا سالها بعد یا شاید تا همین امروز تصاویری تروماتیک از آن روزها در ذهن من مانده است که هرگز نمیتوانم به آن برگردم. در فرایند سقط چون هورمونهای تو درغلیان هستند به شکل وحشتناکی آسیبپذیر هستی. بدنت فشار زیادی را تحمل میکند. از ساعت نه صبح که اولین قرص را میخوری، خونریزی بسیار شدیدتر از پریود داری همراه با لختههای دردناک. بعد از خوردن قرص پنجم خونریزیام چنان زیاد بود که ترسیده بودم و نمیدانستم آیا این عادیست؟ آیا وقتش است به اورژانس زنگ بزنم؟ به آنها چه بگویم؟
روز اول بعد از مصرف قرص پنجم، لخته بزرگی از من دفع شد که فکر کردم جنین است. بعد از سه روز سونوگرافی دادم و متوجه شدم هنوز تکههایی در رحمم باقی مانده. مجبور شدم چهار قرص دیگر مصرف کنم تا آن تکهها دفع شوند. در حقیقت من دو بار سقط جنین کردم.
شریک جنسیام مثل اغلب مردان ایرانی که در موقعیتی که لازم است همدل باشند، گیج و منفعل هستند، نمیتوانست به من کمکی کند. ما دو ماه بود یکدیگر را میشناختیم، درک چندانی از وضعیت ذهنی هم نداشتیم و زبان مشترکی برای گفتگو درباره این مساله وجود نداشت. او عصر همان روز پیش من آمد اما حال او بسیار بد بود، حال بدش ربطی به سقط جنین نداشت. بیشتر مربوط به خودش بود. بعد از آن ماجرا ما شش سال با هم در رابطه بودیم اما هرگز لحظهای درباره تجربه سقط جنین با هم صحبت نکردیم مگر به شوخی؛ در حالی که هر مردی موظف است پا به پای زن در مورد سقط جنین احساس مسئولیت کند.
پ:
تست بارداری دادم و جواب مثبت بود. از احساساتم بگویم؟ حس عجیبی داشتم. به طور احمقانهای خوشحال بودم. میدانستم قرار نیست نگهاش دارم اما حس خوبی نسبت به او داشتم. مادرانگی بیکه خودم بخواهم در من جاری شد. از روزی که فهمیدم باردارم، با آدمهایی که فکر میکردم میتوانند کمکم کنند تماس گرفتم. به یک دوست قدیمی زنگ زدم. شمارهی کسی را پیدا کردم که قرص میفروخت. دوستی پیشنهاد داد نباید این قرص را خودسرانه مصرف کنم و باید دکتر قرص را در واژنم کار بگذارد. دکتری پیدا کردم که میگفتند امن است. سونوگرافی رفتم و فهمیدم جنین یک ماهه است. با حال خیلی بد سپری شد. در این مدت من مدام زعفران میخوردم. شنیده بودم زعفران جنین کوچکتر از دو سال را سقط میکند. بعد از چهار پنج روز قرص به دست من رسیده بود اما پزشک وقت مراجعه نداده بود. یک روز همین که بیدار شدم درد زیادی داشتم، اول فکر کردم ادرار است اما دیدم که یک تکه گوشت قرمز که انگار دمی باریک داشت افتاد در کاسه توالت، برش داشتم و بردم روی میز جلوی پارتنرهایم گذاشتم. بعد دورش انداختیم.
ت:
سه ماهه باردار بودم که متوجه شدم. به دلیل مصرف دراگ سنگین، چیز زیادی خاطرم نیست. به یاد میآورم در خانهای در حاشیه شهر تنها بودم و پارتنرم ترکم کرده بود. دردی که از رابطه و زندگی با این مرد کشیدم به مراتب سختتر از سقط جنین بود. مردی آمد و آمپول سقط را تزریق کرد. من همان وقت خیلی شدید گریه میکردم، نمیدانم تاثیر آمپول بود یا دراگ.
راستش دو دل بودم که بچه را بیاندازم یا نگه دارم. دلم میخواست مادر شوم اما به اجبار زندگی اجتماعی و خانوادگی تن به سقط دادم. بیست و چهار ساعت با درد بسیار زیادی سپری شد تا بچه سقط شود. هیچ کسی همراهم نبود و تمامی هزینههای این عمل را خودم به سختی جور کردم و پرداختم. چند بار از شدت خونریزی بیهوش شدم و در خیابان افتادم.
تا مدتها پس از آن کابوس سقط جنین میدیدم. دلم برای بچهای که از دست داده بودم تنگ می شد. بارها برایش نامه نوشتم. با خودم میگفتم ای کاش میرفتم ترکیه و مجبور به سقط نمیشدم ولی باز دوباره پشیمان میشدم. یاد دراگهایی که زده بودم میافتادم و میگفتم: «چه فایده؟ کجه کوله دنیا میآمد.» خلاصه حالا که سالها گذشته و زندگیام عادی شده، خوشحالم از اینکه سقط شد. چون حاصل چنین رابطهای در بهترین حالت به فنا رفتناش بود.
ث:
تقریبا پنج هفتهام بود که فهمیدم باردارم. من پارتنری حامی داشتم اما میترسیدم، مجرد بودم و با خانواده زندگی میکردم. از چند تن از دوستانم شماره دکتر خواستم. چون پارتنرم تهران نبود من تنها به دکتر مراجعه کردم. خانم دکتر از حرفهایم متوجه شد مجردم. یک کلام و خیلی صریح گفت: «باید کورتاژ کنی.» گفتم: «قرص، آمپول..» گفت: «نه نه باید کورتاژ کنی.» و قیمتی نجومی داد. شش میلیون تومن در سال نود و نه. گفتم: «این خیلی زیاده.» پاسخ داد: «همینه همینه. هر چی بزرگتر بشه سختتر میشه. زودتر پول جور کن و بیا.» تندتند حرف میزد و من با رنگ پریده و دهان باز نگاهش میکردم. از او پرسیدم: «ممکنه آسیب ببینم؟» گفت: «بله بله ممکنه دیگه نتونی باردار بشی.»
ترسیده بودم و برخورد اولین دکتری که با او روبهرو شدم وحشتناک بود. از مطب بیرون زدم و مسافتی طولانی راه رفتم و گریستم. دوباره از دوستانم یاری خواستم در نهایت یکی از دوستانم دکتری را معرفی کرد که دو مطب داشت. یکی در شمال شهر و یکی در جنوب شهر. این خانم دکتر زن بسیار خوبی بود. دو سه روز طول کشید تا پول را جور کردیم. ما به مطب جنوب شهر رفتیم و کورتاژ کردم. من به هوش بودم. حتا بیحس نبودم. روی صندلی مخصوص نشستم. یکی از دوستانم دستم را در دست گرفته بود و من از شدت اضطراب میلرزیدم. نمیتوانستم لرزش بدنم را کنترل کنم. دستیار دکتر بدنم را گرفته بود. ترس وحشتناکی داشتم. دستگاهی شبیه چرخگوشت را داخل واژنم فرو کردند و من آن را تا وسط شکمم حس میکردم. شروع به چرخاندن کرد. چرخید چرخید، ده دقیقه چرخید و من همه را حس میکردم. درد زیادی نبود اما خیلی عجیب بود. او به من اطمینان داد که رحمم آسیب ندیده و میتوانم باردار شوم. من در دل ریشخند زدم که هرگز نمیخواهم دوباره باردار شوم.
نظرها
mashang
گرسنگان جهان همگی دندان دارند ولی نان ندارند هرآنکس که دندان دهد نان دهد یعنی حرف مفت۰۰۰یعنی کشک۰۰۰یعنی عوامفریبی۰۰۰۰